• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 10249)
دوشنبه 15/9/1389 - 21:10 -0 تشکر 258893
محرم 89: امام حسین (ع) و حادثه عاشورا

یا رب الحسین
 
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ( علیهم السلام) 
 
 
با سلام 
دوستان عزیز می خواهم در این مبحث مطالبی درباره حادثه ی عاشورا ، امام حسین علیه السلام و اتفاقاتی که مربوط به این حادثه است را بگذارم. 
احساس وظیفه کردم که مطالبی را که قبلا خوانده ام و به نظرم مفید بوده را تا جایی که امکان دارد انشالله در این مبحث قرار بدهم. 
صحبت درباره عاشورا و امام حسین علیه السلام و یاران وفادار حضرت و وقایعی که مربوط به عاشورا و بعد از آن می باشد خیلی گسترده است ولیکن این مبحث یک تلاش خیلی کوچک است در راستای یادآوری مطالبی که شنیده ایم و انشالله که حضرت این تلاش ناچیز را بپذیرند .
 
منتظر همراهی همه دوستان هستم.  

خدا در همین نزدیکی است
شنبه 20/9/1389 - 10:16 - 0 تشکر 260682

در كربلا: با عمر بن سعد
"یَابْنَ سَعْدٍ وَیْحَكَ اَتُقاتِلُنِى ؟
اَما تَتقى اللّه الَّذى اِلَیْهِ مَعادُكَ فَانَاابْنُ مَنْعَلِمْتَ
اَلا تَكُونُ مَعِى وَتَدَعُ هؤُلاءِ فَاِنَّهُ اَقْرَبُ اِلَى اللّه تَعالى ...
مالَكَ ذَبَّحَك اللّهُ عَلى فِراشِكَ عَاجِلاً وَلا غَفَرَ لَكَ یَوْمَ حَشْرِكَ
فَوَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءْكُلَ مِنْ بُرِّالْعِراقِ اِلاّ یَسیراً"
عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسین(ع) به پیكار كشد... هر كسی را لیله القدری هست كه در آن ناگزیر ازانتخاب خواهد شد وعمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید . اما اكنون او می گریزد و دهر نیز در كمینش ، كه او را به این لیله القدر بكشاند.
عمربن سعد فرزند سعد ابی وقاص است ، فاتح قادسیه ، و یكی از آن ده تنی كه می گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است . هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته ، این پسر سعد ابی وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله(ص) و وصی او ایستاده است . ابن سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علی(ع) نكشد ، اما دهر هیچ كس را نا آزموده رها نمی كند ؛ صبورانه در كمین می نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه ان ربك لبالمرصاد .
از گفت و گوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابی سعد و امام گذشته است خوب می توان دریافت كه او كیست .
امام می فرماید :« مگر از خدای پروا نداری ؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار بامن كرده ای حال آنكه مرا نیك می شناسی و می دانی كه فرزند كیستم . بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.»
ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده اش را (عمرسعد در پاسخ امام عرضه داشت مى ترسم در این صورت خانه مرا در كوفه ویران كنند.
امام فرمود: من به هزینه خودم براى تو خانه اى مى سازم .
عمرسعد گفت : مى ترسم باغ و نخلستانم را مصادره كنند.
امام فرمود: من در حجاز بهتر از این باغها را كه در كوفه دارى به تو مى دهم .
عمر سعد گفت : زن و فرزندم در كوفه است و مى ترسم آنها را به قتل برسانند.)
 تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالی كه می گفت :« چه می اندیشی ؟ آیا نمی دانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی
و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه :« اگر به گندم دست نیافتم ، جو كه هست !» و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد . آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطه ای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید .
در تاریخ ها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگر چه از آنچه دراین دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچ چیز نمی دانیم ، اما سیره سیاسی امام حسین(ع) از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبهه ای باقی نمی گذارد. 
(انتخاب شده از دو کتاب فتح خون و  سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا)

خدا در همین نزدیکی است
شنبه 20/9/1389 - 10:24 - 0 تشکر 260687

پر روشن است كه امام حسین(ع) در مرداب وجود عمر سعد به جست و جوی كدام گوهر نابی آمد است : شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوس های آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنه ای رو به آفتاب گشوده باشد .

