• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 10096)
شنبه 21/5/1391 - 20:8 -0 تشکر 504373
حکایات عبرت آموز

داستانى از تواضع امیرالمؤمنین علیه السلام‏

 

 

حضرت امام عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: آگاه‏ترین مردم به حقوق برادران دینى و سخت‏كوش‏ترینشان در برآوردن حاجات آنان، برترینشان از نظر شأن و مقام نزد خدا هستند و هركس در دنیا به برادران دینى‏اش تواضع و فروتنى كند نزد خدا از صدیقین به شمار مى‏آید و شیعه به حق على بن ابى طالب علیه السلام است.

سپس حضرت عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: دو برادر دینى على علیه السلام- پدر و فرزندى- مهمان آن حضرت شدند. امام براى خدمت به آنان برخاست و مقدمشان را گرامى داشت و هر دو را بالاى مجلس نشاند و روبروى آنان نشست، سپس فرمان داد براى هر دو غذا آوردند و آنان از آن غذا خوردند.

آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حوله‏اى آورد و خواست دست پدر را بشوید، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست آن مرد بریزد. مرد دستش را به خاك مالید و گفت: یا امیرالمؤمنین! خدا مرا ببیند كه تو بر دست من با این مقام و عظمتت آب مى‏ریزى؟! حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوى؛ زیرا خدا تو را و برادر دینى‏ات را مى‏بیند كه در این زمینه‏ها امتیازى به تو ندارد و در خدمت به تو فضیلتى براى او نیست، برادر دینى‏ات مى‏خواهد با شستن دست تو در بهشت زمینه خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى ده‏ها برابر عدد اهل دنیا و بر شمار خدمتكارانى كه در دنیا هستند!

پس مرد نشست و على علیه السلام به او گفت: تو را به حقى كه از من مى‏شناسى و آن را عظیم و بزرگ مى‏شمارى و تواضعى كه براى خدا دارى تا به آن پاداشت دهند سوگند مى‏دهم كه مرا به آنچه كه از خدمتم به تو افتخارت داده‏اند واگذارى و آنچنان با آرامش دستت را به وسیله من بشویى كه گویا قنبر آب روى دستت مى‏ریزد!

آن مرد تسلیم تواضع على علیه السلام شد و دستش را با آب ریختن امیرالمؤمنین علیه السلام شست. وقتى كار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود:

پسرم اگر فقط فرزند این مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش مى‏ریختم ولى خداى عزّ و جلّ نمى‏پسندد كه بین پدر و پسر را چون با هم هستند فرق نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ریخت و باید در این موقعیت پسر روى دست پسر آب بریزد. پس محمد حنفیه به روى دست پسر آب ریخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت عسكرى علیه السلام فرمود: كسى كه على علیه السلام را در تواضع و فروتنى پیروى كند شیعه واقعى او است‏

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504413

داستانى شگفت از صدقه‏



مردى به نام «عابد»، از نیكان قوم حضرت موسى علیه السلام، سى سال از حضرت‏ حق درخواست فرزند داشت ولى دعایش به اجابت نرسید. به صومعه یكى از انبیاى بنى اسرائیل رفت و گفت: اى پیامبر خدا، براى من دعا كن تا خدا فرزندى به من عطا كند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعایم به اجابت نمى‏رسد.


آن پیامبر دعا كرده، گفت: اى عابد، دعایم براى تو به اجابت رسید، به زودى فرزندى به تو عطا مى‏شود، ولى قضاى الهى بر این قرار گرفته كه شب عروسى آن فرزند، شب مرگ اوست!!


عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پیامبر از خدا فرزند خواستیم تا در كنار او در دنیا راحت باشیم، چون به حد بلوغ رسد به جاى آن راحت، ما را محنت رسد، در هر صورت باید به قضاى حق راضى بود. شوهر گفت: ما هر دو پیر و ناتوان شده‏ایم چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پایان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشیم.


