در كربلا: گفتار امام در عصر تاسوعا
اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید
از امام اذن گرفته كه غروب كند . دیگر تا آن نبأ عظیم ، اندك فاصله ای بیش
نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند .
فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه
تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی كه با آب سیراب شود... او
سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مكتومی نهاده اند كه
جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . امام سرچشمه راز است و بیابان طف ، عرصه ای
كه مكنونات حجاب تكوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت
می نامند ؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟
"اِنِّى رَاءَیْتُ رَسُولَاللّه صلّى اللّه علیه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى
:
اِنَّكَ صائِرٌ اِلَیْنا عَنْ قَریبٍ ... اِرْكَبْ
بِنَفْسِى اَنْتَ یا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ
فَتَقُولَ
لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ...
اِرْجِعْ اِلَیْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ
تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ
وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا
الْعَشِیَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّیْلَةَ وَنَدْعُوهُ
وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو یَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ
وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا
سْتِغْفارِ"
بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد.
امام علیه السلام در آن ساعت در بیرون خیمه به شمشیرش تكیه نموده خواب خفیفى بر
چشمانش مستولى شد.
و چون زینب كبرى علیهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنید و
جنب و جوش آنها را دید به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اینك دشمن به خیمه ها
نزدیك شده است .
امام علیه السلام سربرداشت و اوّل این جمله را گفت :((اِنِّى رَاءیْتُ رَسُولَ اللّه ...؛)) اینك جدم رسول خدا را در خواب دیدم كه به من
فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).
سپس برادرش ابوالفضل علیه السلام را خطاب كرد و چنین
گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اینها ملاقات كن و انگیزه و هدف آنان را بپرس
.
طبق فرمان امام علیه السلام حضرت ابوالفضل با بیست تن كه زهیر بن قین و حبیب
بن مظاهر نیز در میان آنان دیده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار
گرفت و انگیزه حركتشان را سؤ ال نمود.
لشكریان عمرسعد در جواب او گفتند: اینك از
سوى امیر (ابن زیاد) حكم تازه اى رسیده است كه باید شما بیعت كنید و الا همین الا ن
وارد جنگ خواهیم گردید.
حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پیشنهاد آنان را به
عرض آن حضرت رسانید.
امام در پاسخ وى چنین فرمود:(( به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همین امشب را مهلت بگیر و
جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان
بپردازیم ؛ زیرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا
علاقه شدید دارم )).
ابوالفضل علیه
السلام برگشت و تقاضاى مهلت یكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول این پیشنهاد مردد بود
موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جویا گردید.
یكى از فرماندهان به
نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اینها از ترك و دیلم بودند و چنین
مهلتى را از تو درخواست مى كردند بایستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اینها فرزندان پیامبر هستند)).
((قیس بن اشعث ))
یكى دیگر از فرماندهان گفت : به عقیده من هم باید به این درخواست حسین جواب مثبت
داد؛ زیرا این درخواست وى نه براى عقب نشینى آنها از جبهه و نه براى تجدید نظر است
بلكه به خدا سوگند ! فردا اینها پیش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.
عمرسعد گفت
: اگر چنین است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهیم ؟
به هرحال ، پس از گفتگوى زیاد
پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل علیه السلام این بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهیم
اگر تسلیم شدید و به فرمان امیر گردن نهادید به نزد او مى بریم و اگر امتناع كردید
ما هم شما را به حال خود باقى نخواهیم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعیین
خواهد نمود.
و بدینگونه با درخواست امام علیه السلام موافقت گردید و شب عاشورا
به وى مهلت داده شد.
(انتخاب شده از دو کتاب فتح خون و سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا)