• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 4064)
سه شنبه 9/7/1392 - 7:26 -0 تشکر 656839
خاطرات برادران شهدا

بسم تعالی

در این تاپیک خاطرات برادران شهدا را قرار میدهم به امید خواندن دوستان و تفکر و تعمق بیشتر در راه و هدف شهدا.

سه شنبه 9/7/1392 - 7:29 - 0 تشکر 656857

برادر شهید راوند از آخرین وداع شهید می گوید : نادر مدت شش سال در جبهه بود به گمان ما از تحصیل و کار و زندگی فاصله گرفته بود . به او پیشنهاد کردیم نصف منزل پدریمان برای تو و هرکجا می خواهی تا برایت خواستگاری کنیم و زن بگیریم ؛ قبلاً نیز چند دفعه به اوگفته بودیم ولی زیربار نرفته بود.

‏این  دفعه نمی دانم  چه  طور شد ؛ نمی خواست  دل مادر را بشکند ؛ قبول  کرد و ما خیلی خوشحال شدیم . آخرین روز مرخصی بود . اول غروب وارد منزل ما شد و مرا صدا زد وگفت : « حاجی منزل برای  خودتان ؛  زن هم  نمی خواهم » .  گفتم  :  چرا ؟  نادر مگر  چه  شده ؟  چرا این  حرف ها  را می زنی ؟ کی تو را ناراحت کرده است ؟ گفت : « هیچی نشده ؛ خودم فعلأ تصمیمم برگشته ؛ قصد ازدواج ندارم » .

روز بعد که می خواست به جبهه برود با ما خداحافظی کرد و بچه ها را بوسید و تا سر خیابان جلو منزل رفت . طولی نکشید آمد و مدتی ما را نگاه کرد و باز خداحافظی و بوسیدن بچه ها را تکرار کرد و رفت و عازم جبهه شد .  در بین راه آن طرف گناوه داخل ماشین شروع می کند به نوشتن وصیت نامه و به یکی از رفقایش می دهد به او می گوید : « این بارکه جبهه می روم شهید می شوم ؛ شما این وصیت نامه را به مادرم بدهید » .

‏بعد از شهادت وی یکی از بستگان برایمان تعریف کرد که نادر به اوگفته بود : « اول غروب درب منزلمان نشسته بودم ؛ یک چیزی مانند فرشته که دارای دو بال بود در نظرم آمد و به من گفت تو این بار شهید می شوی من هم تصمیم گرفتم پیش برادرم بروم و انصراف خود را از ازدواج به او اعلام کنم » .

« شهید نادر راوند »

شهرستان دشتستان

ستاره چیدنی بود

سه شنبه 9/7/1392 - 7:29 - 0 تشکر 656858

برادر شهید حکیمی از شهید گنجی نقل می کند : ‏عبدالرضا یکی از دوستان و همراهان صمیمی شهید صادق گنجی بود . شهید گنجی در خاطرات خود درباره ی شهید حکیمی می گوید : هر وقت از عبدالرضا می پرسیدیم که چرا ازدا وج نمی کند ؛ می گفت : « ناراحت نباشید من به زودی ازدواج می کنم » و ما خوشحال می شدیم که عبدالرضا بالاخره ازدواج خواهد کرد . تا این که عبدالرضا شهید شد و ما تازه فهمیدیم که منظورش ازعروسی ؛ عروج به ملکوت اعلی و شهادت بوده است .

پس از 4 ‏ماه حضور در جبهه ی نبرد سرانجام در مورخ 29 / 8 / 1362 ‏در منطقه ی پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به چشم و قلب نازنینش ، چشم از عالم فانی بست و به سوی اعلاعلیین چشم گشود.

« شهید عبدالرضا حکیمی »

شهرستان دشتستان

ستاره چیدنی بود

سه شنبه 9/7/1392 - 7:30 - 0 تشکر 656859

برادر شهید حکیمی می گوید : عبدالرضا قبل از این که به جبهه برود ؛ کادوی عروسی مرا آماده کرده بود ؛ به مادر گفته بود : « شاید روزی که علیرضا ازدواج می کند من نباشم » . مادر خندیده بود و گفته بود که هرکجا بروی مجبوری برای عروسی برادرت برگردی .