پس از نُه ماه پسرى نیكو منظر و زیبا طلعت به آنان عطا شد. براى رشد و تربیت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و كمال رسید. از پدر و مادر درخواست همسرى لایق و شایسته كرد؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا مى‏داشتند، تا از دیدار او بهره بیشترى برند. به ناچار كار به جایى رسید كه لازم آمد براى او شب زفاف برپا كنند. شب عروسى به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا درآید و فرزندشان را از كنار آنان برباید. عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا یك هفته بر آنان گذشت. پدر و مادر شادى كنان به نزد پیامبر زمان آمدند و گفتند: با دعایت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى كه شب زفاف او با شب مرگ او یكى است، اكنون یك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است!


پیامبر گفت: شگفتا، آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم، بلكه به الهام حق بود، باید دید فرزند شما چه كارى انجام داد كه خداى بزرگ، قضایش را از او دفع كرد.


در آن لحظه جبرئیل امین آمد و گفت: خدایت سلام مى‏رساند و مى‏گوید: به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم، ولى از آن جوان خیرى صادر شد كه من حكم مرگ را از پرونده‏اش محو كردم و حكم دیگر به ثبت رساندم، و آن خیر این بود كه آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد، پیرى محتاج و نیازمند در خانه آمد و غذا خواست، آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد، آن پیر محتاج غذا را كه در ذائقه‏اش خوش آمده بود، خورد و دست به جانب من برداشت و گفت: پروردگارا، بر عمرش بیفزا. من كه آفریننده جهانم به بركت دعاى آن نیازمند، هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانیان بدانند كه هیچ‏كس در معامله با من از درگاه من زیانكار برنگردد و اجر كسى به دربار من ضایع و تباه نشود.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504414

از شقاوت به سعادت‏



صاحب تفسیر فاتحة الكتاب كه یكى از مهم‏ترین كتاب‏هاى عرفانى و علمى است و به قلم یكى از دانشمندان پس از عصر «فیض كاشانى» رحمه الله نوشته شده روایت مى‏كند:


«در بنى اسرائیل عابدى بود دامن انقطاع از صحبت خلق درچیده و سر عزلت در گریبان خلوت كشیده بود. چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت كرده بود كه فرشتگان آسمان‏ها او را دوست گرفتند و جبرئیل كه محرم اسرار پرده وحى بود در آرزومندى زیارت و دیدار او از حضرت حق درخواست نزول از دایره افلاك به مركز خاك نمود. فرمان رسید: در لوح محفوظ نگر تا نامش را كجا بینى.


جبرئیل نظر كرد نام عابد را مرقوم در دفتر تیره‏بختان دید. از نقشبندى قضا شگفت‏زده شد. عنان عزیمت از دیدار وى باز كشید و گفت: الهى، كسى را در برابر حكم تو طاقت نیست و مشاهده این شگفتى‏ها را قوت و نیرو نمى‏باشد.


خطاب رسید: چون آرزوى دیدن وى را داشتى و مدتى بود كه دانه این هوس در مزرعه دل مى‏كاشتى اكنون به دیدار او برو و از آنچه دیدى وى را آگاه كن.


جبرئیل در صومعه عابد فرود آمد، او را با تنى ضعیف و بدنى نحیف دید، دل از شعله شوق سوخته و سینه از آتش محبّت افروخته، گاهى قندیل‏وار پیش محراب طاعت سوزناك ایستاده و زمانى سجّادوار از روى فروتنى به خاك تضرّع‏ و زارى افتاده.


جبرئیل بر وى سلام كرد و گفت: اى عابد، خود را به زحمت مینداز، كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحیفه تیره‏بختان است.


عابد پس از شنیدن این خبر چون گلبرگ تازه كه از وزش نسیم سحرى شكفته شود، لب خندان كرد و چون بلبل خوش‏نوا كه در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سراید زبان به گفتن‏ «الحمد للَّه» به حركت آورد.