امام آفتاب كرامتی است كه خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی كند. آسمان را دیده ای كه چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ آب را دیده ای كه چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟ چگونه می توان كار پاكان را قیاس از خود گرفت ؟

‌ امام رابا خداوند عهدی است كه غیر او را در آن راهی نیست ، و بر همین پیمان است كه امام پای می فشارد . نه، این راز نه رازی است كه با من و تو درمیان نهند .

ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست، یعنی همه ذرات عالم ، از پای تا سر ، بقایشان به جذبه عشقی است كه آنان را به سوی امام می كشد، اما خود از این جذبه بی خبرند . اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان كند، یاران ، همه از راه باز می مانیم . آسمان را دیده ای كه از او بلندتر هیچ نیست ، اما درگودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست و جوی نشانی از دریاست، دریای آزاد ، دریایی كه به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هر چند خود نمی خواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه كرد. 

خدا در همین نزدیکی است
شنبه 20/9/1389 - 10:38 - 0 تشکر 260697


بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین
سلام



چشمه علی


شخصی است به نام نَصر بن اَبی نِیْزَر؛ شاید کسی اسم این شخص را نشنیده باشد. او از یاران فداکار اباعبدالله الحسین علیه السلام است. همه شما اسم نجاشی را شنیده اید. نجاشی کسی بود که در حبشه، مهاجران را پذیرفت. او پسری به اسم ابونیزر نجاشی داشت؛ فرزندش را خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله فرستاد و به او گفت: تو باید در خدمت او باشی؛ او بر حق است. بکوش از او بیاموزی و در خدمت او باشی. این ابونیزر خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله آمد و بعد در خدمت امیرالموءمنین علیه السلام. پشت بقیع فعلی، یک منطقه ای بود که به آن بُقِیْبَق می گفتند.

آن جا، باغ بزرگی بود و ابونیزر، در این باغ کار می کرد. حالا این نکته را ببینید که حادثه از کجا شروع شد و به کجا وصل شد. ابونیزر گفت: داشتم در مزرعه ام کار می کردم که دیدم کسی از دور پیدا شد. نزدیک که شد، دیدم مولایم امیرالموءمنین علیه السلام است. نزدیکش که شدم، گفت: ابونیزر! خیلی گرسنه ام؛ غذایی داری؟ گفت: به شدت شرمنده شدم. یک کمی کدو بود. این کدو را در پیه شتر پخته بودم. قسمتی از آن را استفاده کرده بودم و یک تکه دیگرش مانده بود که می خواستم آن را دور بریزم. گفتم نه چیزی در خور ندارم. گفت هر چه هست باشد. رفتم و با شرمندگی آن مقدار غذا را آوردم.

حضرت نشست و چند لقمه خورد. رسم مولا این بود که سه لقمه می خورد. سه لقمه خورد؛ وقتی بلند شد، گفت: این غذا، حقی بر من ایجاد کرد و باید حق غذایی را که شما به من دادید، ادا کنم و بعد کلنگ را برداشت و در قناتی که آن جا بود، شروع به کار کرد. هی کلنگ می زد و بعد از یک ساعت می آمد بالا. می گوید: دیدم تمام لباس هایش خاک آلود و خیس عرق است. امیرالموءمنین علیه السلام ایستاد بالا و یک نفسی تازه کرد و مجدداً رفت پایین و باز شروع کرد به کلنگ زدن و ناگهان مثل گردن شتر - این تعبیری است که ابونیزر می کند - آب شروع به جوشش کرد. حضرت بالا آمد و خدا را سپاس گفت و دو رکعت نماز خواند و بعد فرمود: ابونیزر! این، مال شماست. این منطقه، معروف شد به منطقه ابونیزر و هنوز هم آن منطقه را ابونیزر می گویند. آن چشمه را هم ابونیزر می گویند.

بحث این جاست که اگر ما بودیم و این چشمه را ما حفر می کردیم و پیدا می کردیم، معلوم بود که باید نام ما بر آن می بود. آقا همین که می آید بیرون، اسم ابونیزر را بر روی آن می گذارد و همان جا هم می گوید: این چشمه برای استفاده عام است. این لطفی است که امیرالموءمنین علی علیه السلام در آن جا به ابونیزر می کند.

