• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 10013)
شنبه 21/5/1391 - 20:8 -0 تشکر 504373
حکایات عبرت آموز

داستانى از تواضع امیرالمؤمنین علیه السلام‏

 

 

حضرت امام عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: آگاه‏ترین مردم به حقوق برادران دینى و سخت‏كوش‏ترینشان در برآوردن حاجات آنان، برترینشان از نظر شأن و مقام نزد خدا هستند و هركس در دنیا به برادران دینى‏اش تواضع و فروتنى كند نزد خدا از صدیقین به شمار مى‏آید و شیعه به حق على بن ابى طالب علیه السلام است.

سپس حضرت عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: دو برادر دینى على علیه السلام- پدر و فرزندى- مهمان آن حضرت شدند. امام براى خدمت به آنان برخاست و مقدمشان را گرامى داشت و هر دو را بالاى مجلس نشاند و روبروى آنان نشست، سپس فرمان داد براى هر دو غذا آوردند و آنان از آن غذا خوردند.

آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حوله‏اى آورد و خواست دست پدر را بشوید، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست آن مرد بریزد. مرد دستش را به خاك مالید و گفت: یا امیرالمؤمنین! خدا مرا ببیند كه تو بر دست من با این مقام و عظمتت آب مى‏ریزى؟! حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوى؛ زیرا خدا تو را و برادر دینى‏ات را مى‏بیند كه در این زمینه‏ها امتیازى به تو ندارد و در خدمت به تو فضیلتى براى او نیست، برادر دینى‏ات مى‏خواهد با شستن دست تو در بهشت زمینه خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى ده‏ها برابر عدد اهل دنیا و بر شمار خدمتكارانى كه در دنیا هستند!

پس مرد نشست و على علیه السلام به او گفت: تو را به حقى كه از من مى‏شناسى و آن را عظیم و بزرگ مى‏شمارى و تواضعى كه براى خدا دارى تا به آن پاداشت دهند سوگند مى‏دهم كه مرا به آنچه كه از خدمتم به تو افتخارت داده‏اند واگذارى و آنچنان با آرامش دستت را به وسیله من بشویى كه گویا قنبر آب روى دستت مى‏ریزد!

آن مرد تسلیم تواضع على علیه السلام شد و دستش را با آب ریختن امیرالمؤمنین علیه السلام شست. وقتى كار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود:

پسرم اگر فقط فرزند این مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش مى‏ریختم ولى خداى عزّ و جلّ نمى‏پسندد كه بین پدر و پسر را چون با هم هستند فرق نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ریخت و باید در این موقعیت پسر روى دست پسر آب بریزد. پس محمد حنفیه به روى دست پسر آب ریخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت عسكرى علیه السلام فرمود: كسى كه على علیه السلام را در تواضع و فروتنى پیروى كند شیعه واقعى او است‏

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:29 - 0 تشکر 504402

داستان انگور




حضرت امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: على بن الحسین علیهما السلام همواره از انگور خوشش مى‏آمد. [روزى‏] انگورى خوب به مدینه آوردند، امّ ولدش‏ مقدارى از آن را براى حضرت خریده، هنگام افطار براى آن بزرگوار آورد، حضرت آن انگور را پسندیدند. خواستند دست به سوى آن ببرند كه تهیدستى كنار درب خانه ایستاد و درخواست كمك كرد، حضرت به امّ ولد فرمود: براى او ببر، عرضه داشت: مقدارى از آن براى او بس است، حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! همه آن را براى او ببر.


فرداى آن روز باز هم از آن انگور براى حضرت خرید كه دوباره تهیدست آمد و حضرت همه انگور را براى او فرستادند.


