• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 4961)
شنبه 21/5/1391 - 17:17 -0 تشکر 503975
دانستنی های قرآنی

علوم قرآن كدامند؟

بعضی از علوم هستند كه برای بعضی دیگر از علوم جنبه مقدمه‌ای دارند به این معنی كه برای فهم آن یا علم دیگر باید این مقدمه را طی كرد تا بتوان آن علم را طی كرد، از جمله علوم مقدمی علوم قرآن است كه برای درك و فهم قرآن مجید آموختن آن ضروری و لازم است.


پس بنابراین علوم قرآن عبارت است از مجموعه علومی كه برای فهمیدن و شناخت هرچه بیشتر و دقیق تر قرآن ،آموختن آن لازم است. لذا برای هر مفسر و محقق قرآنی شناخت این علوم لازم است، ما دربحث‌های آینده به بعضی از علوم قرآن اشاره می‌كنیم.


برخی از این علوم قرآن عبارتند از:تاریخ قرآن، وحی و نزول قرآن، اعجاز قرآن، محکم و متشابه،عدم تحریف قرآن، تدوین قرآن، نص قرآن، ، اسامی و اوصاف قرآن، آیات و سوره‌ها، فهم و تفسیر قرآن،‌ قرائات، ترجمه قرآن، تلاوت قرآن و ... .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:25 - 0 تشکر 503998

حروف مقطعه



حروف مقطعه به معنای جدا جدا است، چهارده حرف از حروف الفبای زبان عربی در ابتدای 29 سوره قرآن می‌باشند كه آن‌ها را حروف مقطعه می‌گویند. آن چهارده حرف عبارتند از: الف، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ك، ل، م، ن، هـ، ی،




حروف مقطعه كه در اوائل سوره‌ها هستند یك حرفی، دوحرفی، سه حرفی، چهار حرفی و پنج حرفی می‌باشند كه عبارتند از:




یك حرفی: ص، ق، ن.




دو حرفی: طه، طس، یس، حم.




سه حرفی: الم، الر،طسم.




چهار حرفی: المص، المر.




پنج حرفی: كهیعص، حمعسق.




گفته‌ شد كه در ابتداء 29 سوره قرآن حروف مقطعه وجود دارد. آن 29 سوره عبارتند از:




بقره (الم)، آل عمران (الم)، اعراف (المص)، یونس (الر)، هود (الر)،‌ یوسف (الر)، رعد (المر)، ابراهیم (الر)، حجر (الر)،‌ مریم(كهیعص)، طه (طه)، شعراء (طسم)، نمل (طس)،‌ قصص (طسم)، عنكبوت (الم)، ‌روم (الم)، لقمان (الم)، سجده (الم)، یس (یس)، ص (ص)، مؤمن (حم)، فصلت (حم)،‌ شوری (حمعسق)، زخرف (حم)، دخان (حم)، جاثیه (حم)، احقاف (حم)، ق (ق)، ن (ن)، .




برای حروف مقطعه تفاسیر متعددی شده است كه ما به چند مورد اشاره می‌كنیم:




1. این حروف اشاره به آن دارد كه این كتاب آسمانی با آن عظمت و اهمیتی دارد به‌ طوری كه تمام ادبا و سخنوران عرب را به عجز نشانده از همین حروف كه در اختیار همگان است تشكیل شده است، در عین اینكه قرآن از این حروف تركیب یافته است ولی به ‌طوری است كه افكار و عقول را در برابر خود به تعظیم واداشته است و مردم را هم به تحدی طلبیده است. در روایات هم به این معنا گواه است.[1]




2. علامه طباطبائی می‌فرماید: با تدبر در سوره‌هایی كه حروف مقطعه همسان دارند مظامین همسان هم دارند. مثلاً سوره‌هایی كه با الم، الر، طس، حم، شروع می‌شوند، در مضمون هم همسان هستند. مثلاً سوره‌هایی كه با «الر» مضمون تلك آیات الكتاب دارند یا سوره‌هایی كه با الم شروع می‌شود مضمون نفی ریب از قرآن دارند.[2]




3. حروف مقطعه در اوایل برخی سوره‌ها نشانه به كار رفتن این حروف در كلمات آن سوره‌ است. مثلاً حرف «ق» در سوره «ق» و حم عسق 57 بار تكرار شده است و نسبت به حروف دیگر بیشتر است.




4. برخی از این حروف علامت اختصاری و اشاره به اسمی از اسماء الهی و برخی اشاره به نام پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلّم ـ است. و به این معنا در بعضی از روایات اشاره شده است كه ( الف، لام، میم) اشاره به انا الله الملك است. و (الم) اشاره به انا الله المجید است.[3]




این حروف، رمز و سری میان خداوند سبحان و حبیب او (رسول اكرم ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ ) است و مراد فهماندن دیگران نیست و روایات به این معنا اشاره شده است.[4]




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . بكرالدین عبدالله زركشی، البرهان فی علوم القرآن (بیروت)، نشر دارالمعرفه، ج1، ص 255.




