سهراب همچون پدر موجودی استثنایی بود. در سه سالگی چوگان میآموزد؛ در پنج سالگی تیر و كمان و در ده سالگی كسی هماورد او نبود. زمانی كه سهراب دانست پدرش رستم است، تصمیم گرفت به ایران رفته، كیكاووس را بركنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند. «چو رستم پدر باشد و من پسر، نباید به گیتی كسی تاجور»سهراب سپاهی فراهم كرد. افراسیاب چون شنید سهراب تازه جوان میخواهد به جنگ كیكاووس رود، سپاه بزرگی به سركردگی هومان و بارمان همراه با هدایای بسیار نزد سهراب فرستاد و به دو سردار خود سفارش كرد تا مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از آن كه رستم به دست سهراب كشته شد، سهراب را نیز در خواب از پا درآورند.