شب سوم سائلى نیامد و حضرت انگور خوردند و فرمودند: چیزى از آن از دست ما نرفت و خدا را سپاس‏ .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:29 - 0 تشکر 504403

داستان شگفت‏انگیز مرگ هارون‏




زمانى كه بیمارى «هارون الرشید» در خراسان شدید شد، فرمان داد طبیبى از طوس حاضر كنند، آنگاه سفارش كرد ادرار او را با ادرار گروهى از بیماران و از افراد سالم بر طبیب عرضه كنند، طبیب شیشه‏ها را یكى پس از دیگرى بررسى مى‏كرد و بى آن كه بداند از كیست، گفت: به صاحب این شیشه بگویید وصیتش را آماده كند، زیرا نیرویش مضمحل شده و بنیه‏اش فرو ریخته است. هارون با شنیدن این خبر از زندگى‏اش مأیوس شد و این رباعى را خواند:



























ان الطبیب بطبه و دوائه‏



لا یستطیع دفاع نحب قد أتى‏



ما للطبیب یموت بالداء الّذى‏



قد كان یبرء مثله فیما مضى‏




در آن حال به او خبر دادند كه مردم شایعه مرگش را پخش كرده‏اند، براى این كه این شایعه برچیده شود فرمان داد چهارپایى آوردند تا بر آن سوار شود و میان مردم ظاهر گردد، وقتى سوار شد ناگهان زانوى حیوان سست شد، گفت: مرا پیاده كنید كه شایعه پراكنان راست مى‏گویند، سپس سفارش كرد كفن‏هایى برایش بیاورند، از میان آن‏ها یكى را انتخاب كرد و گفت: در كنار همین بسترم قبرى براى من آماده كنید سپس نگاهى در قبر كرد و این آیات را خواند:


«مَا أَغْنَى‏ عَنِّى مَالِیَهْ* هَلَكَ عَنِّى سُلْطَانِیَهْ» .


مجرمى هستم كه كارم از كار گذشته و زبان به این حقیقت مى‏گشایم كه: مال و ثروتم چیزى از عذاب خدا را از من برطرف نكرد و امروز كه روز بیچارگى من است به دادم نرسید، نه تنها مال و ثروتم مشكلى را از من حل نكرد و گرهى را برایم نگشود، بلكه قدرت و سلطنتم نیز نابود شد و از دستم رفت‏ .


آرى، اى خداى من، با توجّه به زنجیرها و غل‏هاى قیامت بر ناتوانى جسمم و نازكى پوستم و باریكى استخوانم رحم كن، كه اگر این غل‏ها و زنجیرهاى گناه بر من بماند، یقیناً فرداى قیامت به صورت غل‏ها و زنجیرهاى آتشین مجسم مى‏شود و بر همه اعضا و جوارحم مى‏نهند و در كمال بى‏طاقتى و ناتوانى جسمانى و نازكى‏ پوست و باریكى استخوان باید براى ابد در آن زنجیرها و غل‏ها بمانم و بى آن كه مرگى برایم باشد در طبقات دوزخ بسوزم!!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:29 - 0 تشکر 504404

حکایتی از شفای درد



فرزند مرحوم محدث قمى می فرماید، پدرم دچار مرض سختى شد، دارو نسبت به او از اثر افتاده بود، پس از رنج بسیار به مادرم گفت: این انگشتان من سال‏هاست كه آثار اهل بیت علیهم السلام را مى‏نویسد، اگر اثرى الهى در این انگشتان نباشد باید آن را قطع كرد، ظرفى پاك بیاورد و مقدارى آب در كنار آن بگذارد، آب و ظرف را به حضور آن مرد الهى آورد، انگشتانش را در آن ظرف گرفت و آب بر روى آن ریخت و آن آب را در حالیكه به سبب آن از خداوند طلب شفا كرده بود خورد و از بیمارى برخاست.


آرى، تو دل بر او بند و از مقام دعا دست بر مدار كه در صورت رابطه با حضرت او به وقت دچار شدن به درد، در صورتى كه كلیدهاى ظاهرى از باز كردن قفل درد عاجز باشند، با كلید دعا دردت را شفا دهد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:30 - 0 تشکر 504405

داستان شگفت‏ انگیز حاتم اصمّ‏




«حاتم اصمّ» از زاهدان و عارفان وارسته عصر خود بود و با همه موقعیتى كه در میان مردم داشت از نظر معیشت با عائله‏اش در كمال سختى و دشوارى به سر مى‏برد، ولى اعتماد و توكّل فوق العاده‏اى به حضرت حق داشت.


