• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 6948)
دوشنبه 7/5/1392 - 16:24 -0 تشکر 627128
§کدام رؤیایت را بوسیده ای§

به نام خدا

سلام بر همگی

چرا رویا؟
 چرا بوسه؟
بوسه رو نماد وصال و رسیدن گرفتم. رسیدن یا تحقق رویاهایی که در سر داشته اید.
ما خیلی آرزوها داریم. اما برخی، چیزی بیش از آرزو هستند. مثل رویا می مانند؛ عجیب و دست نایافتنی. دست کم گمان داریم  مگر در وادی خیال به رویت جمال رویشان نائل شویم:) و وقتی محقق می شوند گویی که خواب شیرینی تعبیر شده...
کسی هست که رویایی در سر نداشته باشه؟! بعید میدونم...اما اینکه چه کسی به رویایش دست یافته ...بنظرم موضوع خوبیست برای پرسش و بحث.
شما دوست عزیز چطور؟
حال رویاهایتان چطوره؟
با کدام ها روبوسی داشته اید؟
کدام را درآغوش گرفته و از شادی اشک ریخته اید؟
از رویاهای تعبیر شده تان بگویید
یا از رویاهای واقعی که رویای تعبیرش را دارید!



خودم که فکر میکنم
تا به الان
شاید چهار رویای روشن رو در ذهن دارم
که بصورت رویایی در زندگی ام نقش حقیقت یافتند.

یکی شون قبولی در دبیرستانم بود
که ابدا احتمال قبولی نمیدادم
واقعا باورم نشد که پذیرفته شدم
هم آزمون فوق العاده سختی داشت
هم گزینش سخت گیرانه ای
خیلی از بچه های هوشمند و باانگیزه مدرسه راهنمایی مون هم در آزمونش شرکت کرده بودند
شاید از من هم خیلی سرتر بودند
اما همیشه فکر میکنم این توفیق بزرگی بود
نه چونکه استحقاق و لیاقت داشتم
شاید امتحان زندگی بود
شاید زمینه رو مهیا کرد برای رشد فرهنگی و عقیدتی و فکری ام
و مقدمه شد برای قبولی در دانشگاهی که
اون هم به رویا می مانست
واقعا ورود به هر دو مکتب رو
لطف خاص خدا میدونم
و
سومین رویا:
یک مسئله خانوادگی بود
که بسیار باورنکردنی
متحقق شد و فیصله یافت
بسی زیباتر از آنچیزی که به مخیله مان خطور میکرد
که در بهترین حالت خیلی بدتر از واقع امر فرض میکردیم
خداروشکر
و رویای دیگر
به اندازه اینها مهم نبود
اما شیرین شیرین
واقعا شیرین و دوست داشتنی:)
با رنگ دوستی رایحه محبت :)
که بماند:)

حال اگر دوست دارید از خودتان بگویید
فرقی نداره خودتون برای رویا چه نقشی ایفا کرده اید
بگویید چه بر سر آن رویاهای دیرینه آمد؟

------------------------------------------------------------

چقدر انتخاب عنوان سخت بود. چند تا رو خواستم بذارم دیدم مورددار میشه! کدام رویا را بوسیده ای؟/بوسه بر رویا/...!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


دوشنبه 7/5/1392 - 17:7 - 0 تشکر 627143

هان؟! بوسه؟!

قضیه ی منکراتیه ! منو از بحث معاف کنین

دوشنبه 7/5/1392 - 17:8 - 0 تشکر 627144

سلام
این دوتای آخری رو که نفهمیدم چی شد؟؟!
ینی ما هم همینجوری بگیم؟!


اوکی...
یه رویا داشتم که اصلا به وقوع پیوستنش باور نکردنی بود و خیلی جالب بود اگه اتفاق میافتاد ولی متاسفانه نشد! الان هم هرچی فک میکنم یادم نمیاد چی بود؟؟!



یکی دیگه هم بود به اندازه قبلی مهم نبود ولی خیلی شیرین شیرین ( شیرینی 15 یادتون نره لدفن ) بود که اون به وقوع پیوست ولی بازم یادم نمیاد که بخوام بگم! 

