• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 6450)
چهارشنبه 27/2/1391 - 15:44 -0 تشکر 454402
اشعار مهدی سهیلی

سلام

تو این تاپیک اشعار مهدی سهیلی رو قرار میدم

امیدوارم که خوشتون بیاد

من که خودم اشعارش رو خیلی دوست دارم

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:17 - 0 تشکر 456023

ناز مفروش
دیدم از كوچه ی ما با دگران می گذری

با دلم گقتم نگاهت : نگران می گذری
خبرت هست كه دل از تو بریدم زین روی
دیده می بندی و چو بی خبران می گذری
گاه
بشكفته چو گلهای چمن می آیی
روزی آشفته چو شوریده سران می گذری
ما نظر از تو گرفتیم چه رفته است تو را
كه به ناز از بر صاحبنظران می گذری
بگذر از من كه ندارم سر دیدار تو را
چه غمی دارم اگر با دگران می گذری
ای بسا ماهرخان را كه در آغوش گرفت
خاك راهی كه عروسانه بر
آن میگذری
ناز مفروش و از این كوچه خرامان مگذر
كه به خواری ز جهان گذران می گذری
تو هم ای یار چو آن قوم كه در خاك شدند
روزی از كارگه كوزه گران می گذری

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:18 - 0 تشکر 456024

میهمان گل
در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل

بلبخند می زنم چو بیابم نشان گل
در جشن باغ خنده ی گل را عزیز دار
شادی گزین كه دیر نپاید زمان گل
در بستری ز
عطر بخواباندت به ناز
یك شب اگر به باغ شوی میهمان گل
گل را مچین ز شاخه كه گریان شود بهار
با گل وفا كنید شما را به جان گل
آغوش خویش بستر بلبل كند ز مهر
ای جان من فدای دل مهربان گل
وقتی تگرگ می شكند جام لاله را
از داغ او به گریه فتد باغبان گل
گوید كه عمر می
گذرد با شتاب باد
بشنو حدیث رفتن خود از زبان گل
گر عاشقی بیا و ببین لطف عشق را
شبنم چه نرم بوسه زند بر دهان گل
الماس دانه دانه ی شبنم به گل نگر
بس دیدنیست چهره ی گوهر نشان گل
دست بهار گوهر باران صبح را
همچون نگین نشانده چه زیبا میان گل
به به چه
دلرباست كه ماهی در آفتاب
زلف بلند خویش كند سایبان گل
كو شهرزاد عنچه لبم در شب بهار ؟
تا بشنوم به بوسه از او داستان گل

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:19 - 0 تشکر 456025

می رسد روزی
عاقبت صید سفر شد یار ما یادش به خیر

نازنینی بود و از ما شد جدا یادش به خیر
با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت
گفتم ای دل سالهای جانفزا یادش
به خیر
آن لب خندان كه شب های غم و صبح نشاط
بوسه می زد همچو گل بر روی ما یادش به خیر
با همه بیگانه ماندم تا كه از من دل برید
صحبت آن دلنواز آشنا یادش به خیر
روز شیدایی دلم رقصد كه سامان زنده باد
شام تنهایی به خود گویم سها یادش به خیر
آن زمانها كز گل دیدار
فرزندان خویش
داشتم گلخانه در باغ صبا یادش به خیر
من جوان بودم میان كودكان گرمخوی
روزگار الفت و عهد وفا یادش به خیر
شب كه از ره می رسیدم خانه شور انگیز بود
ای خدا آن گیر و دار بچه ها یادش به خیر
شیون سامان به كیوان بود از جور سهیل
زان میان اشك سها وان ماجرا یادش
به خیر
تار گیسوی سهیلا بود در چنگش سروش
قیل و قال دخترم در سرسرا یادش به خیر
قصه می گفتم برای كودكان چون شهرزاد
داستان دزد و نارنج طلا یادش به خیر
سالهای عشرت ما بود و فرزندان چو ماه
ای دریغ ان سالها وان ماهها یادش به خیر
یار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشیده شد
راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش به خیر
می رسد روزی كه از من هم نماند غیر یاد
آن زمان بر تربتم گویی كه ها یادش به خیر

