• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 7134)
دوشنبه 7/5/1392 - 16:24 -0 تشکر 627128
§کدام رؤیایت را بوسیده ای§

به نام خدا

سلام بر همگی

چرا رویا؟
 چرا بوسه؟
بوسه رو نماد وصال و رسیدن گرفتم. رسیدن یا تحقق رویاهایی که در سر داشته اید.
ما خیلی آرزوها داریم. اما برخی، چیزی بیش از آرزو هستند. مثل رویا می مانند؛ عجیب و دست نایافتنی. دست کم گمان داریم  مگر در وادی خیال به رویت جمال رویشان نائل شویم:) و وقتی محقق می شوند گویی که خواب شیرینی تعبیر شده...
کسی هست که رویایی در سر نداشته باشه؟! بعید میدونم...اما اینکه چه کسی به رویایش دست یافته ...بنظرم موضوع خوبیست برای پرسش و بحث.
شما دوست عزیز چطور؟
حال رویاهایتان چطوره؟
با کدام ها روبوسی داشته اید؟
کدام را درآغوش گرفته و از شادی اشک ریخته اید؟
از رویاهای تعبیر شده تان بگویید
یا از رویاهای واقعی که رویای تعبیرش را دارید!



خودم که فکر میکنم
تا به الان
شاید چهار رویای روشن رو در ذهن دارم
که بصورت رویایی در زندگی ام نقش حقیقت یافتند.

یکی شون قبولی در دبیرستانم بود
که ابدا احتمال قبولی نمیدادم
واقعا باورم نشد که پذیرفته شدم
هم آزمون فوق العاده سختی داشت
هم گزینش سخت گیرانه ای
خیلی از بچه های هوشمند و باانگیزه مدرسه راهنمایی مون هم در آزمونش شرکت کرده بودند
شاید از من هم خیلی سرتر بودند
اما همیشه فکر میکنم این توفیق بزرگی بود
نه چونکه استحقاق و لیاقت داشتم
شاید امتحان زندگی بود
شاید زمینه رو مهیا کرد برای رشد فرهنگی و عقیدتی و فکری ام
و مقدمه شد برای قبولی در دانشگاهی که
اون هم به رویا می مانست
واقعا ورود به هر دو مکتب رو
لطف خاص خدا میدونم
و
سومین رویا:
یک مسئله خانوادگی بود
که بسیار باورنکردنی
متحقق شد و فیصله یافت
بسی زیباتر از آنچیزی که به مخیله مان خطور میکرد
که در بهترین حالت خیلی بدتر از واقع امر فرض میکردیم
خداروشکر
و رویای دیگر
به اندازه اینها مهم نبود
اما شیرین شیرین
واقعا شیرین و دوست داشتنی:)
با رنگ دوستی رایحه محبت :)
که بماند:)

حال اگر دوست دارید از خودتان بگویید
فرقی نداره خودتون برای رویا چه نقشی ایفا کرده اید
بگویید چه بر سر آن رویاهای دیرینه آمد؟

------------------------------------------------------------

چقدر انتخاب عنوان سخت بود. چند تا رو خواستم بذارم دیدم مورددار میشه! کدام رویا را بوسیده ای؟/بوسه بر رویا/...!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 22/5/1392 - 16:29 - 0 تشکر 632083

یه سوالی هم تو ذهنم قر میخوره:
مرز بین شجاعت و حماقت کجاست؟
یه وقتایی خیال برمون میداره که میخوام شجاعت بخرج بدیم ولی در حقیقت داریم عین میزنیم وسط خال حماقت.
برای اینکه به رویاهامون برسیم کی یک احمق هستیم و کی یک جسور با شهامت؟؟؟؟؟

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 22/5/1392 - 16:31 - 0 تشکر 632084

""قـــاف"" گفته است :
[quote=""قـــاف"";389402;631842]سلام
بالاخره به کجا رسید ماجرا؟

سلام
ایشالله با همراهی شما عزیزان به جاهای خییییلی رویایی میرسه:دیی

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 22/5/1392 - 20:1 - 0 تشکر 632278

لیلای او گفته است :


خودم رو تو بیان هنوز نسنجیدم و بقیه هم نظرات خاصی نداشتن ازش بشه فهمید شجاعت بیان دارم یا نه که فکر کنم کمی محتاط هستم و خیلی همرک نیستم با اینکه خودم رو رک میدونم!!!!