شبى با دوستانش، سخن از حج و زیارت كعبه به میان آوردند. شوق زیارت و عشق به كعبه و رفتن به محلّى كه پیامبران خدا علیهم السلام در آنجا پیشانى عبادت به خاك ساییده بودند، دلش را تسخیر و قلبش را دریایى از اشتیاق كرد.


چون به خانه برگشت، زن و فرزندانش را مورد خطاب قرار داد كه اگر شما با من موافقت كنید من به زیارت خانه محبوب مشرّف شوم و در آنجا شما را دعا كنم.


همسرش گفت: تو با این فقر و پریشانى و تهى‏دستى و نابسامانى و عائله سنگین و معیشت تنگ، چگونه بر خود و ما روا مى‏دارى كه به زیارت كعبه روى؟ این زیارت بر كسى واجب است كه ثروتمند و توانا باشد.


فرزندانش گفتار مادرشان را تصدیق كردند، مگر دختر كوچكش كه با شیرین زبانى خاص خودش گفت: چه مانعى دارد اگر به پدرم اجازه دهید عازم این سفر شود؟ بگذارید هرجا مى‏خواهد برود، روزى‏بخش ما خداست و پدر وسیله‏ و واسطه این روزى است، خداى توانا مى‏تواند روزى ما را از راه دیگر و به وسیله‏اى غیر پدر به ما برساند.


همه از گفته دختر هوشیار، متوجّه حقیقت شدند و اجازه دادند پدرشان به زیارت خانه حق رود و آنان را دعا كند.


حاتم، بسیار خوشحال شد و اسباب سفر آماده كرد و با كاروان حاجیان عازم زیارت شد. همسایگان وقتى از رفتن حاتم و علّت رفتنش كه گفتار دختر بود خبردار شدند به دیدن دختر آمدند و زبان به ملامتش گشودند كه چرا با این فقر و تهى‏دستى اجازه دادى به سفر رود، این سفر چند ماه به طول مى‏انجامد، بگو در این مدت طولانى مخارج خود را چگونه تأمین خواهید كرد؟


خانواده حاتم هم زبان به طعنه گشودند و دختر كوچك خانواده را در معرض تیر ملامت قرار دادند و گفتند: اگر تو لب از سخن بسته بودى و زبانت را حفظ مى‏كردى ما اجازه سفر به او نمى‏دادیم.


دختر، بسیار محزون و غمگین شد و از شدّت غم و اندوه اشك‏هاى خالصش به صورت بى‏گناهش ریخت و در آن حال ملكوتى و عرشى دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا، اینان به احسان و كرم تو عادت كرده‏اند و همیشه از خوان نعمت تو بهره‏مند بودند، آنان را ضایع مگردان و مرا هم نزد آنان شرمسار مكن.


در حالى كه جمع خانواده متحیّر و مبهوت بودند و فكر مى‏كردند كه از كجا قوتى براى گذران امور زندگى بدست آورند، ناگهان حاكم شهر كه از شكار برمى‏گشت و تشنگى شدید او را در مضیقه و سختى انداخته بود، عده‏اى را به در خانه آن فقیران نیازمند و محتاجان تهى‏دست فرستاد تا براى او آب بیاورند.


آنان حلقه به در زدند. همسر حاتم پشت در آمد و گفت: كیستید و چه كار دارید؟


گفتند: حاكم اینجا ایستاده و از شما شربتى آب مى‏خواهد. زن با حالت بهت به آسمان نگریست و گفت: پروردگارا، ما دیشب گرسنه به سر بردیم و امروز حاكم منطقه به ما محتاج شده و از ما آب مى‏خواهد!!