جبرئیل گفت: اى پیر فقیر، با چنین خبر دلسوز و پیام غم‏اندوز تو را ناله‏ «انّا للَّه» باید كرد نعره‏ «الحمد للَّه» میزنى؟، تعزیت و تسلیت روزگار خود مى‏باید داشت، نشانه تهنیت و مسرّت اظهار مى‏كنى!!


پیر گفت: از این سخن درگذر كه من بنده‏ام و او مولا، بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد و در پیش ارادت او ارادتى نماند، هرچه خواهد كند، زمام اختیار در قبضه قدرت اوست، هرجا خواهد ببرد، عنان اقتدار در كف مشیّت اوست هرچه خواهد كند، «الحمد للَّه» اگر او را براى رفتن به بهشت نمى‏شایم، بارى براى هیمه دوزخ به كار آیم!


جبرئیل را از حالت عابد رقت و گریستن آمد، به همان حال به مقام خود بازگشت. فرمان حق رسید در لوح نگر تا ببینى كه نقاش‏ «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ» چه نقش انگیخته و صورتگر «وَیَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» چه رنگ ریخته؟


جبرئیل نظر كرد نام عابد را در دیوان نیك‏بختان دید. وى را حیرت دست داد، عرضه داشت: الهى، در این قضیه چه سرّى است و در تبدیل و تغییر مُجرمى به‏ مَحرمى چه حكمت است؟


جواب آمد: اى امین اسرار وحى و اى مهبط انوار امر و نهى، چون عابد را از آن حال خبر كردى ننالید و پیشانى جزع بر زمین نمالید، بلكه قدم در كوى صبر گذاشت و به حكم قضاى من رضا داد، كلمه‏ «الحمد للَّه» بر زبان راند و مرا به جمیع محامد خواند، كرم و رحمتم اقتضا كرد كه به بركت گفتار «الحمد للَّه» نامش را از گروه تیره‏بختان زدودم و در زمره نیك‏بختان ثبت كردم».

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504416

دعاى راه گم كرده را پاسخ مى‏دهند



«عطار» در منطق الطیر روایت مى‏كند:


«شبى حضرت روح الامین در سدرة المنتهى قرار داشت، شنید از جانب خداى مهربان نداى لبیك مى‏آید، ولى ندانست این لبیك در جواب كیست. خواست شایسته شنیدن لبیك را بشناسد، در تمام آسمان و زمین كسى را نیافت. ملاحظه كرد از پیشگاه حضرت حق پیاپى جواب لبیك مى‏رسد.


دوباره نظر كرد اثرى از چنان بنده‏اى كه سزاوار مقام جواب باشد نیافت، عرضه داشت: الهى، مرا به سوى بنده‏اى كه پاسخ ناله‏اش را مى‏دهى راهنمایى كن.


خطاب رسید: به خاك روم نظر انداز. نظر كرد دید بت پرستى در بتخانه روم در حالى كه چون ابر بهار مى‏گرید بتش را صدا مى‏زند.


جبرئیل از مشاهده این واقعه در جوش و خروش آمد، عرضه داشت: حجاب از برابرم برگیر، كه چگونه است كه بت پرستى بت خود را ستایش مى‏كند و او را به زارى مى‏خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى‏گویى، خطاب رسید:


بنده‏ام دلش سیاه شده به این خاطر راه را گم كرده، ولى چون مرا از كیفیت راز و نیازش خوش آمد جواب مى‏گویم و به پاسخش لبیك مى‏سرایم تا به این وسیله راه را پیدا كند. در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد!!» .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504417

توبه به دنبال توبه‏




«عطار» در منطق الطیر مى‏گوید:


