• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 4095)
يکشنبه 15/5/1391 - 23:52 -0 تشکر 493349
در کوچه باغ شعر

بهار و یار

شاعر:ابوالفضل دادا (تبریز)

فصل گل و درخت و هزار آمده ست باز
وقت وصال و عشرت یار آمده ست باز

عطر نیایش از لب شب بوست اشکار
طرف چمن نسیم نگار آمده ست باز

دلدادگان سروسهمی را نوید باد
نرگس به گل نشست و بهار آمده ست باز

باری کمال سجده و تسبیح غنچه ها
گلبوته ها و سبزه به بار آمده ست باز

عمری پی اش اسیرم و یارم به پای خویش
مانند سایه زیر چنار آمده است باز

شوق پرندگی

حسن قدرت آبادی (تهران)

کوه شکوهمند و سبز
دست مناجات زمین

پر شده دریای بزرگ
موج به موج از یقین

وقت نماز عشق، گل
ز بند غنچه رسته است

سرو در آستان او
قامت عشق بسته است

همقدم چشمه روان
جاری و جویبار شو

حرف شکفتگی چو باغ
زمزمه کن، بهار شو

بیا به بلبل اسیر
شوق پرندگی ببخش

کوچه به کوچه با بهار

سفر

اکرم رئیسی (اصفهان)

سال ها می گذرد
لیک از یار سفر کرده من
خبری هرگز نیست
می گذرد از جلوی چشمانم
خاطرات سبزش
از غم دوری او
به کجا باید رفت؟
نه چراغی، نه نگاهی که بگوید از عشق
که بنالد زغم هجر و سفر
زیرا این سقف حیات
می زنم فریادی
من ز یار خوبم
کرده باشم یادی

بی صداترین صدا، عشق

رضا خواجوی (دزفول)

توی شهر بی صدایی، بی صداترین صدا عشق
توی خاک غربت و غم، با همه کس آشنا عشق

با تموم خستگی ها، با همه شکستگی ها
بهترین پناه و یاور برای این آدما عشق

میون این همه دشمن، میون کینه و نفرت
توی این نامردمی ها، اون رفیق بی ریا عشق

وقتی که برای آدم معنی شده ابهام
توی بهت حرف و واژه بهترین نام خدا، عشق

میون جاده غربت، توی راه بی کسی ها
بهترین پناه برای، خستگی عابرا، عشق

وقتی که سکوت و گریه، توی قلب آدما هست
توی سکوت قلب خسته، اون صدای آشنا، عشق

تبسم

هوشنگ هوشنگی (تهران)

لحظه تجسم بهار شد
و رقص برگ
لحظه شکوه آب و آینه
موسم خروش و اشک ابر
باز شد دوباره دفتر بهار
تازه شد حدیث سبز روزگار
جان گرفته فرصت دعا
می رود دعای تو، دعای من
به آسمان
جسم زندگی، گرفته جان!
لحظه تبسم است!

سبز

محمد رحیمی(رامهرمز)

یک نفر آمده دنیای مرا سبز کند
خواب و بیداری و رویای مرا سبز کند

پلک چشمان تر پنجره را بگشاید
سمت دلگیر تماشای مرا سبز کند

سیب لبخند به لب های تو آویزد و بعد
فصل نمناک غزل های مرا سبز کند

بعد از آن، هی هی تنهایی چوپانی دل
کسی آمد نفس نای مرا سبز کند

عند لیبانه سخن ساز کند کلک مرا
طبع شیرین شکر جای مرا سبز کند

کسی از نسل اقاقی، کسی از جنس بهار
یک نفر آمده دنیای مرا سبز کند

منبع:نشریه خانواده، شماره 394

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:49 - 0 تشکر 493328


زینب؛ قهرمان کربلا

شاعر: احمد باقریان جهرمی (باقر)

قهرمان کربلا در شام غوغا می کند
ظالم بیدادگر را خوار و رسوا می کند

خطبه می خواند که باشد همچنان آتشفشان
انقلاب کربلا بنگر که احیا می کند

زینب بیدار دل، آن دختر پاک علی (علیه السلام)
خصم را دیوانه و مجنون چو زهرا می کند

ظلم و جور دشمنان مکتب اسلام ناب
از تریبون جفا و ظلم، افشا می کند

می نماید فاش او اسرار عاشورای عشق
خون دل ها را روان از چشم اعدا می کند

او به ما آموزش درس شهادت می دهد
چشم ها را رنگ خون مانند صهبا می کند

می کند افشا فداکاری یاران حسین (علیه السلام)
زنده از نو، راه و رسم میر بطحا می کند

می کند رسوا یزید کافر و ابن زیاد
خلق را از بهر نهضت ها، مهیا می کند

با قدی خم، شامگاه روز عاشورای عشق
نیمه ی شب خوش نماز عشق بر پا می کند

می کند با حضرت محبوب او راز و نیاز
خون حق را در ره معشوق اهدا می کند

دختر شیرخدا، افشاگر ظلم و جفا
زنده و احیا، راه و رسم یکتا می کند

او سخن ها گوید از بازیگران دشت خون
زین فداکاری جهان را مات و شیدا می کند

می سراید شعر سرو واژگون بزم عشق
یاد اکبر، نوگل رعنای لیلا می کند

می زند فریادها از لاله های کربلا
این سخن را منعکس تا عرش اعلا می کند

با برادر عهد بسته، گوئی از روز ألست
فاش اسرار حسینی تا ثریا می کند

عاشقا! گر تشنه لب باشی، علمدار رشید
او کویر غم برایت مثل دریا می کند

می نماید فاش سرّ انقلاب کربلا
علّت این نهضت خونین هویدا می کند

مبتلای دردر و رنج و غم حسین بن علی (علیه السلام)
زندگی را از برایت نیک و زیبا می کند

