• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
ایران سرای من (بازدید: 8705)
جمعه 27/5/1391 - 5:17 -0 تشکر 515896
تاریخ ایران

چرا به تخت جمشید «پرسپولیس» می گفتند؟

 

زنده یاد علی سامی در کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی؛ شوش ـ هگمتانه ـ تخت جمشید» خواننده را با جلوه های درخشان هنر ایرانی در تخت جمشید آشنا می کند و حاصل سال ها تحقیق و کاوش های باستان شناسی خود را به شیوه ای دقیق در اختیار علاقه مندان قرار می دهد. این کتاب پس از سال ها دوباره بازچاپ شده است.

به گزارش ایبنا، تخت جمشید، تنها مجموعه ای از کاخ ها، بخش های اداری دولت هخامنشی و پرستشگاه ها نیست، بلکه نموداری از شکوهمندی هنر و ذوق ایرانی نیز به شمار می رود. از این رو است که تخت جمشید را نموداری از اندیشه رسا و هنرورزی چیره دستانه ایرانیانی دانسته اند که در آن روزگاران، بر قلمرو پهناوری از جهان، حکم می راندند.

علی سامی در ابتدا یادآوری می کند که کتاب او نتیجه کاوش ها و بررسی های سی ساله در تخت جمشید است (از ۱۳۱۰ تا ۱۳۴۰ خورشیدی). در این میان، خود او در ۲۱ سال پایانی، وظیفه کاوش در تخت جمشید را بر عهده داشته است. از این رو آنچه در این کتاب عرضه می کند، نه تنها از دقت پژوهشگرانه ای برخوردار است، بلکه نتیجه حفاری ها و کاوش های باستان شناسی اوست.

به همین دلیل لازم دانسته که در آغاز، فهرست وار به نکات مهم تاریخی که در نتیجه کاوش های سی ساله تخت جمشید به دست آمده است، اشاره کند تا اهمیت آن برای خواننده روشن شود. یک نمونه آن یافته ها، به کشف سی هزار لوحه گلی بایگانی شده بازمی گردد. پیداست که ارزش چنین لوحه هایی برای مطالعات هخامنشی، تا چه اندازه فراوان است.

● پیدا شدن دو لوحه زرین مربوط به داریوش هخامنشی

سامی سپس از پیدا شدن دو لوحه زرین گرانبها در گوشه جنوب شرقی کاخ آپادانا یاد می کند و توضیح می دهد که این الواح چگونه به دست آمدند و چه ویژگی هایی دارند. متن هر دو لوحه که مربوط به داریوش بزرگ است، به همراه ترجمه فارسی آنها، آورده شده است. آنگاه می کوشد که به پاسخ این پرسش برسد که «معماری و هنرهای به کار رفته در تخت جمشید، تا چه اندازه تحت تاثیر صنایع کشورهای شرق باستان بوده است؟ و چه مقدار از آن، هنر ملی و خاص ایرانی است؟». او برای یافتن پاسخی علمی و سنجیده، دیدگاه های باستان شناسان و شرق شناسان اروپایی و ایرانی را ذکر می کند و به نتیجه گیری درخور توجه و پژوهشگرانه ای می رسد.

سامی در ادامه گفتار خود، گستره بررسی اش را افزون تر می کند و با توجه به دیدگاه دانشمندان غربی، به این نتیجه می رسد که حجاری های ایران عصر هخامنشی، در حجاری های آن روزگار و روزگاران پس از آن، به ویژه در یونان، تاثیر غیر قابل انکار داشته است. از این پس نیز ترجمه نوشتارهایی از باستان شناسان و محققان اروپایی را عرضه می کند تا به سهم ایران هخامنشی در گنجینه فرهنگ و دانش بشری و نیز هنر و مذهب جهانی، اشاره کرده باشد و بر زیبایی شگفت انگیز تخت جمشید، که نموداری از هنر والای آن زمان است، تاکید بورزد.

● چرا تخت جمشید را «پرسپولیس» می نامیدند؟

در جستاری دیگر از کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی»، به این موضوع پرداخته می شود که چرا تخت جمشید را «پرسپولیس» می نامیدند؟ این که چرا کاخ شاهی در جلگه مرودشت و در دامنه کوه رحمت ساخته شده، پرسش دیگری است که خواننده می تواند پاسخ آن را در این کتاب بیابد. در همین بخش، اشاره های کاوشگرانه ای به حصار کاخ و وسعت صفه آن و نیز آبروهای زیر زمینی تخت جمشید شده است. برخی معتقدند مجموعه کاخ های پارسه را تخت جمشید می گفتند و نام فرنگی آن هم پرسپولیس بوده است.

به همین گونه در بخش دیگر به زمان ساختن بنای تخت جمشید پرداخته می شود و با توضیحات دقیق تاکید می ورزد که قسمت بزرگ کاخ ها در زمان داریوش بزرگ و خشایارشا به اتمام رسیده است. اشاره به شوش، پایتخت اداری و کشورداری هخامنشیان و همدان، پایتخت تابستانی آنان، در همین بخش آمده است.

در صفحات دیگر، آگاهی های جالب توجهی درباره پلکان ورودی، تالار اصلی، کتیبه درگاه مدخل، حیاط آپادانا، سرستون ها و مجسمه های سنگی، در اختیار خواننده گذاشته می شود. هر کدام از این توضیحات همراه با تصاویر گویایی است که خواننده را در فهم مطالب یاری می رساند. بخشی نیز به «کاخ آپادانا» اختصاص داده شده است. در این بخش درباره وسعت و ویژگی های کاخ، اتاق ها و راهروهای جنوب ایوان ها، پله ها و نقش های برجسته آن، نقش ها و حجاری های پلکان شرقی و اشیای پیدا شده در کاخ، مطالب با اهمیتی درج شده است.

آشنایی با تالار مرکزی، در ادامه آورده شده است. ابتدا نمایی از کاخ مرکزی به دست داده شده و سپس از پلکان ورودی، ایوان شمالی و جنوبی و اتاق های پیرامون آن اطلاعاتی عرضه شده است. به همین گونه می توان درباره «صد ستون سنگی خشایارشا»، آگاهی های ارزنده ای یافت. در این بخش درباره فضای شمالی کاخ، تالار ۳۲ ستونی، جایگاه ارابه و اسبان سلطنتی، سر پیکر خشایارشا، تکه های منبت کاری و بسیاری نکات دیگر، اطلاعات علمی فراوانی گردآوری شده است.

● سامی به شناسایی دقیق و ریزبینانه کاخ «تچر» می پردازد

اندوخته های علمی خواننده درباره تخت جمشید، در بخش دیگری که به «کاخ تچر (تالار آئینه)» اختصاص دارد، افزوده می شود. «تچر» در زبان باستان، «کاخ زمستانی» معنی می داده است. سامی به شناسایی دقیق و ریزبینانه این کاخ می پردازد و به تشریح نقش اشخاصی اشاره می کند که پیکره آنها در این کاخ حجاری شده است.

اشاره به سنگ نبشته های میخی کاخ، که در دوران های گوناگون تاریخی کنده شده، نیز فراموش نشده است و آنگاه به «کتیبه های متاخر اسلامی در تخت جمشید» پرداخته است. درباره «هدیش»، کاخ اختصاصی خشایارشا و ساختمان های پیرامون آن و کتیبه های بنای اردشیر سوم نیز در صفحاتی دیگر توضیحاتی داده شده است.

کتاب سامی، بررسی جزیی نگری از تمام بناها و کاخ های تخت جمشید و اشیای یافته شده در آن است. از این رو می توان در این کتاب درباره تمام مواردی که به این بنای باشکوه ارتباط می یابد، اطلاعات محققانه ای کسب کرد. به همین دلیل است که درباره بخش مهمی از تخت جمشید که خزانه آن باشد، دانستنی هایی عرضه می شود که خواننده را با ریزترین بخش های بنا آشنا می کند. در بخش خزانه، از تالار صد ستون و نود و نه ستون، نقش برجسته داریوش و ولیعهدش، ظروف سنگی از سنگ های الوان مرمر، گلدان شکسته شیشه ای و مجمر فلزی و هفت لوح سنگی یاد می شود. سامی در کنار این توضیحات، گزارشی نیز از شیوه کاوش ها و زمان انجام آنها ارایه می کند.

● چاه سنگی، از شگفتی های تخت جمشید است

ساختمان های خشتی جنوبی کاخ هدیش، تا آنجایی که امروزه موزه تخت جمشید نامیده می شود، معروف به «اندرون» یا «حرمسرا» است. این ساختمان در سال ۱۳۱۱ خورشیدی توسط «هرتسفلد» خاکبرداری و تجدید ساختمان شد. سامی به معرفی این بخش از تخت جمشید می پردازد و به اشیایی اشاره می کند که در اتاق های اندرونی پیدا شده اند. این را نیز می افزاید که نقوشی که به زحمت دیده می شوند، بر دیوار سنگی ایوان شمالی تالار اندرونی حک شده اند که مربوط به دوره ساسانیان است. توضیحات باریک بینانه ای نیز در این باره آورده شده است.

در بخش های دیگر کتاب، با «جایگاه پاسداران و نگاهبانان کاخ» آشنا می شویم. در ضمن از چاه سنگی، که سامی آن را از شگفتی های تخت جمشید می داند، آرامگاه اردشیر سوم هخامنشی و آرامگاه اردشیر دوم، یاد می شود و خواننده درباره هر کدام از آنها آگاهی هایی به دست می آورد. کاخ های شاهی هخامنشی منحصر به بناهای روی صفه تخت جمشید نیست، بلکه تا شعاع نیم کیلومتر نیز آثار دیگری کشف شده است. سامی بخش دیگری از کتابش را به این آثار اختصاص می دهد و از شهر شاهی پارسه، استخر بزرگ سنگی، حصار غربی شهر شاهی، آرامگاه داریوش سوم و موارد دیگری که با این قسمت ها ارتباط می یابند، اطلاعاتی عرضه می کند. درباره اشیای به دست آمده در تخت جمشید نیز به همین گونه می توان مطالب جالب توجهی یافت.

● آتش زدن تخت جمشید و ویرانی آنجا توسط اسکندر مقدونی

از بخش های مکمل کتاب، فصل «سرانجام کاخ های هخامنشی» است. سامی از آتش زدن تخت جمشید و ویرانی آنجا توسط اسکندر مقدونی، نوشته های تاریخ نویسان قدیم یونانی و رومی در این باره و عوامل دیگری که منجر به خرابی بناها شد، سخن می گوید و در بخشی دیگر، تخت جمشید را از دیدگاه خاورشناسان، باستان شناسان و تاریخ نویسان، بررسی می کند و از «آغاز کاوش های باستان شناسی در تخت جمشید» گزارش خواندنی می آورد.

در صفحات بعد، نظر دانشمندان ایرانی و اروپایی در باره تخت جمشید ذکر شده است. در پایان کتاب نیز اشاره کوتاهی به منشور کوروش بزرگ دیده می شود. کتاب با فهرست های گوناگون آراسته است تا استفاده از مندرجات آن آسان تر باشد.

زنده یاد علی سامی؛ باستان شناس نامدار ایران، در سال ۱۲۸۹ خورشیدی در شهر شیراز زاده شد. «پاسارگارد یا قدیمی ترین پایتخت کشور ایران»، «دادرسی و قضاوت در ایران باستان عهد هخامنشی»، «ادبیات و شعر و تاریخ نویسی در عهد ساسانی»، «پزشکی ایران در عهد ساسانی» از جمله کتاب های این پژوهشگر است. سامی جلد نخست کتاب «روزها و یادها» را، که شامل خاطرات و یادمان های او بود، در سال ۱۳۶۰ و جلد دوم آن را به فاصله دو سال بعد منتشر کرد.

آخرین کتاب او نیز در سال ۱۳۶۵ با نام «نقش ایران در فرهنگ اسلامی» چاپ شد. کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی» نخستین بار در سال ۱۳۴۸ توسط دانشگاه شیراز منتشر شد و بارها توسط ناشران مختلف بازچاپ شده است. سرانجام این باستان شناس برجسته ایرانی در روز ۲۲ امرداد ۱۳۶۸ درگذشت. بازچاپ کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی؛ شوش ـ هگمتانه ـ تخت جمشید» نوشته زنده یاد علی سامی، یکی از منابع با ارزش تاریخ هخامنشیان را در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار می دهد. تجدید چاپ این کتاب توسط موسسه فرهنگی انتشاراتی پازینه، کمکی به شناخت بیشتر آن دوره از تاریخ ایران است. این کتاب با شمارگان هزار نسخه و به بهای ۱۲۵۰۰ تومان عرضه شده است. کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی» که در ۵۰۵ صفحه نگاشته شده است، همراه با تصاویری از بناها، کاخ ها و اشیای به دست آمده در کاوش های تخت جمشید است.

