[quote=modir_e_movafagh;723339;627154]سلام
لیلا !
تاپیکت عالیه مثل همیشه مثل تمام پست هات مثل تمام جملاتت مثل تمام لغاتت ... ( میدونی اهل تعارف نیستم فقط همیشه به خودم واجب میدونم چیزی رو که توی دلمه قایمش نکنم )
خب
اول بگو چه مدرسه ای بوده که همچین ادیبی تربیت کرده؟
البته منم وقتی دبستان بودم از این آروزهای قبولی تو مدرسه ی خاص رو داشتم
که محقق شد و من از شادی در پوست خودم ...
مدرسه سمپاد ! سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان !! که به نظرم اون مدرسه تا درصد زیادی همچین چیزی که فکر میکردم نبود حالا بماند که سال سوم راهنمایی دیگه امتحان جایگزینی دادم رفتم نمونه و دبیرستان معمولی رفتم.
آرزوی نویسنگیم مرد ! قرار بود بیست و پنج سالگی یه نویسنده خوب و یه نقاش خوب بشم یعنی این یه برنامه ی ده ساله بود که از پونزده سالگی چیدم .
فعلا چند ماه به بیست و پنج سالگی مونده و یکی از بزرگترین رویاهام مرده بدون اینکه بتونم روی ماهشو ببوسم !
دومین آرزوی ده سالمم چیزی به مرگش نمونده . میدونم میمیره ! چون هنوز درگیر آمال و آرزوهای مامان بابا هستم .
البته اینقد که فشار میارن چرا نقاشی نمیکشی و اینقد پیشنهادهای کلون برای تابلوهای مورد علاقه شون میدن بیشتر زده میشم . مثلا چند روز پیش خونه یه فامیل بابا یه تابلو سه بعدی دیده میگه اینو برام بکش ! فلان قیمت ( که خیلی هم بالا گفت و میدونم میداد ) بعد گفت دوازده روزه تحویل دادیا !! کلا گفتم مشغولم نمیرسم بکشم . و چیزای دیگه ...
البته نمیخوام بگم به هیچی نرسیدما ولی خب به چیزایی که برام خییییییییییییلی ارزشمند بود نرسیدم . مثلا چند سال پیش هلال احمر بهم پیشنهاد همکاری داد برا تدریس نقاشی ولی بخاطر دانشجو بودن نرفتم نتونستم برم !
الان دارم از بچگیمو مرور میکنم بلکه یه چیز مهم یادم بیاد ...
مثلا سوم راهنمایی تو مسابقه نویسندگی مقام اوردم ! خوب بود . بعدش چند روز رفتم کلاس نویسندگی ولی بخاطر مسافرت تابستونه ادامه ندادم . کلاس رفتن ضمن مدرسه یا دانشگاه هم همیشه برام آرزو بود!
ولش کن گذشته رو بابا
اصلا تو هم با این تاپیکت
گند زدی به اعصابم دختر آخه چرا یادم اوردی به هیچی نرسیدم ؟ :))
سلام
دییی یبارکی بگو مثل خودم دیگه:)) شوخیکا بابا عددی نیستم پیش شما...بقرآن
مدرسه مذهبی و سطح علمی بالایی هم داشت. من بیشتر از بعد معنوی و فرهنگی ازش بار گرفتم چون بچه درسخونی نبودم. البته باانگیزه بودما...اما انگیزم با جهت اونا فیکس نمیشد. یعنی مثلا هیچ وقت آرمان یک رتبه ی طلایی تو کنکور رو نداشتم. برای همین بیشتر سرم تو رمان و اینترنت و مسائل دیگه بود تا تمرکز روی درس. ولی باوجود فشارهای درسی آزار دهنده، خب سالهای قشنگی بود. دوست داشتم اونجارو...
عزیز من اگه از رویاهای عقیم خودم بگم میشینی تا صبح برام سینه میزنی
اشکال ما البته این نیست که رویاهای گنده تر از مغزمون در سر بزرگ میکنیم. اشکال اینه به همون اندازه خودمون رو بزرگ نمیکنیم. رویا باید بزرگ و عجیب باشه دیگه وگرنه رویا نیست.
خانم اجازه؟من الان عاشق رویای شما شدم!:))
راستشو بگم؟
یکی از اهدافم دقیییییییقا همین بود که به خودم و بقیه تلنگر بزنم چی میخواستیم و کجا قرار گرفتیم. شاید که زنده شدیم!!!