«باقر» خونین جگر، فریادها زد یا حسین!
یاد تو آلام و دردم را مداوا می کند

نغمه های پیروزی

شاعر: احمد باقریان

بار دیگر مثنوی ها گل نمود
باز یاد نغمه بلبل نمود

ای عزیز دل، گل زهرا، حسین
عقل کل را ای حسین، نور دو عین

گر حسین بن علی، مثل گل است
زینب مظلومه، او را بلبل است

حبّذا در صبحگاه روز عشق
خواند زینب نغمه ی پیروز عشق

از قیام پاکت ای خون خدا
کاخ ظلم و جور را کردی فنا

خواهرت بنگر که بی یار آمده
از غم هجران، گرفتار آمده

آه اندر کوفه و شام بلا
خطبه های جانفزا کرده ادا

همچو بلبل کرده بر پا شور و شین
در عزای زاده زهرا، حسین

دوش اندر مجلس ابن زیاد
آبروی آن لعین داده به باد

خطبه ای کرده ادا در شهر شام
نیک او پاشیده بذر صد قیام

باز بلبل نغمه ای آغاز کرد
او به کاخ ظلم، کشف راز کرد

خوش سخن گفت از قیام کربلا
از حسین، آن شاهد را خدا

داده از یاران حق، داد سخن
گشته خونین صحن گلزار و چمن

گر چه ظالم بود در دنیا، امیر
کرد زینب دشمن حق، سر به زیر

او سخن گفت از گلستان شفق
تا ابد پیروز باشد راه حق

عمر باطل در جهان پایان رسد
فصل حاکم گشتن قرآن رسد

گر چه دشمن، ظلم و کین بسیار کرد
خصم یزدان، ترک ننگ و عار کرد

لیک از الطاف ذات کردگار
آمده هنگامه ی فتح نگار

مکتب حق تا ابد پاینده است
مهر و ماهش تا ابد تابنده است

گفت «باقر» یا حسین! دیوانه ام
گر تو شمعی، من چنان پروانه ام

زینب است!

