• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 4102)
يکشنبه 15/5/1391 - 23:52 -0 تشکر 493349
در کوچه باغ شعر

بهار و یار

شاعر:ابوالفضل دادا (تبریز)

فصل گل و درخت و هزار آمده ست باز
وقت وصال و عشرت یار آمده ست باز

عطر نیایش از لب شب بوست اشکار
طرف چمن نسیم نگار آمده ست باز

دلدادگان سروسهمی را نوید باد
نرگس به گل نشست و بهار آمده ست باز

باری کمال سجده و تسبیح غنچه ها
گلبوته ها و سبزه به بار آمده ست باز

عمری پی اش اسیرم و یارم به پای خویش
مانند سایه زیر چنار آمده است باز

شوق پرندگی

حسن قدرت آبادی (تهران)

کوه شکوهمند و سبز
دست مناجات زمین

پر شده دریای بزرگ
موج به موج از یقین

وقت نماز عشق، گل
ز بند غنچه رسته است

سرو در آستان او
قامت عشق بسته است

همقدم چشمه روان
جاری و جویبار شو

حرف شکفتگی چو باغ
زمزمه کن، بهار شو

بیا به بلبل اسیر
شوق پرندگی ببخش

کوچه به کوچه با بهار

سفر

اکرم رئیسی (اصفهان)

سال ها می گذرد
لیک از یار سفر کرده من
خبری هرگز نیست
می گذرد از جلوی چشمانم
خاطرات سبزش
از غم دوری او
به کجا باید رفت؟
نه چراغی، نه نگاهی که بگوید از عشق
که بنالد زغم هجر و سفر
زیرا این سقف حیات
می زنم فریادی
من ز یار خوبم
کرده باشم یادی

بی صداترین صدا، عشق

رضا خواجوی (دزفول)

توی شهر بی صدایی، بی صداترین صدا عشق
توی خاک غربت و غم، با همه کس آشنا عشق

با تموم خستگی ها، با همه شکستگی ها
بهترین پناه و یاور برای این آدما عشق

میون این همه دشمن، میون کینه و نفرت
توی این نامردمی ها، اون رفیق بی ریا عشق

وقتی که برای آدم معنی شده ابهام
توی بهت حرف و واژه بهترین نام خدا، عشق

میون جاده غربت، توی راه بی کسی ها
بهترین پناه برای، خستگی عابرا، عشق

وقتی که سکوت و گریه، توی قلب آدما هست
توی سکوت قلب خسته، اون صدای آشنا، عشق

تبسم

هوشنگ هوشنگی (تهران)

لحظه تجسم بهار شد
و رقص برگ
لحظه شکوه آب و آینه
موسم خروش و اشک ابر
باز شد دوباره دفتر بهار
تازه شد حدیث سبز روزگار
جان گرفته فرصت دعا
می رود دعای تو، دعای من
به آسمان
جسم زندگی، گرفته جان!
لحظه تبسم است!

سبز

محمد رحیمی(رامهرمز)

یک نفر آمده دنیای مرا سبز کند
خواب و بیداری و رویای مرا سبز کند

پلک چشمان تر پنجره را بگشاید
سمت دلگیر تماشای مرا سبز کند

سیب لبخند به لب های تو آویزد و بعد
فصل نمناک غزل های مرا سبز کند

بعد از آن، هی هی تنهایی چوپانی دل
کسی آمد نفس نای مرا سبز کند

عند لیبانه سخن ساز کند کلک مرا
طبع شیرین شکر جای مرا سبز کند

کسی از نسل اقاقی، کسی از جنس بهار
یک نفر آمده دنیای مرا سبز کند

منبع:نشریه خانواده، شماره 394

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
دوشنبه 16/5/1391 - 1:25 - 0 تشکر 493524

پرنده

پرنده ای بر دامی نشسته،

پرپر می زند، به خانه برگشتنی نیست.

گربه ی سیاهی به آن سو می خزد،

چنگ هایش تیز، چشمانش گداخته.

روی درخت پریده، از آن بالا می رود.

به پرنده ی زبون نزدیک می شود.

پرنده می اندیشد: حال که چنین است

و گربه دیگر مرا خواهد درید،

پس وقتی تلف نکنم،

هنوز دوست دارم کمی چهچه بزنم

و همچون گذشته شادمان آواز سر دهم.

پرنده به گمانم اهل شوخی ست.