دوشنبه 7/5/1392 - 17:55 - 0 تشکر 627154

سلام
لیلا !
تاپیکت عالیه مثل همیشه مثل تمام پست هات مثل تمام جملاتت مثل تمام لغاتت ... ( میدونی اهل تعارف نیستم فقط همیشه به خودم واجب میدونم چیزی رو که توی دلمه قایمش نکنم )
خب
اول بگو چه مدرسه ای بوده که همچین ادیبی تربیت کرده؟
البته منم وقتی دبستان بودم از این آروزهای قبولی تو مدرسه ی خاص رو داشتم 
که محقق شد و من از شادی در پوست خودم ...
مدرسه سمپاد ! سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان !! که به نظرم اون مدرسه تا درصد زیادی همچین چیزی که فکر میکردم نبود حالا بماند که سال سوم راهنمایی دیگه امتحان جایگزینی دادم رفتم نمونه و دبیرستان معمولی رفتم.
آرزوی نویسنگیم مرد ! قرار بود بیست و پنج سالگی یه نویسنده خوب و یه نقاش خوب بشم یعنی این یه برنامه ی ده ساله بود که از پونزده سالگی چیدم .
فعلا چند ماه به بیست و پنج سالگی مونده و یکی از بزرگترین رویاهام مرده بدون اینکه بتونم روی ماهشو ببوسم !
دومین آرزوی ده سالمم چیزی به مرگش نمونده . میدونم میمیره ! چون هنوز درگیر آمال و آرزوهای مامان بابا هستم .
البته اینقد که فشار میارن چرا نقاشی نمیکشی و اینقد پیشنهادهای کلون برای تابلوهای مورد علاقه شون میدن بیشتر زده میشم . مثلا چند روز پیش خونه یه فامیل بابا یه تابلو سه بعدی دیده میگه اینو برام بکش ! فلان قیمت ( که خیلی هم بالا گفت و میدونم میداد ) بعد گفت دوازده روزه تحویل دادیا !! کلا گفتم مشغولم نمیرسم بکشم . و چیزای دیگه ...
البته نمیخوام بگم به هیچی نرسیدما ولی خب به چیزایی که برام خییییییییییییلی ارزشمند بود نرسیدم . مثلا چند سال پیش هلال احمر بهم پیشنهاد همکاری داد برا تدریس نقاشی ولی بخاطر دانشجو بودن نرفتم نتونستم برم !
الان دارم از بچگیمو مرور میکنم بلکه یه چیز مهم یادم بیاد ...
مثلا سوم راهنمایی تو مسابقه نویسندگی مقام اوردم ! خوب بود . بعدش چند روز رفتم کلاس نویسندگی ولی بخاطر مسافرت تابستونه ادامه ندادم . کلاس رفتن ضمن مدرسه یا دانشگاه هم همیشه برام آرزو بود!
ولش کن گذشته رو بابا
اصلا تو هم با این تاپیکت
گند زدی به اعصابم دختر آخه چرا یادم اوردی به هیچی نرسیدم ؟ :))

میدونی فرق انجمن مدیریت با انجمنای دیگه چیه ؟

دوست داری بدونی ؟ خب فرقش اینه : همه ی انجمنهای تخصصی تبیان فقط یه مدیر داره ، ولی تو انجمن مدیریت هر کس بیاد و فعالیت کنه

خودش یه مدیره پس بیا انجمن مدیریت و با چشمان یک مدیر نگاه کن

 