شاعر: احمد باقریان

آن که کاخ ظالمان را کرد ویران، زینب است
عالمی را خطبه هایش کرد حیران، زینب است

کرد رسوا با سخن هایش ببین ابن زیاد
آنکه دشمن را کرد زار و پریشان، زینب است

آنکه در کاخ سیاه ظلم و تاریک یزید
کاخ ظلم و جور و کین را کرد ویران، زینب است

آنکه طاغوت سیه کار دغل رسوا نمود
آنکه افشا کرد اسرار شهیدان، زینب است

دختر زهرای اطهر، دخت پاک مرتضی
آنکه دارد حشمت و جاه سلیمان، زینب است

بعد زهرا، دختر ختم رسولان در جهان
آنکه باشد رهنمای خیل نسوان زینب است

انقلاب کربلا را آبیاری کرده او
آنکه با خون دل و با اشک چشمان، زینب است

کرد احیا در جهان با خطبه ها، اسلام ناب
آنکه رسوا کرد ظلم و جور و طغیان، زینب است

گیر الهام از کلامش راه نیکوی فلاح
آنکه برانداخت راه و رسم عصیان، زینب است

راز «ثارالله» را او در جهان افشا نمود
«باقر» دلداده! خصم خیل شیطان، زینب است

اشک خواهر

شاعر: کامبیز پاکروح

امشب از هر ناله ای خون می چکد
خون ز پیکرهای گلگون می چکد

امشب از هر آشیانه ناله ای است
ناله از سوز و گداز لاله ای است

امشب اندر دل شرر انداختند
حصر بشکستند و بر دل تاختند

امشب از هر ناله سوزی شد بلند
شعله عالم فروزی شد بلند

امشب این دل با افق دمساز نیست
شام طولانی و خواب ناز نیست

امشب از هر خانه ای خون می چکد
خون نه از خانه، ز گردون می چکد

چشم ها محو عروج لاله ها
دیده محو خاک تا بی انتها

ناله از زخم دل پروانه هاست
ناله از پرواز مرغ از خانه هاست

وای امشب هر دلی بارانی است
غصه ای بر کنج دل مهمانی است

وای مرغ سینه ها زخمی شده است
چشمه ی آیینه ها زخمی شده است

شیهه ی اسبان ضربت خورده بین
کودکان بی کس و افسرده بین

وای بر دل ضربه ی کاری زدند
ضربه بر مزد پرستاری زدند

وای من، اینجا چه خاک ماتم است
بار بر بار است و ماتم بر غم است

مادری بر نعش فرزندش به خاک
خون فرو می ریزد از دل دردناک

آن طرف تر خیمه ها در آتش است
جلوه ی پستی قومی سرکش است

این میان، انصاف و مردی مرده است
خیل نابخرد، مروت برده است

صبر تا کی، بردباری تا به کی
وای من، تیمار داری تا به کی

آه امشب بر دلم سوزی نماند
کس به تسکین دلم شعری نخواند

وارث یک زخم کاری گشته ام
تا سر کوی تو جاری گشته ام

غم مرا در انحصار خود گرفت
دیده و دل را شکار خود گرفت

غم فرود آمد و بر دل بار شد
بار بر بار آمد و انبار شد

غم که با این سینه هم بازار گشت
عشق آمد، خیمه زد دل، یار گشت

عشق در عشق آمد و بازار ما
رونقی بخشید و برکت کار ما

عشق مولامان، رواق منظز است
حصر نشناسد، ز حد بالاتر است

عشق او مرهم نه زخم دل ست
فخر یابد هر که عشقش شامل ست

هر که عشقش نیست بر سر، مردنیست
حاصل عمرش، به غیر از درد نیست

عشق؛ یعنی با حسین فاطمه
جان فدا، لب تشنه اندر علقمه

عشق؛ یعنی خویش را نشناختن
چون علی اکبر به میدان تاختن

عشق؛ یعنی شور هفتاد و دو مرد
جان فدا، با خیل نااهلان نبرد

شور هفتاد و دو سر نشناخته
کآتشی بر قلب دون انداخته

عشق مولا، نور وحدانیت است
رسم مردی، راه انسانیت است

عشق او رونق دهد بازار را
روح می بخشد دل بیمار را

عشق او بر هر دلی منزل گرفت
جای جایش لطف حق شامل گرفت

عشق او سرچشمه آزادگی ست
راه پیروزی ست، شرط بندگی ست

عشق او؛ یعنی مسلمان زیستن
زندگی را شهد عشق آمیختن

عشق او؛ یعنی سراسر کربلا
جای جای این زمین و خاک ما

کربلا، منزلگه تعلیم خلق
خلق را پرهیز از تزویر و دلق

کربلا و عشق بهتر زیستن
نزد هفتاد و دو گوهر زیستن

کربلا و گوی سبقت داشتن
بیرق آزادگی افراشتن

کربلا و شهد وصلت تا بهشت
گوی سبقت تا پگاه سرنوشت

کربلا و خیمه های سوخته
کودکانی چشم بر ره دوخته

کربلا و غیرت مردانگی
معنی عشق و طریق زندگی

کربلامان مهد عشق آموزی است
خط سیر سرخ تا پیروزی است

کربلا ما مانده ایم و یک نگاه
یک نگاه خسته تا آن سوی راه

کربلا مائیم و یک وامانده دل
یک نگاه بی تبسم روی گل

کربلا مائیم و یک زخم عجین
یک سر شوریده و یک دشت کین

کربلا مائیم و یک ماتم سرا
دست تنها و توکل بر خدا

کربلا مائیم و یک سوز و گداز
فرقت و تنهایی و راز و نیاز

پشتم از فرقت فرو افتاده است
غم مرا اینجا زمین بنهاده است

دیده از خون جگر تر می کنم
بی حسین امشب به دل سر می کنم

آسمان هم رنگ ماتم سینه اش
نیست گلچرخش، شکست آیینه اش

ماه هم قامت خمیده در تب است
هر دلی تنها نشستن مطلب است

بر هوا مرغی به طنازی نماند
کودکان را فرصت بازی نماند

اشک جاری در نگاه کودکان
ناله ها برخاسته تا آسمان

خیمه ها در شعله می سوزد هنوز
کودکی چشمش به در دوزد هنوز

دیده اش این سو و آن سو می رود
لاجرم از خیمه بیرون می دود

مام را می خواهد و می خواندش
شعله ای بر چرخ گردون ماندش

او پدر می خواهد و باور نداشت
ساربانش بی سر است و سر نداشت

زینب امشب بی برادر مانده است
کاروان رفته است و او جا مانده است

زینب امشب بی برادر سر کند
خون بریزد، دیدگان را تر کند

زینب امشب بی کس و غمخوار ماند
باز پرپر گشت و او بی یار ماند

آه زینب، آسمان ها را گرفت
تندر بی باک صحرا را گرفت

آه او، بغض گلو را می شکافت
حصر دل در روبرو را می شکافت

ناله اش تا آسمان ها سر گرفت
دیدگانش هر کرانی پر گرفت

می شکافند ناله او سنگ هم
غم فزاید هر دل دلتنگ هم

کربلا امشب، حسین من کجاست ؟
او کجا رفته ست، دست من جداست!

دست او دامان گردون چنگ زد
آسمان ها را از آهش رنگ زد

تا بیابد آنچه را گم کرده او
آنچه وقف خیل مردم کرده او

تا بیابد چون خودی ماتم زده
دیگری افزون تر از خود غم زده

تا بیابد سینه ای منقوش تر
سینه ای سوزنده تر، پر جوش تر

زینبم، داغ برادر می کشم
سوز او بر سینه و سر می کشم

زیباترین قیام

شاعر: احمد باقریان

دل من باز یاد اربعین کرد
از این غم قلب امت را حزین کرد

حسین بنگر قیامی بس متین کرد
قیامی خون فشان و آتشین کرد

نظر کن زاده ی زهرای اطهر
نگر گلگون همه خاک زمین کرد

زمین کربلا را کرد خون فام
نبردی با تمام اهل کین کرد

ببین قربان به راه حضرت دوست
علی اکبرش آن مه جبین کرد

نگر اسلام ناب، احیا نموده
شکست خویش را دشمن یقین کرد

فداکاری به راه پاک محبوب
حسین بن علی، صبح و پسین کرد

به روز پاک عاشورای خونین
جنایت ها ببین شمر لعین کرد

قیام کربلای خون فشانش
ببین ارشادها تا واپسین کرد

به دشت نینوا آن عاشق دوست
حسین، جان را فدای راه دین کرد

قیامی کربلا در روز عاشور
تماشا کن که آن مرد امین کرد

ببین قربان به راه پاک یزدان
علی اصغر آن نیکو جبین کرد

ز خون خویش دشمن کرد رسوا
جهان را همچنان خلد برین کرد

به اوج آسمان عشق آن روز
عزا برپا نگر روح الامین کرد

تماشا کن قیام پور زهرا
خدا بر وی هزاران آفرین کرد

عزیزان را به راه دوست قربان
میان کارها زیباترین کرد

شهید راه یزدان با قیامش
که زنده راه ختم المرسلین کرد

حسین با انقلاب خویش هموار
ره حق از برای مسلمین کرد

نمود او مکتب اسلام، احیا
کسی دیگر نه کاری این چنین کرد

شنیدم خطبه های ناب زینب
دلم یاد امیرالمؤمنین کرد

به کاخ شوم جلاد سیه روز
به پا او خطبه ای پاک و وزین کرد

نظر کن خطبه سجاد در شام
شکست دشمن دین را قرین کرد

بنال ای «باقر» دیوانه از غم
غم او قلب عاشق را غمین کرد.

منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره87.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:50 - 0 تشکر 493331


  اشاره : دكتر مهدی روشن ضمیر از استادان برجسته ادبیات فرانسه و نیز زبان و ادب فارسی در دانشگاه تبریز بود كه قدرش ناشناخته ماند و كمتر كسی از فضایل اخلاقی و توان علمی او آگاه شد .دكتر گیوی می گوید پس از انتشار كتاب دكتر مهدی روشن ضمیر با عنوان « یاد یاران » شعر زیر را سرودم و به استاد تقدیم كردم :
دیده و دل كرد روشن، یاد یاران شما
اوستادا! دیده و دل هردو قربان شما
چهره تابان انسانیت و آزادگی‌ست
گلشن صدق و صفا، این طرفه بستان شما
سطرسطرش درس اخلاق است و سرمشق ادب
حرف حرفش پرتو اخلاص و ایمان شما
نامه‌هایش پاس ارزش‌های والا و اصیل
جمله‌هایش بازتاب عشق و عرفان شما
گشته اشك خامه استاد من برشهریار