« شهید عبدالرضا حکیمی »

شهرستان دشتستان

ستاره چیدنی بود

سه شنبه 9/7/1392 - 7:30 - 0 تشکر 656860

برادر شهید هاشمی از درخواست برادر شهیدش نقل می کند :

شبی خواب دیدم که پیکر مطهر شهید در تابوت است و تابوت نیز در مسجد روستایمان گذاشته شده است . آن شهید در تابوت با من سخن گفت و خواست که ‏هنگام حرکت تابوت خیلی جسدش را به اطراف حمل نکنیم . علت را پرسیدم ؛ اوگفت : « سرم درد می کند و با حرکت تابوت دردش بیش تر می شود » . 

پس از شهادت او به یاد خوابم افتادم و وقتی جسد را مشاهده کردم دیدم دقیقاً گلوله به سر او اصابت کرده بود . شهید هاشمی اولین شهید روستای طلحه می باشد ‏و به همین مناسبت گلزار شهدای طلحه نیز به نام « ‏بهشت هاشمی » نام گذاری شده است .

« شهید سید ابوالحسن هاشمی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:30 - 0 تشکر 656862

گفتگوی برادر شهید با برادر شهیدش :

روزی عجیب دلتنگ آن شهید شده بودم ؛ چند ماهی بود که به شهادت رسیده بود . یک روز صبح بلند شدم و به تربت پاک آن شهید رفتم و بسیار گریه کردم . در همان شب به خوابم آمد و گفت : « چرا گریه می کنی ؟ » . گفتم برای تو گریه می کنم ؛ آخر تو کجا رفته ای که دیگر باز نمی گردی؟  گفت : « برادرم گریه نکن که من زنده ام ، برای زنده که گریه نمی کنند » . بعد به شوخی گفت : « حالا بخند » .

« شهید منوچهر نظری »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:30 - 0 تشکر 656863

روزی  فرزند  برادر شهیدم  که هفت ؛ هشت  ماه بیشتر از تولد او نگذشته بود دچار یک بیماری گردید که  پزشکان عاجر از مداوای  او بودند .  روزی  زنی از همسایگان  به ما  گفت دیشب پدر این پسر را در خواب دیدم وگفت : « بروید به خانواده ام بگویید که علاج بچه در دست خداست ؛ بگویید او را به تربت من ببرند و مقداری از خاک تربتم را به پیشانی او بکشند ؛‏ به اراده ی الهی خوب خواهد شد » . 

ما نیز سراسیمه چنین کردیم به محض اینکه بر سر تربت آن شهید رسیدیم با تعجب دیدیم آن کودک هفت ؛ هشت ماهه دارد لبخند می زند . شاید چیزی را می دید که چشم مادی ما قدرت دیدن آن را نداشت . مقداری از خاک تربت شهید را برداشتیم و فرزندش را با آن خاک تبرک کردیم باورکنید تا به منزل رسیدیم هیچ عارضه و دردی را در وجود آن بچه ندیدیم .

« شهید منوچهر نظری »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:31 - 0 تشکر 656864

نحوۀ شهادت جهانگیر لطفی از زبان برادرش :

‏شهید لطفی در مورخه 12 / 12 / 62 ‏در منطقۀ عملیاتی خیبر به شهادت رسید . ‏ پس  از شهادت  ایشان  هیچ  اطلاعی  از پیکر او  نداشتیم . مدت ها  گذشت حتی  نمی دانسیم  که  ایشان  به اسارت رفته اند یا اینکه به مقام رفیع شهادت رسیده اند . ایشان تا مورخه 12 / 4 / 76 هم چنان مفقود الجسد بودند تا آنکه از طریق گروه های تجسس سپاه در همان منطقه ای که عملیات رخ داده بود ، قسمتی از بدن مطهرش به همراه کفش ؛ کلاه و لباس مندرس و فرسودۀ او به همراه پلاک شناسایی شد . پس ازکشف جسد در زیر خروارها خاک بیرون کشیده شد و به خوزستان منتقل گردید . از اهواز نیز به برازجان انتقال یافت و سپس در میان انبوه عزادارن و دوستدارانش درگلزار شهدای روستای خون دفن گردید.

« شهید جهانگیر لطفی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:31 - 0 تشکر 656866

نحوه پیدا کردن جسد شهید بازیار به نقل از برادر شهید :

پس از گذشت هفت ماه از شهادت احمد بازیار و آزادی منطقۀ عملیاتی کوهستانی شیاکوه در گیلان غرب از دست مزدوران عراقی ؛ برادر شهید به مرکز پیاده شیراز مراجعه کرده و از فرماندهان می خواهند تا ترتیبی اتخاذ نمایند که پیکر شهید کشف و به زادگاهش منتقل شود . فرماندهان همکاری لازم را انجام داده و چند تن از سربازان همرزم شهید همراه برادر شهید به منطقۀ گیلان غرب عزیمت می نمایند . 

