برادر شهید راوند از آخرین وداع شهید می گوید : نادر مدت شش سال در جبهه بود به گمان ما از تحصیل و کار و زندگی فاصله گرفته بود . به او پیشنهاد کردیم نصف منزل پدریمان برای تو و هرکجا می خواهی تا برایت خواستگاری کنیم و زن بگیریم ؛ قبلاً نیز چند دفعه به اوگفته بودیم ولی زیربار نرفته بود.
این دفعه نمی دانم چه طور شد ؛ نمی خواست دل مادر را بشکند ؛ قبول کرد و ما خیلی خوشحال شدیم . آخرین روز مرخصی بود . اول غروب وارد منزل ما شد و مرا صدا زد وگفت : « حاجی منزل برای خودتان ؛ زن هم نمی خواهم » . گفتم : چرا ؟ نادر مگر چه شده ؟ چرا این حرف ها را می زنی ؟ کی تو را ناراحت کرده است ؟ گفت : « هیچی نشده ؛ خودم فعلأ تصمیمم برگشته ؛ قصد ازدواج ندارم » .
روز بعد که می خواست به جبهه برود با ما خداحافظی کرد و بچه ها را بوسید و تا سر خیابان جلو منزل رفت . طولی نکشید آمد و مدتی ما را نگاه کرد و باز خداحافظی و بوسیدن بچه ها را تکرار کرد و رفت و عازم جبهه شد . در بین راه آن طرف گناوه داخل ماشین شروع می کند به نوشتن وصیت نامه و به یکی از رفقایش می دهد به او می گوید : « این بارکه جبهه می روم شهید می شوم ؛ شما این وصیت نامه را به مادرم بدهید » .
بعد از شهادت وی یکی از بستگان برایمان تعریف کرد که نادر به اوگفته بود : « اول غروب درب منزلمان نشسته بودم ؛ یک چیزی مانند فرشته که دارای دو بال بود در نظرم آمد و به من گفت تو این بار شهید می شوی من هم تصمیم گرفتم پیش برادرم بروم و انصراف خود را از ازدواج به او اعلام کنم » .
« شهید نادر راوند »
شهرستان دشتستان
ستاره چیدنی بود