خاتم و دیبا‌چه‌ای خوش‌بر گلستان شما
پرده‌ای از آرمان و بینش و فرهنگ ماست
نغمه آثار موزون و خوش الحال شما
هست آهنگ نكیسا بردل درد آشنا
نثر نظم آهنگ و شعر شكر افشان شما
گنج بی‌پایان ایران را غنا بخشیده است
گوهر اندیشه و ذوق درخشان شما
ای سخن‌سالار دانش‌پرور روشن ضمیر!
خامه رایكسو منه دستم به دامان شما
عرصه كن بر بوستان معرفت، گلهای نو
تا ببالد میهن از گلهای خندان شما
می‌برازد خامه، بر آن پنجة سحرآفرین
در خور آید چامه بر طبع درفشان شما
پس مریدانند و مشتاقان و شاگردان چو من
دیده بر دست شما، دل درگروگان شما
سرفراز از نامه‌ام، آیین كمتر پروری
هست لطف‌عام و شأن خاص و شایان شما
جلوه ذات شریف و پرتو طبع لطیف
خوش نماید چهره در آیینه‌ی جان شما
یاد یاران شما خوش باد كان آزادگان
خو جلادادند این در فروزان شما
همت از فیض لسان الغیب جویداحمدی
گشته زین سان گردعاگوی وثنا خوان شما
شنبه‌ـ پانزدهم خرداد ماه 1372 حسن احمدی‌گیوی
دكتر گیوی می گوید پس ازاینكه این قطعه را به محضر مرحوم روشن ضمیر تقدیم كردم او هم قطعه زیر را سرود:
سپاسگزاری از وفاداران
روزگاری گرچه خود آموزگاری بوده‌ام
حالیا من كیستم؟ ـ طفل دبستان شمــا!
به! از آن طبع لطیف و خامه سحر آفرین!
آفرین برآن بیان شكر افشان شما!
این همه ذوق و صفا را از كجا آورده‌ای؟!
وه چه غوغا می‌كند مرغ خوش الحان شما!
والدینت اوستادان نخستین بوده‌اند
گشته زان صهبا لبالب ساغر جان شما!
دانش و ذوق و وفا كمتر به یكجا دیده‌ام
زان سبب گردیده‌ام شیدا و حیران شما!
آصفی،همچون ترابی و رضائی و رضا
در صفا و در وفا هستند همسان شما
ورنه هر دانشوری را آن اصالت نیست یانیست
تا شود از هر نظر هم كفو و همشأن شما
من كه شاعر نیستم، شعر تو وادارم نمود
تا شوم از جان و دل هر جا ثناخوان شما
گر دلی از سنگ و گل باشد بكنج سینه‌ای،
بر سرشوق آورد طبع سخندان شما!
چاوش ار شعری نخواند كاروان بی رونق است
رحمت حق بر وفاداران و یاران شما!
«یادیاران» را ستودی، خانه‌ات آبادباد!
گرچه این هدیه نبود و نیست شایان شما
تحفه‌ای ناقابل است و راستی شرم آوراست
بردن پای ملخ پیش سلیمان شما!
قصه اعرابی است و آن سبوی آب او!
تو خلیفه آب دجله شعر و دیوان شما!
«احمدا» گفتن كجا و شعر ناب «احمدی»؟!
احمدائی گفته‌ام در باغ و بستان شما!
اینكه می‌بینید در دستم، گل است و شعر نیست!
دسته گل آورده‌ام من از گلستان شما!
همتی خواهی اگر از خواجه شیراز خواه!
كوجلا داده است برجان من و جان شما
سالها در باغ دانش نونهالان كاشتیم
شكر یزدان خویش ببار آمد بدوران شما!
نیك باشد گر ببخشی هر بدی دیدی زما
الوداع، ای مرد دانا، جان به قربان شما!
كرج فردیس تیرماه 1372 مهدی روشن ضمیر
منبع:http://www.ettelaat.com

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:50 - 0 تشکر 493334


تا بیکران آرزو

که بود این موج، این طوفان که خراب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون، تا اوج فردا برد

کدامین آفتاب از کهکشان خود فرود آمد
که این گونه زمین را تا عمیق آسمان ها برد

صدای پای رودی بود و در قعر زمان پیچید
و بهت تشنگی را از عطشناک دل ما برد

کسی آمد کسی آن سان، که دیروز تَوَهم را
به سمت مشرق آبی ترین فردای زیبا برد

کسی که در نگاهش شعله آئینه می روئید
و تا آن سوی حیرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد

خود حق بود او آری که از مرز یقین آمد
گمان ها را ز شک آکند، آن را تا حاشا برد

به خاک افکند ذلت را، شرف را از زمین برداشت،
و او را تا بلندای شکوه نیزه بالا برد

دوباره شادی ام آشفت با اندوه شیرینش
مرا تا بیکران آرزو تا مرز رؤیا برد

بگو با من، بگو ای عشق اگر چه خوب می دانم
که بود این موج این طوفان که خواب از چشم دریا برد؟
سید مهدی حسینی

ترانه باران
جمعه های بی نشونی

بس که از غم ها ملولم؛ بس که از گریه ها خیسم
شِکوه دارم از تو اما نمی تونم بنویسم
گفته بودی روز جمعه، خبر خوبی می یارن
آخه تقویمای دنیا که هزارتا جمعه دارن
جمعه های بی نشونی، جاده های آسمونی
نقش خورشید روی ابرا، روی یه پیرهن خونی
ای قرار عصر جمعه، ای شکستنی تر از دل
خیلی وقته بی قرارم، شهرای شرقی کاگِل
خونه های کاگلی مون، شب و روزُ می شمارن
درای چوبی کهنه، غیر تو کسی ندارن
پا بذار تو کوچه هامون، ای غریب بی نشونه
شبای روشن جمعه، شبای نذری پزونه
پا بذار تو کوچه هامون، روی تقویمای پاره
روی برگای سیاهی که هزار تا جمعه داره
عبدالجبار کاکایی

سه شنبه ها

این کوچه،
این کوچه که راه های روشن فردا را،
گم کرده است؛
پر از نگاه های خیس و بر خاک افتاده ی مردی ست که-
تمام سه شنبه هایش بارانی ست.
زنده یاد تیمور ترنج

تفاوت

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم، فرق دارند
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشته ی عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند
فاضل نظری

شیعه یعنی...