سپس ظرفى را پر از آب كرد و نزد امیر آورد و از این كه ظرفى سفالین است عذرخواهى نمود.


امیر از همراهان پرسید: اینجا منزل كیست؟


گفتند: حاتم اصم كه یكى از زاهدان و عارفان وارسته است، شنیده‏ایم او به سفر رفته و خانواده‏اش در كمال سختى به سر مى‏برند.


حاكم گفت: ما به اینان زحمت دادیم و از آنان آب خواستیم، از مروّت دور است كه امثال ما به این مستمندان زحمت دهند و بارشان را بر دوش ایشان بگذارند. این بگفت و كمربند زرّین خود را باز كرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت: هركس مرا دوست دارد كمربندش را به این منزل اندازد. همه همراهان كمربندهاى زرین خود را باز كرده به درون منزل انداختند. هنگامى كه مى‏خواستند برگردند حاكم گفت: درود خدا بر شما باد، هم‏اكنون وزیر من قیمت كمربندها را مى‏آورد و آن‏ها را مى‏برد. چیزى فاصله نشد كه وزیر پول كمربندها را آورد و تحویل همسر حاتم داد و كمربندها را برد!!


چون دخترك این جریان را دید، اشك از دیدگان ریخت. به او گفتند: باید شادمان باشى نه گریان؛ زیرا خداى مهربان پرتوى از لطفش را به ما نشان داد و چنین گشایشى در زندگى ما ایجاد كرد.


دخترك گفت: گریه‏ام براى این است كه ما دیشب گرسنه سر به بالین نهادیم و امروز مخلوقى به ما نظر انداخت و ما را بى‏نیاز ساخت، پس هرگاه خداى مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد كرد؟ سپس براى پدرش اینگونه دعا كرد:


پروردگارا، چنان كه به ما مرحمت كردى و كارمان را به سامان رساندى، به سوى پدرمان هم نظرى انداز و كارش را به سامان برسان.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:30 - 0 تشکر 504406

حکایتی از كتاب «الكافى»



فرزند مرحوم محدث قمى صاحب كتب ارزنده‏اى چون «سفینة البحار»، «مفاتیح الجنان» و «الكنى و الالقاب» و... برایم نقل كرد، پدرم دچار چشم درد شدیدى شد، اطباى عراق از علاجش عاجز شدند، روزى از مادرم خواست كتاب «الكافى» را به او بدهد، كتاب را از دست همسرش گرفت و گفت: این كتاب مایه از اهل بیت رسول اللّه علیهم السلام دارد و امكان ندارد خداوند به وسیله مالیدن این كتاب به چشم مرا از درد دیده خلاص نكند، چشم به حق دوخت و با دلى سوخته كتاب «الكافى» را بر چشم مالید، دیده او از درد و الم رهایى یافت.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504407

حکایتی از تب سوزنده



دوستى داشتم عاشق دین و دلسوز مسائل الهى، داراى هفتاد سال عمر، به من گفت: وقتى كه عمرم قریب به ده سال بود، گرفتار تب سوزنده سختى شدم، طب‏ و طبیب از علاجم عاجز شد، پدرم مرا در آغوش گرفت و نزد سیدى بیدار و صاحب نفسى با حال برد و داستان رنج مرا براى او بازگفت، آن مرد سرى به جانب آسمان برداشت، آن گاه روى به من كرد و گفت: اى تب سوزنده! او را رها كن. لحظه‏اى نگذشت كه تب مرا رها كرد و تا این زمان كه هفتاد سال از عمرم گذشته تب به سراغم نیامده.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504408

طلب رزق و روزی و عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام




فاضل بزرگوار «سیّد جعفر مزارعى» روایت كرده:


یكى از طلبه‏هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود. روزى از روى شكایت و فشار روحى كنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه مى‏دارد: شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل‏هاى بى‏بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده‏اید، در حالى كه من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟!


