• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 10224)
دوشنبه 15/9/1389 - 21:10 -0 تشکر 258893
محرم 89: امام حسین (ع) و حادثه عاشورا

یا رب الحسین
 
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ( علیهم السلام) 
 
 
با سلام 
دوستان عزیز می خواهم در این مبحث مطالبی درباره حادثه ی عاشورا ، امام حسین علیه السلام و اتفاقاتی که مربوط به این حادثه است را بگذارم. 
احساس وظیفه کردم که مطالبی را که قبلا خوانده ام و به نظرم مفید بوده را تا جایی که امکان دارد انشالله در این مبحث قرار بدهم. 
صحبت درباره عاشورا و امام حسین علیه السلام و یاران وفادار حضرت و وقایعی که مربوط به عاشورا و بعد از آن می باشد خیلی گسترده است ولیکن این مبحث یک تلاش خیلی کوچک است در راستای یادآوری مطالبی که شنیده ایم و انشالله که حضرت این تلاش ناچیز را بپذیرند .
 
منتظر همراهی همه دوستان هستم.  

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/9/1389 - 21:9 - 0 تشکر 259277

قافله نور و كاروان حسینى پس از پشت سرگذاشتن بطن عقبه وارد منزل دیگرى به نام شراف گردید كه پس از ورود آن حضرت، حربن یزید ریاحى نیز با هزار مرد جنگجو - كه تحت فرماندهى وى ماءموریت جلوگیرى از حركت امام علیه السلام را به عهده داشتند - بدین منزل وارد شد و در این منزل بود كه امام علیه السلام در طى دو سخنرانى كوتاه موقعیت خویش و موقعیت خاندان بنى امیه و انگیزه سفرش را به لشكریان حرّ، بیان نمود.

"اَیُّهَاالنّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَاَلیْكُمْ
وَانِّى لَمْ آتِكُمْ حتّى اَتَتْنى كُتبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِها رُسُلْكُمْ
اَنْ اَقْدِمْ عَلَیْنا فَاِنَّهُ لَیْسَ لَنا اِمامٌ
وَلَعَلَّاللّه اَنْ یَجْمَعَنا بِكَ على الْهُدى فَاِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ
فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاعْطُونى ما اَطْمئنُّ بِهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَمواثِیقِكُمْ وَاِنْ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهینَ
اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلَى الْمَكانِ الَّذى جِئْتُ مِنْهُ اِلَیْكُمْ"

موقع ظهر و وقت نماز فرا رسید، امام به حجاج بن مسروق مؤذن مخصوصش فرمود ((اَذِّنْ یَرْحَمُكَاللّه وَاَقِمْ لِلصَّلوةِ نُصَلِّى ؛)) خدا رحمتت كند اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانیم.


حجاج مشغول اذان گردید امام به
((حر)) فرمود تو نیز با ما نماز مى خوانى یا مستقل و با سپاهیانت مى خوانى ؟ عرضه داشت نه ، ما هم با شما و در یك صف به نماز مى ایستیم .


امام در جلو و یارانش و
((حر)) و سپاهیانش در پشت سر آن حضرت ایستادند و نماز ظهر را با آن حضرت به جاى آوردند.


سخنرانى امام
پس از تمام شدن نماز حسین بن على علیهما السلام در حالى كه به شمشیرش تكیه كرده و در پایش نعلین بود و لباسش را پیراهنى ساده و عبایى عربى تشكیل مى داد، رو به طرف مردم ایستاد و خطاب به آنان چنین فرمود:


((اَیُّهَا النّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَیْكُمْ ...؛)) مردم ! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظیفه و رفع مسؤ ولیت در پیشگاه خدا، من به سوى شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پیكهاى شما به سوى من سرازیر گردید كه ما امام و پیشوا نداریم دعوت ما را بپذیر و به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسیله تو ما را هدایت و رهبرى نماید. اگر بدین دعوتها وفادار و پایبند هستید اینك كه من به سوى شما آمده ام باید با من پیمان محكم ببندید و در همكارى و همیارى با من از اطمینان بیشترى برخوردارم سازید و اگر از آمدن من ناراضى هستید حاضرم به محلى كه از آنجا آمده ام مراجعت نمایم .


سپاهیان حر در مقابل گفتار امام علیه السلام سكوت اختیار كردند و جواب مثبت یا منفى از سوى آنان ابراز نگردید.
و بدین صورت نماز ظهر با سخنان امام علیه السلام پایان پذیرفت تا وقت نماز عصر فرا رسید و این نماز نیز با امامت حسین بن على علیهما السلام و شركت یاران آن حضرت و سپاهیان
((حر)) اقامه گردید.