-خب گاهی بد نیست اتفاقا درستش زیرکانه و سنجیده حرف زدنه. شاید شما همیشه سیاست رو چاشنی بیان میکنید و ذهن دوراندیشتون مانع میشه که حرفای گرون به زبون بیارید. ولی خب یجاهایی واقعا دل میخواد آدم حرف دلش رو رک و مستقیم بزنه. تو دانشگاه من کم حرفای خطرناک نزدم...تاحالاش که تو دردسر جدی نیفتادم. اما شاید طعنه و ضایع کردن استاد مرا!و بالارفتن ابروها و در معرض قضاوت قرار گرفتن و انگ خوردن رو برام به همراه داشته. بعد سه سال دیگه پوستم از نازکی دراومده.
بهرحال شاید خوب باشه که هم سیخ رو درنظر بگیریم هم کباب! هم حرفون رو بزنیم هم انقدر خوشگل بزنیم که مخالفش هم جرئت یا انگیزه ابراز مخالفت نکنه.
یه شجاعت دیگه هست اونم اصلا خود حرف زدنه تو جمعهای خاص.
من یه مدت کنفرانس دادنو بیخیال بودم اما بعد دوتا کنفرانس موفق تو ادبیات برام عادی شد. ولی با مجریگری و اجرا هنوز راحت نیستم. یک بار مسئول فرهنگیمون گفت مجری فلان مراسم تو باش. قبول نکردم چون هیچ تجربه ای نداشتم و اصولا خودمو اینکاره نمیدونستم. بعدها همیشه بخودم نهیب میزدم چی میشد حالا یه بار قبول میکردی چرا جسارت بخرج ندادی و ...شانسی که پرید دیگه پریده.


اما شجاعت در عمل رو هم دامنه گسترده ای داره و اونایی که ندارم رو نمیدونم چون تعدادشون زیاده!! ولی اونی که دارم یکیشو مثلا میدونم اینه که گاهی وقتها ادعاهای بزرگی میکنم و بعدشم پاش هستم تا انجام بدم
واقعا چه تو زمینه کاری چه دانشگاهی که فعلا گذشت بارها خودم رو امتحان کردم و اوایل ازین موضوع ترس داشتم ولی بعدها ازین کار لذت میبرم چون فهمیدم سخت ترین چیزها برای یادگیری نسبیشون حداکثر یک هفته وقت میخواد اگر!! با علاقه دنبالش بری
تو زمینه کاری خودم تو گروه صنایع واقعا از خودم راضی بودم فقط و فقط هم به خاطر یه نفر سومی که منو تو معذوریت گذاشت
عموما تا قبل دانشگاه کمتر پیش میاد ما از لاک خودمون بیرون بیاییم!!از دانشگاه به بعد مشخص میشه کی آره...کی نه!!!
تو دانشگاه هم چندین بار خودمو تو عمل انجام شده قرار دادم و خوش بختانه تا الان به مشکل خاصیی نخوردم.البته یه سری سختیاها و مشکلاتی بودن تو این ادعاها ولیکن به مرور زمان درست شدن و تونستم حد و حدود خودم رو بدونم و الان خوشحالم  که حدو حدودم رو فهمیدم!!نا محدود!!