سه شنبه 8/5/1392 - 9:37 - 0 تشکر 627209

سلام
تاپیک خیییییلی عالی ایه...
خوشم اومد
تو شب خوبی هم زده شد!!!!
راستش من این چند روز پیش یکم درگیر بودم نشد بیام نظرم رو بگم ولی الان فکر میکنم میبینم یکم دچار روزمرگی شدم.یعنی صبح ها پا میشم میرم بیرون یه سری فعالیت انجام میشه و برمیگردم خونه و تمام!!!
آدم بدون آرزو میشه این.البته آرزو که خیلی دارم ولی خب اصلا بهشون فکر نکردم و تو ذهنم پررنگ نشدن تا هدف گذاری درستی براشون انجام بدم.میگم که روزمرگی!!!
اما اینکه کدوم آرزو رو بوسیدم(حالا رویا یا ارزو فرقی نداره:))  )
تو کنکور زیاد خوشحال نشدم ... المپیاد چندتا مقام الکی و شانسی آوردیم اونم زیاد کیف نکردم.البته بهم حس غرور میدادا.خیلی هم پزشو میدادم:)) ولی اینکه جزو رویاهام باشه نه.بیشتر بخاطر اینکه عاشق رقابت بودم و اون پیروزیش برام مهم بود شرکت میکردم یعنی مثلا اگر المپیاد ریاضی نبود مطمئن باشید تو المپیاد زیست میرفتم:))
در مورد پیشنهادهای کاری هم چون واقعا شرایطشون برام سخت بود زیاد خوشحال نمیشدم فقط واسه اینکه مجبور بودم میرفتم:)) آخریا یکم بهتر شد.یکم رزومه جمع کردیم کارای ایزو انجام میدیم یکم کلاسمون بالا رفت ولی اوایل مثلا یادمه اولین کار رسمی مرتبط با رشته تحصیلیم ترم دوم و سوم دقیقا از خونمون (شهرک ژاندارمری-بلوار مرزداران) تا نظر اباد باید میرفتم که ماهی 200 تومن بگیرم.آقا ماهی 100 تومن فقط کرایه تا اونجا بود و هر مسیری 2.5 ساعت راه بودم.خانم نفس اینو خوب درک میکنه:)) به هر زوری و کلاس پیچوندن و هرکاری میرفتیم دیگه
کلا بگم نمیگم خوشحال نمیشدم ولی خب اونطوری نبود جزو آرزو یا رویاهام باشه
امااااا دو سه سال پیش یه اتفاق خوب بزرگی تو زندگیم افتاد که شاید از کوچیکی تا الان با اون درگیر بودم که به عنوان یکی از بدترین اتفاقات زندگی یه نفر میتوسته باشه...خوشبختانه این موضوع بعد از سالها برطرف شد و این روزا تقریبا داره مثل استخونی که جدا شده کم کم به هم جوش میخوره و گرمتر میشه, شاید این رویای من نبود چون از همون کوچیکی دیگه اصلا فکر نمیکردم این اتفاق بی افته ولی وقتی افتاد بیش از هرچیزی تو زندگیم خوشحال شدم.موضوع خانوادگیه اقا:))هی وارد حریم خصوصی میشن!!!
البته دیگه چه حریمی مونده.وقتی مجبورم میکنید عکس موقع درس خوندن تو 4 صبح رو بزارم دیگه چه حریمی چه کشکی:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 8/5/1392 - 10:48 - 0 تشکر 627232

بچگیم که خیلی رویایی بودم! قهرمان هر فیلمی رو که میدیدم دوست داشتم همون بشم! حالا میخواست طرف دزد باشه! پلیس باشه!پلیس آهنی باشه!! زی زی گولو باشه!!! خیلی فرق نمیکرد :)
راهنمایی که بودم یه مقطعی رویام این بود یک موتور داشته باشم که اون موقع مامانم نذاشت برسم بهش، دانشجو که شدم رسیدم! :|
بزرگتر که شدم یعنی دبیرستان، رویام شده بود دکتر شدن (پزشک) که البته کاذب بود و به خاطر جو خانواده و دوستان بود که مطلقا محقق نشد! البته همون موقع یکی از رویاهام این بود که یک انیمیشن ساز یا بازی ساز خبره بشم که اونم محقق نشده و البته هنوز هم دوست دارم یک روزی به صورت تخصصی برم تو کارش.البته رویاهای رومانتیکم همون موقع ها به سرم زده بود که خوشبختانه محقق نشد!
اوایل دوره کارشناسی هم که دچار نوعی نهیلیسم خفیف شده بودم و فکرم بیشتر از اینکه درگیر رویا باشه درگیر جهان بینی شده بود!! فقط آخراش قبولی در یک رشته و دانشگاه خوب برا ارشد شده بود رویام که به صورت ناقص محقق شد :|
الانم اولویت اول رویاهام این شده که یه معجزه ای چیزی بشه و سربازی به صورت آبرومندانه معاف بشم :(
شانس که نداریم، فردا میرم تو خیابون تصادف میکنم معافیت پزشکی میدن بهم!! :|  :دی

