• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
مقاومت اسلامی (بازدید: 7326)
سه شنبه 9/7/1392 - 5:57 -0 تشکر 656520
خاطرات مادران شهدا

با سلام در این تاپیک قصد قرار دادن خاطرات مادران شهید را دارم امید که مقبول واقع شود.

یا علی

سه شنبه 9/7/1392 - 6:5 - 0 تشکر 656541

در آن زمان که د‏و فرزندم مشغول خدمت سربازی بودند خیلی ناراحت بودم . ‏چرا که د‏وری دو فرزند ارشد  خانواده  برای  یک  مادرخیلی سنگین است . یک شب حضرت امام خمینی (ره) را در خواب دیدم . امام بزرگوار خطاب به من گفت : « چرا این قدر جزع و فزع می کنی ؟ از این دو فرزندت یکی متعلق به خودت و دیگری متعلق به ماست » . از خواب بیدار شدم فهمیدم که فرزندی از فرزندانم که خالص تر است شهید خواهد شد .

دلهره سراپای وجودم را پرکرده بود . از آن زمان به بعد هرکسی درب حیاط را می زد منتظر بودم تا خبری ناگوار برایم بیاورد . گر چه امروز به خود می بالم که توانسته ام حاصل دسترنجم را تقدیم اسلام عزیز نمایم . پس از شنیدن خبر شهادت فرزندم ؛ گویی که این آمادگی در وجودم رخ داده بود . به همین جهت توانستم صبر نمایم و خدای را شاکر باشم .

« شهید غلامحسن بارانی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 6:5 - 0 تشکر 656542

مادر شهید بارانی از لحظه خداحافظی فرزندش می گوید :

روزی که‏ پسرم می خواست به جبهه برود صحنه ای مرا متحیرکرد . قبل از آن که بخواهد خداحافظی نماید ؛ یکی از مرغ ها از قفس می پرد و به سمت شهید می رود و با بال های خود مانع خروج او از درب حیات می شود . تا درب حیات به دنبال شهید می رود و نمی گذارد که از درب بیرون برود .

با خود  گفتم  در این حرکت که ‏از زبان حیوانی بی زبان سر می زند چه رازی نهفته است ؟ اکنون می دانم که چه رازهای سر به مهری در این حرکت آن پرندۀ بی زبان نهفته بوده است .

« شهید کرامت بارانی »

شهرستان دشتستان

کبوتران بهشت

سه شنبه 9/7/1392 - 6:6 - 0 تشکر 656543

خواهر  شهید  از زبان  مادرش  نقل می کند:  ‏ ‏زمانی که علی جبهه بود مادرم می گفت که خیلی در فکر پسرم ‏بودم . ‏شبی خواب دیدم که امام خمینی (ره) با جمعیتی فراوان در روستای ما جمع هستند . من جمعیت را شکافتم و خودم را به امام رساندم ؛ گفتم : آقا ؛ من پسری دارم که می خواهم برایش دعا کنی . دیدم علی میان جمعیت ایستاده و امام (ره) پیراهن علی را بالا زد ؛ ‏انگشتی روی کمرش پیدا بود.  ‏امام (ره) خطاب به من گفت : فرزند شما را امضا کردم . من خوشحال شدم ؛ از خواب که بیدار شدم با این که از این خواب شیرین شادمان بودم ، اما نمی دانستم تعبیرش چیست ؟  ‏چند روز بعد خبر شهادت ایشان را آوردند .

« شهید علی موتوری »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:6 - 0 تشکر 656544

مادر شهید امیریان از لحظه دریافت خبر شهادت فرزندش می گوید : عید سال 1364 ‏نامه ای از حسین به دستمان رسید . شب خواب دیدم که ماشین های سپاه دور خانه ما را گرفته اند ‏. ‏وقتی بیدار شدم گفتم که حتماً حسین شهید شده ، ولی خودم را دلداری دادم و سعی کردم این خواب را فراموش کنم .

ساعت 10 صبح برای خریدن ماست به خانۀ یکی از همسایگانمان رفتم . وقتی برگشتم ، دیدم ماشین لندکروز سپاه جلوی در خانه ما ایستاده و پسر دایی حسین دارد گریه می کند.  ‏گفتم : مگر چه خبر است ؟ چرا گریه می کنی ؟ گفت : مادر رضا ، چطوری بگویم ؛ حسین شهید شده است و دوباره شدیدترگریه کرد.  ‏وقتی این خبر را شنیدم ، دست و پاپم را گم کردم. 

‏سه روز بعد جنازۀ او را به منظور خاکسپاری به بندر دیلم آوردند . رفتم بالای سرش و گفتم : شهادتت مبارک چون آرزوی همیشگی تو بود .  

« شهید حسین امیریان »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:6 - 0 تشکر 656545

مادر شهیدان بچه لر از درخواست شهیدانش می گوید : تا چند سال بعد از شهادت دو پسرم برای آنها و به یاد آنها لباس سیاه می پوشیدم تا این که شبی خواب دیدم که خلیل و خیرالله به خانه آمدند ؛ به من گفتند : « مادر با لباس سیاهت ، خاک به صورت ما می ریزی » .  