شب امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب مى‏بیند كه آن حضرت به او مى‏فرماید: اگر مى‏خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ولى اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى‏خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو:


به آسمان رود و كار آفتاب كند.


پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرّف مى‏شود و عرضه مى‏دارد:


زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى‏دهید!!


بار دیگر حضرت را خواب مى‏بیند كه مى‏فرماید: سخن همان است كه گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع مى‏توانى استقامت ورزى اقامت كن، اگر نمى‏توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى:


به آسمان رود و كار آفتاب كند


پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، كتاب‏ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى‏رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى‏كنند تا خود را به هندوستان مى‏رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى‏گیرد. مردم از این كه طلبه‏اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد، تعجّب مى‏كنند.


وقتى به در خانه آن راجه مى‏رسد در مى‏زند، چون در را باز مى‏كنند مى‏بیند شخصى از پله‏هاى عمارت به زیر آمد، طلبه وقتى با او روبرو مى‏شود مى‏گوید:


به آسمان رود و كار آفتاب كند


فوراً راجه پیش‏خدمت‏هایش را صدا مى‏زند و مى‏گوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى كنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى‏اش وى را به حمام ببرید و او را با لباس‏هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید.


مراسم به صورتى نیكو انجام گرفت و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى شد. فردا محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجّار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند.


طلبه فقیر از شخصى كه كنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟


گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتى به‏ این خانواده وارد شدم كه وسایل عیش براى آنان آماده است.


هنگامى كه مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد. همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست.


آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى‏شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم و همه مى‏دانید كه اولاد من منحصر به دو دختر است، یكى از آن‏ها را هم كه از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى‏بندم، و شما اى عالمان دین، هم‏اكنون صیغه عقد را جارى كنید.


چون صیغه جارى شد طلبه كه در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟


راجه گفت: من چند سال قبل قصد كردم در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام شعرى بگویم، یك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم، به شعراى فارسى‏زبان هندوستان مراجعه كردم، مصراع گفته شده آن‏ها هم چندان مطلوب نبود. به شعراى ایران مراجعه كردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى‏زد. پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كیمیا اثر امیرالمؤمنین علیه السلام قرار نگرفته است، لذا با خود نذر كردم اگر كسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى‏ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.


شما آمدید و مصراع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت:


من گفته بودم:


به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند


طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلكه لطف خود امیرالمؤمنین علیه السلام است.


راجه سجده شكر كرد و خواند:

















به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند



به آسمان رود و كار آفتاب كند




وقتى نظر كیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد؟


معبود من و سرور من، مرا به تكالیف شرعى و وظایف دینى مكلّف و موظّف نمودى ولى من (به جاى انجام آن تكالیف) از هواى نفسم پیروى كردم، و (در این زمینه) از آرایشگرى دشمنم (یعنى هواى نفس كه همه بدى‏ها و گناهان را در نظرم مى‏آراست تا انجامش بر من آسان باشد) خود را نگهبانى نكردم، پس مرا به خواهش دل فریفت و آن دشمن را قضا و حكم تو (كه بر آزادى و اختیارم جریان یافته بود) كمك داد، پس به سبب آن قضا و حكمى كه بر من جریان یافت از بخشى از حدود تو تجاوز كردم، و با برخى از فرمان‏هایت مخالفت نمودم. (معبود و سرور من،) براى تو نسبت به من در همه این امور (جهت محكومیّت من در دنیا و آخرت) حجت و برهان قاطع دارى و براى من در آنچه آزادى و اختیارم كه آن را به دست هواى نفس سپردم به من جریان داده است و حكم و آزمایشت مرا به آن ملزم نموده است هیچ حجّت و برهانى ندارم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504409