برادر شهید می گوید وقتی به منطقۀ رسیدیم همرزم شهید که قبلاً آدرس محل شهادت را می دانست گفت شهید بازیار با جراحت سختی که برداشته بود در زیر یک درخت در منطقۀ  کوهستانی شیاکوه در زمان عقب نشینی ماند . نشانه جسد مطهر یک چفیه است که موقع جراحت به پهلوی او بسته ایم . وقتی به آدرس داده شده یعنی درختی که گفته بود نزدیک شدیم معلوم شد پیکر شهید در آن جا آرمیده است . خاک را عقب زدیم پیکر مطهر بوسیله نازکی از خاک پوشیده شده بود . با بیرون آوردن پیکر مشخص شد که هم چون پیشوای شهیدان حسین بن علی (ع) جسد مطهر سالم مانده است و نشانه داده شده یعنی چفیه هم سالم مانده بود که پلاک وکارت ایشان را بیرون آوردیم و او را بوسیدیم و در برانکارد گذاشتیم و به عقب آوردیم .

« شهید احمد بازیار »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 7:31 - 0 تشکر 656867

برادر شهید طوفانی از آخرین اعزام او می گوید : عباس  پس از چند ماه خدمت سربازی ، آخرین باری که می خواست به  ‏جبهه برود ؛ وقتی داشت با پدر و مادرم خداحافظی می کرد گفت : « من می دانم این دفعه که به جبهه می روم شهید می شوم ، شما صبر و حوصله داشته باشید » . مادرم بی قرار شد و زد زیر گریه ؛ اما عباس دست بر روی شانۀ مادرم گذاشت و گفت : « مادر گریه نکن ؛ تو افتخارکن که پیش حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب (س) روسفید خواهی بود . افتخارکن که در راه انقلاب اسلامی و راه امام (خمینی) شهید داده ای » .

‏همان طور که خودش گفته بود ، حدود یک ماه بعد از رفتنش خون پاکش در روز سی ام خرداد 1365 بر اثر ترکش خمپاره در جبهۀ مهران ؛ بر خاک وطن ریخت و شیرینی شهادت را چشید .

« شهید عباس طوفان »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 7:32 - 0 تشکر 656869

برادر شهید پهلوانی از نحوه شهادت برادرش می گوید : اوایل بهمن 61 ‏، بعد از چند روز دوری از خانه ؛ به روستای عامری رفتم ‏. چشمم که توی تاقچه افتاد دیدم نادر یک قطعه عکس از خودش رابزرگ کرده دور بر آن را نقاشی کشیده و قاب گرفته است.  ‏در حالی که داشتم به عکس نگاه می کردم از او پرسیدم  این عکس را برای چه گرفته ای ؟ نادر گفت : « ‏این عکس را برای بعد از شهادتم گرفته ام » . تا آن وقت ما هیچ خبری از عشق و علاقۀ او به بسیج و جبهه رفتن نداشتیم . حتی ما فکرش را نمی کردیم که او قصد جبهه رفتن داشته باشد . چون سه ، چهار ماهی از آغاز مدرسه می گذشت و او کلاس اول ‏دبیرستان بندر دیلم بود ؛ من هم به شوخی به او گفتم ما این شانس را نداریم که روزی به ما برادرشهید بگویند .  نادر گفت : « ‏چرا به این آرزویت می رسی ؛ مطمئن باش » .‏طولی نکشید که یازدهم بهمن ، شب یکی از دوستان در حیاط آمد و به ما خبر داد که نادر امروز به جبهه رفت.  چند روزی از اعزام او به جبهه شرهانی می گذشت که نامه ای برای ما فرستاد . او در نامه اش نوشته بود که این آخرین نامۀ من است .  ‏او در نامه اش نوشته بود که آن جا آر پی جی زن است. چند روز از آمدن نامه اش نگذشته بود که پس از 32 ‏روز جان فشانی در جبهه های نور علیه ظلمت در تاریخ 13 / 12 / 61 ‏ در جبهۀ  شرهانی بر اثر ترکش خمپاره به پشت سرش به درجۀ رفیع شهادت نایل گردید .

« شهید نادر پهلوانی »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.