شیعه یعنی تشنه جام بلا
شیعگی یعنی قیام کربلا

شیعه باید آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم، خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست

شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت«انّی لا اری الموت» تو را

پرچم زلفت رها در باد شد
از شمیمش کربلا ایجاد شد

آن چه شرح حال خویشان تو بود
تاب گیسوی پریشان تو بود

صبر کن، نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان، بی میر و بی بهشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه

می رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سّر بیعت یا غدیر...

شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار

شیعه باید هم چو اشعار کمیت
سر نهد بر خاک پای اهل بیت

یا پرستووار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام...
زنده یاد محمد رضا آغاسی

سپیده موعود

معبد دلم بی تو، ساکت است و ظلمانی
ای الهه خورشید در شبی زمستانی

از پی ات روان کردم، هر غروب تنهایی
نامه های پی در پی، گریه های پنهانی

لحظه ای رهایی ده، ای ستاره قطبی
زورق وجودم را، زین محیط طوفانی

در مسیر دیدارت، ای سپیده موعود
کوچه باغ چشمم را، کرده ام چراغانی

از تبار اندوهم چون شقایق صحرا
الفتی ندارم با، هر غم خیابانی...
بهروز سپید نام

در حرم

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا! شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
سید حمیدرضا برقعی
منبع:نشریه دیدار آشنا، شماره 129

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:50 - 0 تشکر 493337


شب است، شهر فاو...
فضای سوله داره خفه‌ام می‌كنه، میام بیرون.
به سرم می‌زنه برم بالای سوله بخوابم.
دراز می‌كشم. نور توپ‌های فرانسوی رو دنبال می‌كنم، تا جایی كه خاموش می‌شوند.
بعد زیر لب می‌شمرم: هزار و یك، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و... .
صدای انفجار بلند می‌شه.
نیم‌خیز می‌شم. یه سوله می‌ره هوا. صدای الله‌اكبر بچه‌‌ها بلند می‌شه.
دوباره دراز می‌كشم. یه توپ فرانسوی دیگه...
نورش درست بالای سرم خاموش می‌شه.
دوباره زیر لب می‌شمرم: هزار و یك، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و...
تو فضا پرتاب می‌شم.
نگاه می‌كنم. اون پایین خودمو می‌بینم.
بدنم سر نداره.
از خواب می‌پرم.
خیس عرق شدم.
زیر لب می‌شمرم: هزار و یك، هزار و دو، هزار و سه، هزار و چهار، هزار و...
منبع:ماهنامه امتداد شماره 49.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:51 - 0 تشکر 493346


توصیف منظومه شمسی و سیارات با زبان شعر
به نام خداوند تاج شمال
خداوند دیروز و فردا و حال

به نام خدای عناق و سها
خداوند اکلیل و ناهید و ما!

بداریم منظومه ای بس شگرف
که توصیفش اما نکنجد به حرف

گروهی که در آن نیابی گسست
چو خورشید باشد در آن سرپرست

به دورش بچرخند آن هشت تن
که گویی بسازند یک انجمن

نخستینشان تیز پا و صغیر
ورا نام عطارد بود یا که تیر

چنان اختلاف دمایش زیاد
جوی بس رقیق و بیابان و باد

بود از فلز ساختارش همی
شبیه زمین در چگالی کمی

ندارد قمر چون خودش کوچک است
تمام وجودش پر از پولک است

به دوم رسیدیم، بس شهره است
که نامش همان کوکب زهره است

ببینی تو او را غروب و سحر
به جز مه و خورشید پر نور تر...

ز هر جسم پر نور درآسمان
بود زهره سیاری زرنشان

بدار جوی پر فشار و چگال
نگنجد چنین داغی اش در خیال

بداند بشر از درونش همین
که زهره است بس داغ تر از زمین

بود سومین کوکب دستگاه
زمین، مهد انسان، به همراه ماه

دمایی مناسب، هوایی تمیز
کند این زمین را از سایر عزیز

چهارم بود کوکبی راهوار
«فوبوس» و «دیموس» بر دو جنش سوار

چنان خاک سطحش بود سرخ رنگ
که مریخ باشد خداوند جنگ

به دنبال آبند بر روی آن
چو ققنوس پرتاب شد سوی آن

که مریخ باشد زمین جدید
پس از آن که مرگ زمین سر رسید

رسیدیم بر هیبت اختری
به فرمانروای جهان، مشتری

وجودش پر از گاز و جوش حجیم
بود جرم و حجم مدارش عظیم

چو شاه است لشگر همه گرد او
«گانیمد»، «کالیستو»، «اروپا» و «یو»

نظارت کند با همان چشم باز
کمر بند بسته است اطراف گاز

پس از آن زحل از همه برتر است
به سان نگینی بر انگشتر است

چگالی آن کم، خودش بس بزرگ
بدارد زحل حلقه های سترگ

قمرهای آن کمتر از مشتری است
بگردند بر گرد آن روی پیست

قمرهای کیوان عجیبند و سرد
پر از رمز و راز است «تیتان» زرد

به هفتم رسیدیم سبز و عجیب
به پهلو خمیده، چه سرد و نجیب

بود کوکبی سبز و سرد و ثقیل
قمرهای آن «آریل» و «اومبریل»