( انتخاب شده از کتاب سخنان حسین بن على (ع ) از مدینه تا كربلا ، مولف :محمّد صادق نجمى)



خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/9/1389 - 21:20 - 0 تشکر 259280

"اَمّا بَعْدُ: اَیُّهَاالناسُ فَاِنَّكُمْ اِنْ تَتَّقُوااللّه وَتَعْرفُواالْحَقَّ
لاَهْلِهِ یَكُنْ اَرْضى للّهِِ
وَنَحْنُ اَهْلُبَیْتِ مُحَمَّدٍصلّى اللّه علیه و آله و سلّم اَوْلى بِوَلایَةِ هذا الا مْرِ
مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَالسّائِرینَ بِالْجَورِ
وَالْعُدْوانِ وَاِنْ اَبَیْتُمْ اِلاّ الْكَراهَةَ لَنا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا وَكانَ رَاءیُكُمْ الا نَ غَیْر ما اَتَتَنْى بِهِ كُتُبُكُمْ اَنْصَرِفُ
عَنْكُمْ"

بعد از اتمام نماز ظهر و سخنرانى امام علیه السلام، نماز عصر را نیز هر دو سپاه به امامت حسین بن على (ع) انجام دادند. آنگاه امام سخنرانى دوم خود را بعد از نماز عصر خطاب به سپاهیان حر چنین ایراد فرمود:

"مردم ! اگر از خدا بترسید و بپذیرید كه حق در دست اهل حق باشد موجب خشنودى خداوند خواهد گردید و ما اهل بیت پیامبر به ولایت و رهبرى مردم شایسته تر و سزاوارتر از اینها (بنى امیه ) مى باشیم كه به ناحق مدعى این مقام بوده و همیشه راه ظلم و فساد و دشمنى با خدا را در پیش گرفته اند و اگر در این راهى كه در پیش گرفته اید پافشارى كنید و از ما روى بگردانید و حق ما را نشناسید و فعلاً خواسته شما غیر از آن باشد كه در دعوتنامه هاى شما منعكس بود، من از همین جا مراجعت مى كنم ".


چون سخن امام علیه السلام به پایان رسید، حر اظهار داشت كه ما از این دعوتنامه ها خبرى نداریم .
امام به عقبة بن سمعان دستور داد دو خُرْجین كه مملو از نامه هاى مردم كوفه بود حاضر نمود ولى حر باز هم از این نامه ها اظهار بى اطلاعى كرد و گفتگویى در میان وى و امام واقع گردید.

( انتخاب شده از کتاب سخنان حسین بن على (ع ) از مدینه تا كربلا )

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/9/1389 - 21:27 - 0 تشکر 259287

در منزل شراف پس از آنكه سخنرانى دوم امام به پایان رسید و دعوتنامه هاى مردم كوفه را در اختیار حرّ و سپاهیانش قرار داد و حرّ همچنان اظهار بى اطلاعى مى نمود در میان آن حضرت و حرّ درباره حركت امام علیه السلام گفتگو و جروبحث شد؛ زیرا امام علیه السلام مى خواست به حركت خود به سوى كوفه ادامه بدهد و حر تصمیم گرفته بود طبق ماءموریتى كه بر وى محول شده بود از حركت آن حضرت جلوگیرى نماید.

ولى چون حر دید امام علیه السلام در تصمیم خود قاطع است و به هیچ وجه حاضر نیست در مقابل ماءموریت وى انعطاف و نرمش نشان بدهد، چنین گفت : حال كه شما تصمیم به حركت گرفته اید بهتر است مسیرى را براى خود انتخاب كنید كه نه به كوفه وارد شوید و نه به مدینه باز گردید تا من از فرصت استفاده كنم و نامه اى صلح آمیز به ابن زیاد بنویسم، شاید خداوند مرا از درگیرى با تو نجات بخشد.

حر این جمله را نیز اضافه نمود:اِنِّى اُذَكَركَ اللّهَ فى نَفْسِكَ فَاِنِّى اَشْهَدُ لئن قاتَلْتَ لَتُقْتَلنَّ؛)) این نكته را نیز یادآورى مى كنم و هشدارت مى دهم كه اگر دست به شمشیر ببرى و جنگى آغاز كنى ، صددرصد كشته خواهى شد.

و چون گفتار حر بدینجا رسید و امام این هشدار تواءم با تهدید را از حر شنید، در پاسخ وى چنین فرمود:

"اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ یَعْدُوبِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى ...؛ آیا مرا با مرگ مى ترسانى و آیا بیش از كشتن من نیز كارى از شما ساخته است."