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:20 - 0 تشکر 456026

معنای آدم


زندگی یعنی چه یعنی آرزو كم داشتن




چون قناعت پیشگان روح مكرم داشتن
دیو از دل راندن و نقش سلیمانی زدن
بر نگین خاتم خود اسم اعظم داشتن
كنج
درویشی گرفتن بی نیاز از مردمان
وندر آن اسباب دولت را فراهم داشتن
جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشكی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاكی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشك بی تاب یتیم
در مقام كعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی كه چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن


خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:21 - 0 تشکر 456027

مشکل کجاست؟
هم سخن بسیار دیدم همره همدل كجاست

عالم از دیوانه پر شد مردم عاقل كجاست
از خدابرگشتگان همراز اهریمن شدند
دشمن حق می خروشد دشمن باطل كجاست
همرهان رفتند و ره باریك و مقصد ناپدید
من به یاران كی رسم ای رهروان منزل كجاست
موج می كوبد به كشتی می كند دریا خروش
در دل شب راه را گم كرده ام ساحل كجاست
این گواهان جمله سود خویش می جویند و بس
دعوی خود با كه گویم شاهد عادل كجاست
هر كه را از ابلهان دیدم صلای
عقل زد
وا شگفتا ای همه فرزانگان جاهل كجاست
درد خود با هر كه گفتم چاره را آسان گرفت
گر كه سهلت مینماید كار ما مشكل كجاست ؟

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:27 - 0 تشکر 456030

لحظه ی پرواز
پسر گمشده ام
مرغك زخمی من

فصل زیبای بهار
وقت پرواز تو در عرصه ی صحرا ها بود
لیك بال تو شكست
خواستی نغمه زن باغ بهاران باشی
خشم توفان خزان
گلوی نغمه سرایت را بست
پس گمشده ام
تو بگو من چه كنم با غم داغ بزرگ
من تنها چه كنم ؟
مرغكم پر زد و رفت
سینه ام چون قفسی است
بی پرنده قفس خالی خود را چه كنم
پسرم مرد و به چشمم همه باغ است خزان
سینه می سوزد از این داغ خدایا چه كنم
مرغك من پر خون الودت
همزبان دل تنهای منست
نغمه ی خاموشت
لحظه ی تنهایی
تسلیت گوی دلم در همه شب های منست
مرغك خاموشم
همه شب زمزمه پرداز توام
در سكوت شب خود تشنه ی آواز توام
مرغك خون آلود
سوی كاشانه بیا
پر بزن منتظر لحظه ی پرواز توام

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:33 - 0 تشکر 456031

کوچه ی مهتابی
بی تو خاموش كوچه ی مهتابی ما

كس نداند خبری از شب بی خوابی ما
سقفی از دود سیه بر سر ما خیمه زدست
آسمانا چه شد آن منظره آبی ما
گرد ما
كهنه حصاری ز جگن های غم است
كو نسیمی كه وزد بر دل مردابی ما
چه توان كرد كه از ابر سیه پیدا نیست
روز خورشیدی ما و شب مهتابی ما

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:33 - 0 تشکر 456032

کو هشیار؟
بالای تو را كه دید كو پست نشد
؟
یا پای كشید از تو و از دست نشد ؟
كو عارف هشیار كه با دیدن تو
از گردش جام نگهت مست نشد ؟

