عزیزان دلمدر این مبحث از پرواز می گوییماز پرندهسروده هایی را می آوریم که از پرواز و پرنده نامی آورده شدهو می نویسیم و می خوانیمش تا طراوت پرواز را درک کنیم.
کل آیتم ها 66
اینبار من به سوی تو پرواز میکنمقانون جاذبه به هم انگار می خورد دیگر من آن پرنده یک روزه نیستماین بال و پر به درد همین کار می خورد من با یقین به عشق تو آغاز میکنمایمان من به شک تو هر بار می خورد هر چند درد عشق من احساس تازه ایستبر او همیشه تهمت تکرار می خورد من طالب نوازشم اما در این دیارسیلی فقط به گونه تبدار می خورد رقصیده ام به ساز تو با هر غروب که انگشتهای ناز تو بر تار می خورد لبهات را به گونه دیگر تکان بدهتنها تکان به خاطر انکار می خورد با شوق پر کشیده ام امشب به سوی تومرغ دلم نگو که به دیوار می خورد حامد(سهند )ابراهیمی
اینبار من به سوی تو پرواز میکنم
قانون جاذبه به هم انگار می خورد
دیگر من آن پرنده یک روزه نیستم
این بال و پر به درد همین کار می خورد
من با یقین به عشق تو آغاز میکنم
ایمان من به شک تو هر بار می خورد
هر چند درد عشق من احساس تازه ایست
بر او همیشه تهمت تکرار می خورد
من طالب نوازشم اما در این دیار
سیلی فقط به گونه تبدار می خورد
رقصیده ام به ساز تو با هر غروب که
انگشتهای ناز تو بر تار می خورد
لبهات را به گونه دیگر تکان بده
تنها تکان به خاطر انکار می خورد
با شوق پر کشیده ام امشب به سوی تو
مرغ دلم نگو که به دیوار می خورد
حامد(سهند )ابراهیمی
شعر زهرا تختایی
کلاغ ها
ذهنم آویزان عاطفه های مه آلود است
در فصل فصیل های معصوم
لاشه ی پرندگان تیرخورده
سهم مورچه ها
و خالی این زنبیل های خمیده
سهم من...
لباس این عروس
تن کلاغ های بخت برگشته بود
که فوج فوج
2-تو آن پرندهایکه تمام صیادهابرایت قفس ساختهاند۳-تو آن نخل تناوریکه با موریانههای هیچ تحریمیاز پای در نمیآید۴-قطعنامهها و تحریمهالطیفههای بیمزهای هستندکه تنهاسطلهای زباله را پر میکنند.۵-تو آن قدر خوشبو هستیکه بوی گند قطعنامههای سازمان مللمشامت را نمیآزارد.۶-به تو تکیه میکنمکه بزرگتر از تاریخیو میشوددر سایه سارت بزرگ شد.۷-دنیا تعظیم کرده استتو قد افراشتهایمیهن گلهای محمدی!۸-شب اندیشانچراغ خانهات را خاموش میخواهند«میهن آفتابی» من!۹-به تماشای سربلندیات آمدهاندسر بزیران تاریخکه از گورهای خویش فراری شدهاند.۱۰-در خیزشی شگرفمیسازمتباشکوهتر از شهر آفتاببا قدرتیبه همت مردان انقلاب۱۱-روبروی نامتگل سرخی شکفته میشودوقتیپرچم خوش رنگ تو بالا میرود۱۲-هر برگی میشکفدپرچمی ستکه سربلندی بیبدیل تو رافریاد میکشد.۱۳-خورشید فردااز شانههای تو طلوع میکندایران من!۱۴-نامت را که میشنومکلاهم را صاف میکنمو به احترامت میایستمدر صفی از موجهای از جنگ برگشته۱۵-تنها نه مناز شکوه تو میگویمکه اینمیراث تمام عاشقان میهن است...
چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم سرم ای ماه به دامان نوازش بکذار تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی شکوه های شب هجران تو آغاز کنم با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم بوسه می خواستم از آنمه و خوش می خندید که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم
هنوز چشم مرادم رخ تو سیر ندیده هوا گرفتی و رفتی ز کف چو مرغ پریده تو را به روی زمین دیدم و شکفتم و گفتم که این فرشته برای من از بهشت رسیده بیا که چشم و چراغم تو بودی از همه عالم خدای را به کجا رفتی ای فروغ دو دیده هزار بار گذشتی به ناز و هیچ نگفتی که چونی ای به سر راه انتظار کشیده چه خواهی از سر من ای سیاهی شب هجران سپید کردی چشمم در انتظار سپیده به دست کوته من دامن تو کی رسد ای گل که پای خسته ی من عمری از پی تو دویده ترانه ی غزل دلکشم مگر نشنفتی که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده
در اتاقم تنها با هزاران اندوه که نبودش پایان با دلی خسته ز درد غم تنهایی را می بینم من چرا میترسم ؟ و به خود می گویم تو که تنها بودی چه در آن تازه بهاری که هنوز کودکی بیش نبودی دوستت از بام پرید دلت از غصه شکست آسمان با تو گریست و بهارت دی شد و تو تنها ماندی پس چرا میترسی ؟ تو که با تنهایی روز و شب همزادی تو که با تنهایی عاقبت خو کردی هیچ داری تو بیاد ؟ هر زمان بال گشودی تا به پرواز در آیی بال پرواز تو شکستند پر پرواز تو بستند و تو تنها ماندی و هنوز تنهایی پس چرا میترسی ؟
قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همو که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم هی مترسک کلاه را بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم ما از آن سودن و نیاسودن سنگ زیرین آسیاب شدیم گوش کن ما خروش و خشم تو را همچنان کوه بازتاب شدیم اینک این تو که چهره می پوشی اینک این ما که بی نقاب شدیم ما که ای زندگی به خاموشی هر سوال تو را جواب شدیم دیگر از جان ما چه می خواهی ؟ ما که با مرگ بی حساب شدیم
هار بهار پرنده گفت یا گل گفت؟ خواب بودیم و هیچکی صدایی نشنفت بهار بهار ...صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی؟ وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟ تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟ بهار اومد لباس نو تنم کرد تازه تر از فصل شکفتنم کرد بهار اومد با یه بغل جوونه عیدو آوورد از تو کوچه تو خونه (حیاط ما یه غربیل باغچه ی ما یه گلدون خونه ی ما همیشه منتظر یه مهمون) بهار بهار یه مهمون قدیمی یه آشنای ساده و صمیمی یه آشنا که مثل قصه ها بود خواب و خیال همه بچه ها بود یادش بخیر بچه گیا چه خوب بود حیف که هنوز صب نشده غروب بود آخ که چه زود قلک عیدیامون وقتی شکست باهاش شکست دلامون بهار اومد برفارو نقطه چین کرد خنده به دلمردگی زمین کرد چقدر دلم فصل بهارو دوس داشت وا شدن پنجره ها رو دوس داشت بهار اومد پنجره ها رو وا کرد منو با حس دیگه آشنا کرد یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد حیف که همه ش سووال بی جواب شد دروغ نگم هنوز دلم جوون بود که صب تا شب دنبال آب و نون بود بهار اومد اما با دست خالی به یه بغل شکوفه ی خیالی بهار بهار گلخونه های بی گل خاطره های مونده اون ور پل بهار بهار یه غصه ی همیشه منظره های مات پشت شیشه بهار بهار حرفی برای گفتن تو فصل بی حوصلگی شکفتن بهار بهار پرنده گفت یا گل گفت ما شنیدیم هر کسی خوابه نشنفت
اگرچه سیلی آینه ها کرم کرده است و تا همیشه سکوت مصورم کرده است * * * نمیتواند از طعم شوکرانی من مذاق پاک کند،آنکه نوبرم کرده است * * * من از تبار غزلهای سهل و ممتنعم که هرکه هوش سپرده است از برم کرده است * * * زمان زمانه ی افسانه های طی شده نیست چه آتشیکه ققنوس پرورم کرده است؟ * * * کبوترانه به بامم نشسته بودم-شعر برای قاف تو سیمرغ دیگرم کرده است * * * چه فرق دارد شیطان و یا فرشته شدن که عشق بر حذر از هر دو پیکرم کرده است * * * از آبهای جهان،سهم بی کرانگی ام جزیزه ای است که در خود شناورم کرده است * * * جزیزه ای که تویی-ابتدای اقیانوس و انتهای زمینی که شاعرم کرده است