( انتخاب شده از کتاب سخنان حسین بن على (ع ) از مدینه تا كربلا ) 

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/9/1389 - 21:33 - 0 تشکر 259290

اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه علیه و آله قالَ
مَنْ رَاى سُلْطانا جائراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِاللّه ناكِثاً عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّه یَعْمَلُ فى عِبادِاللّه بالا ثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْلٍ
وَلا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ یُدْخِلهُ مَدْخَلَهُ اَلا
وَانَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزَمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ
وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ
وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتاءْثرُوا بِالْفَىْءِ
وَاَحَلُّوا حَر امَاللّه وَحَرَّمُوا حَلا لَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مِمَّنْ غَیَّرَ
وَقَدْ اَتَتْنِى كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلكُمْ بِبَیْعَتِكُمْ اِنَّكُمْ لا تُسَلِّمُونى
وَلا تَخْذِلُونى فَاِنْ اَتْمَمْتُمْ عَلَىَّ بَیْعَتَكُمْ تُصِیبُوا رُشْدَكُمْ
فَاَنَاالحسَینُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِاللّه نَفْسِى
مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَاَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ وَلَكُمْ فِى اُسْوَةٌ
وَانْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ
وَخَلَّفْتُمْ بَیْعَتى مِنْ اَعْناقِكُمْ ماهِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ
لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاءَبِى وَاءَخِى وَابْنِ عَمِّى مُسْلِم
فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ اَخْطاءْتمْ
وَنَصیبَكُمْ ضَیَّعْتُمْ وَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما یَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ
وَسَیُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ وَالسَّلامُ عَلَیْكُمْ وَرَحَمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ

پس از حركت از منزل شراف هردو قافله به موازات و در نزدیكى همدیگر در حركت بودند در منازل و در محلهایى كه امكان آب و استراحت بیشتر بود هردو قافله با هم فرود مى آمدند و یكى از این منازل منزل بیضه بود كه در آنجا فرصتى به امام دست داد تا باز هم با سپاهیان حر سخن بگوید و حقایقى را با آنان در میان بگذارد و علت قیام و حركت و انگیزه مبارزه خویش را تشریح كند.

اینك ترجمه این سخنرانى:


"مردم ! پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود هر مسلمانى با سلطان زورگویى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پیمان الهى را درهم مى شكند و با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت درآمده و در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و عدوان و دشمنى در پیش مى گیرد ولى او در مقابل چنین سلطانى با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت ننماید بر خداوند است كه این فرد (ساكت ) را به محل همان طغیانگر در آتش جهنم داخل كند.


مردم ! آگاه باشید اینان (بنى امیه ) اطاعت خدا را ترك و پیروى از شیطان را بر خود فرض نموده اند فساد را ترویج و حدود الهى را تعطیل نموده ، فى ء را (كه مختص به خاندان پیامبر است ) به خود اختصاص داده اند. حلال و حرام و اوامر و نواهى خداوند را تغییر داده اند و من به رهبرى جامعه مسلمانان از این مفسدین كه دین جدم را تغییر داده اند شایسته ترم .


گذشته از این حقایق ، مضمون دعوتنامه هایى كه از شما به دست من رسیده و پیكهایى كه از سوى شما به نزد من آمده اند این بود كه شما با من بیعت كرده و پیمان بسته اید كه مرا در مقابل دشمن تنها نگذارید و دست از یارى من برندارید اینك اگر بر این پیمان خود باقى و وفادار باشید به سعادت و ارزش انسانى خود دست یافته اید؛ زیرا من حسین فرزند دختر پیامبر و فرزند على هستم كه وجود من با شما مسلمانان درهم آمیخته و فرزندان و خانواده شما به حكم فرزندان و خانواده خود من هستند (در میان من و مسلمانان جدایى نیست ) كه شما باید از من پیروى كنید و مرا الگوى خود قرار دهید.


و اگر با من پیمان شكنى نمودید وبر بیعت خود باقى نماندید به خدا سوگند این عمل شما نیز بى سابقه نیست و تازگى ندارد كه با پدرم و برادرم و پسرعمویم مسلم نیز این چینن رفتار نمودید و با آنان از در غدر و پیمان شكنى درآمدید پس آن كس گول خورده است كه به حرف شما اعتماد كند و به پیمان شما مطمئن شود. شما مردمانى هستید كه در به دست آوردن نصیب اسلامى خود راه خطا پیموده و سهم خود را به رایگان از دست داده اید و هركس پیمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد گردید و امید است خداوند مرا از شما بى نیاز سازد والسلام ".