واقعا عالیه
یه چیزی هم اضافه کنم: برای اینکه نیروی شجاعت سربلند بیاد بیرون نیاز به نیروهای پشتیبان مثل مسئولیتپذیری و زرنگی و عزت نفس و روحیه جاه طلبی و غیره هست. وگرنه آدم با یکی دوبار شجاعت بخرج دادن شکستهای فاحشی متحمل میشه و خیییییییلی اندکند اونایی که بعد شکستهای فضاحت بار دوباره پررویی بخرج بدن!
شما به مدد قابلیتهای طبیعی و اکتسابی خودتون و به حساب موفقیتهای پیشین در پروژه هایی قدم گذاشتید و هر موفقیت کسبی،انگیزه ای شده برای کسب موفقیت بعدی...
من بطور وضوح یادم نمیاد کار خطیری به گردن گرفته باشم. جز موارد خاصی که نتایج هم معمولی بوده یعنی در حد رفع تکلیف شده و بهم زیاد نچسبیده. فشاری که بهم اومده بیشتر از اونی بوده که جاه طلبیم رو تقویت کنه. ولی یه مورد تحصیلی بود که یک نفر بدجور تو ذوقم زد اونقدر خورد که خیلی چیزا به جون خریدم که دیگه خودمو درگیرش نکنم.
بعدا هم خیلی پشیمون شدم که چرا دست کم برای اثباتِ خودم سعی نکردم از نو شروع کنم.
اینجور جاها آدم به روحیه لجبازی نیاز مبرم پیدا میکنه!

soltan_azdad گفته است :

سلام
ممنون از حضورتون
درسته. چون افکارِ ما عادتهای مارو میسازن و عادتها شخصیت مارو، و از اون طرف شخصیت ما افکارمون رو شکل میده. برای همین از این دایره ی زنجیری فراتر رفتن و شکستن زنجیره تکرار،سخته. ولی خب آدم هستیم. اگه این ازمون برنیاد پس انسان بودن به چه درد میخوره!
فرقی که من با قبلم کردم اینه: یه وجدان داشتم که هرزگهی چالش می افکند...ولی الان حسم اینه همین وجدان یه نقش دوگانه بازی میکنه. خودش تز میده آنتی تز هم میسازه و یه دیالکتیک یا بحث جدلی راه میندازه. اینطوری هیچ وقت نقد یکطرفه و یکجانبه و افراط تفریطی نمیکنه. وجدان رادیکالم شعار اعتدالگرایی میده:))
-----------
اصلا هم به روی شما نمیارم که قرار بود در مورد شجاعت و جسارت و عملگرایی و تجربیات صحبتی داشته باشید! چون میدونم پای حرفی که میزنید هستید:) پس میذارم پای فرصت کم و کار زیادتون و اینکه گیریم دوست ندارید ویا شاید پشیمون شدید یا کلا یادتون رفته....مگه من باید به روتون بیارم و یادآوری کنم؟!!!!:)
نه من عمرا چنین جسارتی نمیکنم:))
لیلای او گفته است :
[quote=لیلای او;399461;632082][quote=soltan_azdad;507077;630185][quote=لیلای او;399461;629823][quote=soltan_azdad;507077;629595]سلام
ممنون ...خیلی عالی بود
چقدر خوبه آدم هر از چند گاهی خودشو نقد کنه
از دید سوم شخص و از بالا به خودش نگاه کنه
اونوقت یه ارزیابی کامل میکنه...نظرش واقعی تر میشه
من بارها سعی کردم ازین زاویه خودم رو ببینم...دیدم.گاها اشتباهاتم رو هم پیدا کردم.
من کمی انعطاف پذیرم و ت مواردی تونستم افکارم رو تغییر بدم اما جاهایی هم نشد
اونجاهایی که نشد خیلی سخت بود!
اصلا به نظرم تغییر دادن افکار خیلی سخته
یعنی شما کاری رو بکنی که مغزت بهت دستور میده نکن...یعنی از بیرون باید خودتو کنترل کنی چون از دورن همون آدم قبلی هستی...این سخته...اون بیرون رفتن از خودت سخته...اون خودی که بیخودت کرده!


