رو چشمم... اینم یه شعر دیگه از رویا باقری... من كه خیلی دوسش دارم
بگذار زمــان روی زمین بند نباشدحافظ پی اعطای سمرقند نباشد
بگذاركه ابلیس دراین معركه یک بار
مطــرود ز درگـــــاه خداوند نبــاشد
بگذار گنــــاه هـــوس آدم و حــــــوّا
بر گردن آن سیب كه چیدند نباشد
مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای كاش
این قصـــه همــــان قصه كه گفتند نباشد
ای كاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده كـه دادند نباشد
یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـــچ و خــم ما
آن كس كه مسافر شد و دل كند نباشد
آشوب،همان حس غریبی ست كه دارم
وقتـــی كه بــه لب های تو لبخند نباشد
درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگــــهای تـــو هر چند نباشد
من می روم و هیچ مهم نیست كه یک عمر...
زنجـــــیر نگـــاه تـــــو كـــــه پابند نباشد...
وقتی كه قرار است كنار تو نباشم
بگذار زمـــان روی زمین بند نباشد...