این روزها نگاه تو غرق ِ کبوتر است
پلکی بزن، که صحن کبوتر نشین، تر است
پلکی بزن که رود بروُید به گونه هات
رودی که عاشقانه بجوشد ، معطر است
یک آسمان رها شدن از پنجه ی قفس
با یک نفس غزل که بخوانی ، برابر است
گرمای چشم ِ خیره ی شعرت به روی من
از مرزهای خیس ِ خیالم فراتر است
محشور می شوم شبی از صور ِ یک غزل
آن دم که تا همیشه مرا یاد- آور است
حس عمیق ِ من به تو از جنس عشق نیست
جایی که دوست داشتن از عشق برتر است
پُر می شوم در آخر این شعر تازه از
حسی که مثل گریه ی دیدار ِ آخر است
*****
طهورا