what`s life?life is love.
جمعه 27/5/1391 - 5:42 - 0 تشکر 515949

تهران در اعصار پیشین




تهران در عصر افشاریه


چابک سواران قاجار در ظهور نادر، که از نوابع نظامی عصر خود بود، در ارتش جهان گشای او نقش مهمی داشتند.
نادر پس از رهایی از قید طهماسب میرزا و آزاد سازی پایتخت (اصفهان) از دست سپاهیان اشرف افغان و سر و سامان دادن به اوضاع نابسامان نواحی شرقی کشور و خراسان، در روز پنجم ربیع‌الاول سال ۱۱۴۵ هـ .ق. شاه طهماسب را از مقام شاهی خلع کرد.
نادر شاه پس از تاج‌گذاری، چون قصد کشور گشایی داشت، رضاقلی میرزا، فرزند ارشد خویش، را به نیابت سلطنت تعیین کرد و خود با سپاهیانش عازم نواحی شرقی کشور شد.
رضا قلی میرزا پس از انتخاب مشهد به عنوان مرکز حکومت خویش و تشکیل گارد مخصوصی مرکب از سیزده هزار تن سرباز خراسانی، وقتی که در بهار سال ۱۱۵۲ هـ .ق. مصادف با ۱۷۳۹ م.، شایعه دامن گیر شدن ارتش ایران به بیماری خطرناک و به قتل رسیدن نادر شاه در هندوستان قوت گرفت، به تحریک محمدحسین خان قاجار، تصمیم به نابودی شاه طهماسب و فرزندانش گرفت تا مانعی در رسیدن به سلطنت بر سر راه خود نداشته باشد و این تصمیم را عملی کرد.
تشکیل کنگره حکام کشور در تهران:
بعد از قتل شاه طهماسب و فرزندانش، رضا قلی میرزا، در حدود اسفندماه سال ۱۱۵۳ هـ .ق. مصادف با ۱۷۴۰ م.، برای شرکت در کنگره‌ای از حکام سراسر کشور، که به انجمن نوروز شهرت یافت، راه تهران را در پیش گرفت. راجع به قصد رضاقلی میرزا از تشکیل این انجمن شایعات اغراق آمیزی انتشار یافت و برخی این کنگره را به انجمن دشت مغان تشبیه نموده و می‌گفتند رضا قلی میرزا برای آن همه حکام ایران را به تهران فرا خوانده است که ضمن رسیدگی به حساب دخل و خرج ایالات مختلف به هدف‌های بلند پروازانه‌ی خود نیز جامه‌ی عمل بپوشاند.
انتخاب تهران برای برگزاری کنگره نوروز می‌رساند با وجودی که پایتخت افشاریه شهر مشهد بود، اما تهران در آن دوره از اهمیت خاصی برخوردار و مورد توجه بوده است.
ملاقات سفیر روسیه با نادر در تهران:
نادر در هرات بود که شنید رضا قلی میرزا در تهران برای خود دستگاه شاهانه‌ای ترتیب داده است و شاید خیالاتی را نیز در سر می‌پروراند، پس فوراً او را احضار و با متفرق کردن گارد ۱۳۰۰۰ نفری او ناراحتی و نارضایتی خود از عملکرد وی را بروز داد و به دلیل قتل وحشیانه شاه طهماسب و فرزندانش سخت ابراز خشم نمود و او را از ولایت عهدی عزل و نصراله میرزا، پسر دومش، را به ولایت عهدی برگزید.
نادر در تاریخ ۲۸ صفر ۱۱۵۴ هـ .ق. مصادف با ۱۵ می ۱۷۴۱ م. به اتفاق حرم و قرقچی‌های خود عازم تهران شد، که در این سفر نیز به جان وی سؤ قصد شد ولی جان سالم به در برد. نادر شاه پس از ورود به تهران کالوشکین نماینده روسیه را بار داد و کالوشکین، بر طبق دستورهایی که از سن پترسبورگ دریافت کرده بود، حُسن نیت و مراتب دوستی و وداد روسیه را نسبت به ایران اعلام داشت. این اقدام روسیه از هر حیث ضروری بود زیرا ظاهراً سفیر ایران در دربار سن پترسبورگ گزارش‌های افراط آمیزی درباره سؤنیت روسیه نسبت به ایران برای نادر فرستاده بود.
کالوشکین پس از ملاقات با نادر به سن پترسبورگ گزارش داد که در رفتار نادر نسبت به پیش تغییرات بزرگی حاصل شده است و مانند گذشته نمی‌توان با او آزادانه صحبت کرد. او در این خصوص چنین نوشته بود:
«بُختُ نصر جدید از باده پیروزی‌های خود سرمست است و می‌گوید که: تسخیر هندوستان برای من کار دشواری نبود. من هرگاه با یک پا حرکت کنم هند را فتح می‌کنم و هرگاه با دو پا حرکت کنم دنیا را می‌گیرم.»
تهران در تیول رضا قلی میرزا:
نادر شاه مدت زیادی در تهران نماند و این شهر را به قصد قزوین ترک کرد. اما رضاقلی میرزا از تهران همراه پدرش نرفت. در واقع شاهزاده دستور یافت در تهران بماند و مالیات این شهر را به مخارج خود اختصاص دهد. این امر در حقیقت نشانه آن بود که وی مغضوب پدر واقع شده است. در آن زمان معلوم نبود آیا سؤ ظن نادر نسبت به رضاقلی میرزا درباره قصد کشتن پدر موجب این اقدام شد و یا این که نادر قصد داشت وی را به مناسبت غفلت در رعایت مسئولیت خویش در دوران نیابت سلطنت‌ گوشمال دهد.
تا مدتی پس از سوء قصد به نادر تمام تلاشی که برای کشف عامل آن و مجازات او به عمل آمد بی‌نتیجه ماند. لکن سرانجام عامل سؤ قصد در نزدیکی هرات دستگیر شد؛ نام او نیک قدم بود. پس از دستگیری، او را نزد نادر بردند و نادر با او به تنهایی مدتی صحبت کرد و او را تحت بازپرسی دقیق قرار داد. نیک قدم در پاسخ به سؤال‌های مکرر نادر در مورد محرک او تأیید کرد که هیچ محرکی نداشته اما وقتی نادر به او قول داد در صورتی که حقیقت را بگوید جانش در امان خواهد بود؛ وی رضا قلی میرزا را به عنوان محرک خویش معرفی کرد و نادر نیز به قول خود وفا نمود و از کشتن او صرف‌نظر و تنها به نابینا کردن او اکتفا کرد.
باری پس از آن که نادر پیش خود رضا قلی میرزا را محاکمه و محکوم نمود از تهران احضارش کرد. شاهزاده نگون بخت وقتی تهران را ترک می‌کرد هرگز تصور نمی‌کرد که چه سرنوشت تلخی در پیش رو دارد؛ اما وقتی از نحوه‌ی کشتن شاه مخلوع و قتل ناجوانمردانه دو کودک معصوم، مظلوم و محبوب شاه طهماسب توسط وی آگاه شویم، که شنیدن چه‌گونگی آن جنایت لرزه بر اندام می‌اندازد و اشک از دیدگان روان می‌کند، نه تنها چنین عقوبتی در حق او روا به نظر می‌رسد بلکه شاید بیش از این هم انتظار می‌رفت.
به هر تقدیر وقتی رضا قلی میرزا به داغستان رسید بی‌درنگ به نزد پدر رفت. نادر در مورد حادثه سؤ قصد به خود، وی را مجرم دانست و بلافاصله دستور داد تا، در حضور او و عده‌ای از رجال، رضا قلی میرزا را از ناحیه هر دو چشم نابینا کنند و دستور وی بلادرنگ انجام شد. رضا قلی میرزا پس از بهبودی دیگر به تهران بازنگشت و به تقاضای خود به مشهد رفت.
تهران بعد از نادر شاه:
نادر که در پایان عمر خود دچار جنون قدرت شده بود بعد از دوازده سال سلطنت و آن همه فتوحات نمایان درماورای مرزهای ایران سرانجام به دست سران قزلباش، که از فرماندهان سپاه او بودند، کشته شد. با قتل نادر شاه در شب یک شنبه یازدهم جمادی الاخر سال ۱۱۶۰ هـ .ق. در فتح آباد، نزدیک قوچان، آتش جنگ و ناامنی در سراسر ایران شعله کشید. تهران نیز از این آتش بی‌نصیب نماند و به طورکلی مردم این شهر بعد از قتل نادر و تا هنگامی که دوباره در ایران آرامش برقرار شد دوره‌ی سختی را پشت سر گذاشتند؛ زیرا شهر تهران در مکانی بود که بر سر راه استرآباد، مازندران و گیلان قرار داشت و آن‌هایی که می‌خواستند به مازندران، گیلان و استرآباد حمله کنند از تهران عبور می‌کردند و این شهر دست به دست می‌گشت و در هر جنگ و محاصره عده‌ای از سکنه آن کشته می‌شدند و یا بر اثر گرسنگی و یا امراض مختلف جان خود را از دست می‌دادند.


تولد شهر سلطنتی


بنا به گفته اعتماد السلطنه، در سال ۹۶۱ ه.ق، شاه طهماسب، فرمانروای صفوی، که قزوین را پایتخت خود کرده بود فرمان ساخت بازاری واقعی و حصاری مستحکم از خشت خام را در شهر کوچک تهران صادر کرد. این حصار یک فرسخ (۶ کیلومتر) طول، ۱۱۴ برج به تعداد سوره‌های قرآن و چهار دروازه داشت که عبارت بودند از: دروازه شمیران در مدخل پامنار دروازه دولاب در مدخل بازارچه نایب‌السلطنه در میان ری فعلی، دروازه حضرت عبدالعظیم یا دروازه اصفهان در جهت شمال خیابان مولوی فعلی و دروازه قزوین در مدخل بازارچه قوام‌الدوله.
شاه عباس صفوی به سال ۹۹۸ ه.ق، نخستین کاخ سلطنتی را به نام چهار باغ در تهران برپا داشت و شهر تهران در سال ۱۰۲۸ ه.ق، با قنات های پرشمار و بویژه چنارستان خود که قصر سلطنتی را احاطه کرده بود و سرآغاز ارک سلطنتی به شمار می‌رفت. شهری نسبتاً زیبا بود. در اواخر عصر صفوی، با آن که پایتخت شاهان ایران اصفهان بود ، اما غالباً در تهران اقامت می‌کردند. شاه سلیمان صفوی فرمان ساخت دیوانخانه سلطنتی را در چنارستان صادر کرد.
در همین بنای سلطنتی است که شاه سلطان حسین، سفیر عثمانی را به سال ۱۱۳۵ ه.ق، به حضور پذیرفت.
در زمان شاه طهماسب دوم و چند ماه بعد با فتنة افغان، دوره دشواری برای تمام ایران و تهرانی‌ها آغاز شد. در سال ۱۱۴۱ ه.ق، سران این شهر دستگیر و اعدام شدند. گفته شده که افغان‌ها دروازه ارک را در حصار شمالی ساختند تا در صورت حمله بتوانند به راحتی از قصر بگریزند.


تهران در عصر ایلخانان مغول


در زمان حمله مغول، شهر ری ویران شد و انبوهی از جمعیت آن قتل عام شدند. سپس گروهی از مردم این شهر به سوی قریه تهران مهاجرت کردند. کوشش‌هایی که ایلخان غازان (۷۰۳ – ۶۹۴ هـ .ق) برای عمران شهر ری انجام داد با شکست مواجه شد و ورامین نیز سرانجام به صورت تلی از خاک درآمد. اما تهران در قرن هشتم و نهم قمری از این رویدادها به تدریج سود برد.
سفیر اسپانیا ،نخستین جهانگرد غربی، که از تهران یاد کرده است. در حالی که برای ملاقات تیمور لنگ در سفر به سمرقند از تهران گذر می‌کرده شهر را بسیار وسیع و دلپذیر یافته و نوشته است که در یک قصر به او مسکن داده‌اند. این بنا بزرگترین ساختمان شهر بوده و تیمور لنگ هنگام عبور از تهران در این مکان اتراق کرده بود. این قصر نخستین بنای معظم تهران است که در متون از آن یاد شده است.
منتهی‌الیه جنوب شرقی تهران در قرن نهم تقریباً در نزدیکی محلی بوده که در حال حاضر، بقعه سید اسماعیل در آن قرار دارد. محله چاله میدان فعلی همراه امامزاده یحیی مرز شمال شرقی شهر را تعیین می‌کرده است. اقامتگاه‌های زیرزمینی، خانه‌ها و بستان ها با گردش به سمت غرب، تا آن سوی امامزاده یحیی امتداد می‌یافتند و تا محل کاخ کنونی گلستان پیش می‌رفتند. این بخش ضلع شمال غربی مجتمع شهری عصر تیموریان را تشکیل می‌داده است.


کریم خان زند و آقا محمدخان قاجار


پس از انقراض سلسله افشاریه، شهر مدتی عملاً در دست قبیله‌ای ترک به نام قاجار افتاد که قلمروشان در کوه‌های مازندران، در چند ده کیلومتری شمال شرقی این شهر کوچک، قرار داشت. در این زمان زندیه در ایران به حکومت رسیده بود کریم‌خان‌زند عهده‌دار حکومت ایران شد. وی تهران را از قبیله قاجار رقیب خود گرفت و بر آن شد تا پایتخت خود را به آنجا منتقل کند. او ضمن مرمت حصار شهر که از حمله افغان‌ها صدمه دیده بود و بر پا کردن برج‌های دیده‌بانی در بیرون هریک از دروازه‌های شهر، بناهایی چند در محوطه ارک سلطنتی بنا کرد.
کریم‌خان‌زند به علت درگیری با محمدحسن خان قاجار و نیز به خاطر دور کردن پایتخت از ترکمن صحرا، پایتخت خود را به شیراز منتقل کرد و تهران را به غفورخان واگذار کرد. غفوریان پس از مرگ کریم‌خان به دلیل آنکه به زندیه وفادار مانده بود. بر سر شهر تهران با آقامحمدخان قاجار برخورد شدیدی پیدا کرد و در ۲۷ شوال ۱۲۰۰ ه.ق، آقامحمدخان قاجار بر تهران مسلط شد و در روز ۱۱ جمادی‌الاول ۱۲۰۰، آقامحمدخان قاجار به تهران وارد شد که به این هنگام عملاً «پایتخت» قصر سلطنت، دارالسلطنه و سپس دارالخلافه ایران شده بود.