ابونیزر، بعدها صاحب فرزندی می شود که اسمش نصر بوده است و با اباعبدالله علیه السلام به کربلا می آید. آقا محبت هایی به او می کند که این یک تصمیم شگفتی می گیرد. می گوید اگر او یک چشمه بخشید، مگر خدا به ما نیاموخته است که «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها؛ هر کس یک خوبی کرد، من ده برابر می دهم»؛ پس من باید ده چشمه به حسین ببخشم؛ البته اگر من صد چشمه هم به او ببخشم، این پاس داشت محبت های او نیست. روز عاشورا او در خدمت اباعبدالله علیه السلام بود و سعی می کرد هر زخم و تیری که می خواهد به اباعبدالله علیه السلام بخورد، به او بخورد و با تیرهایی که به او اصابت کرد، ده چشمه خون از بدنش جوشید. او به پای اباعبدالله علیه السلام می افتد و می گوید: آقا وظیفه ام را خوب انجام دادم؟ امام فرمود: بله تو پیش از من به بهشت رسیدی.


دكتر سنگری
منبع:پایگاه حوزه



اللهم عجل لولیك الفرج

 

الهی به حق فاطمه ،عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

يکشنبه 21/9/1389 - 15:26 - 0 تشکر 261258

مردی که سود نداشت

 فایده، کلمه ای این همه بی معنی نشده بود که ظهر آن روز شد. مرد گفت.: «پسر رسول ! با تو عهد کرده بودم تا فایده دارم  بمانم»(۱). پسر رسول ، نشسته بود کنار تن خونی آخرین نفری که رفته بود میدان و سر و رویش غرق خاک و عرق بود.

مرد گفت: « تنها دوتن از یارانت مانده اند. پایان معلوم شده». پسر رسول ، چیزی نگفت. صدای مرد آهسته تر شد:« در ماندن من سودی نیست آقا!. بگذارید بروم. » پسر رسول سر بلند نکرد. فقط گفت: « کاش زودتر رفته بودی»

 لحنش ناگهان نگران شد:« اسبی نمانده. از  این سپاه عظیم چطور پیاده می گذری؟»  از همان جا که نشسته بود، کنار تن خونی آخرین یار، دید که مرد سود و زیان، اسبش را پیش ترلابلای خیمه ها پنهان کرده ، دید که مرد سوار شد و دید که دور شد.

(۱)ضحاک بن قیس مشرقی

(نویسنده: نفیسه مرشدزاده)

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 15:32 - 0 تشکر 261261

 مردی که اسم خوبی داشت(۱)

سر اسب را كه كج كرده بود و بی صدا از فاصله دو سپاه گذشته بود،  فكر كرده بود خیلی خوب  اگر پیش برود می بخشندش و می گذارند با بقیة هفتاد و دونفر بجنگد.. وقتی هم گفتند:« خوش آمدی! پیاده شو، بیا نزدیك.» نتوانست. یاد این افتاد كه آب را خودش سه روز پیش رویشان بسته. گفت :« سواره می مانم تا كشته شوم». می خواست چشم تو چشم نشوند.

اصلا حساب این را نكرده بود كه بیایند سرش را بگیرند روی زانو. خونهای پیشانیش را با انگشت پاك كنند. باز دلشان راضی نشود. دستمال خودشان را ببندند دور سرش. در خواب هم نمی دید بهش بگویند:« آزادمرد، مادرت چه اسم خوبی رویت گذاشت» 

 (۱)حر بن یزید ریاحی

(نویسنده: نفیسه مرشدزاده)

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 15:36 - 0 تشکر 261264

مردی که دستهای نازنینی داشت

پسر رسول تازه تکبیر گفته بود که تیر به پاهای سعید (۱)خورد. سعید ایستاده بود پیش رو  و دستها را دو طرف تن باز کرده بود: به خدا قسم اگر بگذارم به حسین در نماز تیر بزنید. حمد می خواندند که تیر به شکمش خورد . رکوع رفته بودند که دستهایش . سجده رفته بودند که سینه اش . سجده دوم بود که دست دیگرش . تشهد می خواندند که چشمهایش.

سلام می دادند که فرو افتاد.