ویلهلم بوش

Wilhelm Busch

* *

سه شنبه 17/5/1391 - 1:40 - 0 تشکر 495536

از “ایمن” برایتان خواهم گفت
از شادى سحر‌‌آمیز جنگل چشمانش
از اعجاز دستانش
جویبار هراسان مى‌گریخت
و میان انگشتانش پناه مى‌گرفت
از ایمن برایتان خواهم گفت
از ماه
که درختان
بر خون فراموش شده‌اش
مى‌تنیدند
از کودکی
که سرود پى پروانه‌اش مى‌نهاد
گفتند که “عزیه” قریه نبود
خرزهره بود
هر بامداد دریچه گل‌ها را مى‌گشود
و پیش از طلوع درختان بار مى‌داد
با یک آفتاب و دو بهار
با سفره‌هاى زیرزمینی
به زبان رعد سخن مى‌گفت
وقتى یافا
در حصار دشمن در مى‌آمد
و تابستان گونه‌ای
سبزى‌اش را مى‌ربود
سبزى را از درختان “عزیه” وام مى‌کرد
گفتند که عزیه، قریه نبود، خاک بود
کودکش آواز مى‌خواند
براى خونى که زیر بال پرستوها مى‌شکفت
و براى کودکان فلسطینی
زنبق مى‌برد
و توتون
براى خون جنوبى‌ها
آواز مى‌خواند:
آفتاب دور است
اما قرص نان را از او مى‌گیرم
دریا دور است
اما پدرم
موج‌ها را دنبال مى‌کند
روز عید
مادرم برایم پیراهن نو مى‌دوزد
آواز مى‌خواند
براى سرو سرفراز کنار آب
بر گنجشکان و مرغان آبی
دعا مى‌کرد
بزرگ مى‌شود
تا دورترین درخت را
و آن سوى رود را ببیند
براى علف خفته در باران
آواز مى‌خواند
در افق خون و رعد
صنوبرى افتاد
اشکى بر گونه‌ها لغزید
خورشیدى افتاد
که در پى صبح فردا مى‌دوید
ایمن!
بدو! ندو! ندو!
کودک پروانه سپیدش را شلیک کرد
کلاغ سیاه افتاد
آفتاب نیفتاد
دریا نیفتاد
اما ایمن افتاد
سرو گریست
سبزه گریست
نرگس گریست
رودخانه‌، زنگ‌ها را به صدا درآورد
زمین جامه‌اى از مزار شهیدان پوشید
و به سوى ایمن آمد
رود آمد
دریا آمد
جهان عرب آمد
به سوى او رفتیم
اما پیکر شهیدش را
به جنوب مى‌برد
هجرت مى‌کرد
به سوى مرزها
مرز از پى مرز از پى مرز
از گل و خون و رود مى‌گذشت
گفتند: خاک شد
اما خون او
بر صخره‌ها مى‌رفت
تا دره‌ها را سیراب کند
و بامدادی
بازخواهد گشت
تا پولک و لاله ارمغان‌مان کند
سنگ‌ها پرواز مى‌کنند
حمیدرضا شکارسری
چند سنگ که شاید بگیرد به پر هلیکوپتری، لوله تانکی، فرق کلاهخودى یا بند پوتینی:
(1)
هیچ سنگى پرواز نمى‌داند
هیچ سنگى عاشق نیست
هیچ سنگى شهید نمى‌شود
اینجا اما
سنگ‌ها پرواز مى‌دانند، عاشقند، شهید مى‌شوند...
چه پرندگانى باید باشند
چه عاشقانی
چه شهیدانی
مردمان این سرزمین
که سنگ‌هایش این چنین
چه مردمانى باید باشند
که دست‌هایشان
از سنگ‌ها پرندگانى عاشق و شهید مى‌سازند!
چه سرزمینى باید باشد
که مردمانش
که سنگ‌هایش این‌چنین!
(2)
کوه‌هاى‌مان مگر تمام مى‌شوند؟
پس سنگباران‌تان ادامه خواهد داشت
کوه‌هاى‌مان اگر تمام شدند
خانه‌هاى ویران‌مان که هست
پس سنگباران‌تان ادامه خواهد داشت...
و آنک برهوت
و تا چشم کار مى‌کند
دست‌هاى خالى ماست
و تانک‌هاى بى‌شمار شما
پس قلب از کینه سنگ مى‌کنیم و
سنگبارانتان ادامه خواهد داشت
(3)
سنگ دیده‌اید بتپد در مشت؟
سنگ دیده‌اید خون‌آلود پیش از پرتاب؟
سنگ دیده‌اید گرم و آفتاب ندیده؟
سنگ دیده‌اید این‌چنین؟
من اما دیده‌ام
در دستان عاشقى که مرگ را به سخره گرفته است
(چنان که ما زندگى را)
و جاى خالى قلبش را با کینه پر کرده است...
(4)
سنگى فرستاد
گلوله‌اى پس گرفت
زخمى بر سینه‌اش
به عدالت جهان پوزخند زد...
(5)
از کوه‌هاى‌مان مى‌ترسند
مى‌دانند آبستن هزار انتفاضه است
از خانه‌هاى‌مان مى‌ترسند
مى‌دانند هر تکه‌اش سرباز انتفاضه است
از قلب‌هاى‌مان مى‌ترسند
مى‌دانند مى‌تپد در سینه این شعرها
که انتفاضه را
تکثیر مى‌کند...