تهران در عصر پهلوی


در سال ۱۳۰۵ ه.ش، با روی کار آمدن خاندان پهلوی حکومت قاجار به پایان رسید ولی تهران کماکان پایتخت ماند. با روی کار آمدن رضا شاه تغییرات فراوانی در زمینه‌های اجتماعی سیاسی بوجود آمد. ساخت‌های اقتصادی و ارتباطی و سرمایه‌گذاری‌های صنعتی در تهران شروع گردید. ایجاد راه‌آهن سراسری، تقویت ارگان های دولتی، پیدایش ارتش، بانک ها و وزارتخانه‌های جدید چهره تهران را به کلی دگرگون ساخته و به مهاجرت‌های داخلی دامن زده و موجب رشد و گسترش سریع تهران شد. شهر می‌بایست به سرعت تغییر می‌یافت تا با نیازهای جدید دولت مرکزی که در حال شکل گرفتن بود هماهنگ شود. شهر سنتی چون در میان حصار احاطه شده بود. مانعی در راه گردش سریع کالا و آمد و شد اشخاص بود . از این رو نخستین اقدام، احداث دو محور شمالی _ جنوبی و شرقی _‌ غربی بود. قوانین یلدیه و تعویض توسعه معابر و خیابان‌ها تصویب شد و با به اجرا درآمدن این قوانین، تهران این شهر کوچک پایان قرن نوزدهم، صحنه مداخله‌های شهری مداوم و همه جانبه شد.
خیابان‌های جدید (بوذر جمهری و خیام) احداث و معابر اصلی عریض‌تر شد. تخریب حصار تهران قدیم از ۱۳۱۱ ه.ش، آغاز شد و در سال‌های بعد خیابان‌های عریض کمربندی جانشین حصار شدند. در شمال شهر، خیابان‌ شاهرضا (انقلاب)؛ در شرق خیابان شهباز (۱۷ شهریور)؛ در جنوب، خیابان شوش و در غرب، خیابان سی متری نظامی (کارگر) احداث شدند. تهران در این دوران دارای مساحتی حدود ۴۶ کیلومتر مربع و به عبارتی ۱۱ برابر دوره فتحعلی شاه و ۵/۲ برابر دوره ناصرالدین شاه بود.
براساس طرح جدید تهران که توسط «وزارت داخله» تهیه شد. عملکردهای شهری جدید در هسته کهن شهر جای گرفت. ساختمان‌ها و محله قدیمی ارک تقریباً به طور کامل تخریب شد و به جای آنها عمارات جدید دولتی، نظیر کاخ دادگستری _ وزارت دارایی و … ساخته شد. عمارت گلستان و شمس‌العماره تنها بناهایی بودند که تخریب نشدند و بر جای ماندند.
دو خیابان چلیپایی، معروف به خیابان‌های رضا خانی (خیابان خیام و خیابان بوذرجمهری) شکل نهایی خویش را یافتند و محله سنکلج کاملاً ویران شد و بعدها پارک شهر در آن محدوده احداث گردید.
(خیابان خیام و خیابان بوذر جمهری) شکل نهایی خویش را یافتند و محله سنگلج کاملاً ویران شد و بعدها پارک ‌شهر در آن محدوده احداث گردید.
دانشگاه، بیمارستان پانصد تختخوابی، ایستگاه راه‌آهن، کارخانه چیت‌سازی و … دیگر مراکز جدیدی بودند که در شمال و جنوب شهر مستقر شدند. ساختمان‌های دولتی از سمت شمال و غرب میدان توپخانه گسترش یافتند و معماری کاملاً جدیدی،چه از نظر ترکیب و چه از نظر ابعاد، عرضه شد. از این گونه بود بناهای پستخانه، شهربانی کل کشور، وزارت امور خارجه و …
در حقیقت طرح سال۱۳۱۶ ، تهران سبب توسعه راستین شهر و نیز منطقه نشد و الگویی به دست نداد.
در عهد سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران به طور مسلم عمیق‌ترین دگرگونی‌های تاریخ کوتاه خود را از سرگذرانده است. شهر معمولی و پایتختی که حکومت مرکزی ضعیفی داشت و در پایان حکومت رضا شاه تحت اشغال بود. در سال ۱۳۵۷ ، یک شهر مهم بین‌المللی شده بود.
خانواده سلطنتی خانه‌های زیبای قدیمی خود را در مرکز شهر ترک کردند و به طور دایم و در ویلاهای جدید شمال شهر سکنی گزیدند. این صعود محله های مرکزی و بسیار ثروتمند به شمال شهر موجب جدایی اجتماعی و سپس گسستگی سپاسی شد و به تجزیه پایتخت به دو بخش شمال و جنوب منجر شد. در شکل‌گیری تهران در عهد محمدرضا پهلوی سه دوره متمایز را می توان تشخیص داد.
تقویت جدایی شمال و جنوب شهر، که در نقل مکان شاه به اقامتگاه‌های شمال شهر (کاخ نیاوران) تبلور می‌یابد.
تهیه طرح جامع که از طریق حاشیه‌ای کردن محله های قدیم و محدوده کردن توسعه شهر به یک محدوده ۲۵ ساله سعی شده شهر بر محوری شرقی_ غربی سازماندهی شود.
اینده‌نگری در شمال تهران و احداث شهر بین‌المللی معتبر به نام شهستان پهلوی طی سه دهه و توسعه شهری در این چارچوب بسیار دوگانه که شمال و جنوب شهر را رو در روی هم قرار داد،تقابل‌های اجتماعی روز افزونی پدید آورد.
طی چهار سالی که دولت درگیر انقلاب سفید بود. تهران توسعه می‌یافت و طبق طرح شهرسازی در سال ۱۳۴۸، انتقال محور شهر و سازماندهی توسعة آن بر مبنای محور شرقی _ غربی به سمت کرج در رأس امور و حمل و نقل به مناطق صنعتی را،که بیشترشان در مسیر آزاد راه کرج قرار دارند،مطرح کرد.
طبق طرح جامع شهرسازی، ۹ قطب شهری بر مبنای محوری که در امتداد رشته کوه‌های البرز قرار داشت، سازماندهی می‌شدند. این قطب‌های جدید شهری که بین کرج و تهرانپارس پخش بودند، می‌بایست از طریق شبکه گستردة آزاد راه‌ها و یک خط مترو به یکدیگر متصل شوند؛ محله قدیمی اطراف بازار می‌بایست نوسازی شود و پس از جا به جایی غالب مراکز فعالیت‌های تجاری و صنایع دستی، به صورت «مرکز قدیمی برای جهانگردان» در آید. برای آنکه وسایل حمل و نقل عمومی بازدهی داشته باشد. سرانجام تصمیم گرفته شد با ساختن ساختمان‌های جمعی مدرن به جای خانه‌های سنتی دو یا سه طبقه جمعیت مرکز شهر را بسیار متراکم کنند.
سرانجام آن که تهران می‌بایست از طریق جنگل‌کاری تپه‌های هزار دره در شرق پایتخت و شمال منطقه صنعتی تهران_ کرج با فضای سبز محصور شود تا فضاهای کاری از مناطق مسکونی آنی واقع در دامنه البرز جدا شوند.
با احداث مجتمع‌های مسکونی عظیم (لویزان، شهرک غرب)، بزرگراه‌های شهری، جنگل کاری و بستن گاراژهای مسافربری مرکز شهر در نزدیک بازار و خیابان امیرکبیر، این پروژه‌ها به اجرا در آمدند، اما شهر از تحول پیش‌بینی شده پیروی نکرد.
می‌دانیم که هر دوره بزرگ تاریخ ایران معاصر در شکل دهی به مرکز مدرن و جدیدی در پایتخت تبلور یافته است. سبزه میدان بین بازار و ارک عهد قاجار،توپخانه در زمان رضا شاه، میدان فردوسی و سپس خیابان تخت‌جمشید در زمان محمدرضا پهلوی و در پایان شهستان پهلوی در تپه‌های عباس‌آباد بین شمیران و مرز شمالی تهران.
ثروت حاصل از صعود ناگهانی قیمت نفت به احداث خانه‌های تازه و ظهور محلات جدید در مناطق مسکونی طبقات متوسط (گیشا، لویزان) و نیز فقیرنشین‌ترین محله های تهران سرعت بخشد.
در طرح جامع ۱۳۴۸ ه .ش، ایجاد محله جدیدی برای امور اداری، سیاسی و بین‌المللی پیش‌بینی شده بود. این محله قرار بود در فضای بی‌نظیر و خالی ۵۵۴ هکتاری شمالی خیابان عباس‌آباد ایجاد شود، بین دو خیابان بزرگی که تهران را به شمیران می‌پیوندند. در این طرح احداث مجموعه بناهایی عظیم پیش‌بینی شده بود. هدف این طرح احداث یک مرکز جدید برای تهران نبود بلکه ایجاد مجموعه‌ای بود که می‌بایست پایتخت یا مظهر درخشان ایران شود.
سطح زیر بنا نمی‌بایست از ۱۹۹ هکتار بیشتر شود. این بناها می‌بایست در میان فضاهای سبز وسیع و راه‌های ارتباطی و در طول محور پر عظمت شمالی _ جنوبی و میدان مرکزی وسیع شاه و ملت احداث شوند. این میدان از میدان شاه اصفهان و میدان سرخ مسکو وسیع‌تر بود و به برگزاری مراسم بزرگ ملی اختصاص داشت و بناهایی برای دستگاه‌های اداری کشوری نظیر وزارتخانه‌ها، شهرداری‌ها و بانک‌ها اختصاص یافته بود. همچنین فعالیت‌های فرهنگی نظیر موزه‌ها، کتابخانه‌ها و همچنین سطوحی به کارهای تجاری بین‌المللی گالری‌ها و نمایشگاه‌ها و مراکز پذیرایی و سفارتخانه‌ها اختصاص یافته بود.
هرچند احداث مرکزی مدرن و سطح بالا برای توسعه آنی تهران ضرورتی مسلم بوده و هست. اما تأکید بی‌مورد و فقدان تدبیر و حتی جدی نبودن پروژه شهستان، آن را سست و بی‌اعتبار کرد؛ چرا که خود دولت ظاهراً توانایی مالی ایجاد زیر بنا و احداث بناهایی را نداشت که قلب شهر جدید را تشکیل می‌دادند.


نخستین توصیف های مربوط به تهران – باغ غار نشین ها


تهران در گذشته‌های دور بر خلاف تهران کنونی فرشی بود سبزفام از باغ ها و بستان های نفوذ ناپذیر که مأوای ساکنان غریبش در میان آنها قرار داشت بنابراین تهران بی‌گذشته نیست. آثاری که در قلب تهران قدیم بر وجود ساکنان نخستین آن در اعصار ما قبل تاریخ شهادت دهند، به فرض وجود، بر اثر توسعه شهر از میان رفته است. متأسفانه وقتی تصادفی نشانه‌هایی از وجود این آثار پیدا شد به دلیل عدم آگاهی نسبت به اهمیت آنها و نگرانی از کند شدن روند شهرسازی از میان رفت. با وجود این می توان گفت که زمین‌های واقع در بین کوه توچال در شمال تهران و چشمه علی در ری باستان در اعصار ماقبل تاریخ مسکونی بوده است. این سخن به دلایل باستان شناختی و شواهد توپوگرافیکی و اقلیمی متکی است.
کشفیات انجام شده در چشمه علی، دروس و به ویژه قیطریه، واقع در شمال تهران قدیم، از وجود گروه‌هایی در این منطقه حکایت می‌کنند. اولین گروه‌هایی که در قیطریه زندگی می‌کردند. شبیه کسانی بودند که حدود هشت هزار سال پیش در چشمه علی به سر می‌بردند. بعد از آنها، اقوام دیگری آمدند و همین منطقه و منطقه مجاور را در دروس اشغال کردند. این گروه آریایی بودند و از پایان هزارة دوم قبل از میلاد مسیح به این منطقه کوچ کردند.
بنابراین نخستین گروه، حدود هشت هزار سال پیش، بر تپه‌ای واقع در کنار چشمه‌ای دایمی زندگی می کردند که در دوران اسلام ،به نام اولین امام شیعه، چشمه علی نام گرفت . تقریباً در همین دوران گروه دیگری در طول همین رشته زمین‌های قابل کشت که در پای البرز بین کویر و کوه واقع شده، اسکان یافتند. البته، استقرار در شهرری به مراتب بیش از دیگر مکان‌ها و به گونه‌ای پایدار توسعه یافت. زیرا این شهر از موقعیت استراتژیکی خاصی برخوردار است. نحوه قرار گرفتن کوه‌ها و کویر، وجود آب و نیز پهنة گسترده‌ای از زمین‌های حاصلخیز موجب پیدایش شهر شدند و سرنوشت آن و سرنوشت فرزند آن؛ یعنی تهران آبی را رقم زدند.
با وجود این هنوز نمی‌دانیم که هستة این شهر چه وقت به وجود آمد و از چه دروانی تهران نام گرفت. در هیچ یک از منابع ،دوره قبل از اسلام، ذکری از تهران نشده است. چنین می‌نماید که این نام برای نخستین بار در نسبت محمدبن خماد ابوعبداله حافظ تهرانی رازی که محدث بوده پدیدار شده است. خطیب بغدادی متوفی به سال ۴۶۳ ه.ق، به این شخص به عنوان نخستین تهرانی مشهور استناد کرده است. تأثیر این نسبت در قرن سوم قمری، می رساند که هسته اولیه شهر حاضر و نام آن دست کم از آغاز دوران اسلامی وجود داشته است. بنابراین، این امکان وجود دارد که هسته اصلی شهر و همچنین نام آن به دوران های بسیار قبل از اسلام برسد؛ به زمانی که بر ما معلوم نیست.
اگر محمد حافظ تهرانی رازی نخستین تهرانی شناخته شده است. نخستین محصولی که در گفتگو دربارة پایتخت آتی ایران به آن اشاره شده است آثار یاقوت حموی به سال ۶۱۷ ه.ق، زکریای قزوینی به سال ۶۷۴ ه.ق، که این آثار مرغوب را آثار تهران دانسته و از آن تعریف کرده‌اند. قوت به استناد یکی از ساکنان ری که مردی مورد اعتماد بوده تهران را اینگونه توصیف نموده است.
تهران قریه‌ای در فاصله یک فرسخی ری و متشکل از دوازده محله می باشد که خانه‌های آن در زیرزمین و در میان باغ های میوه و سبزی کاری محصور و تو در تو ساخته شده است.
“¬کربوتر” جهانگرد انگلیسی نیز به سال ۱۸۱۸م، می نویسد: « در داخل شهر و به فاصله ۲۰۰ تا ۳۰۰ باردی دروازة قزوین فضای وسیعی وجود دارد که در سطح آن چاه‌هایی به چشم می‌خورد که به خانه‌های زیرزمینی منتهی می‌شود.»
این خانه‌های مسکونی که در میان مزارع در زمین‌های آبیاری شده حفر می‌شدند. بدون تردید مرطوب بودند و این یکی از دلایل ابتلای مردم تهران به انواع تب‌ها بوده است از طریق نوشته‌های کلاوبخو سفیر پادشاه کاستیل و لئون (اسپانیا) در دربار تیمور لنگ می‌دانیم که در تهران دست کم خانه‌هایی بوده که بخشی از آن در سطح زمین بوده است و اقامتگاهی وجود داشته که وقتی شاه از تهران می‌گذشته در آن اقامت می‌کرده است.
شهرسازی خاص تهران که از آرایش باغ‌های محصور و ترتیب خانه‌های زیرزمینی یا دهلیزهای متعدد ناشی می‌شده است، علت اصلی به حصار بودن شهر را در آن زمان به دست می‌دهد. اگر می‌بینیم که این قرارگاه انسانی قرن‌ها و تا سال ۹۶۱ ه.ق، که شاه طهماسب نخستین حصار و بازار آن را ساخت. بی‌برج و بارو بوده، به این سبب است که نیازی به آن نداشته زیرا تسخیر ناپذیر بوده است.
امنیت خانه‌های زیرزمینی و نفوذ ناپذیر بودن باغ‌های محصور در دل تهرانی‌ها اطمینانی به وجود می‌آورد که به آنها امکان می‌داد اغلب بر ضد حکام سر به شورش بردارند. حکام هم که کاری از دستشان ساخته نبود با آنها مدارا می کردند و به تفاهم می‌رسیدند و چون ضمانت اجرایی وجود نداشت تهرانی‌ها از پرداخت هرگونه مالیاتی عملاً سرباز می‌زدند.
ساکنان دوازده محله تهران هم بیشتر با یکدیگر منازعه داشتند. پس تعجبی نداشت که هر محله شیخ خود را داشت و حتی اگر شیوخ دوازده محله و حاکم در مورد پرداخت مبلغی به عنوان مالیات به توافق می‌رسیدند. بازهم تهرانی‌ها با اموالی که خودشان قیمت آنها را تعیین می کردند و همیشه بیش از میزان واقعی بود، مالیات خود را می‌پرداختند.
تغییر تدریجی شیوه خانه‌سازی و ایجاد خانه‌هایی در روی زمین که به حمایت و مراقبت قدرت حاکم نیاز داشت باعث شد به هنگام حملة مغول سال ۶۱۷ ه. ق، به شهرری و اضمحلال آن طی دوران ایلخانان و تیموریان که با سرکوب قیام ورامین در قرن ششم قمری بود. جمعیت روز افزونی که دارای ذوق و سلیقه بومیان غارنشین نبودند را پذیرا شود.
در کاوش‌های باستان‌شناسی نشان می‌دهد که تهران در دوره‌های قبل از اسلام ، از مناطق مذهبی و پیرو آیین زرتشت بوده است. آنان مانند اهالی مازندران، دامغان، قم و کاشان پیش از به قدرت رسیدن صفویان به مذهب شیعه گرویدند که البته قبل از تشیع، مانند اهالی ری بخشی پیرو مذهب شافعی و برخی پیرو مذهب حنفی بوده‌اند.
قدیمی‌ترین آثار اسلامی شهر تهران که به قرن نهم ه.ق، تعلق دارد متعلق به مذهب شیعه است. در هر حال، می‌توان گفت که در سال ۷۴۰ ه.ق، اهالی تهران تماماً شیعه مذهب شده بودند.