(۱) سعید بن عبد الله الحنفی

(نویسنده: نفیسه مرشدزاده)

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 15:41 - 0 تشکر 261270

مردی که گونه هایش سیاه بود

 آزادش كرده بودند كه جانش را بردارد و هرکجا خواست برود. كوفه یا مدینه. غلام سیاه (۱)اما نرفت. ماند. این یك بار را خودش دلش می خواست غلامی كند.

خون از همه زخمهایش بیرون می ریخت. آخرین نفسها بود. تنش آرام آرام سرد می شد که صورتش ناگهانی گرم شد. به زحمت چشم  باز كرد. گونه امام چسبیده بود به گونه سیاه او. بریده بریده گفت:« خوشبخت تر از من كسی هست؟» و چشم بست. 

(۱) اسلم بن عمرو

(نویسنده: نفیسه مرشدزاده)

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 15:54 - 0 تشکر 261275

 مادری

قبل از عاشورا به واسطه امام اسلام آورده بودند و حالا آمده بودند که در کربلا کنارش باشند. مادر و پسر و عروس. ام‌وهب رو کرد به پسر و گفت: پسرم، برو فرزند رسول خدا را یاری کن. وهب رفت به میدان و جانانه جنگید. برگشت و به مادر گفت: راضی شدی؟ مادر جواب داد: «تا در این راه کشته نشوی راضی نمی شوم.» پسر برگشت به میدان. شهیدش کردند، سرش را جدا کردند و پرتاب کردند سوی مادر. زن سر را برداشت، بوسید و گفت: «شکر خدا که با شهادت تو مرا نزد امام روسپید کرد. ای امت بدکار! بدانید که حاکم فقط خداست و من شهادت می دهم که نصارا در بیعه‌ها و یهود در کنیسه‌ها از شما بهترند.» و سر پسرش را به سمت دشمن پرتاب کرد. سر، به سربازی از سپاه دشمن برخورد کرد و او را کشت. خودش هم عمود خیمه را کند و به دشمن حمله برد. امام او را از این کار نهی کرد و فرمود: «تو در بهشت با جدم رسول خدا خواهی بود.»(ریاحین الشریعه.. جلد3. ص304)

***

پدر به میدان رفت و شهید شد. مادر رو کرد به فرزند و گفت: «فرزندم، حالا نوبت توست.» عمربن‌جناده رفت که اذن میدان بگیرد. امام (ع) فرمود: «پدرت تازه به شهادت رسیده، شاید مادرت راضی به رفتن تو نباشد.» عمربن جناده جواب داد: مولای من ، مادرم من‌را به جانبازی امر کرده. امام اجازه داد، عمر به میدان رفت و شهید شد. سرش را پرتاب کردند سمت سپاه امام. مادر سر پسر را برداشت و گفت: آفرین بر تو ای پسرم، سرور قلبم، روشنی چشمم. اینها را گفت و سر را سوی دشمن پرتاب کرد. عمود خیمه را برداشت تا به سمت دشمن حمله برد اما امام او را امر به بازگشت کرد و برایش دعای خیر کرد. (اعیان الشیعه. ج1. ص607)

***

اینها روایت زنانی است که مادری کردند و برای خدا هم مادری کردند. مادری کردند درحالیکه به ارزش این نقش آگاه بودند. پرورش کودکانی که قرار است انسان‌هایی شود که هرکدام گوشه ای از تاریخ را بگیرند، سر بدهند و سربلند شوند. و از آن هم مهمتر اینکه برای خدا مادری کردند نه به خاطر لذت مادر بودن یا صرفاً فرزندی داشتن به عنوان عصای دست، دل‌خوشی دوره پیری یا زنده نگه‌دارنده نام و ادامه‌دهنده نسل. فرزندی بزرگ کردند که در مواقع لزوم بشود امرش کرد که برو فرزند رسول خدا را یاری کن. فرزندی که حتی بشود از سرش هم گذشت.