بسی هیدروژن یا هلیم در او
نشاید رصد کرد بی جستجو

اورانوس بود کوکبی مهربان
که قدرش بود پنج در آسمان

رسیدیم بر واپسین غول گاز
درونش نهفته است بس رمز و راز

که نپتون همان غول آبی سرشت
بود او رانوس بس هم نهشت

چه بسیار سرد و چه بسیار دور
که گویی نگیرد ز خورشید، نور

کمی نیلگون و پر است از متان
قمرها، بچرخند بر گرد آن

پس از آن دگر کوکبی غول نیست
پلوتو شده خارج از توی لیست

بدان سان که اندازه اش کوچک است
پلوتو – کارون جفت سیارک است

بگردند با نظم بر گرد مهر
نماینده حق درون سپهر

چو هر یک بدارند راه و مدار
همه شاکر لطف پروردگار

نگاهی بکن در دل هر کدام
نهفته است بر ما هزاران پیام

مشو غره از دلبری چون ونوس
مشو ترسناک همچو نام فوبوس

مزن مثل مریخ بر طبل جنگ
ولی با لطافت مرو زیر ننگ

فروتن شو از مهر چون مشتری
نکن فکر کز دیگران برتری

به سان زحل حلقه در گوش باش
ز خدمت به همنوع خود هوش باش

ز سعی اورانوس بیاموز درس
ز کج عهدی روزگارت نترس

چو نپتون قوی باش و آرام و سرد
صبوری بکن پیشه بر ضد درد

تو بخشش بیاموز از آفتاب
ز احسان و نیکی به مردم بتاب

ولی فکرت از این جهان برتر است
که اندیشه بر جسم تو زیور است

چو علمت بسی پرده ها را گسست
حصار سیاه جهالت شکست

خرافات را ریشه کن کرد علم
چو جادو و نیرنگ بر کند علم

که ذهنت از این دور و بر دور شد
به دنبال کاویدن نور شد

به دنبال دانش برو هر زمان
که در آفرینش بیابی نشان

نشانی از این خلقت بی نظیر
اگر می توانی از آن پند گیر

شباهنگ گوید تو را با خروش
در اندیشه کشف دنیا بکوش

به همت گرا، محو عالم شوی
بسی سعی کن، بلکه آدم شوی
عباس اسماعیل زاده (شباهنگ)
انجمن نجوم اکلیل شمالی لاهیجان
*توضیح : به دلیل رعایت اختصار، ابیاتی از این شعر بلند حذف شده و فقط به ابیاتی اشاره شد که جنبه های علمی نجوم را مد نظر دارد.
منبع: ماهنامه اطلاعات علمی شماره 364

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:52 - 0 تشکر 493353

به مناسبت فرا رسیدن بهار قرآن، ماه مبارك رمضان:

قرآن بخوان

شاعر: مصطفی ملك عابدی
قرآن بخوان، تمام جهان گوش می‌شود
غیر از تو هر چه هست فراموش می‌شود
ای شعلة شگفت حقیقت! چراغ درك
پیش تشعشعات تو خاموش می‌شود
محو حلای زمزمة آسمانی‌ات
داود هم به محض تو مدهوش می‌شود
قرآن بخوان ـ صراحت جاری! ـ كه نای تو
جرعه به جرعه در نفسم نوش می‌شود
باغی‌ست سمت روشن اندیشه‌های بكر
باغی كه از شمیم تو گلپوش می‌شود
لب باز كن به زمزمه در این سكوت محض
قرآن بخوان! تمام جهان گوش می‌شود
*******
تقدیم به آسمان صبر، كریم اهل بیت، حضرت امام حسن مجتبی(ع):

صبر حسن

شاعر: غلامرضا شكوهی
آمد عروس حجلة خورشید در شهود
در كوچه‌ای نشست كه سرمنزل تو بود
امشب صدای سبز تو جاری‌ست در فضا
پا در ركاب آمدنت مانده صبح زود
دست نسیم، پنجره‌ها را گشود و رفت
در خانه‌ای كه «چشم خدا» دیده می‌گشود
ما پردة نگاه به یك سو زدیم باز
ماندیم مات خندة آیینة ودود
این چشم‌های كیست كه در من ترانه ریخت؟
از مشرق كجاست كه با من غزل سرود؟
از آن همه شكوه كه در باغ حُسن توست
یك ساغر نگاه، عنان از دلم ربود
ای بر بلند سبز شرافت نهاده پا
چون ذرّه‌ای به كوی تو سر می‌برم فرود
از بس به روی صخرة صبر ایستاده‌ای
گیتی تو را به صبرِ «حسن» تا ابد ستود
آن قدر نازك است دل تو كه می‌توان
غم را به چشم دید و در آن ناله را شنود
جز قبلة نگاه تو را ای نماز سبز!
بر هیچ قبله‌ای نگذارم سر سجود
وقتی كه ذوق فرصت بدرود را گرفت
بر قامت صبور تو صد آسمان درود
*******

فزت و رب الكعبه

شاعر: مهدی زارعی
در ساعتی كه هول مكرّر داشت
دیوارهای خانه ترك برداشت
ممنوع بود رد شدن، امّا زن
در دست، حكم «رد شو و بگذر» داشت
حسّی لبالب از شعف و وحشت
حسّی شگفت و دلهره‌آور داشت
در قلب او جوانة یك گل بود
یك سینه آرزوی معطّر داشت
هرچه ستاره مست شد و رقصید
شب را صدای شادی و دف برداشت
صف فرشته، سجده به كودك كرد
آن لحظه عرش حالت دیگر داشت

(شصت و سه سال بعد) همان كودك
یك روز صبح زود كه از در داشت ـ
می‌رفت سمت كوچه، زمین نالید
(از آنچه روز فاجعه در سر داشت)

بانگ اذان شنیده شد از مسجد
مردی برای دفعة آخر داشت...
پاشو غریبه!، كیست؟ منم! یعنی:
اصرار بر هر آنچه مقدّر داشت
«قد قامت الصلوة!» نه، وقتش نیست
(در سجده، ضربه حالت بهتر داشت)
«سبحان رب...»، و وقت مناسب شد
این سجده حُكم وقت مقرر داشت
«فزت و ربّ ...»، كعبه به خود لرزید
دیوارهای كوفه ترك برداشت
*******

یك یاعلی

شاعر: مهدی جهاندار
یك كوچه غیرت ای قلندر تا علی مانده‌ست
شمشیر بردارد هر آن كس با علی مانده‌ست
دیشب تمام كوچه‌های كوفه را گشتم
تنها علی، تنها علی، تنها علی مانده‌ست
ای ماهتاب! آهسته‌تر اینجا قدم بگذار
در جزر و مدّ ماه، یك دریا علی مانده‌ست
از خیل مردانی كه می‌گفتند می‌مانیم
انگار تنها «ابن ملجم» با علی مانده‌ست!
ای مرد! بر تیغت مبادا خاك بنشیند
برخیز، تا برخاستن یك «یا علی» مانده‌ست
منبع:ماهنامه موعود شماره 103.