تهران در عصر صفویه


تهران در عهد شاه اسماعیل اوّل:
اسماعیل فرزند جاه طلب، رشید و جنگ‌جوی شیخ حیدر از نوادگان شیخ صفی‌الدین اردبیلی به یاری قبایل ترکمان روملو، شاملو، استاجلو، قاجار، تَکّلو، ذوالقدر، افشار، ورساق و صوفیه قراباغ ، که به مناسبت کلاه سرخ دوازده ترکی که از سَقِرلاط بر سر می‌گذاشتند قزلباش یا سرخ سرشان می‌خواندند، در محرم سال ۹۰۷ هـ .ق. در شهر تبریز با برسر گذاشتن تاج شاهی دولت مقتدر ملی صفوی را بنیان نهاد و با اعلام مذهب شیعه‌ی امامیه به عنوان مذهب رسمی کشور به ایران عصر صفوی آن چنان شخصیتی بخشید که تا دویست سال پس از او جانشینانش هم‌چنان با اقتدار بر ایران زمین حکومت کردند.
در دوره‌ی سلطنت شاه اسماعیل هنوز بخش‌هایی از پهنه‌ی کوهستانی تهران و قصران داخل به دست بادوسپانان رستمدار بود و ایشان از شاه اسماعیل اطاعت داشتند و در سال ۹۱۷ هـ .ق درقم به خدمتش رفتند. تهرانِ عهد شاه اسماعیل تفاوت زیادی با تهران دوره‌ی پیش نداشته است. احتمالاً در اوایل قرن دهم جمعیت شهر ده تا پانزده هزار نفر و تعداد مساکن حدود دو هزار باب بوده است. در این دوره احتمالاً هنوز تا حدودی از خانه های زیرزمینی استفاده می‌شد؛ اما ساخت و ساز خانه‌های روی زمین رو به فزونی بود. بناها همواره بسته و غیرقابل نفوذ بودند و دست کم بعضی از آن‌ها در میان بستان‌ها و تعداد معدودی در مزرعه پراکنده بوده‌اند. با توجه به افزایش جمعیت شهر و نیازهای روزمره‌ی ساکنان تهران مساجد، حمام‌ها و محل‌هایی برای داد و ستد در محلات دوازده‌گانه‌ی شهر ساخته شد.
در این دوره، بنا به شواهد و قراین، بخش‌های مسکونی شهر در نیمه غربی محله عودلاجان، محله اصلی بازار، قسمت شرقی محله سنگلج و گوشه‌ای از محله چاله میدان در شمال امام‌زاده سیداسماعیل، که به بازار اتصال دارد، قرار داشتند و نیز قسمت غربی و شمال تهران باغستان بوده و کمربند سبزی شهر را در برگرفته بوده است.
تهران در عهد شاه طهماسب اوّل:
با مرگ شاه اسماعیل صفوی، در ماه رجب سال ۹۳۰ هـ .ق پسر و جانشین او شاه طهماسب اوّل، در حالی که بیش از یازده سال نداشت، بر اورنگ امپراتوری ایران جلوس نمود و به دلیل آن که از جانب باختر گرفتار تعرض ترکان عثمانی گردیده بود و آن‌ها بر قسمتی از آذربایجان تسلط یافته بودند، پایتخت خود را از تبریز به قزوین منتقل کرد.
در آن هنگام دو مرکز در ری کم و بیش مورد توجه بود، یکی ورامین و دیگری تهران.
شاه طهماسب که در اوایل فرمانروایی خود به عیش و عشرت می‌پرداخت، در اواسط سلطنت خود توبه کرد و دست از عیاشی کشید و به عبادت پرداخت و گه‌گاه، که برای زیارت بقاع متبرک، حضرت عبدالعظیم (ع) و جدّ اعلای سلسله صفوی حضرت حمزه بن موسی کاظم (ع) به ری می‌رفت، چند روزی در تهران و اطراف آن به شکار و استراحت می‌پرداخت و شاید به دلیل همین توجه، فرمان به ساختن یک صد و چهارده برج، به تعداد سوره‌های قرآن، (گفته‌اند که در زیر هریک از این برج‌ها یک سوره از قرآن دفن کرده‌اند) و حصار و با روی تهران داد که بر این اساس می‌توان گفت شالوده آبادانی این شهر برحسب دستور وی ریخته شده است.
حدود حصار و باروی تهران در آن عهد:
با آن که حدود با روی شاه طهماسبی دقیقاً مشخص نیست، اما ممکن است حدود تقریبی آن را به شرح زیر تعیین نمود:
۱. از سمت جنوب: خیابان مولوی.
۲. از سمت مشرق: نزدیک خیابان ری.
۳. از سمت مغرب: نزدیک به خیابان وحدت اسلامی (میدان شاهپور سابق).
۴. از سمت شمال: نزدیک به خیابان‌های امیرکبیر (چراغ برق سابق) و خیابان امام‌خمینی(ره) (سپه سابق).
برج‌‌ها نیز در ۵۳ گام فاصله از یک دیگر به این شرح پدید آمدند:
۱. سمت جنوب: ۴۰ برج
۲. سمت مشرق: ۲۱ برج
۳. سمت مغرب: ۲۲ برج
۴. سمت شمال: ۳۱ برج
دروازه‌های تهران در آن زمان:
تهران در عهد شاه طهماسب اوّل چهار دروازه در چهار جهت، به شرح زیر، داشت:
۱. دروازه جنوبی شهر، که به نام دروازه حضرت عبدالعظیم یا دروازه اصفهان خوانده می‌شد و در جهت شمالی خیابان مولوی، ابتدای بازار دروازه یا بازار حضرتی، قرار داشت.
۲. دروازه شمالی شهر، که به دروازه شمیران شهرت داشت و در جلوی پامنار کنونی واقع بود.
۳. دروازه غربی شهر، که دروازه قزوین نام داشت و در مدخل بازارچه قوام الدوله در حدود میدان شاهپور سابق و وحدت اسلامی امروز قرار داشت.
۴. دروازه شرقی شهر، که دروازه دولاب نام داشت و در مدخل بازارچه نایب السلطنه واقع بود.
به طوری که می‌نویسند به دلیل این که خاک خندق کفایت ساختن قلعه و برج‌ها را نمی‌کرد، زیرا جنس خاک در بعضی قسمت‌ها شن و سنگ بود، از پنج محل در داخل بارو خاک‌برداری کردند که گودال‌هایی بزرگ به وجود آمد و به نام‌های زیر معروف شد:
۱. چال میدان در شمال بقعه سیداسماعیل.
۲. چال حصار در محله سنگلج.
۳. گود زنبورک خانه واقع در شمال خیابان مولوی امروز.
۴. گود دروازه محمدیه در محله‌ی پای قاپوق یا میدان اعدام یا محمدیه و به عبارتی میدان خیام امروز.
۵. گود فیل خانه در محله دروازه قزوین قدیم در حدود بازارچه قوام‌الدوله.
تهران در عهد شاه عباس اوّل:
بی‌رحمی و خونخواری شاه اسماعیل دوم و قساوتی که در کشتن شاهزادگان صفوی نشان داد و اظهار علاقه او به مذهب تسنن و تخفیف علمای شیعه، مردم ایران و سران قزل باش و حتا دوستان و هوا دارانش را از او بی‌زار و متنفر ساخته بود. سرانجام سران بزرگ با دستیاری خواهرش پری خان خانم در کشتن او هم داستان شدند و در شب یک شنبه سیزدهم رمضان سال ۹۸۵ هـ .ق به روایتی با آغشته کردن حب‌های فلونیا، که شاه به آن معتاد بود، به سمی مهلک او را مسموم کردند. به روایت دیگر هفت نفر از سرداران چادر به سر کردند و به دستیاری خواهرش در خوابگاه او را به قتل رساندند.
پس از مرگ شاه اسماعیل دوّم پری خان خانم سرداران را به اتحاد فرا خواند و با مشورت آن‌ها با پادشاهی سلطان محمد میرزا، به شرط آن که فقط به عنوان شاهی قناعت کند، توافق شد و در بیست و پنجم رمضان همان سال او را که در شیراز بود به سلطنت برگزیدند.
در سال ۹۸۹ هـ .ق علیقلی خان شاملو و ایل او سراز اطاعت شاه باز زده و خطبه و سکه به نام عباس میرزا زدند و با یاری مرشد قلی خان استاجلو در ماه ذی‌حجه سال ۹۹۶ هـ .ق، در هنگامی که بیش از هفده سال نداشت، به پادشاهی نشست.
شاه عباس در تهران:
بنا بر نوشته محمدحسن خان صنیع الدوله ، شاه عباس در تهران پدر خود را، که به اشاره مرشد قلی خان حبس کرده بود، احضار نمود، نهایت حرمت نمود و در این شهر مجلس عیش چیده بعد با پدر به قزوین رفت.
بیماری شاه عباس در تهران:
هنگامی که شاه عباس در قزوین بود، عبدالمؤمن خان اُزبک شهر مشهد را محاصره کرد و آن حدود را تحت تاخت و تاز و قتل و غارت خود در آورد. شاه عباس در سال ۹۹۸ هـ .ق به جانب مشهد رهسپار شد و در مسیر خود به تهران رسید. از بخت بد در این شهر، در اثر زیاده روی در خوردن میوه و یا به دلیل آب و هوای نامساعد تهران، دچار نوبه و تب شد و بستری گردید و ناخوشی او بیش از پنجاه روز به طول انجامید.
شاه عباس در تهران به معالجه پرداخت و چون از اطبا مأیوس شد به آستانه حضرت عبدالعظیم (ع) پناه برد و بهبودی یافت و به این خاطر شاه عباس قسم خورد که دیگر قدم به تهران نگذارد.
شاه عباس اوّل، با وجود آن که خاطره خوشی از تهران نداشت و این شهر هم مورد علاقه‌اش نبود، ولی دستور داد طرح چهار باغی را در آن بریزند و چنارهای بسیاری در آن غرس کنند. این چهار باغ پارک تیموری را در برگرفت و بعدها ارگ سلطنتی تهران در محل آن بناشد. حدود چهار باغ شاه عباسی تهران، به روایت باستان شناس فقید سیدمحمد تقی مصطفوی، از طرف مشرق، تمام طول خیابان ناصرخسرو را در بر می‌گرفت که باغ و چنارستان شاه عباسی را تشکیل می‌داد. از طرف مغرب، به موازات خیابان ناصرخسرو و به همان اندازه تا محلی که خیابان خیام فعلی با خیابان پانزده خرداد (بوذر جمهری سابق) تلاقی می‌کند و چهارراه گلوبندک را در بر می‌گرفت.
از طرف شمال، از ابتدای خیابان ناصرخسرو تا خیابان خیام، که در جنوب میدان توپخانه سابق واقع بود، را در بر می‌گرفت. از طرف جنوب نیز از انتهای خیابان ناصرخسرو تا چهارراه گلوبندک را در بر می‌گرفت.
درباره چهار باغ تهران، با مختصر امعان نظری، می‌توان اظهار نظر کرد که همین خیابان فعلی باب همایون، که قبلاً کوچه‌ای بوده، خیابان شرقی _ غربی صور اسرافیل و از آن طرف هم خیابان داور، که منتهی به میدان پانزده خرداد (ارگ) و خیابان پانزده خرداد (بوذر جمهری) می‌شود، چهار باغ یا چنارستان شاه عباسی را از هم جدا می‌کرده است. شاه عباس اوّل نخستین پادشاهی است که برای تهران و بلوکات آن تا فیروزکوه بیگلری بیگی معین کرد.
نخستین بنای کاخ سلطنتی در تهران:
با مرگ شاه عباس دوم، صفی میرزا، فرزند او به سلطنت رسید و به سبب حوادث ناگوار آغاز سلطنت و عقاید خرافی مردم در سال ۱۰۸۰ هـ .ق دیگر باره بر تخت سلطنت نشت و تاج‌گذاری کرد و نام خود را از شاه صفی به شاه سلیمان تغییر داد.
شاه سلیمان فرمان داد تا در محل چهار باغ و چنارستان شاه عباسی کاخی برای او بنا کنند. باستان شناسان معتقدند، که به احتمال قوی، قسمت غربی عمارت بادگیر واقع در ضلع جنوبی باغ گلستان بنای شاه سلیمانی است که در زمان فتح‌علی شاه تعمیر و نوسازی شده است.
تهران پایتخت موقت:
پس از شاه سلیمان، فرزندش، سلطان حسین در سال ۱۱۰۶ هـ .ق به جانشینی پدر رسید و مقارن حمله محمود افغان شاه سلطان حسین به تهران آمد و این شهر را به عنوان مقر موقت دربار خود برگزید. دو روز بعد از ورود به طهران شاه سلطان حسین از خبر شکست و عقب نشینی افغان‌ها آگاه شد و این خبر چندی موجب آرامش خیال وی و وزیران گردید.
اوضاع نابسامان سیاسی و اقتصادی ایران و بی‌کفایتی شاه ضعیف النفس صفوی در اداره امور کشور بار دیگر این فرصت را برای محمود افغان فراهم ساخت تا با گردآوری سپاه به ایران حمله کند. به این سبب شاه سلطان حسین، پس از حدود دو سال اقامت در تهران، این شهر را به مقصد اصفهان ترک کرد و اوایل ماه سرطان سال ۱۱۳۴ هـ .ق. به این شهر رسید. محمود افغان با بیست هزار افغانی از طریق سیستان و کرمان به اصفهان لشکر کشید. سپاهیانی برای جلوگیری از ایشان اعزام شدند ولی ایرانیان، با وجود این که از نظر شمار سربازان و نوع سلاح برتری داشتند، به دلیل عدم وجود فرماندهی کار آزموده شکست خورده و به اصفهان عقب نشستند و متعاقب آن اصفهان به محاصره افغان‌ها درآمد و این محاصره هفت ماه به طول انجامید. در آن هنگام شاه سلطان حسین طهماسب میرزا ، سومین فرزند خویش، را به ولیعهدی برگزید و او توانست خود را از اصفهان به قزوین برساند.