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:35 - 0 تشکر 456034

کهنه زدایی
ای دل اندوهگین شادنمایی كن

حیله نشاید تو را كار ریایی مكن
گر كه تو خد مانده یی در شب تاریك جهل
مردم گمگشته راراهنمایی مكن
این همه ترفند
چیست راست بگو مرد باش
گر كه مرا دشمنی دوست نایی مكن
ای دل یكتا پرست عشق بیاور به دست
چون كه رسیدی به دوست عزم جدایی مكن
میكده یی نیمسشب عرصه ی مستان اوست
بر در پیر مغان باده ستایی مكن
از من و ما دور شو آینه ی نور شو
این همه سركش مباش كفرگرایی مكن
بنده
ی درمانده یی ذكر انالحق مگوی
پنبه ی خود رابزن فكر خدایی مكن
مرغك عزلت گرین تا كه پی دانه یی
از قفس تنگ خویش یاد رهایی مكن
با سخن یاوه رنگ دو ز نوی میزنی
دفتر خود را بشوی كهنه زدایی مكن
آینه ی شعر را تاب غبار تو نیست
گر به ادب عاشقی یاوه سرایی مكن
خواری
خود را مخواه بنده ی غربی مشو
بر سر خوان فرنگ لقمه ربایی مكن
شاعر آزاده باش راه گدایان مپوی
بر در ارباب زر روی گدایی مكن

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 2/3/1391 - 15:36 - 0 تشکر 456036