( انتخاب شده از کتاب سخنان حسین بن على (ع ) از مدینه تا كربلا ) 

خدا در همین نزدیکی است
پنج شنبه 18/9/1389 - 11:35 - 0 تشکر 259923

"یا اَباهِرَمٍ! اِنَّ بَنِى اُمَیَّةَ شَتَمُوا عِرْضِى فَصَبَرْتُ وَاَخَذُوا مالى فَصَبَرْتُ
وَطَلَبُوا دَمِى فَهَربْتُ وَاَیْمُاللّه لِیَقْتُلُونى فَیَلْبَسهُمُ اللّهُ ذُلاّ شاملاً
وَسیْفاً قاطِعاً وَیُسلِّطُ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلَّهُمْ حَتَّى یَكُونُوا اَذَلَ مِنْ قَوْمِ سَبَاءٍ
اِذْ مَلِكَتْهُمُ امْرَاةٌ فَحَكَمَتْ فى اَمْوالِهِمْ وَدِمائهِمْ"

در منزل رهیمه مردى از مردم كوفه به نام ابوهرم به خدمت حسین بن على علیهما السلام رسید و عرضه داشت : یَا ابْنَ رَسُولِاللّهِ ما الّذى اَخْرَجَكَ عَنْ حَرَمِ جَدِّكَ؛ چه انگیزه اى تو را واداشت كه از حرم جدت بیرون بیایى ؟


امام علیه السلام در پاسخ وى چنین فرمود":اى اباهرم ! بنى امیه با فحاشى و ناسزا گویى احترام مرا درهم شكستند من راه صبر و شكیبایى را در پیش ‍ گرفتم . و ثروتم را از دستم ربودند، باز هم شكیبایى كردم ولى چون خواستند خونم را بریزند از شهر خود خارج شدم و به خدا سوگند اینان (بنى امیه ) مرا خواهند كشت و خداوند آنها را به ذلت فراگیر و شمشیر برنده مبتلا كرده و كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به ذلت و زبونیشان بكشاند و به قتلشان برساند و ذلیل تر از قوم سباء گرداند كه یك نفر زن به دلخواه خود بر مال و جانشان حكومت و فرمانروایى نمود" .

خدا در همین نزدیکی است
پنج شنبه 18/9/1389 - 12:42 - 0 تشکر 259960

در نزدیكى كربلا

"اِنّا للّه وَانَّا اِلیهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّالعالمین ...
اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى فَعَنَّ بى فارِسٌ وَهُو یَقُولُ:
اَلْقَوْمُ یَسْرُونَ وَالْمَنایا تَسْرِى اِلَیْهِم فَعَلِمْتُ اَنَّها اَنْفُسُنا نُعِیَتْ اِلَیْنا ... جَزاكَاللّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ ما جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ"

در منزل قصر بن مقاتل و در اواخر شب ، امام دستور داد جوانان مشكها را پر از آب كردند و به سوى منزل بعدى حركت نمودند، به هنگامى كه قافله در حركت بود صداى امام به گوش رسید كه كلمه استرجاع را مكرر بر زبان مى راند ((اِنّا للّه وَانَّا اِلیهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّ العالمین ))

حضرت على اكبر فرزند دلیر و شجاع آن حضرت از انگیزه این استرجاع سؤ ال نمود.


امام این چنین پاسخ داد":اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى ...؛ من سرم را به زین اسب گذاشته بودم كه خواب خفیفى بر چشمم مسلط شد، در این موقع صداى هاتفى به گوشم رسید كه مى گفت : این جمعیت در این هنگام شب در حركتند مرگ نیز در تعقیب آنهاست و براى من معلوم گردید كه این ، خبر مرگ ماست ".

حضرت على اكبر عرضه داشت :((لا اَراكَاللّهُ بِسُوءٍ اءلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟؛)) خدا حادثه بدى پیش نیاورد مگر ما برحق نیستیم ؟))


امام فرمود:((بلى به خدا سوگند كه ما بجز در راه حق قدم برنمى داریم )).

على اكبر عرضه داشت :((اِذاً لانُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقّینَ؛)) اگر بناست در راه حق بمیریم ترسى از مرگ نداریم ))


امام در این هنگام او را دعا نمود و چنین فرمود: ((خداوند براى تو بهترین پاداش فرزندى را عنایت كند)).