سلام
میدونید فکر میکنم اختلاف ما تو کجا شروع شده؟
چون هردو روش هم درسته هم غلط.هم مزیت داره هم عیب و ایراد
ولی اونجایی که مسیر ما رو از هم جدا میکنه اینجاس که من وقتی میخوام کاری رو انجام بدم به هیچ وجه به عاقبت کارم فکر نمیکنم و فقط به مسیر درست انجام اون فکر میکنم و واقعا انرژی میزارم
چه جالب!چون من مجری مراسم فارغ التحصیلی شدم:) به عاقبتش فکر نکردم فعلا دارم خودمو آماده میکنم:)) سوژه ای چیزی بود فیلم اون قسمت رو میزارم حتما:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 22/5/1392 - 22:16 - 0 تشکر 632321

mitra_mvm گفته است :
[quote=mitra_mvm;699606;627996]ببخشید وسط این همه بچه های خوب ما هی میام دنبال پشه میگردیم!!!! :))
خب اینم وظیفه ماست دیگه!!!:))

حالا یکم استراحت کنید!

زنگ تفریحه:


سلام
یاد ترم های اول دانشگاه خودم افتادم. یه چی تو همین مایه ها بودم وقتی درسی رو پاس میکردم :)

حرمت نگه دار دلم! كاين اشك، خون بهاي عمر رفته من است. "حسين پناهي"

سه شنبه 22/5/1392 - 22:16 - 0 تشکر 632322

لیلای او گفته است :

سلام
ایشالله با همراهی شما عزیزان به جاهای خییییلی رویایی میرسه:دیی
""قـــاف"" گفته است :
[quote=لیلای او;399461;632084][quote=""قـــاف"";389402;631842]سلام
بالاخره به کجا رسید ماجرا؟


سلام
شما ادامه بدید ما همراهیم :)
از حرفای شما و علی آقا لذت میبریم و از تجربیاتتون استفاده میکنیم.
البته سواد و تجربه و اندازه مون مون قد نمیده راجع به این چیزایی که حرف میزنید، حرف بزنیم.

حرمت نگه دار دلم! كاين اشك، خون بهاي عمر رفته من است. "حسين پناهي"

سه شنبه 22/5/1392 - 23:39 - 0 تشکر 632356

soltan_azdad گفته است :


سلام
میدونید فکر میکنم اختلاف ما تو کجا شروع شده؟
چون هردو روش هم درسته هم غلط.هم مزیت داره هم عیب و ایراد
ولی اونجایی که مسیر ما رو از هم جدا میکنه اینجاس که من وقتی میخوام کاری رو انجام بدم به هیچ وجه به عاقبت کارم فکر نمیکنم و فقط به مسیر درست انجام اون فکر میکنم و واقعا انرژی میزارم
چه جالب!چون من مجری مراسم فارغ التحصیلی شدم:) به عاقبتش فکر نکردم فعلا دارم خودمو آماده میکنم:)) سوژه ای چیزی بود فیلم اون قسمت رو میزارم حتما:))
لیلای او گفته است :


خودم رو تو بیان هنوز نسنجیدم و بقیه هم نظرات خاصی نداشتن ازش بشه فهمید شجاعت بیان دارم یا نه که فکر کنم کمی محتاط هستم و خیلی همرک نیستم با اینکه خودم رو رک میدونم!!!!

-خب گاهی بد نیست اتفاقا درستش زیرکانه و سنجیده حرف زدنه. شاید شما همیشه سیاست رو چاشنی بیان میکنید و ذهن دوراندیشتون مانع میشه که حرفای گرون به زبون بیارید. ولی خب یجاهایی واقعا دل میخواد آدم حرف دلش رو رک و مستقیم بزنه. تو دانشگاه من کم حرفای خطرناک نزدم...تاحالاش که تو دردسر جدی نیفتادم. اما شاید طعنه و ضایع کردن استاد مرا!و بالارفتن ابروها و در معرض قضاوت قرار گرفتن و انگ خوردن رو برام به همراه داشته. بعد سه سال دیگه پوستم از نازکی دراومده.
بهرحال شاید خوب باشه که هم سیخ رو درنظر بگیریم هم کباب! هم حرفون رو بزنیم هم انقدر خوشگل بزنیم که مخالفش هم جرئت یا انگیزه ابراز مخالفت نکنه.
یه شجاعت دیگه هست اونم اصلا خود حرف زدنه تو جمعهای خاص.
من یه مدت کنفرانس دادنو بیخیال بودم اما بعد دوتا کنفرانس موفق تو ادبیات برام عادی شد. ولی با مجریگری و اجرا هنوز راحت نیستم. یک بار مسئول فرهنگیمون گفت مجری فلان مراسم تو باش. قبول نکردم چون هیچ تجربه ای نداشتم و اصولا خودمو اینکاره نمیدونستم. بعدها همیشه بخودم نهیب میزدم چی میشد حالا یه بار قبول میکردی چرا جسارت بخرج ندادی و ...شانسی که پرید دیگه پریده.


اما شجاعت در عمل رو هم دامنه گسترده ای داره و اونایی که ندارم رو نمیدونم چون تعدادشون زیاده!! ولی اونی که دارم یکیشو مثلا میدونم اینه که گاهی وقتها ادعاهای بزرگی میکنم و بعدشم پاش هستم تا انجام بدم
واقعا چه تو زمینه کاری چه دانشگاهی که فعلا گذشت بارها خودم رو امتحان کردم و اوایل ازین موضوع ترس داشتم ولی بعدها ازین کار لذت میبرم چون فهمیدم سخت ترین چیزها برای یادگیری نسبیشون حداکثر یک هفته وقت میخواد اگر!! با علاقه دنبالش بری
تو زمینه کاری خودم تو گروه صنایع واقعا از خودم راضی بودم فقط و فقط هم به خاطر یه نفر سومی که منو تو معذوریت گذاشت
عموما تا قبل دانشگاه کمتر پیش میاد ما از لاک خودمون بیرون بیاییم!!از دانشگاه به بعد مشخص میشه کی آره...کی نه!!!
تو دانشگاه هم چندین بار خودمو تو عمل انجام شده قرار دادم و خوش بختانه تا الان به مشکل خاصیی نخوردم.البته یه سری سختیاها و مشکلاتی بودن تو این ادعاها ولیکن به مرور زمان درست شدن و تونستم حد و حدود خودم رو بدونم و الان خوشحالم  که حدو حدودم رو فهمیدم!!نا محدود!!

واقعا عالیه
یه چیزی هم اضافه کنم: برای اینکه نیروی شجاعت سربلند بیاد بیرون نیاز به نیروهای پشتیبان مثل مسئولیتپذیری و زرنگی و عزت نفس و روحیه جاه طلبی و غیره هست. وگرنه آدم با یکی دوبار شجاعت بخرج دادن شکستهای فاحشی متحمل میشه و خیییییییلی اندکند اونایی که بعد شکستهای فضاحت بار دوباره پررویی بخرج بدن!
شما به مدد قابلیتهای طبیعی و اکتسابی خودتون و به حساب موفقیتهای پیشین در پروژه هایی قدم گذاشتید و هر موفقیت کسبی،انگیزه ای شده برای کسب موفقیت بعدی...
من بطور وضوح یادم نمیاد کار خطیری به گردن گرفته باشم. جز موارد خاصی که نتایج هم معمولی بوده یعنی در حد رفع تکلیف شده و بهم زیاد نچسبیده. فشاری که بهم اومده بیشتر از اونی بوده که جاه طلبیم رو تقویت کنه. ولی یه مورد تحصیلی بود که یک نفر بدجور تو ذوقم زد اونقدر خورد که خیلی چیزا به جون خریدم که دیگه خودمو درگیرش نکنم.
بعدا هم خیلی پشیمون شدم که چرا دست کم برای اثباتِ خودم سعی نکردم از نو شروع کنم.
اینجور جاها آدم به روحیه لجبازی نیاز مبرم پیدا میکنه!