***

از ویژه‌نامه عاشورای پنجره

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 22:46 - 0 تشکر 261491


در كربلا: گفتار امام در عصر تاسوعا
اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته كه غروب كند . دیگر تا آن نبأ عظیم ، اندك فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند .
فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی كه با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مكتومی نهاده اند كه جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . امام سرچشمه راز است و بیابان طف ، عرصه ای كه مكنونات حجاب تكوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت می نامند ؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟
"اِنِّى رَاءَیْتُ رَسُولَاللّه صلّى اللّه علیه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى :
اِنَّكَ صائِرٌ اِلَیْنا عَنْ قَریبٍ ... اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ یا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ
فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ...
اِرْجِعْ اِلَیْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ
وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّیْلَةَ وَنَدْعُوهُ
وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو یَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ
وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ"
بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد. امام علیه السلام در آن ساعت در بیرون خیمه به شمشیرش تكیه نموده خواب خفیفى بر چشمانش مستولى شد.
و چون زینب كبرى علیهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنید و جنب و جوش آنها را دید به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اینك دشمن به خیمه ها نزدیك شده است .
امام علیه السلام سربرداشت و اوّل این جمله را گفت :
((اِنِّى رَاءیْتُ رَسُولَ اللّه ...؛)) اینك جدم رسول خدا را در خواب دیدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).
سپس برادرش ابوالفضل علیه السلام را خطاب كرد و چنین گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اینها ملاقات كن و انگیزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام علیه السلام حضرت ابوالفضل با بیست تن كه زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر نیز در میان آنان دیده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگیزه حركتشان را سؤ ال نمود.
لشكریان عمرسعد در جواب او گفتند: اینك از سوى امیر (ابن زیاد) حكم تازه اى رسیده است كه باید شما بیعت كنید و الا همین الا ن وارد جنگ خواهیم گردید.
حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پیشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانید.
امام در پاسخ وى چنین فرمود:(( به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همین امشب را مهلت بگیر و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازیم ؛ زیرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم )).
ابوالفضل علیه السلام برگشت و تقاضاى مهلت یكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول این پیشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جویا گردید.
یكى از فرماندهان به نام
((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اینها از ترك و دیلم بودند و چنین مهلتى را از تو درخواست مى كردند بایستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اینها فرزندان پیامبر هستند)).
((قیس بن اشعث )) یكى دیگر از فرماندهان گفت : به عقیده من هم باید به این درخواست حسین جواب مثبت داد؛ زیرا این درخواست وى نه براى عقب نشینى آنها از جبهه و نه براى تجدید نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اینها پیش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.
عمرسعد گفت : اگر چنین است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهیم ؟
به هرحال ، پس از گفتگوى زیاد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل علیه السلام این بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهیم اگر تسلیم شدید و به فرمان امیر گردن نهادید به نزد او مى بریم و اگر امتناع كردید ما هم شما را به حال خود باقى نخواهیم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعیین خواهد نمود.
و بدینگونه با درخواست امام علیه السلام موافقت گردید و شب عاشورا به وى مهلت داده شد.
(انتخاب شده از دو کتاب فتح خون و  سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا) 

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 21/9/1389 - 22:57 - 0 تشکر 261492

مگر امام را به این یك شب چه نیازی است كه اینچنین می گوید؟ كیست كه این راز را بر ما بگشاید؟...

اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است . پای بر مسلخ عشق نهادن ، گردن به تیغ جفا سپردن ، با خون كویر تشنه را سیراب كردن و ... دم بر نیاوردن ! اگر ناشئه لیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می توان آورد؟ یا ایها المزمل ـ قم الیل ...ـ انا سنلقی علیك قولا ثقیلا. رسول نیز آن قول ثقیل برگرده قیام لیل نهاد . با این همه ، بار روحی بر آن جلوه اعظم خدا نیز سنگین می نشست . سَبحِ طویل روز ناشئه لیل می خواهد ، اگرنه ، انسان را كجا آن طاقت است كه این رنج عظیم را تحمل كند؟

اما چرا شب؟ و مگر در شب چه سرّی نهفته است كه درروز نیست و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته اند؟ شب سراپرده راز و حرم سرّ عرفاست و رمز‌ آن را بر لوح آسمانِ شب  نگاشته اند ـ اگر بتوانی خواند. جلوه ملكوتی ایمان نوراست و با این چشم كه چشم اهل آسمان است ، زمین آسمان دیگری است كه به مصابیح وجود مؤمنین زینت یافته است. شب عرصه تجلای روح عارف است ، اگر چه روزها را مُظهِر غیر است و خود مخفی است ، و دراین صفت، عارف اختران را ماند.

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.