آرى اگر كشتن و كشته شدن و قیام و انقلاب در راه حق باشد، از چنین مرگى ترسى نیست و این درسى است كه مكتب حسین بن على علیهما السلام نه تنها براى فرزندش بلكه براى تمام پیروانش آموخته است كه :

مرگ اگر مرد است گو پیش من آى

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

خدا در همین نزدیکی است
پنج شنبه 18/9/1389 - 17:8 - 0 تشکر 260127

در كربلا: هنگام ورود به كربلا

"ما كُنْتُ لاَِبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ ...
اَللّهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ هاهُنا مَحَطُّ رحالِنا
وهاهُنا وَاللّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَهاهُنا وَاللّهِ مَحْشَرُنا وَمَنْشَرُنا وَبِهذا وَعَدَنِى جَدّى رَسُول اللّه صلّى اللّه علیه و آله وَلا خِلافَ لِوَعْدِهِ"

قافله امام علیه السلام و به موازات آن سپاهیان حر، به حركت خود ادامه دادند تا به ((نَیْنوا)) رسیدند و در اینجا با مردى مسلح كه سوار بر اسب تندرو بود مواجه گردیدند و او پیك ابن زیاد و حامل نامه اى از سوى وى به ((حر)) بود.

متن نامه چنین است :((جَعْجِعْ بِالْحسَیْنِ حینَ تَقْرَاءُ كِتابى وَلا تُنْزِلهُ اِلاّ بِالْعَراءِ عَلى غَیْرِماءٍ وَغَیْرِ حِصْنٍ؛)) با رسیدن این نامه بر حسین بن على فشار وارد بیاور و در بیابانى بى آب و علف و بى دژ و قلعه اى فرودش ‍ آر)).
((حر)) نیز متن نامه را براى امام علیه السلام خواند و آن حضرت را در جریان ماءموریت خویش قرار داد.

امام فرمود: پس بگذار ما در بیابان نینوا و یا غاضریات یا شفیه فرود آییم .

حر گفت : من نمى توانم با این پیشنهاد شما موافقت كنم ؛ زیرا من دیگر در تصمیم گیرى خود آزاد نیستم چون همین نامه رسان ، جاسوس ابن زیاد نیز مى باشد و جزئیات اقدامات مرا زیر نظر دارد.

در این هنگام ((زهیر بن قین )) به امام علیه السلام چنین پیشنهاد نمود كه براى ما جنگ كردن با این گروه كم ، آسانتر است از جنگ كردن با افراد زیادى كه در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند! طولى نخواهد كشید كه لشكریان زیادى به پشتیبانى اینها برسد و آن وقت دیگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهیم داشت .


امام در پاسخ پیشنهاد زهیر چنین فرمود:((ما كُنْتُ لاَبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ؛)) من هرگز شروع كننده جنگ نخواهم بود)).


آنگاه امام علیه السلام خطاب به حرّ فرمود: بهتر است یك قدر دیگر حركت كنیم و محل مناسبترى براى اقامت خود برگزینیم . حرّ موافقت نمود و به حركت خود ادامه دادند تا به سرزمین كربلا رسیدند دراینجا حرّ و یارانش به عنوان اینكه این محل به فرات نزدیك و محل مناسبى است از پیشروى امام جلوگیرى نمودند.


وقتى حسین بن على علیهما السلام تصمیم گرفت در آن سرزمین فرود آید، از نام آنجا سؤ ال كرد، پاسخ دادند كه : اینجا را ((طف )) مى گویند.
امام پرسید نام دیگرى نیز دارد؟ عرضه داشتند:((كربلا)) هم نامیده مى شود.


امام با شنیدن اسم ((كربلا)) گفت :((اَللهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاء؛)) خدایا! از اندوه و بلا به تو پناه مى آورم )). سپس فرمود: ((اینجاست محل فرودآمدن ما و به خدا سوگند! همین جاست محل قبرهاى ما و به خدا سوگنداز اینجاست كه در قیامت محشور و منشور خواهیم گردید و این وعده اى است از جدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و در وعده او خلافى نیست )).

خدا در همین نزدیکی است
پنج شنبه 18/9/1389 - 17:17 - 0 تشکر 260130

در كربلا: خطبه امام پس از ورود به كربلا

"اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ
وَانَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَاَدْبَرَ مَعْرُوفها
وَلَمْ یَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الا ناءِ
وَخَسیسُ عَیْشٍ كَالْمَرْعى الْوَبیلِ
اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَالَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ
لِیَرْغبَ الْمُؤْمِن فِى لِقاءِا للّه
فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلا سَعادَةً وَالْحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ اِلا بَرَماً،
النّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعایِشُهُمْ للّه
فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ"

حسین بن على علیهما السلام در دوّم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد كربلا گردید و پس از توقف كوتاه در میان یاران و فرزندان و افراد خاندان خویش قرار گرفت و این خطبه را ایراد نمود:


((اما بعد، پیشامد ما همین است كه مى بینید؛ جدا اوضاع زمان دگرگون گردیده ، زشتیها آشكار و نیكیها و فضیلتها از محیط ما رخت بربسته است ، از فضائل انسانى باقى نمانده است مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب . مردم در زندگى ننگین و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق ، عمل و نه از باطل روگردانى مى شود، شایسته است كه در چنین محیط ننگین ، شخص با ایمان و بافضیلت ، فداكارى و جانبازى كند و به سوى فیض دیدار پروردگارش بشتابد، من در چنین محیط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با این ستمگران را چیزى جز رنج و نكبت نمى دانم )).