‏بعد  از  این خواب ؛  لباس سیاهم  را عوض کردم  ولی به طور اتفاقی عصر پنج شنبه آن هفته نتوانستم به مزارشان بروم ؛ دوباره هر دو به خوابم آمدند و به من گفتند : « مادر مگر با ما قهر کرده ای ؟ ما فقط گفتیم لباس مشکی بر تن نکن » .

« شهید عباس بچه لر »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:7 - 0 تشکر 656546

شاکر بودن مادر شهیدان بچه لر : من به خاطر شهادت دو پسرم به درگاه خدا شکر می کنم . اصلاً ابراز ناراحتی نمی کنم که مبادا روح آن دو نوجوان شهید ناراحت شود . خدا را شاکرم و این شکر است که قلبم را تسکین می دهد . من دو فرزند جوان و رعنایم را با دستان خودم غسل شهادت دادم و حتی بعد از شهادت خیرالله صورت زخمی و غرق به خون او را بوسیدم و خدا را بر این نعمت بزرگ که به ما ارزانی کرده بود شکر کردم .

« شهید عباس بچه لر »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:7 - 0 تشکر 656547

مادر شهید بچه لردر خصوص لحظه شنیدن خبر شهادت فرزندش می گوید : در اوایل مهرماه 1362 ‏نزدیکی های غروب ، خبر شهادت عباس را به ‏یکی از همسایگان ما دادند.  ‏همسایه ها که توان گفتن این خبر سنگین را نداشتند ؛ به من گفتند یک نامه از طرف عباس آمده ‏؛ فردا صبح آن را برایتان می آوریم . فردا صبح برای گرفتن نامۀ پسرم عباس به خانۀ همسایه مان رفتم . دیدم که یک  مینی بوسی از سپاه  و یک ماشین  هم از بنیاد شهید  درب  حیاط آنها ایستاده اند . من از یکی از پاسداران که آن جا بودند پرسیدم ؛ ببخشید ‏خاله ، مگر  چه  خبر است ؟  ایشان  گفتند  خبر  خیر  است ؛ برادر بسیجی  ، عباس بچه لر به فیض شهادت رسیده ‏است .

‏‏در موقع به خاکسپاری شهید عباس بچه لر، مادر شهید به درون قبر رفت و با بوسه ای ‏مادرانه بر صورت پسرش عباس ، با او خداحافظی کرد.

« شهید عباس بچه لر »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:7 - 0 تشکر 656548

مادر شهید داوودی از آخرین لحظات شهیدش می گوید :  ‏محمد در 18 ‏خرداد 1367 ‏برای آخرین بار به جبهه اعزام شد . او که انگار می دانست به زودی شهید خواهد شد ، دو شبانه روز از اتاق بیرون نیامد و وصیت نامه ای مفصل نوشت.

‏‏او به اتفاق گروهی دیگر از رزمندگان بسیجی و پاسدار منطقۀ دیلم و لیراوی به منطقۀ عملیاتی جنوب اعزام شد . حدود 17 ‏روز در جزیرۀ مجنون با دشمنان بعثی مبارزه کرد و سرانجام مصادف با روز تولدش در روز چهارم تیرماه 1367 در آغاز 19 سالگی اش بر اثر اصابت ترکش به سر و پایش تولدی دوباره یافت .

« شهید محمد داوودی »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:8 - 0 تشکر 656549

مادر شهید داوودی از رخت عروسی فرزندش می گوید : روزی پارچه فروشی به روستای عامری آمده بود و ‏صدا می زد ‏پارچه پارچه ...  من رفتم و چند متر پارچه خریدم . وقتی به خانه برگشتم محمد کنجکاوانه پرسید : « مادر ؛ پارچه خریده ای ؟ » . ‏من با حسی مادرانه به او گفتم : آره پسرم ، برای رخت های عروسی توست . ‏محمد هم بدون دغدغه و اضطراب گفت : « مادر ؛ رخت های من جبهه و شهادت است » .

« شهید محمد داوودی »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

سه شنبه 9/7/1392 - 6:8 - 0 تشکر 656550

شهید خیرالله درویشی سه ماه در جبهۀ جنوب به مبارزه با مزدوران متجاوز عراقی پرداخت . وقتی برای مرخصی به خانه بازگشت ؛ پس از اتمام چند روز از مرخصی اش در حالی که کیف و لباس هایش را آماده می کرد تا دوباره به جبهه برود ؛ به مادرش می گوید : « مادر جان مرا غسل شهادت بده » .  مادرش که می دانست خواسته قلبی پسرش چیست برای این که آرزوی پسرش را اجابت کرده باشد او را نیز همانند برادر شهیدش خلیل ، غسل شهادت داد تا او نیز به آرزوی قلبی اش که وصال یار و کشته شدن در راه اوست ؛ برسد .  ‏خیرالله پس از حضور مجدد در جبهه در جزیره ی مینو به شهادت رسید .

« شهید خیرالله درویشی »

شهرستان دیلم

ایل ستاره

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.