«مردى پس از گناه روى گناه و كثرت معصیت توفیق توبه یافت. پس از توبه بر اثر غلبه هواى نفس دچار معصیت شد، بار دیگر توبه كرد ولى توبه خود را شكست و گرفتار گناه شد تا جایى كه به عقوبت و جریمه و مكافات و كیفر بعضى از گناهانش مبتلا شد و به این حقیقت آگاهى پیدا كرد كه عمرش را به بى‏حاصلى تباه كرده و نزدیك به رحلت شده به خیال توبه افتاد، ولى از خجالت و شرمسارى روى توبه نداشت و چون دانه گندم روى تابه سرخ شده از آتش در سوز و گداز بود، تا وقت‏ سحر از منادى غیبى شنید:


 اى گنهكار،


 خداى مهربان مى‏فرماید:


 چون اول توبه كردى تو را بخشیدم، وقتى توبه شكستى در حالى كه مى‏توانستم از تو انتقام بگیرم مهلتت دادم تا توبه كردى و توبه‏ات را پذیرفتم تا بار سوم كه توبه شكستى و خود را در معصیت غرق كردى؛ اكنون اگر به خیال توبه هستى توبه كن كه توبه‏ات را مى‏پذیرم» .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504418


ورود بر خداى كریم‏




مردى حكیم از گذرگاهى عبور مى‏كرد. دید گروهى مى‏خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون كنند و زنى از پى او سخت گریه مى‏كند.


پرسیدم: این زن كیست؟ گفتند: مادر اوست. دلم رحم آمد، از او نزد جمع شفاعت كردم و گفتم: این بار او را ببخشید، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست‏ كه او را از شهر بیرون كنید.


حكیم مى‏گوید: پس از مدتى به آن ناحیه بازگشتم، در آنجا از پشت در صداى ناله شنیدم، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون كردند و مادر از فراق او ناله مى‏زند. در زدم، مادر در را باز كرد، از حال جوان جویا شدم. گفت: از دنیا رفت ولى چگونه از دنیا رفتنى؟ وقتى اجلش نزدیك شد گفت: مادر همسایگان را از مردن من آگاه مكن، من آنان را آزرده‏ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش كرده‏اند، دوست ندارم كنار جنازه من حاضر شوند، خودت عهده‏دار تجهیز من شو و این انگشتر را كه مدتى است خریده‏ام و بر آن‏ «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» نقش است با من دفن كن و كنار قبرم نزد خدا شفاعت كن كه مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد. به وصیتش عمل كردم، وقتى از دفنش برمى‏گشتم گویى شنیدم: مادر برو آسوده باش، من بر خداى كریم وارد شدم‏


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504419

داستان دعاى مستجاب‏




در زمان «منصور بن عمار» كه از زمره عارفان و اهل حال بود ثروتمندى مجلس معصیتى آراست، چهار درهم براى خرید وسائل پذیرایى به غلامش داد و او را روانه بازار كرد.


غلام در راهى كه به سوى بازار مى‏رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت، گفت: بایستم و گوش فرا دهم كه منصور بن عمار چه مى‏گوید؟ شنید منصور براى فردى تهى‏دست از مجلسیان خود چیزى طلب مى‏كند و مى‏گوید: كیست كه چهار درهم انفاق كند تا چهار دعا در حق او كنم؟ غلام پیش خود گفت: چیزى بهتر از این نیست كه چهار درهم را به جاى خرید طعام و شراب براى اهل معصیت به او دهم تا در حق من چهار دعا كند.


چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت: چهار دعا در حق من كن. منصور گفت: به چه امورى نسبت به تو دعا كنم؟ دعایت را بیان كن. گفت: اول: دعا كن كه خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد كند. دوم آن كه: خواجه مرا توفیق توبه عطا فرماید. سوم آن كه: عوض این چهار درهم انفاق شده را به من عطا كند. چهارم آن كه: مرا و خواجه‏ام و اهل مجلس خواجه‏ام را مورد آمرزش قرار دهد.


منصور، چهار دعا كرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت.