امام به سخنانش چنین ادامه داد:((این مردم برده هاى دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان مى باشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجاست كه زندگیشان در رفاه است و آنگاه كه در بوته امتحان قرار گیرند، دینداران ، كم خواهند بود)).

خدا در همین نزدیکی است
پنج شنبه 18/9/1389 - 17:41 - 0 تشکر 260134

"اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ
وَانَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَاَدْبَرَ مَعْرُوفها
وَلَمْ یَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الا ناءِ
وَخَسیسُ عَیْشٍ كَالْمَرْعى الْوَبیلِ
اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَالَى الْباطِلِ لا یُتَناهى عَنْهُ
لِیَرْغبَ الْمُؤْمِن فِى لِقاءِ ربه
فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلا سَعادَةً وَالْحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ اِلا بَرَماً،
النّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعایِشُهُمْ للّه
فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ"

آه از رنجی كه دراین گفته نهفته است ! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه « لِیَرغَبَ المؤمن فی لقاء رَبِّه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.‌» یعنی دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در كشاكش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود...

پس ای دل ، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! می گویی : مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ كار از كار گذشته است . قرن هاست كه كار از كار گذشته است ...

اما ای دل ، نیك بنگر كه زبان رمز ، چه رازی را با تو باز می گوید :‌كلّ ارض كربلا و كلّ یوم عاشورا. یعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صد پاره تو بر زمین افتد ، آنجا كربلاست ؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره ، كه در حقیقت .

و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست ؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره . و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین.

لیرغب المؤمن فی لقاء ربه ... عجب رازی در این رمز نهفته است ! كربلا آمیزه كرب است و بلا ... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است . و آن تشنگی كه كربلاییان كشیده اند ، تشنگی راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه می دانی ـ نرسند ، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنیده ای بهشتیان را می خورانند ،‌میكده اش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بی سرودست و پا افتاده اند . آن شراب طهور را كه شنیده ای ، تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین است ؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین.

الا یا ایها الساقی ادر كأساً و ناولها

كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها

خدا در همین نزدیکی است
جمعه 19/9/1389 - 12:0 - 0 تشکر 260307



وقتی برای موازی بودن راهی نیست!



«دو خط موازی، در بی‌نهایت و در ابدیت هم به هم نمی‏رسند».
مرد این را نمی‏دانست؛ وقتی تصمیمش را گرفت. می‏خواست موازی بماند؛ گفت: طوری می‏رویم كه به هم نرسیم. براده‏ای كه در دورهای دلش پنهان بود، خندید؛ من، اما نخندیدم. از پشت پلك تاریخ، مرد را می‏پاییدم و دلم می‏خواست بتواند موازی بماند. زندگی من، به عاقبت تصمیم مرد گره خورده بود. تركیب عجیبی بودیم:


من بیرون بودم؛ پشت پلك تاریخ!
مرد، وسط صحرا بود
و براده، در اعماق مرد
و یك تصمیم، ما را به هم می‏پیوست







شانه در پیچ موج‏ها فرو رفت و نرم تا شانه‏های زن پایین آمد. مرد در آیینه به او خندید؛ نعلین پوشید و پردة خیمه را بالا زد. صبح صحرا را نفس كشید. غلامی كه آب می‏آورد، از كنارش رد شد؛

«كاروانی را دیدم؛ همین نزدیكی. از نام و نشانشان پرسیدم؛ حسین بن علی و همة خانواده و دوستانش بودند كه به كوفه می‏رفتند».