سه شنبه 8/5/1392 - 10:55 - 0 تشکر 627235

Histogram گفته است :
[quote=Histogram;829323;627232]بچگیم که خیلی رویایی بودم! قهرمان هر فیلمی رو که میدیدم دوست داشتم همون بشم! حالا میخواست طرف دزد باشه! پلیس باشه!پلیس آهنی باشه!! زی زی گولو باشه!!! خیلی فرق نمیکرد :)
راهنمایی که بودم یه مقطعی رویام این بود یک موتور داشته باشم که اون موقع مامانم نذاشت برسم بهش، دانشجو که شدم رسیدم! :|
بزرگتر که شدم یعنی دبیرستان، رویام شده بود دکتر شدن (پزشک) که البته کاذب بود و به خاطر جو خانواده و دوستان بود که مطلقا محقق نشد! البته همون موقع یکی از رویاهام این بود که یک انیمیشن ساز یا بازی ساز خبره بشم که اونم محقق نشده و البته هنوز هم دوست دارم یک روزی به صورت تخصصی برم تو کارش.البته رویاهای رومانتیکم همون موقع ها به سرم زده بود که خوشبختانه محقق نشد!
اوایل دوره کارشناسی هم که دچار نوعی نهیلیسم خفیف شده بودم و فکرم بیشتر از اینکه درگیر رویا باشه درگیر جهان بینی شده بود!! فقط آخراش قبولی در یک رشته و دانشگاه خوب برا ارشد شده بود رویام که به صورت ناقص محقق شد :|
الانم اولویت اول رویاهام این شده که یه معجزه ای چیزی بشه و سربازی به صورت آبرومندانه معاف بشم :(
شانس که نداریم، فردا میرم تو خیابون تصادف میکنم معافیت پزشکی میدن بهم!! :|  :دی

آقا منم پلیس اهنی رو دوست داشتم ولی غذاش خیلی ناجور بود:))
اون سربازی جزو رویا نیست
جزو آمال هست:)) یعنی بزرگترین ارزوی هرکسی هست که چون بدیهی بود دیگه نگفتم:))
یه بنده خدایی میگفت کاش آدم میمیره آبرو مندانه بمیره..گفتم منظورت چیه؟
گفت تو یه جمعی بودم هسته ی میوه پریده بود تو گلوم صورتم کبود شد به روی خودمم نیاوردم چون مجلس سنگین بود بعد یهو از حال رفتم بعدش نمیدونم چیکار کردن بهوش اومدم:)) دیدم حق داره بنده خدا
الانم حرف شما هم کاملا متینه:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 8/5/1392 - 11:3 - 0 تشکر 627238

samare93 گفته است :
[quote=samare93;707283;627143]هان؟! بوسه؟!

قضیه ی منکراتیه ! منو از بحث معاف کنین

یا بگو یا برات حرف در میاریم:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 8/5/1392 - 12:24 - 0 تشکر 627283

samare93 گفته است :
[quote=samare93;707283;627143]هان؟! بوسه؟!

قضیه ی منکراتیه ! منو از بحث معاف کنین

سلام
دیشب که خوندم نظرتو احساس کردم روح جناب سبحان در تو حلول کرده!
خیلی سبحانیک نظر دادی آخه!
یعنی چی؟ پس یعنی رویای تو یک "شخص خاص" هست و برای همین خجالت میکشی بگی بوسیده ایش یا نه!
نخیر معاف نمیکنیم! اینجا میای تعریف میکنی هیچی،تو تاپیک خاطره عکسیک!هم میری با عکس رویا جان رو معرفی میکنیییی..دییی

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 8/5/1392 - 12:27 - 0 تشکر 627286

peymanm001 گفته است :
[quote=peymanm001;661717;627144]

سلام
این دوتای آخری رو که نفهمیدم چی شد؟؟!
ینی ما هم همینجوری بگیم؟!


اوکی...
یه رویا داشتم که اصلا به وقوع پیوستنش باور نکردنی بود و خیلی جالب بود اگه اتفاق میافتاد ولی متاسفانه نشد! الان هم هرچی فک میکنم یادم نمیاد چی بود؟؟!



یکی دیگه هم بود به اندازه قبلی مهم نبود ولی خیلی شیرین شیرین ( شیرینی 15 یادتون نره لدفن ) بود که اون به وقوع پیوست ولی بازم یادم نمیاد که بخوام بگم! 


سلام
کااااااکو جان
سومی که گفتم رویای خانوادگیه عاقا...بیزینس شوما نیس...عه!!!
چهارمیه هم دیگه خییییلی شخصیه..خصوصیه...ای بابا...آدمو تو تاپیک خودش معذب میکنن...بیبین کارادونا!!
با این کامنت شما...آدم بخنده یا حرص بخوره؟! چون روزه هستیم اولی رو انتخاب میکنم!
شیرینی 15 هم چشم!(خدا گفتم منو ذلیل نکن:(() بشرطی دعاد کنید برای نمره تاریخ تحلیلی ام:( کلی افسانه نوشتم بجای تاریخ! ولی خدایی خوب تحلیل کردما!همون افسانه رو خوب تحلیل کردم. اصلا تحلیل اصالت داره دیگه..تاریخ چی چی هس ایشششش