پس از واگذاری حکومت توسط شاه سلطان حسین به محمود افغان و اطلاع طهماسب میرزا از استعفای شاه سلطان حسین، رسماً پادشاهی خود را در قزوین اعلام کرد. محمود افغان با شنیدن این خبر فوراً نیرویی را برای سرکوب او روانه قزوین کرد. این قوا قزوین را محاصره کرد. قبل از سقوط قزوین طهماسب میرزا به تبریز رفت و چون خبر حرکت قوای عثمانی را برای تصرف شهر شنید از راه اردبیل و قزوین به تهران آمد و در این شهر از فتح علی خان قاجار تقاضای کمک کرد.
محاصره و اشغال تهران:
در سال ۱۱۳۷ هـ .ق. محمود افغان به دست اشرف ، پسرعمویش، کشته شد و اشرف که سردار مجربی به شمار می‌رفت و مورد علاقه سربازانش بود جای او را گرفت. او با اطمینان از این که خطری از جانب شاه مستعفی تهدیش نمی‌کند برای از میان برداشتن طهماسب میرزا، مدعی تاج و تخت ایران، به نیرنگ متوسل شد و از او خواست در محلی بین قم و تهران با او ملاقات کند. اما طهماسب میرزا پیشنهاد او را رد کرد. به همین دلیل اشرف افغان با قوای عظیمی به تهران روی آورد و در نبردی که در شهر ری روی داد قوای طهماسب میرزا عافل گیر شد و او ناگزیر به تهران عقب نشینی کرد و سپس برای جمع‌آوری نیرو به مازندران رفت. از سوی دیگر فتح علی خان قاجار از راه دامغان و سمنان، به منظور پیوستن به اردوی طهماسب میرزا، به تهران رسید و پس از این که اطلاع یافت شاه به لایجان رفته است، در نزدیکی تهران یک روز تمام با اشرف افغان جنگید و شب هنگام، برای پیوستن به شاه، به سوی لاریجان راند. بعد از این درگیری مردم تهران، پس از گذشت یک صد و هفتاد و شش سال از احداث برج و با روی شهر، در داخل با روی شاه طهماسبی پناه گرفتند و دروازه‌های شهر را بستند. تهران به محاصره افغان‌ها درآمد و علی‌رغم مقاومت دلیرانه مردم شهر، که منجر به نابودی بسیاری از سپاهیان افغان شد، عاقبت دروازه‌های شهر گشوده و اشرف افغان وارد تهران شد. اشرف در حالی که برای این اقدام خود بهای سنگینی پرداخته بود، پس از ورود به شهر، در عمارت شاه سلیمانی سکونت کرد.
بنای ارگ تهران:
به دستور اشرف افغان در قسمت شمالی چهار باغ شاه عباسی ارگ وسیعی ساختند. هم‌چنین برای فرار در برابر تهاجم احتمالی مردم تهران به روی خندق شمالی ارگ پلی بستند و در مقابل آن دوازه شمالی ارگ را، که بعدها به دروازه دولت معروف شد، بنا کردند.
اصولاً افغان‌ها هر کجا در خاک ایران ارگ بنا کردند یک طرف آن را به صحرا متصل نمودند تا در هنگام خطر راه گریز داشته باشند.
کشتار بزرگان و رجال تهران:
افغان‌های مقیم تهران پس از اطلاع از شکست سنگین سپاهیان اشرف از لشکر نادر (که از سران ایل افشار بود و در اجابت به درخواست کمک محمدخان ترکمن، سرداری که از جانب طهماسب میرزا مأمور جنگ با ملک محمود سیستانی که از بازمانده‌گان صفاریان و در خراسان اعلام استقلال کرده بود، به یاری وی شتافت و ملک محمود را در خارج از شهر مشهد شکست داده بود) به تلافی همه‌ی بزرگان و رجال تهران را بی‌رحمانه قتل عام کرده و به اصفهان‌ گریختند.
نادر پس از پیروزی چشمگیر بر اشرف افغان، طهماسب میرزا را متقاعد کرد به تهران، که از طرف افغان‌ها تخلیه شده بود، رهسپار شده و در آن شهر امور مهم کشور را اداره نماید. در حقیقت قصد نادر از این عمل آن بود که شاه در تهران بماند و او برای اجرای مقاصد و نقشه‌های بلند پروازانه خود آزادی عمل بیش‌تری داشته باشد.
تهران در دوره سلسله افشاریه:
چابک سواران قاجار در ظهور نادر، که از نوابع نظامی عصر خود بود، در ارتش جهان گشای او نقش مهمی داشتند.
نادر پس از رهایی از قید طهماسب میرزا و آزاد سازی پایتخت (اصفهان) از دست سپاهیان اشرف افغان و سر و سامان دادن به اوضاع نابسامان نواحی شرقی کشور و خراسان، در روز پنجم ربیع‌الاول سال ۱۱۴۵ هـ .ق. شاه طهماسب را از مقام شاهی خلع کرد.
نادر شاه پس از تاج‌گذاری، چون قصد کشور گشایی داشت، رضاقلی میرزا، فرزند ارشد خویش، را به نیابت سلطنت تعیین کرد و خود با سپاهیانش عازم نواحی شرقی کشور شد.
رضا قلی میرزا پس از انتخاب مشهد به عنوان مرکز حکومت خویش و تشکیل گارد مخصوصی مرکب از سیزده هزار تن سرباز خراسانی، وقتی که در بهار سال ۱۱۵۲ هـ .ق. مصادف با ۱۷۳۹ م.، شایعه دامن گیر شدن ارتش ایران به بیماری خطرناک و به قتل رسیدن نادر شاه در هندوستان قوت گرفت، به تحریک محمدحسین خان قاجار، تصمیم به نابودی شاه طهماسب و فرزندانش گرفت تا مانعی در رسیدن به سلطنت بر سر راه خود نداشته باشد و این تصمیم را عملی کرد.
تشکیل کنگره حکام کشور در تهران:
بعد از قتل شاه طهماسب و فرزندانش، رضا قلی میرزا، در حدود اسفندماه سال ۱۱۵۳ هـ .ق. مصادف با ۱۷۴۰ م.، برای شرکت در کنگره‌ای از حکام سراسر کشور، که به انجمن نوروز شهرت یافت، راه تهران را در پیش گرفت. راجع به قصد رضاقلی میرزا از تشکیل این انجمن شایعات اغراق آمیزی انتشار یافت و برخی این کنگره را به انجمن دشت مغان تشبیه نموده و می‌گفتند رضا قلی میرزا برای آن همه حکام ایران را به تهران فرا خوانده است که ضمن رسیدگی به حساب دخل و خرج ایالات مختلف به هدف‌های بلند پروازانه‌ی خود نیز جامه‌ی عمل بپوشاند.
انتخاب تهران برای برگزاری کنگره نوروز می‌رساند با وجودی که پایتخت افشاریه شهر مشهد بود، اما تهران در آن دوره از اهمیت خاصی برخوردار و مورد توجه بوده است.
ملاقات سفیر روسیه با نادر در تهران:
نادر در هرات بود که شنید رضا قلی میرزا در تهران برای خود دستگاه شاهانه‌ای ترتیب داده است و شاید خیالاتی را نیز در سر می‌پروراند، پس فوراً او را احضار و با متفرق کردن گارد ۱۳۰۰۰ نفری او ناراحتی و نارضایتی خود از عملکرد وی را بروز داد و به دلیل قتل وحشیانه شاه طهماسب و فرزندانش سخت ابراز خشم نمود و او را از ولایت عهدی عزل و نصراله میرزا، پسر دومش، را به ولایت عهدی برگزید.
نادر در تاریخ ۲۸ صفر ۱۱۵۴ هـ .ق. مصادف با ۱۵ می ۱۷۴۱ م. به اتفاق حرم و قرقچی‌های خود عازم تهران شد، که در این سفر نیز به جان وی سؤ قصد شد ولی جان سالم به در برد. نادر شاه پس از ورود به تهران کالوشکین نماینده روسیه را بار داد و کالوشکین، بر طبق دستورهایی که از سن پترسبورگ دریافت کرده بود، حُسن نیت و مراتب دوستی و وداد روسیه را نسبت به ایران اعلام داشت. این اقدام روسیه از هر حیث ضروری بود زیرا ظاهراً سفیر ایران در دربار سن پترسبورگ گزارش‌های افراط آمیزی درباره سؤنیت روسیه نسبت به ایران برای نادر فرستاده بود.
کالوشکین پس از ملاقات با نادر به سن پترسبورگ گزارش داد که در رفتار نادر نسبت به پیش تغییرات بزرگی حاصل شده است و مانند گذشته نمی‌توان با او آزادانه صحبت کرد. او در این خصوص چنین نوشته بود:
«بُختُ نصر جدید از باده پیروزی‌های خود سرمست است و می‌گوید که: تسخیر هندوستان برای من کار دشواری نبود. من هرگاه با یک پا حرکت کنم هند را فتح می‌کنم و هرگاه با دو پا حرکت کنم دنیا را می‌گیرم.»
تهران در تیول رضا قلی میرزا:
نادر شاه مدت زیادی در تهران نماند و این شهر را به قصد قزوین ترک کرد. اما رضاقلی میرزا از تهران همراه پدرش نرفت. در واقع شاهزاده دستور یافت در تهران بماند و مالیات این شهر را به مخارج خود اختصاص دهد. این امر در حقیقت نشانه آن بود که وی مغضوب پدر واقع شده است. در آن زمان معلوم نبود آیا سؤ ظن نادر نسبت به رضاقلی میرزا درباره قصد کشتن پدر موجب این اقدام شد و یا این که نادر قصد داشت وی را به مناسبت غفلت در رعایت مسئولیت خویش در دوران نیابت سلطنت‌ گوشمال دهد.
تا مدتی پس از سوء قصد به نادر تمام تلاشی که برای کشف عامل آن و مجازات او به عمل آمد بی‌نتیجه ماند. لکن سرانجام عامل سؤ قصد در نزدیکی هرات دستگیر شد؛ نام او نیک قدم بود. پس از دستگیری، او را نزد نادر بردند و نادر با او به تنهایی مدتی صحبت کرد و او را تحت بازپرسی دقیق قرار داد. نیک قدم در پاسخ به سؤال‌های مکرر نادر در مورد محرک او تأیید کرد که هیچ محرکی نداشته اما وقتی نادر به او قول داد در صورتی که حقیقت را بگوید جانش در امان خواهد بود؛ وی رضا قلی میرزا را به عنوان محرک خویش معرفی کرد و نادر نیز به قول خود وفا نمود و از کشتن او صرف‌نظر و تنها به نابینا کردن او اکتفا کرد.
باری پس از آن که نادر پیش خود رضا قلی میرزا را محاکمه و محکوم نمود از تهران احضارش کرد. شاهزاده نگون بخت وقتی تهران را ترک می‌کرد هرگز تصور نمی‌کرد که چه سرنوشت تلخی در پیش رو دارد؛ اما وقتی از نحوه‌ی کشتن شاه مخلوع و قتل ناجوانمردانه دو کودک معصوم، مظلوم و محبوب شاه طهماسب توسط وی آگاه شویم، که شنیدن چه‌گونگی آن جنایت لرزه بر اندام می‌اندازد و اشک از دیدگان روان می‌کند، نه تنها چنین عقوبتی در حق او روا به نظر می‌رسد بلکه شاید بیش از این هم انتظار می‌رفت.
به هر تقدیر وقتی رضا قلی میرزا به داغستان رسید بی‌درنگ به نزد پدر رفت. نادر در مورد حادثه سؤ قصد به خود، وی را مجرم دانست و بلافاصله دستور داد تا، در حضور او و عده‌ای از رجال، رضا قلی میرزا را از ناحیه هر دو چشم نابینا کنند و دستور وی بلادرنگ انجام شد. رضا قلی میرزا پس از بهبودی دیگر به تهران بازنگشت و به تقاضای خود به مشهد رفت.
تهران بعد از نادر شاه:
نادر که در پایان عمر خود دچار جنون قدرت شده بود بعد از دوازده سال سلطنت و آن همه فتوحات نمایان درماورای مرزهای ایران سرانجام به دست سران قزلباش، که از فرماندهان سپاه او بودند، کشته شد. با قتل نادر شاه در شب یک شنبه یازدهم جمادی الاخر سال ۱۱۶۰ هـ .ق. در فتح آباد، نزدیک قوچان، آتش جنگ و ناامنی در سراسر ایران شعله کشید. تهران نیز از این آتش بی‌نصیب نماند و به طورکلی مردم این شهر بعد از قتل نادر و تا هنگامی که دوباره در ایران آرامش برقرار شد دوره‌ی سختی را پشت سر گذاشتند؛ زیرا شهر تهران در مکانی بود که بر سر راه استرآباد، مازندران و گیلان قرار داشت و آن‌هایی که می‌خواستند به مازندران، گیلان و استرآباد حمله کنند از تهران عبور می‌کردند و این شهر دست به دست می‌گشت و در هر جنگ و محاصره عده‌ای از سکنه آن کشته می‌شدند و یا بر اثر گرسنگی و یا امراض مختلف جان خود را از دست می‌دادند.