داستانى عجیب از اولیا

در سال هزار و سیصد و پنجاه شمسى در ایام ولادت مولا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف در شهر همدان جهت تبلیغ دین دعوت شدم. در آن زمان بیش از بیست و شش بهار از عمرم نگذشته بود، جذبه مهمى كه مرا به آن شهر كشاند وجود مبارك مردى چون حضرت آیت اللّه آخوند ملاعلى معصومى كه به حقیقت از اولیاى الهى بود، او در آن شهر منشأ آثار بسیار مهمى از قبیل مسجد، كتابخانه، مدرسه علوم دینیه، درمانگاه، بیمارستان، صندوق قرض‏الحسنه و دارالایتام بود و وجودش براى مردم آن ناحیه شمعى پرفروغ در راه هدایت الهى مى‏نمود و در جنب مدارس علمیه آن جناب، صدها محصل علوم دینى به كمالات علمى و اخلاقى رسیدند كه هر كدام به هر ناحیه كه رفتند منشأ بركات شدند، آن مرد بزرگ به سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت به جوار رحمت حقّ‏ شتافت و سراسر آن نواحى را از وجود مقدسش محروم كرد رحمة اللّه علیه رحمة واسعة.

در همان سال كه در آن شهر منبر مى‏رفتم براى دست‏بوسى و زیارتش رفتم. آن حضرت اجازه علمى و روایى مفصّلى كتباً و شفاهاً به من مرحمت فرمود و این مسئله براى من كه فاقد هر نوع صلاحیّت بوده و هستم جز عنایت و رحمت الهى چیزى نبود.

آن مرد بزرگ در هر مجلسى كه از اهل علم و غیر اهل علم در خانه‏اش برقرار مى‏شد به بیان معارف الهیّه و مسائل ربانیّه و احادیث مأثوره و شرح حالات اولیا و بزرگان مى‏پرداخت، تا نشستگان در محضرش از فیض آن مطالب به قیام روحى و قلبى اقدام كرده و خانه هستى خود را به نور معرفت و عمل بیارایند، در آن مجلسى كه این فقیر فیض حضور آن جناب را داشت فرمودند: مولى محمّد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منكر مردى شدید، دلسوز، دلسوخته و برافروخته بود.

به هرجا قدم مى‏گذاشت، به هركس كه مى‏رسید و هر موضوعى را مى‏دید، از امر به معروف و نهى از منكر دست برنمى‏داشت و در این زمینه از هیچ كس پروا نداشت و از ملامت ملامت‏كنندگان ترس و اضطراب و رنجى به خود راه نمى‏داد.

چندین بار به سردسته اوباش و اشرار محلّى برخورد و عاشقانه و جانانه وى و همراهانش را نصیحت و امر به معروف و نهى از منكر كرد.

آنان از برخورد مولا محمّد تقى سخت آزرده و آشفته بودند، براى ساكت نمودن وى نقشه‏اى طرح كردند و آن این بود كه یكى از مریدان مخلص او را وادار كنند كه در شب جمعه او را به مهمانى دعوت كند، ولى از افشاى داستان خوددارى نماید كه خانه در آن شب بدون صاحب خانه باید در اختیار اوباش باشد، چنانچه افشاى سرّ كند به بلاى سخت دچار گردد، صاحب خانه ترسو براى شب جمعه از آن مرد بزرگ الهى دعوت كرد و خود از خانه رفت.

مجلسى به دعوت آن مرد مؤمن به آن خانه آمد، اما صاحب خانه را ندید، جلسه از اشرار و سردسته آنان تشكیل شده بود، مجلسى دانست كه نقشه‏اى جهت او كشیده شده، از نقشه خبر نداشت ولى نقشه این بود كه چون مجلس آراسته شد، زنى عشوه‏گر و مطربه با روى باز و لباس رقص وارد مجلس شود و با زدن و كوبیدن آلات موسیقى به رقص مشغول شود، آن گاه یكى از اوباش مردم محلّه را خبر كند تا بیایند وضع آن روحانى را ببینند، چون مردم بیایند آبرویش برود و زبانش از امر به معروف و نهى از منكر بسته شود!!