خواجه گفت: كجا بودى؟ غلام گفت: اى خواجه، چهار درهم دادم و چهار دعا خریدم. خواجه گفت: چهار دعا كدام است؟ غلام گفت: دعاى اول این كه: از قید بردگى آزاد شوم. خواجه گفت: تو در راه خدا آزادى. دوم آن كه: تو اى خواجه توفیق توبه از گناه یابى. خواجه گفت: توبه كردم. سوم آن كه: خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرماید. خواجه چهار درهم به او داد. چهارم آن كه: خداى مهربان من و تو و اهل مجلس را بیامرزد. خواجه گفت: آنچه بر عهده من بود بجا آوردم، آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده من بیرون است. خواجه شبانه در عالم رؤیا صداى هاتفى را از جانب حق شنید كه: اى بنده، تو با این فقر و مسكنت به وظیفه خود رفتار كردى، حاشا به كرم ما كه با وجود كرم بى‏پایان به وظیفه خود عمل نكنیم، ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزیدیم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504420

حضرت عیسى علیه السلام و گناهكار




در روایات آمده:


روزى حضرت عیسى علیه السلام، با جمعى از حواریون از راهى مى‏گذشت. ناگاه گنهكارى تباه روزگار كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بدید. آتش حسرت در سینه‏اش افروخته شد. آب ندامت از دیده‏اش روان گشت.


تیرگى روزگار و تاریكى حال خود را معاینه دید. آه جگر سوز از دل پرخون بركشید و با زبان حال گفت:






















یا رب كه منم دست تهى چشم پرآب‏



جان خسته و دل سوخته و سینه كباب‏



نامه سیه و عمر تبه، كار خراب‏



از روى كرم به فضل خویشم دریاب‏




پس با خود اندیشید كه هر چند در همه عمر قدمى به خیر برنداشته‏ام و با این‏ آلودگى و ناپاكى قابلیت همراهى با پاكان را ندارم، اما چون این گروه دوستان خدایند، اگر به مرافقت و موافقت ایشان دو سه گامى بروم ضایع نخواهد بود؛ پس خود را سگ اصحاب ساخت و به دنبال آن جوانمردان فریادكنان مى‏رفت.


یكى از حواریون باز نگریست و آن شخص را- كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و مشهور دهر بود- دید كه به دنبال ایشان مى‏آید، گفت: یا روح اللَّه، اى جان پاك، این مرده دل بى‏باك را كجا لیاقت همراهى با ماست و بودن این پلید ناپاك از پى ما در كدام مذهب رواست؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهى ما جدا شود كه مبادا شومى گناهانش دامن زندگى ما را بگیرد!!


حضرت عیسى علیه السلام در اندیشه شد تا به آن شخص چه گوید و چگونه عذر او را بخواهد، كه ناگاه وحى الهى در رسید: یا روح اللَّه، دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوى تا كار از سر گیرد، كه هر عمل خیرى تا امروز از او صادر شده به خاطر نظر حقارتى كه به آن مفلس انداخت از دیوان و دفتر عمل او محو كردیم و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پیشگاه ما پیش آورد، مسیر توفیق به روى او گشودیم و دلیل عنایت را در راه هدایت به حمایت او فرستادیم‏

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504421

داستانی از رحمت‏




در روایتى آمده:


چون روز قیامت شود، عبد را به جایگاه حساب درآورند، و نامه عمل او را كه پر از گناه است به دست چپ وى دهند. عبد، وقتِ گرفتن نامه به خاطر عادتى كه در دنیا داشته‏ «بسم اللَّه» به زبان جارى كند و با خواندن خدا به رحمت، نامه را بستاند، چون بگشاید آن را سپید یابد و هیچ نوشته‏اى در آن نامه به نظرش نیاید، گوید: این جا نوشته‏اى نیست تا بخوانم. فرشتگان گویند: در این نامه سیئات و خطاهایت نوشته بود، ولى به بركت این آیه زایل شد و حضرت عزّت از تو گذشت‏.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504422

داستانى شگفت از اثر الحمدلله





عكرمه از وهب بن منبه روایت كرده است كه: در بنى اسرائیل عابدى بود، دامن انقطاع از صحبت خلق در چیده، و سر عزلت در گریبان خلوت كشیده، چندان رقم طاعت در صحایف اوقات خویش ثبت گردانیده كه فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند، و جبرئیل كه محرم‏سرا پرده وحى بود در آرزومندى زیارت وى از حضرت عزت التماس نزول از دایره افلاك به مركز خاك نمود.