تهران در عصر قاجار


پس از آن که آقامحمدخان قاجار تهران را به عنوان پایتخت برگزید، دیوان دارالعماره را وسعت بخشید و عمارت خروجی را در ارک سلطنتی بنا نهاد.
شهر تهران در این زمان ۱۵۰۰۰ نفوس داشت که از میان آنها ۳۰۰۰ نفر سپاهی بودند و مساحت شهر ۵/۷ کیلومتر مربع بود که فقط نیمی از آن ساخته شده بود و کاخ و باغ‌های سلطنتی به تنهایی یک چهارم مساحت شهر را اشغال کرده بود و از طریق خیابان‌های کالسکه‌رو به دروازه‌های شهر منتقل می‌شد. در حالی که راه‌های دیگر تنگ و غالباً بن‌بست بود.
بدون هیچ تردیدی نخستین سازندة شهر تهران فتحعلی شاه است. این پادشاه که دستور تراشیدن تخت مرمر مشهور را داد. ارگ سلطنتی را با ساختن عمارت بادگیر و اندرونی آذین کرد. با احداث مساجدی چون مسجد شاه در بازار که ساختمان آن به سال ۱۲۵۶ ه.ق، به پایان رسید نیز مدرسه مروی و صدر، سر در بازار و دروازة شاه عبدالعظیم در جنوب شهر نخستین بناهای عمومی لازم ساخته شد و تهران شکل اولیه یک پایتخت را به خود گرفت.
فتحعلی شاه فرمان داد تا قصر فجر معروف را با شکل هرمی، باغ‌های مطبق خارج از حصار در سمت شمال و نیز کاخ نگارستان و لاله‌زار احداث شود که به حصار شهر نزدیکتر بودند. جمعیت تهران در این زمان سی هزار نفر سرشماری شده که دارای حدود سی مسجد و سیصد حمام بوده است. فتحعلی شاه در اواخر سلطنت خود تهران را به حال خود گذاشت و حس سازندگی را از دست داد و در واقع در این زمان هنوز ساختمان هیچ یک از مساجد بزرگ به پایان نرسیده بود.
در عصر سلطنت محمدشاه، شهر در خارج از حصار از طرف شمال که مبدأ آب‌های جاری از شمیران و دامنه‌های توچال بود به آرامی رو به توسعه نهاد. بزرگان و اعیان به تبعیت از شاه به احداث باغ‌های تفریحی و خانه دوم در خارج از حصار شهر در سمت شمال (محمدیه، عباس‌آباد) پرداختند.
نخستین وزیر محمدشاه، حاج میرزا، به دلیل عدم کفایت میزان آب قنات‌های قدیم دستور حفر قنات‌های تازه را صادر کرد و کانالی به طول ۴۲ کیلومتر برای گذراندن بخشی از آب‌های رودخانه کرج به سوی وصفنارد، یافت‌آباد و سپس تهران احداث کرد.
در تهران ساختمان مسجد حاجی رجال علی کار، اسناد محمدقلی، آغاز شد و در سال ۱۲۵۶ ه .ق، امامزاده اسماعیل در بازار ساخته شد. نخستین نقشه تهران در این دوران (۱۲۵۷ ه.ق) به توسط جهانگرد شرق شناس روسی برزین تهیه و به سال ۱۲۶۹ه.ق، در مسکو منتشر شد.
شهر در این نقشه فضای عمومی بازی نداشت. تقریباً فاقد بناهای بزرگ بود و تنها فضای باز آن میدانی کوچک به نام میدان شاه بود که بین بازار و ارک قرار داشت.
کاخ سلطنتی ارگ، در این زمان به عنوان شهری پیچیده درون شهر تهران باقی ماند و تا حصار شمالی پیش رفت که در آن دروازه‌ای به نام عضدالدوله ساخته بودند که امکان دسترسی مستقیم به شهر سلطنتی را فراهم می‌آورد.
ضلع جنوبی مسجد جمعه تهران و بازار بین این مسجد و مسجد شاه را که بین‌الحرمین می‌نامند از آثار دوران حکومت محمدشاه است. ناصرالدین شاه با بر چیدن حصار قدیم و احداث استحکامات تازه و ساختمان‌ها و راه‌های آمد و شد ضروری تهران را بسیار تغییر داد. ظرف چند سال از بناها بهتر نگهداری شد و تهران رنگ و رویی تازه یافت. توسط امیرکبیر دارالفنون، مدرسه آموزشی زبان‌های اروپایی و دروس فنی تأسیس شد و در سال ۱۲۸۴ ه.ق، هنگام افتتاح محدوده شهر تهران «دارالخلافه ناصری» نامیده شد و به صورت پایتختی واقعی درآمد. این زمان تهران تحت نفوذ تمدن غرب قرار گرفت و به دنبال آن نظام بوروکراسی بوجود آمد و اداره های حکومتی و دیوانخانه و سفارتخانه تأسیس شدند.
در این زمان اداره‌ای، به منظور رسیدگی به امور روشنایی و اوراق عمومیف در شهر تهران به دستور ناصرالدین شاه تأسیس گردید. پست خانه مبارک، اداره گمرک و راه‌آهن (ماشین دودی تهران – ری) تأسیس شد. ناصرالدین شاه عده‌ای را مأمور ساخت تا برای پایتخت محدوده و نقشه‌ای جدید در نظر بگیرند که براساس آن، اراضی جدید وارد محدوده تهران شد. وسعت شهر از شمال ۱۸۰۰ زرع و از جوانب دیگر هر کدام ۱۰۰۰ زرع وسعت پیدا کرد.
برج و باروی شاه طهماسب صفوی خراب شد و با خاک آن خندق‌های دور بارو را پر کردند و به تقلید از نقشه شهر پاریس، شهر تهران به شکل هشت ضلعی غیر متساوی‌الاضلاع درآمد و ۱۲ دروازه به دور شهر احداث شد و دور تا دور آن را خندق کشیدند.
این دروازه‌ها در سال ۱۳۰۸ ه.ش، تخریب شد. ولی خاطره آنها در ذهن تهرانی‌ها تا امروز زنده مانده و برای نشان دادن محل کنونی آنها از نامشان استفاده می‌کنند. در شمال، دروازه یوسف‌آباد، دروازه دولت و دروازه شمیران؛ در شرق دروازه دوشان تپه. دروازه دولاب و دروازه خراسان؛ در غرب دروازه باغ شاه، دروازه قزوین و دروازه گمرک و در جنوب، دروازه شاه عبدالعظیم. دروازه غار و دروازه خانی‌آباد قرار داشته است.
در سال ۱۳۰۸ه.ق، عبدالغفار (نجم‌الملک) که نقشه شهر جدید غربی را پس از نقشه «کرشیش» استاد اتریشی مدرسه دارالفنون به عنوان آخرین شواهد وجود شهر اسلامی ترسیم کرده است. جمعیت تهران را ۲۵۰۰۰۰ نفر اعلام می‌کند.
در نقشه عبدالفغار، ترتیبات جدید شهر بسیار مهم است. زیرا خیابان‌های مستقیم و کالسکه‌رو (لاله‌زار و علاءالدوله) در محله های جدید و ( امیریه و چراغ گاز) در محل حصار قدیم صفوی احداث شده بودند و همچنین در شمال ارک دو میدان مشق و توپخانه (جایی که بعدها وزارت‌خانه‌ها در آن تأسیس شدند) در شمال محله سلطنتی بوجود آمده بود. این میادین به سرعت به شلوغ‌ترین نقطه شهر تبدیل شدند. نمایندگی‌های خارجی در این محله ها ی پردرخت (محله دولت) در بالای خیابان علاءالدوله که بعدها خیابان امین سلطان، خیابان سفارتخانه و سپس خیابان فردوسی می‌شود، به سرعت مستقر می‌شوند. اما طلب شهر هنوز همان بازار قدیمی است که مدخل آن همچنان در جنوب ارک قرار دارد.
معظم‌ترین بناها در آن زمان مسجد و مدرسه سپهسالار (میرزا حسین‌خان) بوده که در جوار کاخ بهارستان یا مجلس شورای ملی ساخته شده است.
کاخ های سلطنتی یا خصوصی تنها بناهای زیبای شهر هستند.
عشرت‌آباد در شمال، شمس‌العماره در ارک، کاخ‌های صاحبقرانیه، قصر یاقوت، قصر فیروزه و دوشان تپه در خارج از حصار شهر.
قصر قاجار که در عصر فتحعلی شاه ساخته شده بود در آن هنگام رو به ویرانی نهاده بود. بازار با مساجد متعدد، تکیه‌ها، امامزاده‌ها و کاروانسراها همچنان قلب اقتصادی و اجتماعی شهر بود در حالی که مرکز سیاسی در ارک قرار داشت.
در جنوب محله میدان ارک که از کمی پیش درختکاری و به حوضی مزین شده بود و در آن زمان و آغاز قرن بیستم «میدان شاه» نامیده می‌شد. مسجد خلل‌السلطان جای خود را به تکیه دولت معروف می‌دهد. در شمال خیابان جدید اندرونی، در سال ۱۲۹۵ ه.ق، خیابان زیبای الماسیه را می‌کشند که از بین اسلحه خانه جدید و مدرسه دارالفنون می‌گذرد و به طرف دروازه دولت سابق و میدان توپخانه میرود و در جنوب به باب‌همایون منتهی می‌شود. در این دوران برخی تجهیزات عمومی نظیر واگن اسبی، ماشین‌دودی، روشنایی گاز و نیروی برق در شهر پدیدار شد.
در آغاز قرن بیستم، تهران به صورت بزرگترین شهر ایران درآمده بود، اما هنوز پایتختی بسیار معمولی بود که ۲۵۰۰۰۰ هزار نفر جمعیت داشت.
در عهد آخرین سلاطین قاجاریه، شهر تغییر مهم دیگری نکرد.

what`s life?life is love.
جمعه 27/5/1391 - 5:42 - 0 تشکر 515950

کوروش که بود و چه کرد؟



کوروش بنیادگذار کشور ایران، مردی که عموم تاریخ نگاران او را «اندیشمند، انساندوست ، دادگستر و مهربان» توصیف کرده اند در مارس سال ۵۳۰ پیش از میلاد ــ ۹ سال پس اعلام امپراتوری ایران فوت شد.


وی یازده سال پس از ایجاد دولت واحدی از سه طایفه مهاجر قوم آرین – پارس، ماد و پارت، شهر بابل (در جنوب غربی بغداد امروز و پایتخت یک امپراتوری به همان نام) را تصرف و در آنجا در اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد ایجاد امپراتوری مشترک المنافع ایران را اعلام کرده بود.


امپراتوری ایران در زمان کوروش که نام او در غرب با قلب تلفظ حروف یونانی، سیروس و سایرس، گفته می شود از هند تا مرمره و از سیردریا (رود سیحون) تا دریای سرخ امتداد داشت که پسر او کامبیر (کامبوزیا = کامبوجیا = کمبوجیه) بر وسعت آن افزود و داریوش بزرگ و پسرش خشایارشا قلمرو ایران را گسترش بیشتری دادند که بیش از دو قرن بزرگترین قدرت و تنها ابرقدرت جهان بود با فرهنگ و تمدنی درخشان و بی مانند.


کوروش برای اخراج طوایف آرال که از سیردریا گذشته وارد سغدیانا و سرزمین پارسیان در فرارود (تاجیکستان امروز و …) شده بودند به این منطقه رفته بود که به سوی او که سوار بر ارّابه بود و سربازانش را در میدان نبرد هدایت می کرد زوبینی پرتاب شد و عمر وی پایان یافت.


با وجود درگذشت کوروش، سربازان او جنگ را بردند و مهاجمان را به آن سوی سیردریا عقب راندند. ( سغد اینک یک ایالت تاجیکستان و فرماندارنشین آن، شهر باستانی خجند است).


برخی از مورخان درگذشت کوروش بزرگ را در منطقه فرارود نتیجه بیماری نوشته اند، نه اصابت زوبین. آرالی ها تمدنی عقب مانده و غیر قابل قبول برای ایرانیان داشتند و کوروش مایل به آلوده شدن ایرانیان به این تمدن [از جمله همبستر شدن علنی با زنانشان] نبود.


موسس و پدر کشور ایران که مادرش ماد و پدرش پارس بود در میدانهای جنگ، همیشه در میان سربازان بود و از آنان جدا نمی شد و (اگر نوشته مورخان یونانی درست باشد) جان خود را بر سر همین روش گذارد. او بارها گفته بود که نباید سرباز جان برکف نهد و بجنگد و افتخار پیروزی نصیب شاه شود که دور از میدان جنگ در چادر خود درمیان نیروهای محافظ و اسبان آماده برای فرار می آساید.
جنازه کوروش همچنان که وصیت کرده بود به پاسارگاد منتقل و مدفون شد که آرامگاه او تا به امروز باقی مانده و هموطنان پس از ۲۵ قرن همچنان برای ادای احترام نسبت به او به پاسادگاد می روند.


کوروش در بابل و پس از صدور اعلامیه ای که امروز نحستین منشور اتحاد ملل و حقوق بشر نام برده می شود وصیت کرده بود صرف نظر از محل مرگ او، باید در پاسارگاد دفن شود. کوروش هنگام تعیین محل دفن خود از این که برای مدتی بسیار طولانی، جسد او قطعه زمینی را از ثمر دادن باز می دارد از مردم ایران (قبلا) پوزش خواسته بود.
کوروش جهانی فکر می کرد و همه ملتها را متساوی الحقوق می دانست و عقیده به ایجاد یک دولت جهانی مجهز به اخلاقیات داشت تا جنگها و خونریزی ها پایان یابد و یک قانون واحد حاکم بر روابط ملتها باشد.
اعلامیه او پس از فتح بابل که سلطانش به آزار دادن سایر ملل و نیز اتباع خود شهرت داشت، نخستین منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر شناخته شده و نگهداری می شود.


کوروش دین ایرانیان (آیین زرتشت) را به ملل دیگر تحمیل نکرد. وی شورائی از سران ملل تابعه به ریاست خود تشکیل داده بود و امپراتوری او در حقیقت یک جامعه مشترک المنافع بود و شرط عضویت در این جامعه دادن آزادی به مردم محل، بر قراری حکومت قانون، منع بردگی و قطع ظلم و تعدی بود.


ارتش کوروش سربازان اسیر را به بردگی نمی فروخت و اموال ملت مغلوب را مصادره و غارت نمی کرد. یهودیان در کتاب مقدس خود کوروش را “آزادیبخش” و او را یک مسیح خوانده اند. کوروش اسیران یهودی دولت بابل را آزاد کرد و به وطن خود بازگردانید و با پول ایران شهرهایشان را که به دست سلطان بابل ویران شده بود مرمت و نوسازی کرد.

what`s life?life is love.
جمعه 27/5/1391 - 5:42 - 0 تشکر 515951

نظام اطلاعاتی درایران باستان





شاید بسیاری از افراد نظام های اطلاعاتی ایران را منحصر به تاریخ معاصر بدانند اما نظام های اطلاعاتی در ایران دارای تاریخ دور و درازی هستند. تاریخی که ریشه در سلسله های باستانی دارد.


هخامنش

در نوشته‌ها و آثار مورخان و پژوهشگران، اخبار قابل اعتنا و متقنی دربارة دستگاهها و مراجع اطلاعاتی و امنیتی ایران قدیم و عهد باستان دیده نمی‌شود؛ و اساساً محققان در این زمینه به ندرت به اطلاعاتی دست یافته‌اند. آنچه امروزه تحت عنوان دستگاهها و مراجع اطلاعاتی و امنیتی از آن یاد می‌شود در نظام سیاسی ـ اجتماعی عهد باستان محلی از اعراب نداشته و اصولاً ارتباطات اجتماعی ـ سیاسی مردمان آن روزگاران هنوز ابتدایی بود. با تمام این احوال، می‌توان استنباط کرد که در جای جای همین ارتباطات و نظام اجتماعی ـ سیاسی ابتدایی هم جنبه‌هایی از فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی وجود داشته است.