مجلس آماده شد، ناگهان زن وارد گشت و با خواندن این شعر شروع به رقصیدن كرد:

در كوى نیكنامان ما را گذر ندادند

گر تو نمى‏پسندى تغییر ده قضا را

چون آن مرد وارسته و آن عبد خالص و آن منور به نور معرفت آن اوضاع را مشاهده كرد با دلى سوخته و چشمى گریان به وجود مقدس حضرت روى آورد و عرضه داشت:

گر تو نمى‏پسندى تغییر ده قضا را

ناگهان دیدند آن زن پرده اطاق را به در آورد و بر خود پیچید و به خاك افتاد و به یارب یارب مشغول شده و در مقام توبه و انابه برآمد و به دنبال او همه اوباش سر به خاك گذاشته و به درگاه دوست نالیدند و همه آنان به دست آن مرد الهى توبه كردند و از صلحاى زمان شدند!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504410

داستانى شگفت از پرده‏ پوشى‏




درباره «ابو عبدالرحمن، حاتم بن یوسف اصمّ» كه از بزرگان خراسان بود و علم‏ و ورع و تقواى كم نظیرى داشت، نوشته‏اند: شهرتش به اصمّ‏ «1»، براى این بود كه زنى نزد او آمد تا مسئله‏اى را معلوم كند. از آن زن در هنگام كلام باد معده خارج شد و آن زن به شدّت شرمسار و خجل گشت. حاتم به گوش خود اشاره كرد، كنایه از این كه كلام تو را نمى‏شنوم، سخن بلندتر گو تا بشنوم. آن زن بسیار خوشحال شد و خدا را بر این معنا شكر كرد كه آبرویش نزد آن عالم نرفت. پس از این واقعه كه كسى هم از آن آگاه نشد معروف به حاتم اصم گردید، چون تا آن زن زنده بود او به همان حالت با مردم زیست، هنگامى كه از دنیا رفت یكى از بزرگان او را خواب دید و پرسید: مَا فَعَلَ اللَّهُ بِكَ؟ «خدا با تو چگونه رفتار كرد؟» گفت: به سبب آن كه یك شنیده را نشنیده گرفتم، بر تمام اعمال و شنیده‏هایم قلم عفو كشید.


وَلَا تُعَاجِلْنِى بِالْعُقُوبَةِ عَلَى‏ مَا عَمِلْتُهُ‏


فِى خَلَوَاتِى مِنْ سُوءِ فِعْلِى وَإِسَائَتِى،وَدَوَامِ تَفْرِیطِى وَجَهالَتِى، وَكَثْرَةِ شَهَوَاتِى وَغَفْلَتِى‏


به عذاب و عقوبتم به آنچه كه در خلوت‏هایم مرتكب شدم شتاب مكن، از كار زشتم و گناهم و ادامه كوتاهى‏ام در بندگى و نادانى‏ام و بسیارى شهواتم و غفلتم‏


در این بخش از درگاه قادر متعال درخواست مى‏شود كه به خاطر گناهان و زشتى‏ها و بدى‏ها و كوتاهى‏ها و نادانى‏ها و شهوت‏ها و غفلت‏هایى كه در خلوت از انسان سر زده است شتاب نكند و با مهلت دادن به او راهى براى بازگشت بنده گناه‏كار شرم‏سار باز نماید. كه تأخیر در عقوبت و مهلت دادن به گناهكار صفتى از صفات حضرت حق است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:31 - 0 تشکر 504412

داستانى شگفت از انسانى شاكر



«سمع بن عبدالملك» مى‏گوید:


«در سرزمین منى‏ در محضر امام صادق علیه السلام به خوردن انگور مشغول بودیم.


ناگاه فقیرى وارد شد و از حضرت درخواست كمك كرد. حضرت فرمود: مقدارى انگور به او بدهید. هنگامى كه انگور به او دادند، از گرفتن خوددارى كرد و آن را برگرداند و گفت: اگر پول بدهید مى‏گیرم، امام صادق علیه السلام فرمود: خدایت عطا كند.