فرمان در رسید كه: اى جبرئیل در لوح محفوظ در نگر تا نام وى كجا بینى؟ جبرئیل نگاه كرد، نام عابد در جریده اشقیا مرقوم دید، از نقش‏بندى قضا شفگتزده شد، عنان عزمیت از زیارت وى باز كشید و گفت: الهى كس را با حكم تو طاقت نیست و مشاهده این بوالعجیب‏ها را قوت نه!


خطاب آمد كه: اى جبرئیل چون آرزوى دیدن وى داشتى و مدتى بود كه تخم این هوس در مزرعه وجود خود مى‏كاشتى اكنون برو تا او را ببینى و از آنچه دیدى وى را آگاه كن.


جبرئیل (ع) در صومعه عابد فرود آمد، او را دید با تنى ضعیف و بدنى نحیف، دل از شعله عشق سوخت و سینه از آتش محبت افروخته، گاهى قندیل‏وار پیش محراب عبادت و طاعت سوزناك ایستاده، و زمانى سجاده صفت، از روى تواضع به خاك تضرع افتاده، جبرئیل به او سلام كرد و گفت: اى عابد خود را مرنجان كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحیفه تیره بختان است! عابد از شنیدن این سخن چون گلبرگ تازه و شاداب كه از وزش نسیم سحرى شكفته شود، لب به خنده گشود، و چون بلبل خوش نوا كه در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سراید زبان به گفتار الحمدلله در حركت آورد!


جبرئیل گفت: اى پیر فقیر با چنین خبر دل سوز و پیام غم اندوز تو را ناله استرجاع مى‏باید، نعره الحمدلله زنى؟!


تعزیت روزگار خود مى‏باید داشت، نشانه تهنیت و مسرت اظهار مى‏كنى؟


پیر گفت از این سخن در گذر كه من بنده‏ام و او خداى من بنده را با خواست خدا خواستى نباشد، و در پیش ارادت او ارادتى نماند، هر چه خواهد كند، زمام اختیار در قبضه قدرت اوست، و هر جا خواهد ببرد، عنان اقتدار در دست مشیت اوست، الحمدلله اگر در بهشت او را نمى‏شایم بارى براى هیمه‏ دوزخ بكار آیم، جبرئیل را از حالت عابد گوئى رقت و زارى آمد و به آن حال به مقام خود بازگشت.


فرمان حضرت محبوب به وى در رسید كه: اى جبرئیل در لوح نگر تا ببینى كه دبیر


یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ:


خدا هر چه را بخواهد محو مى‏كند، و هر چه را بخواهد ثابت و پابرجا مى‏نماید.


چه نقش انگیخته و مصور


إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ:


خدا هر چه را بخواهد انجام مى‏دهد.


چه رنگ ریخته‏


جبرئیل نظر كرد نام عابد را در صحیفه سعادت به قلم نقاش ازل منقوش دید، وى را حیرت و شگفتى دست داد، گفت: الهى در این داستان چه رازى است، و در تبدیل مجرمى به مَحرمى چه حكمت است؟ پاسخ آمد: اى امین اسرار وحى واى مهبط انوار امر و نهى، چون زاهد را از آن حال كه نامزد وى بود خبر كردى، ننالید و جبین جزع بر زمین نمالید، بلكه قدم در كوى صبر نهاد و به حكم قضاى من رضا داد، و كلمه الحمدلله بر زبان راند و مرا به همه محامد و ستایش ها خواند، كرم من اقتضاى آن كرد كه به بركت گفتار الحمدلله نامش از فرقه تیره بختان زدودم و در زمره نیك‏بختان ثبت كردم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:32 - 0 تشکر 504423