با آغاز سلسلة هخامنشی در ایران ـ قرن ششم قبل از میلاد ـ به تدریج رگه‌های روشن‌تری از تشکیلات و فعالیتهای اطلاعاتی امنیتی را می‌توان ردیابی کرد. با تشکیل امپراتوری هخامنشی، که صاحب‌نظران آن را پایه‌گذار نظام امپراتوری انسجام یافته و متشکل در جهان می‌دانند، ارتباطات سیاسی ـ اجتماعی و اداری بخشهای مختلف گسترش قابل اعتنایی یافت و با تقسیم‌بندی جدید جغرافیایی ـ سیاسی امپراتوری به ساتراپهای متعدد، موجب شد شاهان هخامنشی درصدد بهره‌گیری از شیوه‌های کارآمدتر نظام اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی برآیند تا میان مرکز امپراتوری با ساتراپ‌نشینهای متعدد ارتباط لازم برقرار شود.


در همین راستا بود که، هم‌زمان با پدید آمدن نخستین دستگاههای اداری ـ دیوانی انسجام یافته، اهمیت قابل توجهی به نظامهای اطلاعاتی ـ امنیتی و خبررسانی داده شد تا «کار حفظ عدالت و امنیت را تسهیل کند.» بدین ترتیب بود که، حداقل از دوران سلطنت داریوش اول هخامنشی، دستگاه اطلاع‌رسانی و جاسوسی، تحت عنوان «چشم و گوش شاه» پا به عرصه وجود نهاد و با گماشتن مأمورانی در اقصی نقاط امپراتوری، کار نظارت بر امور مختلف کشور را به گونه‌ای نامحسوس، ولی تقریباً کارآمد، برعهده گرفت.




با تشکیل امپراتوری ساسانی، نظام اداری ـ سیاسی کشور از انسجام و یکپارچگی قابل توجهی برخوردار شد.




همگام با تضعیف و سپس فروپاشی امپراتوری هخامنشی، دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی آنان نیز راه زوال پیمود و از میان رفت و با تشکیل سلسله سلوکی (میراث خواران اسکندر) نظمی نوین در عرصه سیاسی ـ اجتماعی و اداری کشور پدیدار شد و با ورود عناصر یونانی به عرصة فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران، در نظامهای امنیتی ـ اطلاعاتی امپراتوری هم تغییراتی داده شد. ساتراپ‌نشینهای پیشین به تدریج برچیده شدند و به جای آنها واحدهای سیاسی ـ اداری کمتر متشکل، تحت عناوین پلیس در سراسر امپراتوری بنیاد نهاده شد که ارتباطات سیاسی ـ اداری و اطلاعاتی هماهنگ‌تری با پادشاه سلوکی داشتند. در این میان، نیروهای نظامی نقش بسیار مهمی در انجام وظایف اطلاعاتی ـ امنیتی برعهده داشتند. منابع موجود، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی مستقل دیگری، به جز این نیروها، برای سلسلة سلوکیان و میراث‌خواران اسکندر در ایران ثبت نکرده‌اند.


در دورة اشکانیان، نظام اطلاعاتی ـ امنیتی منسجم و قابل توجهی تشکیل نشد و نظام اداری ـ سیاسی آن از نظمی استوار برخوردار نبود. به علت عدم تمرکز سیاسی و پراکندگی روابط میان شاه اشکانی با ایالات و بخشهای مختلف و شکل‌گیری نوعی نظام ملوک‌الطوایفی، که رگه‌هایی از فرهنگ و تمدن یونانی را هم در خود نهفته داشت، امکان تأسیس دستگاهی که بتواند به گونه‌ای منظم و کارآمد روابط اطلاعاتی ـ امنیتی مرکز را با ولایات آسان گرداند میسر نشد. در آثار و منابع قابل دسترس، اشاره‌ای صریح و آشکار به وجود دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی سلسله اشکانیان نشده است. بنابراین، نظامی که از اوایل تأسیس سلسلة هخامنشی برای انجام وظیفه یک نظام اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً متمرکز و کارآمد شکل گرفته بود، مدتها پس از سقوط آن سلسله به دست فراموشی سپرده شد.


با تشکیل امپراتوری ساسانی، نظام اداری ـ سیاسی کشور از انسجام و یکپارچگی قابل توجهی برخوردار شد. تقسیمات اداری ـ سیاسی و نیز سازمان دیوانی گسترده‌‌ای در امپراتوری شکل گرفت و دستگاه اطلاعاتی ـ امنیتی تقریباً نیرومندی ایالات و بخشهای مختلف کشور را با مرکز امپراتوری مرتبط می‌ساخت.




حداقل از دوران سلطنت داریوش اول هخامنشی، دستگاه اطلاع‌رسانی و جاسوسی، تحت عنوان «چشم و گوش شاه» پا به عرصه وجود نهاد و با گماشتن مأمورانی در اقصی نقاط امپراتوری، کار نظارت بر امور مختلف کشور را به گونه‌ای نامحسوس، ولی تقریباً کارآمد، برعهده گرفت




نظام اطلاعاتی ـ امنیتی کشور زیرمجموعه گسترده‌تری از تشکیلات عظیمی بود که زیرنظر وزیر اعظم، که لقب «هزار بد» داشت، اداره می‌شد. اعضای سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی ساسانیان ترکیبی از افراد نظامی و غیرنظامی بود که به فراخور جایگاهی که داشتند وظایف محوله را انجام می‌دادند. این دستگاه اطلاعاتی، علاوه بر برقراری امنیت داخلی در شهرها و بخشهای مختلف امپراتوری، اخبار و اطلاعات ریز و کلان حوزه خدمت خود را به مرکز امپراتوری و وزیر اعظم گزارش می‌دادند و طبق آموزشهای ارائه شده از سوی تشکیلات مرکزی، فعالیت خود را تنظیم می‌کردند. در دورة پادشاهی خسرو انوشیروان، تشکیلات اطلاعاتی ـ امنیتی امپراتوری باز هم گسترش یافت و به تبع اصلاحات او «وحدت و تمرکزی که به وسیله دیوان و ارتش در قلمرو ساسانی به وجود آمد موجب استقرار امنیت بی‌سابقه‌ای شد!»

what`s life?life is love.
جمعه 27/5/1391 - 5:43 - 0 تشکر 515952

قدمت ۲۵۰۰ ساله ماهی قرمز بر سر سفره نوروز ایرانیان











تندیسک زرین ماهی قرمز دوره هخامنشیان، تندیسک ماهی قرمز به سبک ایلامی و نقش ماهی روی ظروف فلزی ساسانیان نشان می دهد ایرانیان بیش از ۲۵۰۰ سال است که با ماهی قرمز یا گلدفیش آشنا بوده اند.
شاهین سپنتا یک دوستدار محیط زیست و فعال میراث فرهنگی در اصفهان به خبرنگار مهر گفت: در سالهای گذشته افرادی با گذاشتن ماهی قرمز در سفره هفت سین مخالف بودند به این دلیل که اعتقاد داشتند ماهی قرمز از ۸۰ تا صد سال پیش از کشور چین به ایران آمده و ایرانی ها سابقه آشنایی با ماهی قرمز را نداشته اند. از آن مهمتر آنکه برای رد یا اثبات این موضوع دلایل قوی ارائه نمی شد بنابراین این نظر همیشه غالب بود.

وی افزود: اما بررسی آثار تاریخی نشان می دهد که ایرانی ها بیش از ۲۵۰۰ سال با ماهی قرمز یا “Gold fish ” که یکی از گونه های ماهی کپور است آشنایی داشته و آن را بر سر سفره های هفت سین خود می گذاشتند.


سپنتا گفت: یکی از این نمونه‌ها، تندیسک زرین ماهی قرمز مربوط به دوران هخامنشی است. این تندیسک طلایی یکی از اشیا “گنجینه آمودریا” است که از محوطه باستانی “تخت قباد” به دست آمده است. وی تصریح کرد: این گنجینه شامل بیش از ۱۷۰ مورد از اشیا ارزشمند متعلق به دوران هخامنشیان است که اکنون در “موزه بریتانیا” و “موزه ویکتوریا و آلبرت” نگهداری می‌شود.



سپنتا گفت: مجسمه زرین ماهی قرمز در سال ۲۰۰۴ از سوی این موزه در نمایشگاهی با موضوع “نوروز و هفت سین” به نمایش گذاشته شد.


وی ادامه داد: نمونه دیگری که نشان می دهد ایرانی ها از چند صد سال پیش با ماهی قرمز آشنا بوده اند تندیسک ماهی قرمز به سبک ایلامی است که در “گالری برکات” در مرکز شهر لندن نگهداری می‌شود.



این فعال میراث فرهنگی گفت: نمونه‌های دیگری از نقش ماهی بر آثار تاریخی ایران را می‌توان روی ظروف فلزی مربوط به دوره ساسانی دید که در آن ها ماهی یا دو ماهی به عنوان نماد زندگی در درون آب به کار نگهبانی از ریشه‌های درخت زندگی که در آب ریشه دوانده است، مشغول هستند.


وی تصریح کرد: نمونه‌های دیگر، نقش ماهی روی سکه‌های فلوس دوران صفوی است. در دوران صفوی، سکه‌های مسی، غازی نام داشت که معمولا فلوس، پشیز، پول سیاه نام داشت.


سپنتا اظهار داشت: روی سکه های فلوس معمولاً تصاویر مختلفی از حیوانات را نقش می‌کردند که به نظر می‌رسد فلوس‌هایی که داری نقش ماهی یا نقش گاو بر روی ماهی هستند برای نوروز ضرب می‌شده‌اند.



وی گفت: سنگ نگاره‌های خانه تاریخی حسین‌پناه در اصفهان متعلق به دوره فتحعلی شاه قاجار نیز نقش ماهی را روی تبرزین دراویش می بینیم.


سپنتا با بیان اینکه نقش ماهی روی این تبرزین ها نماد آگاهی و معرفت بوده است گفت: اگر چینی ها از هزار سال پیش ماهی قرمز گلدفیش را پرورش می داده اند ایرانی ها از ۲۵۰۰ سال پیش این ماهی را داشتند بنابراین می توان گفت که نژاد ماهی قرمز چینی ها ایرانی است اما شاید چینی ها در اصلاح نژاد ماهی قرمز نقش داشته اند.


what`s life?life is love.
جمعه 27/5/1391 - 5:43 - 0 تشکر 515953

قلعه ضحاک هشترود و داستان ضحاک




قلعه ضحاک هشترود :


قلعه ضحاک(آژدهاک) یا داش قلعه در هشترود و در ساحل شرقی دریاچه ارومیه و در ۹۵ کیلومتری جنوب تبریز قراردارد.
قلعه ضحاک با بیش از ۳۰۰۰ سال قدمت بر فراز کوه منفرد، از مکان‌های مهم اقوام مانایی و مادها بوده است.این قلعه در نزدیکی هشترود در استان آذربایجان یکی از مکان‌های دیدنی است که در ارتفاع ۲۳۰۰متری از بستر رودخانه قلعه قرار گرفته است.
در این قلعه مخازن سنگ، آب انبار، آسیاب، سالن شورا، حمام و ده‌هاآثار دیگر وجود دارد.نیمی از اتاق‌های‌ قلعه بی‌ سقف‌ در زمین‌ کنده‌ شده‌ و نیم‌ دیگر در کوه و‌ به‌ صورت‌ حفره‌ای ‌درآورده‌ شده‌ است.اغلب‌ این‌ حفره‌ها چاله آبی‌ هم (آب‌ انبار) دارند. همچنین‌ بر دیوارهای‌ این‌ حفره‌های‌ سنگی‌، طاقچه‌های‌ کوچکی‌ کنده شده است.
در داش‌ قلعه‌ ضحاک‌، تک‌ حفره‌هائی‌ نیز دیده‌ می‌شود که‌ تمام‌ آن‌ را در صخره‌های‌ عمودی‌ کوه‌ کنده‌اند.علاوه‌ بر اینها، آب‌ چشمه‌ای‌ که‌ در دامنه‌ کوه‌ مقابل‌ قرار دارد با فشار متوسط‌ لوله‌هایی‌ که‌ در زمین‌ کار گذاشته‌ شده از روی‌ پشته‌ مابین‌ گذشته‌ و به‌ ارتفاع‌ قلعه‌ می‌رسد.
مسیر لوله‌ آب‌ از روی‌ بستری‌ که‌ در زمین‌ به‌ وضوح‌ نمایان‌ است‌ معلوم‌ می‌گردد به‌ علاوه‌ تکه‌های‌ متعددی‌ از لوله‌های‌ گلی‌ و بقایائی ‌از قالب‌ سنگی‌ که‌ با بی‌قیدی‌ از بستر کنده‌ شده‌ است‌ در اطراف‌ دیده‌ می‌شود.
بستر لوله‌ به‌ عرض‌ ۵۰ سانتی‌متر و عمق آن‌ حداقل‌ یک‌ متر بوده‌ است‌. لوله‌های‌ گلی‌ تقریباً از تکه‌های‌ خورد تکمیل‌ شده‌ در یکدیگر رفته‌ و در بستر قرار گرفته‌اند.این‌ قلعه‌ از تاراج‌ و کندوکاوهای‌ غیرمجاز در امان‌ نبوده‌ و فضای‌ اطراف‌ قلعه‌ پوشیده‌ از حفره‌هایی‌ است‌ که‌ توسط‌ غارتگران‌ برای‌ بدست‌ آوردن‌ عتیقه‌، زیرورو شده‌ است‌.


و اما داستان ضحاک :


ضحاک از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانیان است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش به ایران می‌تازد و جمشید را می‌کشد و بر تخت شاهی می‌نشیند. با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار می‌روید. ابلیس به دست یاری او آمده و می‌گوید که باید در هر روز مغز سر دو جوان را به مارها خوراند تا گزندی به او نرسد.
و بدین‌سان روزگار فرمانروایی او هزار سال به درازا می‌کشد تا این که آهنگری به نام کاوه به پا می‌خیزد، چرم پارهٔ آهنگری‌اش ‌(درفش کاویانی‌) را بر می‌افرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ با ضحاک می‌خواند. فریدون ضحاک را در البرز کوه (دماوند) به بند می‌کشد.


