• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 4066)
سه شنبه 9/7/1392 - 7:26 -0 تشکر 656839
خاطرات برادران شهدا

بسم تعالی

در این تاپیک خاطرات برادران شهدا را قرار میدهم به امید خواندن دوستان و تفکر و تعمق بیشتر در راه و هدف شهدا.

سه شنبه 9/7/1392 - 7:37 - 0 تشکر 656897

« کتاب : شقایق های خونین » 

برادر شهید حیدری می گوید : بعد از شهادت شهید عبدالرسول ما خیلی سختی و رنج کشیدیم و مادرم شب و روز گریه می کرد . عصر یک روز که با مادرم خیلی گریه کردیم ؛ شب که به خواب رفتم در عالم خواب شهید را به خواب دیدم که خیلی ناراحت است و گفت : « با این گریه ی شما حضرت فاطمه ی زهرا (س) ناراحت شده » ؛ و من هرگز بعد از 18 ‏سال این جمله را فراموش نمی کنم و آن شب تا صبح نخوابیدم و در فکر بودم که ما با گریه ی خود هم اجر شهید را ضایع و هم معصومین را غمگین می کنیم و معصومین و امامان ما ؛ هرگز ما را فراموش نکرده و تنها نخواهند گذاشت .

« شهید عبدالرسول حیدری / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 7:38 - 0 تشکر 656898

« کتاب : شقایق های خونین » 

برادر شهید اسماعیلی می گوید : وقتی شهید می خواست به جبهه اعزام شود ؛ گفت : « برادر عزیزم این بارکه به جبهه می روم خیلی زود خبر شهادت من را دریافت می کنید » . پرسیدم ازکجا می فهمی؟ ایشان گفت : « این یک راز است ، فقط  هر  چه  دلم  می خواهد انجام بده » . پرسیدم : چه کار باید انجام دهم ؟ گفت : « برادر، روستای سمیل علی قبرستان ندارد ؛ هر وقت من را آوردند در زمینی که دارم یک قبرستان افتتاح کنید تا مردم این روستا و روستای همجوار از آن استفاده کنند » . الله یار در تاریخ 67/4/11 ‏به فاصلۀ  چند روز به شهادت رسید و در همان قطعه زمین به خاک سپرده شد که هم اکنون بهشت الله یار اسماعیلی نام دارد. 

‏ « شهید الله یار اسماعیلی / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 7:38 - 0 تشکر 656899

« کتاب : تبسم سرخ » 

برادر شهید حیدرزاده نقل می کند :  در مقر عملیات کربلای چهار در سالن نشته بودیم . ناگهان ابراهیم مؤدبانه در را باز کرد ؛ با اجازه ی فرمانده مرا خواست . بیرون رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم . لحظه ای به او خیره شدم و بلا درنگ گفتم : ‏مطمئنأ تو شهید می شوی . لبخند زد و گفت: « من کجا و این مقام کجا » ؛ آن گاه برای روحیه دادن اضافه کرد : « من و دوستان دیشب برای شناسایی ‏منطقه ی دشمن ، زیر آبی به سنگرعراقی ها رفتیم ؛ حتی وارد سنگر ‏شدیم . بحمدالله هیچ اطلاعی از عملیات ندارند و اصلاً متوجه ما نشدند . هم اکنون زمینه برای انجام عملیات آماده است » . سپس به منظور عذرخواهی از آن جا در را باز کرد ؛ لبخند زنان فرمانده را ترک کرد در همان لحظه چند نفر از دوستانش در جمع بلند شدند و با ابراهیم روبوسی و خداحافظی کردند . وقتی پرویز قاسمی ( شهید ) بلند شد ؛ فرمانده ممانعت کرد چون  وقت  کم داشت . در همین  هنگام  پرویز ؛ ابراهیم  را صدا زد و ‏‏گفت : « ما همدیگر را درجای دیگر ملاقات خواهیم کرد »‏.

« شهید ابراهیم حیدرزاده / شهرستان تنگستان »

سه شنبه 9/7/1392 - 7:38 - 0 تشکر 656900

برادر شهید احمد انسیه می گوید : در عملیات کربلای 4 با هم بودیم ؛ اما آن شب خبر از احمد نداشتم . در جریان یک عقب نشینی ؛ یکی از همرزمان به من گفت : احمد همشهری شما هم زخمی شده  ( او نمی دانست که احمد برادر من است ) در همان حالت نشانی را از او گرفتم و سریع خودم را به آنجا رساندم . دیدم درون بیشه ، کنار یک قایق نیمه سوخته دراز کشیده است . گفتم : ‏احمد دشمن دارد می رسد چرا اینجا خوابیده ای ؛ ‏گفت : ‏کجا بروم ؟ کار من تمام است ؛  دلم فرو ریخت . می خواستم زود او را بلند کنم و با خود ببرم . دیدم دو زخم عمیق بر پیکرش نشسته ؛ بدون اینکه که داد و فریادی کند آهسته گفت : ‏برادرم ، برو؛ خودت را نجات بده ؛ مرا حلال کن ؛ ‏کم کم چشمانش را بست ؛ با دستپاچگی می خواستم کاری بکنم که دیدم بدن نازنینش ‏سرد شد .

« شهید احمد انسیه / شهرستان بردخون »

سه شنبه 9/7/1392 - 7:38 - 0 تشکر 656901

« کتاب : لاله های تنگستان » 

برادر شهید باصری می گوید :  ‏در سال 1367 ‏هر دو درجبهه ی جنوب ، منطقه ی آبادان بودیم  و به تازگی  ‏نیروهای خودی از فاو عقب نشینی کرده بودند ؛ ما درگسبه مستقر بودیم  ؛ ‏سنگر من با سنگر برادرم منصور حدود سیصد متر از هم ‏فاصله داشت . عصر بود ؛ من جهت دیدنش پیش او رفتم . او دوشکا کار می کرد و امان از عراقی ها گرفته بود ؛ عراقی ها شب او را با دوربین مادون قرمز یا به طریقی دیگر شناسایی کرده بودند . پل بین فاو و گسبه تخریب شده بود . منصور در قسمت پل منتهی به خاک خودمان بود . عراقی ها با قناسه ( اسلحه دوربین دار) صبح ساعت هشت پیشانی او را هدف قرار داده بودند ؛ من در سنگر زیرین بودم چون دوشکا بالای سنگر بود ؛ یکباره صدایی شنیدم رفتم تا منصور افتاده او را در بغل گرفتم . فرماندهان دیدند من ناراحت هستم مرا دلداری دادند و بردند به سنگر فرماندهی . به من گفتند : تو بهتر است همین جا استراحت کنی . چند روزی در منطقه استراحت کردم و منصور هم برده شد سردخانه ی بیمارستان .

« شهید منصور باصری / شهرستان تنگستان »

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.