افراسیاب: افراسیاب گویی منتظر بوده سهراب ببالد، تا او را به جنگ پدر بفرستد. همین كه میشنود سهراب میخواهد به ایران حمله كند، «خوش آمدش، خندید و شادی نمود.» با دادن هدایای بسیار، اسب و استر و جواهر و فرستادن سپاهی بزرگ به سركردگی هومان و بارمان، سهراب را زیر نظر و در مسیری قرار میدهد كه خود میخواهد. در نهایت به دو سردارش گوشزد میكند مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از كشته شدن رستم به دست سهراب، در خواب بر او بتازند و سهراب را نیز از پا در آورند.
افراسیاب سهراب را قوی تر از رستم اما همچنان رستم را دشمن اصلی خود میداند. آن چه افراسیاب انجام می دهد، كاری است كه از دشمن انتظار میرود