ضحاک در شاهنامه فردوسی
چکیدهٔ گزارش شاهنامه :
دوران ضحاک هزارسال بود. رفته رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. شهرناز و ارنواز (دختران جمشید) را به نزد ضحاک بردند. در آن زمان هرشب دو مرد را می‌گرفتند و از مغز سرآنان خوارک برای ماران ضحاک فراهم می‌آوردند. روزی دو تن بنامهای ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانه ضحاک راه یابند تا روزی یک نفر که خونشان را می‌ریزند، رها سازند. چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده وبرزمین افکندند، یکی را کشتند ومغزش را با مغزسرگوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود. بدین سان هرماه سی جوان را آزاد میساختند و چندین بُــز و میش بدیشان دادند تا راه دشتها را پیش گیرند. به گزارش شاهنامه اکنون کـُـــردان از آن نژادند.


داستان ضحاک با پدرش:
ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرداس بود. اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست. پس خود را به شکل مردی نیک خواه و آراسته درآورد و نزد ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخنهای نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد. آنگاه اهریمن گفت:«ای ضحاک، می‌خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی.» ضحاک سوگند خورد.
اهریمن چون بی بیم (مطمئن) شد گفت:«چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاهی کند؟ چرا سستی می‌کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همه کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.» ضحاک که جوانی تهی مغز بود دلش از راه به در رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی‌دانست چگونه پدر را نابود کند. اهریمن گفت:«اندوهگین مباش چاره این کار با من است.» مرداس باغی دلکش داشت. هر روز بامداد از خواب برمی‌خواست و پیش از دمیدن آفتاب در آن به نیایش می‌پرداخت. اهریمن بر سر راه او چاهی کند و روی آن را با شاخ و برگ پوشانید. روز دیگر مرداس نگون بخت که برای نیایش می‌رفت در چاه افتاد و کشته شد و ضحاک ناسپاس بر تخت شاهی نشست.


فریب اهریمن:
چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت:«من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانه‌است.»
ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگرسفره رنگین تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری می‌ساخت.
روز چهارم ضحاک شکم پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:«هر چه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت:«شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی‌خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.


روییدن مار بر دوش ضحاک:
بر جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هر چه کوشیدند سودمند نیافتاد.
وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت:«بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام، ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، می‌خواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد.


گرفتار شدن جمشید:
در همین روزگار بود که جمشید را خود بینی فرا گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجو ی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از بیداد و ستمگری ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.
ضحاک سپاهی فراوانی آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیده‌ها نهان می‌داشت. اما سر انجام در کنار دریای چین بدام افتاد. ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت‌. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فره وشکوه او پادشاهی نبود سر انجام به تیره بختی از جهان رفت.
جمشید دو دختر خوب رو داشت‌: یکی شهر نواز و دیگری ارنواز. این دو نیز در دست ضحاک ستمگر اسیر شدند و از ترس به فرمان او در آمدند. ضحاک هر دو را به کاخ خود برد و آنان را به همراهی دو تن دیگر (ارمایل و گرمایل‌) به پرستاری و خورشگری ماران گماشت.
گماشتگان ضحاک هر روز دو تن را به ستم می‌گرفتند و به آشپزخانه می‌آوردند تا مغزشان را خوراک ماران کنند. اما شهر نواز و ارنواز و آن دو تن که نیک دل بودند و تاب این ستمگری را نداشتند هر روز یکی از آنان را آزاد می‌کردند و روانه کوه و دشت مینمودند و به جای مغز او از مغز سر گوسفند خورش می‌ساختند.


خواب دیدن ضحاک:
ضحاک سالیان دراز به ستم و بی داد پادشاهی کرد و گروه بسیاری از مردم بی گناه را برای خوراک ماران به کشتن داد. کینه او در دلها نشست و خشم مردم بالا گرفت. یک شب که ضحاک در کاخ شاهی خفته بود در خواب دید که ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند و بسوی اوروی آوردند. از آن میان آنکه کوچک‌تر بود و پهلوانی دلاور بود بر وی تاخت و گرز گران خود را بر سر او کوفت. آن گاه دست و پای او را با بند چرمی بست و کشان کشان به‌طرف کوه دماوند کشید، در حالی که گروه بسیاری از مردم در پی او روان بودند.
ضحاک به خود پیچید و ناگهان از خواب بیدار شد و چنان فریادی برآورد که ستونهای کاخ به لرزه افتادند. ارنواز دختر جمشید که در کنار او بود حیرت کرد و سبب این آشفتگی را جویا شد. چون دانست ضحاک چنین خوابی دیده‌است گفت باید خردمندان و دانشوران را از هر گوشه‌ای بخوانی و از آنها بخواهی تا خواب تو را بگزارند (تعبیر کنند)‌.
ضحاک چنین کرد و خردمندان و خواب گزاران را به بارگاه خواست و خواب خود را باز گفت. همه خاموش ماندند جز یک تن که بی باک تر بود. وی گفت:«شاها، گزارش خواب تو این است که روزگارت به پایان رسیده و دیگری به جای تو بر تخت شاهی خواهد نشست. فریدون نامی در جستجو ی تاج و تخت شاهی بر می‌آید و تورا با گرز گران از پای در میاورد و در بند میکشد.» از شنیدن این سخنان ضحاک مدهوش شد. چون به خود آمد در فکر چاره افتاد. اندیشید که دشمن او فریدون است. پس دستور داد تا سراسر کشور را بجویند و فریدون را بیابند و به دست او بسپارند. دیگر خواب و آرام نداشت.


زادن فریدون:
از ایرانیان آزاده مردی بود بنام آبتین که نژادش به شاهان قدیم ایران و تهمورث دیو بند میرسید. زن وی فرانک نام داشت. از این دو فرزندی نیک چهره و خجسته زاده شد. او را فریدون نام نهادند. فریدون چون خورشید تابنده بود و فره و شکوه جمشیدی داشت.
آبتین بر جان خود ترسان بود و از بیم ضحاک گریزان. سر انجام روزی گماشتگان ضحاک که برای مارهای شانه‌های وی در پی خوراک می‌گشتند به آبتین بر خوردند. او را به بند کشیدند و به دژخیمان سپردند.
فرانک، مادر فریدون، بی شوهر ماند و وقتی دانست ضحاک در خواب دیده که شکستش به دست فریدون است بیمناک شد. فریدون را که کودکی خردسال بود برداشت و به چمن زاری برد که چراگاه گاوی نامور به نام بُر مایه بود. از نگهبان مرغزار بزاری در خواست کرد که فریدون را چون فرزندی خود بپذیرد و به شیر برمایه بپرورد تا از ستم ضحاک دور بماند.


خبر یافتن ضحاک:
نگهبان مرغزار پذیرفت و سه سال فریدون را نزد خود نگاه داشت و به شیر گاو پرورد. اما ضحاک دست از جستجو بر نداشت و سر انجام دانست که فریدون را برمایه در مرغزار می‌پرورد. گماشتگان خود را به دستگیری فریدون فرستاد. فرانک آگاه شد و دوان دوان به مرغزار آمد و فریدون را برداشت و از بیم ضحاک رو به دشت گذاشت و به جانب کوه البرز روان شد. در البرز کوه فرانک فریدون را به پارسائی که در آنجا خانه داشت و از کار دنیا دور بود سپرد و گفت‌«ای نیکمرد، پدر این کودک فدای ماران ضحاک شد. ولی فریدون روزی سرور و پیشوای مردمان خواهدشد و کین کشتگان را از ضحاک ستمگر باز خواهد گرفت. تو فریدون را چون پدر باش و او را چون فرزند خود بپرور.» مرد پارسا پذیرفت وبه پرورش فریدون کمر بست.


آگاه شدن فریدون ازپشت (نسب) خود:
سالی چند گذشت و فریدون بزرگ شد. جوانی بلند بالا و زورمند و دلاورشد. اما نمی‌دانست فرزند کیست‌. چون شانزده ساله شد از کوه به دشت آمد و نزد مادر خود رفت و از او خواست تا بگوید پدرش کیست و از کدام نژاد است.
آنگاه فرانک راز پنهان را آشکار کرد و گفت‌«ای فرند دلیر، پدر تو آزاد مردی از ایرانیان بود. نژاد کیانی داشت و نسبتش به پشت تهمورث دیوبند پادشاه نامدار می‌رسید. مردی خردمند و نیک سرشت و بی آزار بود. ضحاک ستمگر او را به دژخیمان سپرد تا از مغزش برای ماران خورش ساختند. من بی شوهر شدم و تو بی پدر ماندی‌. آنگاه ضحاک خوابی دید و اختر شناسان و خواب گزاران گفتند که فریدون نامی از ایرانیان به جنگ وی بر خواهد خاست و او را به گرز گران خواهد کوفت. ضحاک در جستجوی تو افتاد. من از بیم تو را به نگهبان مرغزاری سپردم تا تورا پیش گاو گرانمایه‌ای که داشت بپرورد. به ضحاک آگاهی رسید. ضحاک گاو را کشت و خانه ما را ویران کرد. ناچار از خانه بریدم و تو را از ترس مار دوش ستمگر به البرز کوه پناه دادم.


خشم فریدون:
فریدون چون داستان را شنید خونش به جوش آمد و دلش پر درد شد و آتش کین در درونش زبانه کشید. رو به مادر کرد و گفت:«مادر، اکنون که این ضحاک ستمگر روزگار ما را تباه کرده و این همه از ایرانیان را به خاک و خون کشیده من نیز روزگارش را تباه خواهم ساخت. دست به شمشیر خواهم برد و کاخ وایوان او را با خاک یکسان خواهم کرد.»
فرانک گفت:«فرزند دلاورم، این سخن از روی دانایی نیست. تو نمی‌توانی با جهانی در افتی. ضحاک ستمگر زورمند است و سپاه فراوان دارد. هر زمان که بخواهد از هر کشور صد هزار مرد جنگی آماده کارزار به خدمتش می‌آیند. جوانی مکن و روی از پند مادر مپیچ و تا راه و چاره کار را نیافته‌ای دست به شمشیرمبر.»
بیم ضحاک و گرفتن گواهی بر دادگری خویش
از آن سوی ضحاک از اندیشه فریدون پیوسته نگران و ترسان بود و گاه به گاه از وحشت نام فریدون را بر زبان می‌راند. می‌دانست که فریدون زنده‌است و به خون او تشنه.
روزی ضحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند. خود بر تخت عاج نشست و تاج فیروز ه بر سر گذاشت و دستور داد تا موبدان شهر را بخوانند. آنگاه روی به آنان کرد و گفت:«شما آگاهید که من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است اما دلیر و نام جوست و در پی بر انداختن تاج و تخت من است. جانم ازاندیشه این دشمن همیشه در بیم است. باید چاره‌ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی دادگر و بخشنده‌ام و جز راستی و نیکی نورزیده‌ام تا دشمن بد خواه بهانه کین جوئی نداشته باشد. باید همه بزرگان و نامداران این نامه را گواهی کنند.» ضحاک ستمگر و تند خو بود. از ترس خشمش همه بر دادگری ونیکی و بخشندگی ضحاک ستمگر گواهی نوشتند.


داستان کاوه:
ضحاک چنان از فریدون به ترس و بیم افتاده بود که روزی بزرگان و نامداران را انجمن کرد تا بر دادگری و بخشندگی او گواهی بنویسند و آن را مُهر کنند – همهٔ بزرگان موبدان از ترس جانشان با ضحاک هم داستان شدند و بر دادگری او گواهی کردند. در همین هنگام بانگی از بیرون به گوش ضحاک رسید که فریاد می‌کرد – فرمان داد تا کسی را که فریاد می‌کند به نزدش ببرند – او کسی نبود جز کاوهٔ آهنگر.
کاوه فریاد زد که فرزندان من همه برای ساختن خورش مارانت کشته شدند و هم اکنون آخرین فرزندم را نیز میخواهند بکشند – ضحاک فرمان می‌دهد تا فرزند او را آزاد کنند و از کاوه میخواهد تا او نیز آن گواهی را مُهر کند. کاوه نامه را پاره کرده و به زیر پا می‌اندازد و بیرون می‌رود. سران از این کار کاوه به خشم می‌آیند و از ضحاک می‌پرسند چرا کاوه را زینهار دادی؟ او پاسخ می‌دهد که نمی‌دانم چرا پنداشتم میان من و او کوهی از آهن است و دست من بر کاوه کوتاه.


درفش کاویانی و چرایی نام آن:
کاوه وقتی از بارگاه ضحاک بیرون می‌آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه‌ای می‌زند و مردم را گرد خود گروه می‌کند و به سوی فریدون می‌رودند.
این در جهان نخستین بار بود که پرچم به دست گرفته شد تا دوستان از دشمنان شناخته شوند.
فریدون با دیدن سپاه کاوه شاد شد و آن پرچم را به گوهرهای گوناگون بیاراست و نامش را درفش کاویانی نهاد.
فریدون پس از تاج گذاری پیش مادر می‌رود و رخست می‌گیرد تا به جنگ با ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می‌کند و آرزوی کامیابی. فریدون به دو برادر بزرگ‌تر از خودش به نامهای کیانوش و پرمایه می‌گوید تا به یاری آهنگران رفته و گرزی مانند سر گاومیش بسازند. آن گرز را گرز گاو سر می‌نامند.


پایان کار ضحاک:
فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می‌گفتند( با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که تازیان آن را دجله می‌خوانند می‌رسد.
فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند. ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد. فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
فریدون یک میل مانده دژ ضحاک را دید. دژ ضحاک چنان سربه آسمان می‌کشید که گویی می‌خواست ستاره از آسمان برباید. فریدون بی درنگ به یارانش می‌گوید که جنگ را آغاز کنند و خود با گرز گران در دست و سوار بر اسب تیزتک، چو زبانهٔ آتش از برابر دژبانان ضحاک جهید و به درون دژ رفت‌. فریدون‌، نشان ضحاک را که جز به نام پرودگار بود، به زیرکشید. با گرزگران سردمداران ضحاک را نابود کرد و برتخت نشست.


به بند کشیدن فریدون ضحاک را در کوه دماوند:
فریدون هنگامی بر ضحاک ماردوش چیرگی پیدا می‌کند به ناگاه سروشی بر وی فرو آمده و او را از کشتن ضحاک اژدهافش باز می‌دارد و از فریدون می‌خواهد که او را در کوه به بند کشد. در کوه نیز، هنگامی که او قصد جان ضحاک می‌کند، سروش، دیگر بار، از وی می‌خواهد که ضحاک را به کوه دماوند برده و در آن جا به بند کشد. فرجام آنکه، ضحاک به‌ دست فریدون کشته نمی‌شود، بلکه او را در شکافی بن‌ناپدید، با میخ‌های گران بر سنگ فرو می‌بندد

what`s life?life is love.
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.