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:52 - 0 تشکر 493357

 گفته‌ای تولید ملی، گفته‌هایت روی چشم!

باز آقا محضرت عرض ارادت می کنیم
آسمان را روشن از شمع ولایت می کنیم
گفته ای تولید ملی، گفته هایت روی چشم!
باز از سرمایه و از کار ایرانی حمایت می کنیم
ما پر از کار مضاعف ،همت افزون تریم
باجهاد اقتصادی، خرق عادت می کنیم
بازهم چشمان دنیا خیره بردستان ماست
چشم دنیا را به دست خود هدایت می کنیم
کشور ما با فروغ احمدی روشن شده
گفتمان را، گفتمان عشق و ایثار و شهادت می کنیم
سال نو تفسیر این بیداری اسلامی است
برتمام خاک دنیا ما سرایت می کنیم
پرچم عدل خمینی دست مهدی(عج) می دهیم
ماجهان را پر ز تکبیر عدالت می کنیم

پی‌نوشت‌ها:

*دانشجوی مردم شناسی دانشگاه تهران

منبع: rajanews.com

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:53 - 0 تشکر 493361


نمونه شعر کلاسیک

مجنون و عیب جو

به مجنون گفت روزی عیبجویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه در چشم تو حوری است
به هر جزیی ز حُسن او قصوری است

ز حرف عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت:

اگر در دیده مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است

تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و او پیچش مو
تو ابرو، او اشارتهای ابرو

دل مجنون ز شکر خنده، خون است
تو لب می بینی و دندان که چون است

کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام
وحشی بافقی

دو غزل از خلیل جوادی

ریسمان سیاه و سفید

به من نگو که چرا از نگاه می ترسم
که از تصویر روز سیاه می ترسم

مگو که سایه چشمم هنوز بر سر توست
که من ز سایه خود گاه گاه می ترسم

من و دو راهی چشم تو و هزار حدیث
اگر مر دّم از اشتباه می ترسم

چه قطره ها که ز پلک تو پایشان لغزید
عجیب نیست که از پرتگاه می ترسم

تو که به عمق مثل واقفی، مپرس چرا
ز ریسمان سپید و سیاه می ترسم

چشم به راه

لحظه ای پلک نبستیم من و آیینه
چشم بر راه تو هستیم من و آیینه

بین ما یاد تو گل کرد و شوری برخاست
و به تکرار نشستیم من و آیینه

عطر گیسوی تو را می دهد این شانه هنوز
بی سبب نیست که مستیم من و آیینه

تا کسی باخبر از سرّ نگاهت نشود
تا ابد دست به دستیم من و آیینه

هرچه دیدیم به ایام چه زیبا و چه زشت
گنگ و آرام نشستیم من و آیینه

سادگی های دلم نذرگاه تو ولی
گفته ای کهنه پرستیم من و آیینه

مصرعی نیز سرانجام وصیت کردیم
که به سنگ تو شکستیم من و آیینه
صفحه43@
دو غزل از اسماعیل مزیدی-علی آباد کتول

ندارم

سوگند به شب بی رخ تو ماه ندارم
جز شعله خاکستری آه ندارم

غیر از گهر اشک چراغ دگری من
در این شب یلدایی جانکاه ندارم

مجنونم و آواره به صحرا و بیابان
جز دشت جنون خیمه و خرگاه ندارم

لبه تشنه تر از هر چه کویر است دل من
بر چشمه دیدار تو چون راه ندارم

چون مرغ شباهنگ به جز ناله و فریاد
شبها همه شب تا به سحرگاه ندارم

آن شاعر سرگشته عشق توام آری
جز شعر و غزل توشه به همراه ندارم

یارای بیان غم طولانی خود را
ای وای در این فرصت کوتاه ندارم

جز شمع نگاه تو که روشنگر شبهاست
من دلخوشی دیگری ای ماه ندارم

عاشق ترین

تا کی ز دوری تو حزن انگیز باشم؟
یا از میان فصلها پاییز باشم؟

حال و هوایم بی تو بارانی ست، تا چند
من شاهد این بارش یکریز باشم؟

تا کی گرفتار معمای نگاه و
آن چشمهای گنگ و رمز آمیز باشم

بی تو ندارد رنگ و بویی زندگانی
تا کی چنین آزرده از هرچیز باشم؟

افتاده ام از پا، مرا دریاب و مگذار
بردار غم این گونه حلق آویز باشم؟

سخت است دوری و جدایی از برایم
کاری کن از دیدار تو لبریز باشم

تقدیر من این بود از بدو تولد
عاشق ترین تا روز رستاخیز باشم
منبع:اطلاعات هفتگی شماره 3397

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:53 - 0 تشکر 493367

 یک کاروان آهو 

بوی گندم

بیا با گوی گندم، خو بگیریم
سراغ لاله از شب بو بگیریم

به هر صیاد و صیدی که رسیدیم
سراغ از ضامن آهو بگیریم
«منوچهر تتری»

سلطان غریبان

ای درگه عشق، بی شکیب آمده ام
از دولت وصل، بی نصیب آمده ام

گفتند که سلطان غریبانی تو
سلطانی کن، که من غریب آمده ام
«حمدالله رجایی بهبهانی»

آغاز سفر

اینجا خدا را می شود با چشم خود دید
از شاخه گلدسته ها خورشید را چید

اینجا کسی هرگز به پای خود نیاید
در کوله بار این سفر توفیق باید

اینجا غریبان، آشنایی خسته دارند
در توشه ها درد دل سربسته دارند

اینجا نه جای ناله های آب و نان است
اینجا نه پایان سفر، آغاز آن است

او هر که را آید به اینجا می شناسد
آهسته می گویم شما را می شناسد

هرچند بسیاریم و صاحبخانه تنهاست
مهمان نوازی رسم صاحبخانه ماست

باران لطفش برهمه یکسان ببارد
مولای ما مهمان خود را دوست دارد

ما خسته بر کوی شما سر می گذاریم
مولای ما، ما هم شما را دوست داریم
«سید محمد سادات اخوی»
صفحه11@