دیدن یك كاروان دیگر، چیز عجیبی نبود. صحرا بزرگ بود؛ به اندازة عبور ده‏ها قافله از كنار هم و این دل مرد بود كه برای این عبور، بزرگ نبود. چشم‏هایش سیاهی رفت. ناگهان چه بلایی بر سرش آمده بود؟


پسر پیغمبر در كاروانی، به كوفه می‏رفت. كجای این خبر، این همه او را برآشفته بود؟ هیچ وقت به دشمنان این طایفه، نپیوسته بود؛ ولی باور هم نكرده بود كه در قتل عثمان، شریك نبوده‏اند و بعد از آن كه پیراهن خونی عثمان، دلش را چركین كرده بود، نزدیك خانوادة علی‏ علیه‏السلام نیامده بود و همان دورها مانده بود؛ یك قدم پیش و یك قدم پس؛ بینابین راه! حالا پسر علی‏ علیه‏السلام در كاروانی در چند قدمی، در حركت بود. چیزی در دلش، مثل اسفند آتش دیده، جز زد.

غلام را صدا زد؛ «به همه بگو از كاروان حسین علیه‌السلام دور می‏مانیم و از دو راه جدا می‏رویم. هر جا هم كه آنها منزل كردند، ما جلوتر یا عقب‏تر خیمه می‏زنیم».







من و براده، مرد را می‏دیدیم؛ او از درون و من از بیرون؛ ولی او هیچ كداممان را نمی‏دید! من كه بعدها بودم و براده كه از پیش‏ترها پنهان بود. مرد نمی‏دید كه این براده است كه چون اسفند آتش دیده، جز می‏زند و به دیواره‏های سینه‏اش می‏كوبد و نمی‏دید كه این منم كه مشتاقانه مننتظرم تا او از راه دیگری به كوفه برود و همه چیز را فراموش كند و بخورد و بگردد و خوش باشد.



زن، رو به روی آیینه، شانه به شانه‏اش ایستاد؛ «دو سه روزی است در فكری زهیر»!
- چیزی نیست.
- بعد از این همه سال، می‏شود چیزی را از هم پنهان كنیم؟
نمی‏شد؛ ولی مرد باز سعی كرد.
فانوس را برداشت. دو ستاره از توی آیینه، او را تا شب صحرا، دنبال كردند. نعلین‏های مرد، در خاك نرم، فرو رفتند. غلام كنار آتش، چرت می‏زد؛
- نام این منزل كه امشب مانده‏ایم، چیست پسر؟
- زرود؛ آقا!
پشت خیمه‏ها، تپه‏های كوتاهی بود؛ از آنها بالا رفت. فانوس، پشت تپه را نور پاشید. خیمه‏های كاروانی، آن سوی تپه، پیدا بودند و شترانشان به فاصلة یك تپه، از شتران زهیر، خوابیده بودند. لرزید؛ از سرمای شب بیابان بود یا این سوز سرد از درون ذرات تنش می‏وزید؟ ردایش را دور خودش پیچید. تند به خیمه برگشت.


سفره، پهن و خیمه، گرم بود. انگشتان باریك و كشیدة زن، نان‏های گرد را در سفره می‏گذاشتند. كنار سفره نشست و رو به روی زن. لقمه برداشته بود كه صدای مردی از پشت در خیمه آمد؛ «آقایم حسین، می‏خواهد تو را ببیند زهیر»! لقمه در دستانش ماند؛ دور از دهان. طوری لرزید كه ردا افتاد. از كدام درز خیمه، سوز شب بیابان می‏آمد؟ مات مانده بود.

چشم‏های زن رو به رویش شعله كشیدند؛ شاید برای این كه گرمش كنند. صدای زن چون عطری كه بپاشند، روی تن خیمه ریخت؛ «پسر پیغمبر، تو را صدا كرده، تو تردید می‏كنی»؟ جمله آن قدر تیز بود كه روح را شقه كند؛ «پسر پیغمبر، تو را صدا كرده، تو تردید می‏كنی»؟ نعلین‏هایش را پوشید. نیمی از روحش را در گرمای خیمه، پای سفره و رو به روی زن، جا گذاشت و نیمة دیگر را در شب صحرا، تا پشت تپه‏ها، با خویش برد.




براده از میان شقه‏های روح، بیرون جسته بود؛ كودكانه بالا و پایین می‏پرید؛ دور خودش می‏چرخید و بر نعلین‏های مرد كه به سمت تپه می‏رفتند، بوسه می‏زد.
من نگران بودم. دلم توی خیمه بود. من می‏خواستم هنوز به سمت كوفه دو راه باشد؛ برای رفتن و برای پیوستن و دو كاروان باشد؛ ولی نبود؛ دیگر نبود. خط موازی، به سمت دیگری قوس پیدا می‏كرد.
براده می‏خندید و من مدام می‏پرسیدم: «یعنی نمی‏شد موازی بمانی؟... بمانم»؟




زن، پشت تپه‏ها، فانوس را بالا گرفته بود و انتظار می‏كشید. صدای نرم قدم‏هایی روی سكوت بیابان، موج می‏انداخت. سایة‏ مرد، به تصویر واضحی تبدیل شد و بعد به خودش. زن، خیلی زود فهمید. بعد از این همه سال، نمی‏شد چیزی را پنهان كرد؛ «چشم‏هایش در چشم‏های مرد، چیزی مثل عشق می‏درخشید».
بیابان، سرد بود. مرد، نمی‏لرزید و كودكانه از شوق پر بود؛ «آقا را دیدم! گفت: با ما بیا! اسبم كجاست»؟ روی پا بند نبود.