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


سه شنبه 8/5/1392 - 12:35 - 0 تشکر 627304

modir_e_movafagh گفته است :
[quote=modir_e_movafagh;723339;627154]سلام
لیلا !
تاپیکت عالیه مثل همیشه مثل تمام پست هات مثل تمام جملاتت مثل تمام لغاتت ... ( میدونی اهل تعارف نیستم فقط همیشه به خودم واجب میدونم چیزی رو که توی دلمه قایمش نکنم )
خب
اول بگو چه مدرسه ای بوده که همچین ادیبی تربیت کرده؟
البته منم وقتی دبستان بودم از این آروزهای قبولی تو مدرسه ی خاص رو داشتم 
که محقق شد و من از شادی در پوست خودم ...
مدرسه سمپاد ! سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان !! که به نظرم اون مدرسه تا درصد زیادی همچین چیزی که فکر میکردم نبود حالا بماند که سال سوم راهنمایی دیگه امتحان جایگزینی دادم رفتم نمونه و دبیرستان معمولی رفتم.
آرزوی نویسنگیم مرد ! قرار بود بیست و پنج سالگی یه نویسنده خوب و یه نقاش خوب بشم یعنی این یه برنامه ی ده ساله بود که از پونزده سالگی چیدم .
فعلا چند ماه به بیست و پنج سالگی مونده و یکی از بزرگترین رویاهام مرده بدون اینکه بتونم روی ماهشو ببوسم !
دومین آرزوی ده سالمم چیزی به مرگش نمونده . میدونم میمیره ! چون هنوز درگیر آمال و آرزوهای مامان بابا هستم .
البته اینقد که فشار میارن چرا نقاشی نمیکشی و اینقد پیشنهادهای کلون برای تابلوهای مورد علاقه شون میدن بیشتر زده میشم . مثلا چند روز پیش خونه یه فامیل بابا یه تابلو سه بعدی دیده میگه اینو برام بکش ! فلان قیمت ( که خیلی هم بالا گفت و میدونم میداد ) بعد گفت دوازده روزه تحویل دادیا !! کلا گفتم مشغولم نمیرسم بکشم . و چیزای دیگه ...
البته نمیخوام بگم به هیچی نرسیدما ولی خب به چیزایی که برام خییییییییییییلی ارزشمند بود نرسیدم . مثلا چند سال پیش هلال احمر بهم پیشنهاد همکاری داد برا تدریس نقاشی ولی بخاطر دانشجو بودن نرفتم نتونستم برم !
الان دارم از بچگیمو مرور میکنم بلکه یه چیز مهم یادم بیاد ...
مثلا سوم راهنمایی تو مسابقه نویسندگی مقام اوردم ! خوب بود . بعدش چند روز رفتم کلاس نویسندگی ولی بخاطر مسافرت تابستونه ادامه ندادم . کلاس رفتن ضمن مدرسه یا دانشگاه هم همیشه برام آرزو بود!
ولش کن گذشته رو بابا
اصلا تو هم با این تاپیکت
گند زدی به اعصابم دختر آخه چرا یادم اوردی به هیچی نرسیدم ؟ :))

سلام
دییی یبارکی بگو مثل خودم دیگه:)) شوخیکا بابا عددی نیستم پیش شما...بقرآن
مدرسه مذهبی و سطح علمی بالایی هم داشت. من بیشتر از بعد معنوی و فرهنگی ازش بار گرفتم چون بچه درسخونی نبودم. البته باانگیزه بودما...اما انگیزم با جهت اونا فیکس نمیشد. یعنی مثلا هیچ وقت آرمان یک رتبه ی طلایی تو کنکور رو نداشتم. برای همین بیشتر سرم تو رمان و اینترنت و مسائل دیگه بود تا تمرکز روی درس. ولی باوجود فشارهای درسی آزار دهنده، خب سالهای قشنگی بود. دوست داشتم اونجارو...

عزیز من اگه از رویاهای عقیم خودم بگم میشینی تا صبح برام سینه میزنی
اشکال ما البته این نیست که رویاهای گنده تر از مغزمون در سر بزرگ میکنیم. اشکال اینه به همون اندازه خودمون رو بزرگ نمیکنیم. رویا باید بزرگ و عجیب باشه دیگه وگرنه رویا نیست.

خانم اجازه؟من الان عاشق رویای شما شدم!:))

راستشو بگم؟

یکی از اهدافم دقیییییییقا همین بود که به خودم و بقیه تلنگر بزنم چی میخواستیم و کجا قرار گرفتیم. شاید که زنده شدیم!!!

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.