شوق زیارت

ناز نفست که خانه دل شده است
باران کبوتر است، نازل شده است

در خواب، شبی زائر کویت بودم
گفتند، به ما لطف تو شامل شده است

امروز که سر بر حرمت می سایم
انگار، تمام عشق کامل شده است

این زائر خسته، سال ها شوق تو داشت
امشب به زیارت تو نائل شده است

قربان کبوتران گرد حرمت
آن کیست که از عشق تو غافل شده است

ای ضامن آهو به غریبی سوگند
دل کندن از این ضریح، مشکل شده است
«عبدالحسین رحمتی»

کوچه های خراسان

چشمه های خروشان، تو را می شناسند
موج های پریشان، تو را می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ های بیابان، تو را می شناسند

نام تو، رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران، تو را می شناسند

از نیشابور با موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج توفان تو را می شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن، تو را می شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سرآمد
چون تمام غریبان، تو را می شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان، تو را می شناسند
«قیصرامین پور»

هوای پرواز

صحن حرم از نسیم پر بود
از پرپر یاکریم پر بود

خورشید دوباره بوسه می زد
برچهره مهربان گنبد

گنبد، پر از آفتاب می شد
آهسته غم من آب می شد

رفتم طرف ضریح او باز
تا پر شدم از هوای پرواز

اطراف ضریح گریه ها بود
دل های شکسته و دعا بود

از چشم همه گلاب می ریخت
باران رضا رضا رضا بود

دل ها همه زیر بارش اشک
مانند کبوتری رها بود

عطر گل یاس در دل من
عطر صلوات در فضا بود
«سیدسعید هاشمی»
منبع:اطلاعات هفتگی شماره 3397

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
يکشنبه 15/5/1391 - 23:54 - 0 تشکر 493381

«نظامی گنجوی»، خداوندگار سخن، و پیوند دهنده ی فکر، زبان و زیبایی است.
کتاب هایش که «پنج گنج» ماندگارند، مونس شب های تار قصه گویان و افسانه پردازان اند.
این حکیم بی بدیل و این افتخار پارسی زبانان همه جای جهان، جدا از قصه ها و افسانه هایی که دارد، واقعیاتی را نیز در «پنج گنج» خود آورده و چنان آن ها را با شیرینی و فریبندگی شعر آراسته که گویی این واقعیات از ابتدا با همین زیبایی روی داده اند. یکی از این واقعیات تاریخی، نامه نوشتن پیامبر گرامی اسلام(ص)، به خسرو پرویز است که داستانش را بارها خوانده و شنیده ایم؛ اما شنیدن آن از زبان حکیم گنجه، لطف دیگری
دارد. باهم این ماجرا را که گزیده ای است از «منظومه ی خسرو و شیرین»،
می خوانیم:

رسول ما به حجّت های قاهر
نبوّت در جهان می کرد ظاهر

گهی می کرد مه را خرقه سازی
گهی می کرد با مه خرقه بازی

گهی با سنگ خارا راز می گفت
گهی سنگ حکایت باز می گفت

عطایش گنج را ناچیز می کرد
نسیمش گنج بخشی نیز می کرد

خلایق را ز دعوت جام می داد
به هر کشور صلای عام می داد

چو از نقش نجاشی باز پرداخت
به مُهر نام خسرو نامه ای ساخت

نامه:

«خداوندی که خلاق الوجود است
وجودش تا ابد فیاض جود است

قدیمی کاوّلش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد

اگر هر زاهدی کاندر جهان است
به دوزخ در کشد، حکمش روان است

و گر هر عاصیی کاو هست غمناک
فرستد در بهشت، از کیستش باک؟

به یک پشّه کُشد پیل افسری را
به موری بر دهد پیغمبری را

به هر دعوی که بنمایی اله اوست
به هر معنی که خواهی پادشاه اوست

ز قدرت درگذر، قدرت قضا راست
تو فرمان رانی و فرمان خدا راست

خدایی ناید از مشتی پرستار
خدایی را خدا آمد سزاوار

تو ای عاجز! که خسرو نام داری
وگر کیخسروی، صد جام داری

چو مخلوقی، نه آخر مُرد خواهی؟
ز دست مرگ جان چون بُرد خواهی؟

اگر بی مرگ بودی پادشاهی
بسا دعوی که رفتی در خدایی

مبین درخود که خود بین را بصرنیست
خدابین شو که خود دیدن هنر نیست

گواهی ده که عالم را خدایی ست
نه بر جا و نه حاجت مند جایی ست

خدایی کادمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد

در آتش مانده ای، وین هست ناخوش
مسلمان شو، مسلّم گرد از آتش»

چو نامه ختم شد، صاحب نوردش
به عنوان «محمد» ختم کردش

فرستادن نامه:

به دست قاصدی جَلد و سبک خیز
فرستاد آن وثیقت، سوی پرویز

چو قاصد عرضه کرد آن نامه ی تو
بجوشید از سیاست خون خسرو

ز تیزی گشت هر مویش سنانی
ز گرمی هر رگش آتشفشانی

چون عنوان گاه عالم تاب را دید
تو گفتی سگ گزیده آب را دید

خطی دید از سواد هیبت انگیز
نوشته از محمد، سوی پرویز

«که را زَهره که با این احترامم
نویسد نام خود بالای نامم؟»

رخ از سرخی چون آتش گاه خود کرد
ز خشم اندیشه ی بد کرد و بد کرد

درید آن نامه ی گردن شکن را
نه نامه، بلکه نام خویشتن را

از آن آتش که آن دود تهی داد
چراغ آگهان را آگهی داد

ز گرمی آن چراغ گردن افراز
دعا را داد چون پروانه پرواز

عجم را زآن دعا کسرا بر افتاد
کلاه از تارک کسرا در افتاد

منبع: نشریه مه یار شماره 1

اگر آدم دنیا رو هم داشته باشه ولی اخلاق نداشته باشه هیچ فایده ای نداره
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.