همة مردان را صدا زد؛ «میخ‏های چادر مرا بكنید و خیمه‏ام را ببرید پشت تپه‏ها؛ همه آزادید! بروید به خانه‌هایتان. من دارم می‏روم. آقا صدایم كرد؛ بله، بروید دیگر. اسب مرا هم بیاورید. زن! شمشیر مرا ندیدی»؟ نعلین‏هایش را پوشید. زن پرسید: «چیزی جا نگذاشتی»؟ نه. هیچ چیز را جا نگذاشته بود؛ همة روحش را داشت می‏برد؛ همة آن چه را داشت، كف دست‏هایش گرفته بود و می‏خواست بدود.


زن دوباره پرسید: «چیزی جا نگذاشتی»؟ زن خودش را می‏گفت كه داشت جا می‏ماند؛ توی آن خیمه؛ وسط صحرا؛ پشت تپه‏ها! مرد ایستاد. شانه‏های زن را گرفت و گذاشت عشقی كه در چشم‏هایش نشانده بودند، بپاشد روی صورت زن. چشم‏های زن، درخشید؛ از همان عشق. مرد گفت: «آزادی! تو را طلاق می‏دهم. همة مهرت را می‏دهم. این مردان، تو را به قبیله‏ات باز می‏گردانند؛ چون من دارم می‏روم».


زن ردایش را گرفت؛ «تو بروی همراه پسر پیغمبر و من جا بمانم؟ می‏آیم»! راه افتادند؛ دوباره با هم؛ شانه به شانه؛ به هم فكر نمی‏كردند؛ با هم به او می‏اندیشیدند. صحرا، ساكت بود و فقط صدای چهار قدم می‏آمد.

زن پرسید: «وقتی رفتی، آقا چه گفت به تو»؟ شاید منتظر شنیدن وعده‏ای بود؛ غنیمتی؛ بهشتی كه به مرد گفته باشد. تارهای مرد از شوق لرزیدند؛ «گفتند سرت در راه ما بریده خواهد شد»!


زن در شگفتی نماند؛ چیزی نپرسید. زن می‏فهمید؛ عشق را می‏فهمید. او بگوید سرت در راه ما بریده خواهد شد. دلیل، كافی بود. برای همه چیز؛ برای سر از پا نشناختن؛ برای آن همه بی‏تابی، دلیل كافی بود.






هر چه گشتم، براده پیدایش نبود. مرد، شده بود براده یا براده تمام مرد شده بود؟ نمی‏دانم. من عزادار راه سوم بودم كه
از دست می‏رفت؛ راه خوب بودن و با حسین علیه‌السلام نبودن؛ راه با حسین علیه‌السلام بودن و همه چیز را نباختن. با هر گامی كه آن دو برمی‏داشتند، راه سوم بیش‏تر از دست می‏رفت. خط موازی، می‏رفت كه منطبق شود.

من مانده بودم و این نتیجة تلخ كه در عاشورا یا منطبق هستی (اَلْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ) یا متقاطع (شایَعَتْ وَبایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ). در عاشورا برای موزای بودن، هیچ راهی نیست.


من مانده بودم و این كه در عاشورا یا این سو هستی یا آن سو و انتخاب، چه سخت می‏شود وقتی تو را به خیمه صدا نكرده‏اند و چیزی نگفته‏اند كه حال خودت را بفهمی.

وقتی قرار باشد با عقلت، عشق را انتخاب كنی، زهیر می‏شوی؛ هی باید پشت تپه‏ها پنهان شوی و با خودت بجنگی و بلرزی. من مانده بودم و وای!
وای اگر حضرت عشق به خیمه نخواندمان.
وای اگر قطب، برادة پنهانمان را صدا نزند!






غروب بود. زن، غلامش را صدا كرد؛ «این كفن را ببر و آقایت زهیر را كفن كن».
چیزی نگذشت كه غلام برگشت. غروب بود. غلام گفت: «پسر پیغمبر، كفن نداشت؛ روی خاك بود؛ نتوانستم زهیر را كفن كنم»!

(نویسنده : فاطمه شهیدی) 

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.