داستان رهائى و نجات از بركت بسم‏ الله‏




آورده‏اند كه بشر حافى در بدایت جوانى، رندى بود پرده حیا از پیش برداشته، و به شوخ چشمى و بى‏باكى رایت فاسقى و ناپاكى برافراشته، پیوسته مسكن او در خرابات و مصاحب خراباتیان بودى و اسباب فساد مهیا ساختى، هر شام در پرده ظلام جان معصیت به كام رسانیدى، و هر صباح از چنگ خمیده قامت، نواى حى على الصبوح شنیدى.


روزى افتان و خیزان چنان كه عادت مستان و طریق هواپرستان باشد، در كوچه‏اى مى‏گذشت، ناگاه در میان راه كاغذ پاره‏اى دید افتاده و بسم الله الرحمن الرحیم بر آن نوشته، نفس بى‏ادب چشم احترام فرو بسته خواست كه بگذرد، ناگاه پاسبان قصر دل كه مدد توفیق ربانى است نهیب بر او زد كه اى بشر، دلیرى بسیار كرده‏اى، خداى خود را بى‏شمار رنجانده‏اى، راه صلح گشاده دار و بیش از این بر دل تیره پرده غفلت مگذار، اى غافل از نام دوست برگذشتن ناجوانمردى تمام، و با اسماء الهى بى‏حرمتى كردن در مذهب مردى و مروت حرام.


این نكته در دل بشر اثر كرد، دست بر دو آن كاغذ را از خاك برداشته، بوسید و بر دیده مالید و با مقدارى عطر، مطیب و خوشبو گرانید در موضعى پاك نهاد و سپس روى به خرابات آورده در گوشه مصطبه مأوى گرفت و مشغول عمل خود گردید، لطف ازلى حسن معامله او را پسندیده، توفیق را رفیق او گردانید تا آن كه به دست موسى بن جعفر (ع) توبه نمود.


داستان توبه‏اش چنین است: كه آن حضرت از پیش خانه بشر گذشت و آواز ساز و غلغله دف شنید، كنیزكى را به در خانه دید، از آن كنیزك پرسید صاحب‏ تو آزاد است یا بنده؟ كنیزك گفت: آزاد، آن سرور فرمود: راست گفتى اگر بنده بود بندگى مى‏كرد و بى‏ادبى نمود، و گستاخى نمى‏كرد! و از خداى تعالى اندیشه مى‏كرد، سپس از آنجا گذشت، كنیزك به درون خانه رفت و گفتگوئى كه میان او و حضرت شده بود براى ارباب خود بشر بازگو كرد، بشر با شنیدن گفتار امام از خواب غفلت بیدار شد و با پاى برهنه از خانه بیرون دوید و با شتاب تمام دنبال آن حضرت روان شد، تا به محضر آن مربى حقیقى و هدایت‏گر واقعى رسید، خود را در پاى مبارك حضرت انداخت و بر دست همایون او رایت ندامت و توبه برافراخت، و همواره پاى برهنه بود تا به عالم بقا رخت كشید! بشر به خاطر حرمت نهادن به اسم حضرت حق محتشم و محترم هر دو سراى شد و دبدبه عزت و طنطنه حشمتش در افواه و السنه افتاد.


بنده مؤمن كه پیوسته به دل و جان «و به عمل و اخلاق» این نام «و مفهومش، و این اسم و معنایش» را برمى‏دارد و به عطر اخلاص معطر مى‏گرداند و در درج دل محفوظ مى‏دارد بنگر «كه از سوى صاحب اسم كه رحمانیت و رحیمیتش ظاهر و باطن هستى را فرا گرفته» چه روح راحتى و چه بشارت و كرامتى یابد؟

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.