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
سه شنبه 17/5/1391 - 1:40 - 0 تشکر 495537

منبع:روزنامه رسالت

چند سنگ که شاید بگیرد به پر هلیکوپتری، لوله تانکی، فرق کلاهخودى یا بند پوتینی:
(1)
هیچ سنگى پرواز نمى‌داند
هیچ سنگى عاشق نیست
هیچ سنگى شهید نمى‌شود
اینجا اما
سنگ‌ها پرواز مى‌دانند، عاشقند، شهید مى‌شوند...
چه پرندگانى باید باشند
چه عاشقانی
چه شهیدانی
مردمان این سرزمین
که سنگ‌هایش این چنین
چه مردمانى باید باشند
که دست‌هایشان
از سنگ‌ها پرندگانى عاشق و شهید مى‌سازند!
چه سرزمینى باید باشد
که مردمانش
که سنگ‌هایش این‌چنین!
(2)
کوه‌هاى‌مان مگر تمام مى‌شوند؟
پس سنگباران‌تان ادامه خواهد داشت
کوه‌هاى‌مان اگر تمام شدند
خانه‌هاى ویران‌مان که هست
پس سنگباران‌تان ادامه خواهد داشت...
و آنک برهوت
و تا چشم کار مى‌کند
دست‌هاى خالى ماست
و تانک‌هاى بى‌شمار شما
پس قلب از کینه سنگ مى‌کنیم و
سنگبارانتان ادامه خواهد داشت
(3)
سنگ دیده‌اید بتپد در مشت؟
سنگ دیده‌اید خون‌آلود پیش از پرتاب؟
سنگ دیده‌اید گرم و آفتاب ندیده؟
سنگ دیده‌اید این‌چنین؟
من اما دیده‌ام
در دستان عاشقى که مرگ را به سخره گرفته است
(چنان که ما زندگى را)
و جاى خالى قلبش را با کینه پر کرده است...
(4)
سنگى فرستاد
گلوله‌اى پس گرفت
زخمى بر سینه‌اش
به عدالت جهان پوزخند زد...
(5)
از کوه‌هاى‌مان مى‌ترسند
مى‌دانند آبستن هزار انتفاضه است
از خانه‌هاى‌مان مى‌ترسند
مى‌دانند هر تکه‌اش سرباز انتفاضه است
از قلب‌هاى‌مان مى‌ترسند
مى‌دانند مى‌تپد در سینه این شعرها
که انتفاضه را
تکثیر مى‌کند...