فقیر رفت و برگشت و گفت: انگور را بدهید. آن حضرت فرمود: خدایت عطا كند!


آن گاه نیازمندى دیگر آمد و درخواست كمك كرد. حضرت سه دانه از یك خوشه برداشتند و به او دادند، فقیر سه دانه انگور را گرفت و گفت:


الحَمدُ للَّهِ رَبِّ العالَمِین الَّذِى رَزَقَنِى.


همه سپاس و ستایش ویژه خداست كه پروردگار جهانیان است، آن پروردگارى كه این سه دانه انگور را روزى من قرار داد».


حضرت به او فرمودند: صبر كن. پس هر دو دست خود را پر از انگور كردند و به او دادند. دوباره گفت: الحَمدُ للَّهِ ربِّ العالَمین‏. باز حضرت به او فرمودند: صبر كن.


سپس به خادم خود فرمود: چه اندازه درهم و دینار نزد توست؟ خادم بیست درهم آورد و گفت: به همین اندازه درهم نزد ما مانده است. حضرت بیست درهم را به فقیر داد، چون بیست درهم را گرفت گفت:


الحَمْدُ للَّهِ هَذا مِنْكَ وَحْدَكَ لَاشَرِیكَ لَكَ.


همه سپاس و ستایش ویژه خداست، خدا این عطا و بخشش از حضرت توست، تویى یگانه‏اى كه شریك و همتا ندارى.


امام صادق علیه السلام به او فرمود: صبر كن. پس پیراهن مبارك را از بدن درآورده به او عطا كردند و فرمودند: این پیراهن را بپوش. چون پیراهن را پوشید، گفت:


الحَمْدُ للَّهِ الَّذِى كَسَانِى وَسَتَرَنِى، یَا أَبا عَبداللَّهِ، او قَالَ: جَزَاكَ اللَّهُ خَیْراً.


همه سپاس و ستایش ویژه خداست كه مرا لباس پوشانید، و عرضه داشت یا ابا عبداللَّه، یا آن كه گفت: خدا تو را جزاى خیر دهد.


با همین دو كلمه كوتاه از آن حضرت سپاس گزارى كرد و بیرون رفت» .


عارف بزرگوار، فیلسوف عالى‏مقدار، عالم پرهیزكار، «ملا محسن فیض كاشانى رحمه الله» در كتاب بسیار مهم وافى در باب تعقیبات نماز از معصوم علیه السلام روایت مى‏كند:


«اگر شخص نمازگزار پس از اداى نماز واجب، سر به سجده شكر گذارد و نعمت‏هایى كه خداى مهربان به او عطا كرده، یك به یك به یاد آورد و شكر كند از سوى حضرت حق به فرشتگان خطاب شود: اى فرشتگان، بنده‏ام نماز واجبش را ادا كرد و به شكرگذارى من مشغول شد، با او چه معامله‏اى كنم؟


فرشتگان مى‏گویند: حوائجش را روا كن. خطاب رسد: روا كردم، دیگر چه كنم؟ گویند: به او نجات در آخرت را عطا كن. خطاب رسد: عطا كردم، دیگر چه كنم؟ گویند: وسعت رزق به او عنایت فرما. خطاب رسد: عنایت كردم، دیگر چه كنم؟ گویند: فرزندان شایسته نصیب او كن. خطاب رسد: نصیب كردم.


وقتى نمازگزار در سجده، شكرگذارى مى‏كند خدا خطاب مى‏فرماید و فرشتگان دعا مى‏كنند تا جایى كه فرشتگان مى‏گویند: پروردگارا، ما آنچه از امور خیر بود از پیشگاهت براى او خواستیم و تو عنایت فرمودى، دیگر چیزى نمى‏دانیم. خطاب رسد: شما نمى‏دانید من مى‏دانم، او شكرم را به جا آورد، من هم از او سپاس گزارى مى‏كنم و سپاس من این است كه درب نعمت را به رویش باز مى‏كنم‏ .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.