soltan_azdad گفته است :

سلام
ممنون از حضورتون
درسته. چون افکارِ ما عادتهای مارو میسازن و عادتها شخصیت مارو، و از اون طرف شخصیت ما افکارمون رو شکل میده. برای همین از این دایره ی زنجیری فراتر رفتن و شکستن زنجیره تکرار،سخته. ولی خب آدم هستیم. اگه این ازمون برنیاد پس انسان بودن به چه درد میخوره!
فرقی که من با قبلم کردم اینه: یه وجدان داشتم که هرزگهی چالش می افکند...ولی الان حسم اینه همین وجدان یه نقش دوگانه بازی میکنه. خودش تز میده آنتی تز هم میسازه و یه دیالکتیک یا بحث جدلی راه میندازه. اینطوری هیچ وقت نقد یکطرفه و یکجانبه و افراط تفریطی نمیکنه. وجدان رادیکالم شعار اعتدالگرایی میده:))
-----------
اصلا هم به روی شما نمیارم که قرار بود در مورد شجاعت و جسارت و عملگرایی و تجربیات صحبتی داشته باشید! چون میدونم پای حرفی که میزنید هستید:) پس میذارم پای فرصت کم و کار زیادتون و اینکه گیریم دوست ندارید ویا شاید پشیمون شدید یا کلا یادتون رفته....مگه من باید به روتون بیارم و یادآوری کنم؟!!!!:)
نه من عمرا چنین جسارتی نمیکنم:))
لیلای او گفته است :
[quote=soltan_azdad;507077;632278][quote=لیلای او;399461;632082][quote=soltan_azdad;507077;630185][quote=لیلای او;399461;629823][quote=soltan_azdad;507077;629595]سلام
ممنون ...خیلی عالی بود
چقدر خوبه آدم هر از چند گاهی خودشو نقد کنه
از دید سوم شخص و از بالا به خودش نگاه کنه
اونوقت یه ارزیابی کامل میکنه...نظرش واقعی تر میشه
من بارها سعی کردم ازین زاویه خودم رو ببینم...دیدم.گاها اشتباهاتم رو هم پیدا کردم.
من کمی انعطاف پذیرم و ت مواردی تونستم افکارم رو تغییر بدم اما جاهایی هم نشد
اونجاهایی که نشد خیلی سخت بود!
اصلا به نظرم تغییر دادن افکار خیلی سخته
یعنی شما کاری رو بکنی که مغزت بهت دستور میده نکن...یعنی از بیرون باید خودتو کنترل کنی چون از دورن همون آدم قبلی هستی...این سخته...اون بیرون رفتن از خودت سخته...اون خودی که بیخودت کرده!

سلام
پس بازم میرسیم به اعتدال و میانه روی...یجاهایی باید دلو به دریا زد و جاهایی هم به موقعش هم باید حساب کتاب و منطق رو ریخت وسط و دید چند چند تا میشه چند تا:)

درسته. ویژگی شما ویژگی بارز افراد حی الحال یعنی زنده در زمان حاله. برعکس من که تقریبا همش تو قبل و بعد سیر میکنم...گذشته چی بودم و فردا چی میشم و چی میشه...و این در مورد من خوب نیست که هیچی...بد هم نیست...ویرانگرنه.
الان به مرور دارم تمرین میکنم. و مثلا لذت های "هم اکنون" رو براحتی از دست نمیدم.
الگوم رو میتونم مادربزرگم در نظر بگیرم...یعنی در اوج رویایی بودن فوق العاده عملگراست:) به هم نزدیکه شخصیتمون..خیلی دور خیلی نزدیک
واقعا همینه حتی تو دینداری و جنبه های کلان میگن فکر نتیجه نباش به تکلیفت برس به اینجا پیوند میخوره.
وواااوووی وواااوووقعاا؟ چه هیجان انگیز...شمایی که من شناختم به حتم و یقین می ترکونید...یه چیزایی استعداد ذاتی میخواد بی بروبرگرد..مجریگری هم تو هر سطح و اندازه زبون میخواد و حاضرجوابی و کی از شما god of تر؟!!!
من فیلمشو میخوام حتمنننننن
ممنون


یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 22/5/1392 - 23:42 - 0 تشکر 632359

""قـــاف"" گفته است :


سلام
شما ادامه بدید ما همراهیم :)
از حرفای شما و علی آقا لذت میبریم و از تجربیاتتون استفاده میکنیم.
البته سواد و تجربه و اندازه مون مون قد نمیده راجع به این چیزایی که حرف میزنید، حرف بزنیم.
لیلای او گفته است :

سلام
ایشالله با همراهی شما عزیزان به جاهای خییییلی رویایی میرسه:دیی
""قـــاف"" گفته است :
[quote=""قـــاف"";389402;632322][quote=لیلای او;399461;632084][quote=""قـــاف"";389402;631842]سلام
بالاخره به کجا رسید ماجرا؟

سلام
اختیار دارید
از رویاها و تجربه ها حرف زدن که قد و قامت و اندازه نمیخواد
یک عدد قالی! یعنی گوینده میخواد!
میکروفون خرابه درستش کنیم:)
دیدگاه های شما خیلی میتونه موثر و مفید باشه.شکی هست؟!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


چهارشنبه 23/5/1392 - 12:23 - 0 تشکر 632524

سلام

من دوتا از آرزوهام رو بغل کردم،بوسیدم واشک ریختم..
زیارت خانه خدا ومدینه النبی...
ریارت مرقد پاک امامانمون رو در عراق..

امیدوارم نصیب شما هم بشه

                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 23/5/1392 - 17:13 - 0 تشکر 632685

برزخ گفته است :
[quote=برزخ;29918;632524]سلام

من دوتا از آرزوهام رو بغل کردم،بوسیدم واشک ریختم..
زیارت خانه خدا ومدینه النبی...
ریارنمرقر پاک امامانمون رو در عراق..

امیدوارم نصیب شما هم بشه

سلام.واقعن فوق العادست.
دومی حس فوق العاده ای داره:)
عتبات
واقعن عالیه و یک حس ناب و تک و بی نظیری هست:)

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 23/5/1392 - 18:59 - 0 تشکر 632717

برزخ گفته است :
[quote=برزخ;29918;632524]سلام

من دوتا از آرزوهام رو بغل کردم،بوسیدم واشک ریختم..
زیارت خانه خدا ومدینه النبی...
ریارنمرقر پاک امامانمون رو در عراق..

امیدوارم نصیب شما هم بشه

سلام
به به...
رویاهای به یاد ماندنی...فرارویایی
ایشالله چندین و چندباره قسمت شما بشه
من راستش برای خانه خدا رویا نداشتم...یعنی درنظرم اصلا لیاقتی نداشتم که بخوام برم...وقتی قسمت شد بیشتر شگفت زده بودم تا ذوق زده...قبلش میگفتم خدایا اول کاری با دلم بکن تا این سفر برام یک سیر و سلوک واقعی بشه...نمیدونم شاید میترسیدم برم و بهتر از قبلم برنگردم...یا میترسیدم خوب درک نکنم اون فضا رو...
بهرحال رفتم و چه رفتنی...یه دل نه صد دل دادم و برگشتم...
در مورد کربلا و نجف هم حسم تا اون موقع این بود که قبل لایق شدن دل رفتن نداشتم...ولی بعد عمره حالا یکی از رویاهام شده کربلا...اتفاقا کربلا را تو مکه مشاهده کردم و تو کربلا حس میکنم حج خواهم گزارد
الان دیگه دقیقا بخاطر عدم شایستگیه که دلم هوای کربلا داره...خودم هیچ...مهم نیست...فقط زیارت عتبات، زیارت نجف...چی بودم و چی هستم و چی میشم از درجه اول اهمیت برایم فرو ریخت.

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.