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 2:34 - 0 تشکر 496953

باد نوروز وزیده است به كوه و صحرا
جامه عید بپوشند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف از این بادیه دور افتادند
جام مى گیر ز مطرب، كه روى سوى صفا
همه در عید به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زمیخانه كنم رو به خدا
عید نوروز مبارك به غنى و درویش
یار دلدار! زبتخانه درى رابگشا
گرمرا ره به در پیر خرابات دهى
به سروجان به سویش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسیدم، نكنم باز خطا [1]
حضرت امام(ره) ضمن مبارك شمردن عید نوروز بر فقیر و غنى و پوشیدن جامه نو در این ایام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصیده ذیل را سروده است:
بهار شد در میخانه باز باید كرد
به سوى قبله عاشق نماز باید كرد
نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد
كه دل ز هردو جهان بى نیاز باید كرد
كنون كه دست به دامان سرو مى نرسد
به بید عاشق مجنون، نیاز باید كرد
غمى كه در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام مى چاره ساز باید كرد
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز باید كرد [2]
باز حضرت امام(ره) درباره این عید سعید گفته است:
این عید سعید عید حزب الله است
دشمن زشكست خویشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاوید به اسم اعظم الله است. [3]
و در رباعى ذیل «عید» را چنین توصیف كرده است:
این عید سعید عید اسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد
برپرچم جمهورى اسلامى ما
تمثال مبارك محمد(ص) باشد. [4]
و در قصیده طولانى «بهاریه» كه چند بیت آن آورده مى شود سروده است:
آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برین
گلها شكفته در چمن، چون روى یار نازنین
گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمر
افشانده ابرپرعطا بیرون حد، در ثمین
از ارغوان و یاسمن طرف چمن شد پرنیان
وز اقحوان و نسترن سطح دمن دیباى چین
از لادن و میمون رسد، هر لحظه بوى جان فزا
وز سورى و نعمان وزد، هردم شمیم عنبرین
از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان
وز سوسن ونسرین زمین،چون روضه خلدبرین
از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم
وز فیض ژاله گلستان، رشك نگارستان چین
از قمرى و كبك و هزار آید نواى ارغنون
و ز سیره و كوكو وسار، آواز چنگ راستین
تا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستان
تا ز ابر آذارى دمد ریحان و گل اندر زمین
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان
بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودین. [5]

پى نوشت ها:

[*]. ماهنامه فرهنگ كوثر.
[1]. دیوان شعر امام خمینى(ره)، ص 39، چاپ ششم، دفتر نشر آثار حضرت امام(ره)، سال 1374 شمسى.
[2]. همان، ص 80.
[3]. همان، ص 196.
[4]. همان، ص 206.
[5]. همان، ص 261 و 262.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 2:34 - 0 تشکر 496955

نویسنده:علیرضا لطفی
شرط ابلاغ رسالت به ولایت باشد
بلکه اتمام نبوت به امامت باشد
این علی اصل صراط است و نجات است و الله
این علی معنی و تفسیر صلاة است و الله
هر که سر از خط فرمان علی گرداند
روز محشر به گل خویش فرو می ماند
آخرین خطبه غراء من است ای مردم
سر نپیچید که ره را ننماییدش گم
حق گزیده است علی را , نه زخود می گویم
که من دل شده این ره نه به خود می پویم

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 2:41 - 0 تشکر 496972

عشق جهانتاب

نویسنده:مشفق كاشانی
نافه گشود از نسیم كوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)
دامن گل در چمن به بوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

خواهی اگر آبروی هر دو جهان را
باش سراپا غبار كوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

بحر خروشان رحمت ازل آمد
قطره ای از شبنم سبوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

عشق جهانتاب همعنان مه و مهر
حلقه زد از روشنی به كوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

عالم هستی چو ذره در پی خورشید
گرم تكاپو به جستجوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

جان متجلی اگر شود به حقیقت
دل بود آیینه دار روی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

رشته تابنده روشنان شب افروز
تافته بافته ز موی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

محفل انسی كجا بود كه نباشد
نقل در او نقل گفتگوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

چشمه آب حیات، كوثر و تسنیم
رشته موجی ز آب جوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

گو برو و آستین به خون جگر شوی
گر به سرت نیست آرزوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
این دو نشانی ز خلق و خوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

جست ز خواب قرون زمانه چو برخاست
نغمه تكبیر از گلوی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 21:58 - 0 تشکر 498666

سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
خدای من که به فریاد میرسد ما را
گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند
دگر چه فایده از یاد میرسد ما را
حدیث قصه سهراب و نوشداروی او
فسانه نیست کز اجداد میرسد ما را
اگر که دجله پر از قایق نجات شود
پس از خرابی بغداد میرسد ما را
به چاه گور دگر منعکس شود فریاد
چه جای داد که بیداد میرسد ما را
تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
علی و آل به امداد میرسد ما را

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 21:58 - 0 تشکر 498669

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 21:59 - 0 تشکر 498671

چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
لاله ئی را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی
من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
همه در خاطرم از شاهد رؤیائی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی
انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
چهارشنبه 18/5/1391 - 21:59 - 0 تشکر 498674

منم که شعر و تغزل پناهگاه منست
چنانکه قول و غزل نیز در پناه منست
صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه منست
هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده به بوی
اگر که بوی وفا می دهد گیاه منست
کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست
هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه منست
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دلبخواه منست
چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است
که نغمه قلمم شور و چارگاه منست
شکستن صف من کار بی صفایان نیست
که شهریارم و صاحبدلان سپاه منست

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.