بنام خدا
دوست عزیز mandegari
سلام - قبلا ازاینكه پاسخ ها ناقص ارسال شده بود پوزش می خواهم
· چه
کسی بیش ترین تاثیر رو تو رفتن شما به جبهه داشته ؟؟؟
حال و هوای زمان جنگ راه رو نشونت می داد. اما شهید محمد میرزامحمدی و داود وحدت بیشترین تاثیر را داشتن.
· یه
جمله قشنگ از شهید آوینی ؟؟؟ ( آخه من خییییلی شهید آوینی رو دوست دارم)
((( جنگی ناخواسته آغاز شد تا از ایران، منظری به تماشاگه راز گشوده شود. ملائك
به تماشای ساحت مردانگی و وفای بنی آدم آیند. و مگر وفا و مردانگی را كجا می توان آزمود جز در میدان جنگ كه راه
همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟
دیندار آن است كه در كشاكش بلا دیندار بماند و گر نه در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم چه بسیارند اهل دین.)))
· شده
بود که شما سربند کسی رو ببندید و بعد اون شخص بره و شهید بشه ... دیدید
که کسی
این اتفاق براش افتاده باشه ؟؟؟
سربند نه، ولی در عملیات بیت المقدس 2 شهید میرزامحمدی خشاب بند مرا بست
و شهید شد . موقع رفتن هم به من گفت اینو
بده من لازمش دارم.
· فضای
دوستانه ای که تو جبهه های ما وجود داشته هیچ جای دنیا پیدا نمیشه ... یعنی حتی شاید هیچ جای ایران خودمون هم پیدا نشه ...در
مورد شوخ طبعی هایی که داشتید تو جبهه ... شوخی هایی که با رزمنده ها داشتید ...
کمی برای ما بگید ...
جبهه واقعا جای فوق العاده ای بود. شوخ طبعی ها جای خود
داشت همان بسیجی كه شوخ شوخ بود. موقع شب
عبادت و راز و نیازش تك بود.
بعضی وقتا موقعی كه یك بسیجی كنار بسیجی دیگه خوابیده بود بچه ها پیرهنهای اینها را به
هم می دوختند بعدش صداشون می زدند وقتی یكی می خواست بلند بشه دیگه غوغایی می شد توی چادر.
یا اینكه یكی از بچه ها بود شب عملیات هم شوخی را ترك نمی
كرد. یك روز قبل از عملیات كربلای پنچ گیر داده بود به یكی از بچه ها كه باید مرا
حلال كنی چون من در مورد اشتباه فكر می
كردم. و اصرار داشت كه با صدای بلند بگوید حلال كردم. وقتی آن برادر گفت حلال
كردم. پرسید حالا كه حلال كردم بگو در مورد من چه فكر می كردی؟ و اون شهید عزیز
گفت كه من فكر می كردم تو آدم خوبی هستی!!! با این حرف چادر پر از خنده شد.
· شما
تو جبهه چه اصطلاحاتی داشتید ... این اصطلاحات چه طوری پیدا می شد ؟؟؟ و طوری
موندگار می شد ؟
اصطلاحات و به نوعی فرهنگ جبهه در این مقال كوچك نمی گنجد
. البته در این مورد كتابهایی نوشته شده. با توجه به اینكه بنده افتخار حضور در لشكر عاشورا را داشتم اكثر
اصلاحات به زبان آذری بود.
· ما
هم میتونیم آرزوی شهادت داشته باشیم ؟؟ چه طوری باید برای شهادت آماده بشیم ؟؟؟ خدا چه طوری گل هاشو دست گلچین میکرد ؟؟ همه
کسانی که شهید شدن ، آدم های بزرگی
بودن ؟؟؟ منظورم اینه که یه جورایی همه معصوم بودند ؟؟؟ معصوم البته یعنی آسمونی
... نمیدونم چه طوری بگم ... یعنی همه از قبل حالت شهید شدن رو داشتند ...
آرزوی شها دت متعلق به زمان خاصی نیست . اگه خودمون رو با دل و جان آماده
عمل به فرامین الهی كنیم یقینا جا ن و دلمان آماده درك فیض شهادت خواهد بود. ظرف وجودی انسان اگه كوچك باشه پذیرای جام
شهادت نمی شه! اینو هم بگم كه انسان
میتونه در لحظه مورد عنایت قرار بگیره. به جرات می تونم بگم با توجه به اینكه بنده
خودم افتخار همجواری با تعدادی از این انسانهای وارسته را داشتم قریب به اكثریت
شهدا به نوعی مطلع از شهادت خود بودند. گویا شهید بزرگوار سید احمد خیاط نوری
به چند تن از دوستاش حتی محل شهادتش را هم
گفته بود
· شما
وقتی خبر حمله عراق رو شنیدید چه حالی داشتید ... یه بچه دوازده سیزده ساله ساله
تصورش از حمله دشمن به سرزمینش چی بوده ... مخصوصا در اوایل جنگ ....
بهت عجیبی داشتم. اصولا چون مفهومی از
جنگ در ذهنم نبود نمی توانستم برایش
معادلی بیابم. فقط دلم می خواست می تونسم لااقل جلوشو ن بایستم منتها چطور نمی
دونستم . ضمن اینكه واقعا دلهره هم داشتم.
· شما
چه آموزش هایی دیدید قبل از این که اعزام بشید ... توی یه جنگ با اون عظمت سربازا رو
چه طوری آماده می کردند ...
آموزشهای عمومی و تخصصی قبل از اعزام به جبهه در حدود 45
روز . بعدش هم تداوم آموزش داشتیم. و قبل از عملیات ها هم بسته به نوع عملیات (
كوهستانی بودن – آبی یا خاكی بودن و ...)
· شما
شناسنامه تون رو دست کاری کردید یا نه ؟؟؟ دوستانتون چه طور ؟؟ کسی رو میشناسید
که با دست کاری شناسنامه رفته باشه و شهید شده باشه ؟؟
من یكبار دست به اینكار زدم. منتها چون ناشی بودم فوری دستم
رو شد و باعث تا شش
ماه نتونستم دور و بر اعزام نیرو آفتابی بشم. البته می رفتم و جواب رد می شنیدم.
از بخت بد من یكی از مسئولین اعزام نیرو تقریبا آشنا بود.
شهید باقر كبیرعلوی 15 ساله بود كه با شناسنامه برادرش عازم
جبهه شد . در حالی كه برادرش قبل از او در گردان ما بود.
· کسایی
که شهید می شدند ، قبلش می فهمیدند که امشب شب آخرشونه ؟؟ چه طوری ؟؟ شب آخر رو چه طوری می گذروندند ؟؟
ببینید من
نمی تونم به این سئوال پاسخ قطعی بدم.
چون واقعا دركش سخته. ولی سراغ دارم جوونایی كه خیلی
راحت با حال و هوای معنوی شب را سر می
كردند. ببینید وقتی كسی با شروع عملیات
خودشو به میان حجم سنگین آتش می اندازد فكر می كنم همه چیز براش حل
شده. ضمن اینكه من فكر نمی كنم كسی شب
عملیات را ندیده باشه و بتونه واقعا چیزی را كه من از آن بعنوان حجم آتش یاد
كردم تجسم كنه