قیامتی و انابتی
زمین چاك شده كوه بگداخته

فلك بر زمین آتش انداخته
به پا خاست هنگامه ی رستخیز
همه دیده ها سرخ و خونابه ریز
قریا و پروین به هم ریخته
همه عقد منظومه بگسیخته
پراكنده مردم چو پروانه ها
چو موران كه دورند از لانه ها
ستاره فرو ریزد از آسمان
بمیرد زمین و نماند زمان
سراسیمه در كوه و صحرا وحوش
ز اعماق دریا برآید خروش
دمیده بسی تفخه در صورها
بر آورده مردم سر از گورها
بر آید ز عمق
زمین های و هو
به یكدم شود گورها زیر و رو
همه موی كن و مویه كن بیمناك
نفس آتش آسا زبان چاك چاك
گریزنده مادر ز فرزند خویش
پدر نیست دلسوز دلبند خویش
همه كوهها پنبه ی سوده گیر
زمین و زمان را تو نابوده گیر
نیابی به پشت زمین آدمی
همه وعده ها راست بینی همی
شكافنده بشكافد این خاك را
بهم ریزد ایوان فلك را
به هر سو روان كوهها همچو رود
ستاره فتد بر زمین در سجود
چو آغاز صبح قیامت شود
گنهكار غرق ندامت شود
برآرد خروشی كه ای وای من
چه وحشت سرایی بود جای من
ستم پیشه را لرزه ها بر تنست
كه این خود مجازات
اهریمن است
گنه پیشه چون شمع افروخته
تن آتش گرفته زبان سوخته
در آن عرصه ی ضجه ی وای وای
پناهی نباشد به غیر از خدای
ز بیم قیامت همه اشك ریز
بنی آدم از یكدیگر در گریز
به فرزند مادر برآرد خروش
رهایم كن و دیده از من بپوش
كه من خود پریشان و بیچاره ام
در
این وادی هول آواره ام
ملك می زند نعره بر آدمی
كه الملك لله باشد همی
بیندیش و با دیده ی تیز بین
سرای قیامت شرر خیز بین
بپا می شود دادگاه خدای
بدا بر گنهكار نا پارسای
خدایا ز فردا بلرزد تنم
ز بیم قیامت همه شیونم
بزرگا گنه جان من تیره كرد
هوی و
هوس را به ما چیره كرد
تو باغی و من در دمن مانده ام
بدا بر سرایی كه من مانده ام
تو نوری و من مانده در ظلمتم
تو معبودی و من همه غفلتم
خدایا در آن ورطه ی هولناك
مبادا گنهكار خیزم ز خاك
در ‌آن بی پناهی پناهم بده
ز رحمت به فردوس راهم بده
خطا گفتم ای
مهربان بر عباد
كه دور از تو فردوس و جنت مباد
ز جنت همه آرزویم تویی
به فردوس هم آنچه جویم تویی
دلم را به شوق تو پیراستم
كه تنها ز هستی تو را خواستم
تو بودی به هر حال معبود من
تو هستی به هر لحظه مقصود من
مرا از گنه شستشویی بده
به خاك درت آبرویی بده
به مردن مرا از گنه پاك كن
چو بخشیده ای همدم خاك كن
نگویم كه در بر رخم باز نیست
همای مرا حال پرواز نیست
اگر چه خدا جوی دیرینه ام
نشسته غباری بر آیینه ام
مرا نفس اماره در خاك كن
به مهرت غبار از دلم پاك كن
به دست تو آیینه یابد جلا
به امر تو هر سنگ گردد
طلا
به فرمان تو گل بر آید ز سنگ
ز نقش تو شد غنچه هفتاد رنگ
چراغ همه آسمان ها ز تست
تویی بی نشان این نشان ها ز تست
به مهر تو هر شاخه در گل نشست
بسی نغمه در نای بلبل نشست
همه رود ها در خروش تواند
چمن ها همه لاله پوش تواند
تو بر ابر فرمان باران دهی
گل و لاله بر مرغزاران دهی
ز آهو بر آورده یی بوی مشك
عطا كرده یی میوه از چوب خشك
تو رخشنده كردی دل مشتری
چه كس می كند جز تو میناگری
مه و مهر روشن دو فانوس تست
همه آسمانها زمین بوس تست
جهان از تو بالا و پستی گرفت
همه نیستی از تو هستی گرفت
تو
بر خیل جنبندگان جان دهی
تو هستی كه بر ذره فرمان دهی
عطای تو بر چشم ما خواب ریخت
به شب بر فلك نور مهتاب ریخت
به هرجا نشستم خیال تو بود
به هر باغ دیدم جمال تو بود
بسا نقش بر سنگ بگذاشتی
سپاست كه بر صخره گل كاشتی
همه نخل ها سبز پوش تواند
همه نحل ها
باده نوش تواند
خدایا جهان پر ز آهنگ تست
به هر گل نموداری از رنگ تست
تو از كوه ها چشمه انگیختی
تو در آب ها زندگی ریختی
ز چشم غزالان تو را دیده ام
به بوی تو از شاخه گل چیده ام
برآری بسی چشمه از سنگها
به یك گل عطا كرده یی رنگ ها
به دریا كه خود عالمی
دیگرست
درون صدف ها بسی گوهر ست
خدایا چه گویم چه ها كرده یی
گل از قعر دریا برآورده یی
شدم در شگفتی ز دیدار سنگ
كه هر سنگ دریاست هفتاد رنگ
به دریا هنرها برافراختی
به دریاچه گلخانه ها ساختی
به جنگل اگر پا گذارد كسی
ز حیرت تحمل نیارد بسی
ز بیننده گل می
كند دلبری
به هر برگ صد گونه صورتگری
هوا سبز و سرتاسر بیشه سبز
درخت ارغوانی ولی ریشه سبز
به جنگل بیا و نقش كندو بین
چو بینی همه نقشه ی او ببین
كجا می تواند كسی حس كند
كه زنبور كار مهندس كند
به جز او كه گفت آن نواندیش را
مسدس كند خانه ی خویش را
كه آموختنش دل به گل باختن
به گلها نشستن عسل ساختن
چه صورتگری نقش گل ریخته
چه دستی چنین طرحی انگیخته
یه گلها چه كس این همه رنگ داد
به بلبل چه كس شور آهنگ داد
چه كس روشنی در قمر ریخته
چو فانوس بی تكیه آویخته
چه كس بیشه را این همه رنگ زد
چه دستی دو
صد نقشه بر سنگ زد
اگر باشدت دیده ی دل نكوست
به هر پرده ی چشم ما نقش اوست
ببین مردم چشم خود را دمی
كه در نقطه پیدا بود عالمی
خدایا توهستی در اندیشه ام
دود نور تو در رگ و ریشه ام
بزرگا ز حیرت به فریاد من
ز پا تا به سر حیرت آباد من
از این باده هایی كه
در دست تست
سرا پا وجودم همه مست تست
ز مستی ندانم ره خانه را
نداند كسی حال دیوانه را
كجا مور داند سلیمان كجاست
كجا لعل داند بدخشان كجاست
ز بس نقش حیرت به دل میزنی
كلاه از سر عقل می افكنی
ندانم به درگاه نتو چیستم
چه گویم كه خود كمتر از نیستم
چنانم
به حیرت كه دیوانه ام
به شمع تو عمریست پروانه ام
از این شمع خلقت برافروختن
چه آید ز پروانه جز سوختن

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.