[2] . المیزان، علامه طباطبائی،(انتشارات اسلامی)، ج 18، ص 8.




[3] . تفسیر القرآن الكریم، (محمد بن ابراهیم صدرالدین الشیرازی، انتشارات بیدار)، ج 1، ص 197.




[4] . همان.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:26 - 0 تشکر 504000

سوره‌های مكی ومدنی



تعریف سوره‌های مكی و مدنی: آنچه كه از قرآن در دوره سیزده سال كه پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ در مكه مشغول تبلیغ بود نازل شد آیات وسوره‌های مكی هستند، خواه در خود مكه نازل شده باشد یا نه. و آیات و سوره‌هایی كه در طول ده سال بعد نازل شد، مدنی می‌باشند خواه در مدینه نازل گردیده باشند یا در جاهای دیگر.




ویژگی‌های آیات و سوره‌های مكی:




1. هر سوره‌ای كه در آن سجده وجود دارد مكی است.




2. هر سوره‌ای كه در آن لفظ كلاًّ به كار رفته است مكی است.




3. هر سوره‌ای كه درآن «یا ایها الناس» آمده و «یا ایها الذین آمنوا» درآن دیده نمی‌شود مكی است مگر سوره حج.




4. هر سوره‌ای كه در آن قصص انبیاء و ملل گذشته است مكی است به جز سوره بقره.




5. هر سوره‌ای كه در آن داستان آدم و ابلیس دیده می‌شود مكی است به جز سوره بقره.




6. هر سوره‌ای كه با حروف مقطعه از قبیل: الم، الرا و امثال آن آغاز می‌شود مكی است به جز دو سوره بقره و آل عمران.




7. سوگندهای زیاد.




8. كوتاه بودن سوره‌ها و آیات آن‌ها.




ویژگی‌های آیات و سوره‌های مدنی:




1.هر سوره‌ای كه درآن فرمان جهاد و جنگ‌های پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ دیده می‌شود مدنی است.




2. هر سوره‌ای كه در آن احكام و فرائض و حقوق ، قوانین مدنی، اجتماعی،‌ سیاسی است و به طور مفصل در آن‌ها آمده مدنی است.




3. هر سوره‌ای كه در آن‌ها از منافقین یاد شده است مدنی است. به جز سوره عنكبوت كه در این سوره از منافقین یاد شده است كه سوره مكی است. ولی یازده آیه اول آن مدنی هستند.




4. مجادله با اهل كتاب و دعوت آن‌ها به عدم تعصب و غلو در دین‌شان نشانه مدنی بودن است.




5. طولانی بودن سوره‌ها و آیه‌ها.




6.خطاب در سوره‌های مدنی «یا ایها الذین آمنوا» است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:26 - 0 تشکر 504001

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی



.. ما شیاطین را به سراغ كافران می‌فرستیم تا آنها را از راه به در برند[1].




58ـ وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا...




منصور یكی از خلفای عباسی به عارفی گفت: چه چیز تو را از آمدن به نزد ما بازمی‌دارد؟ عارف گفت: خداوند سبحان ما را از شما بازداشته است، چرا كه می‌فرماید:




وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ...[2]؛ شما مؤمنان، هرگز نباید با ظالمان همدست و دوست باشید و گرنه آتش كفر آنان، شما را نیز خواهد گرفت... .




پس منصور، عارف را نزد خود فراخواند و گفت: آن چه از من خواهی بگو. عارف گفت: خواهم كه مرا به درگاه خویش نخوانی، تا خود آیم و چیزی به من ندهی تا از تو خواهم. پس بیرون رفت. آنگاه منصور گفت: ما مِهر خود را در دل هر دانشمندی افكندیم مگر این شخص[3].




59ـ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ




از بخیلی پرسیدند: از قرآن كدام آیه را دوست داری؟ گفت: آیة:




وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ؛[4] اموالتان را به بی‌خردان ندهید[5].




60ـ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ




مریضی به ابن‌سیرین گفت: در عالم خواب، كسی به من گفت: برای شفای خود لا و لا بخور، تعبیر این خواب چیست؟ ابن‌سیرین گفت: برو زیتون بخور. زیرا خداوند در قرآن دربارة آن می‌فرماید: لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ[6].




61ـ مِنَ الْمُنْظَرِینَ...




پس از رحلت امام صادق، (ع)، ابوحنیفه به مؤمن طاق كه از شاگردان آن حضرت بود، بعنوان سرزنش گفت: امامِ تو از دنیا رفت. فوراً مؤمن طاق گفت: اَمّا اِمامُكَ؛ اما پیشوای تو (شیطان)؛




مِنَ الْمُنْظَرِینَ * إِلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ[7]؛ تا قیامت زنده است[8].




62ـ یا هامانُ




یكی از خلفا، به ندیم خود گفت: أیْنَ كُنْتَ یا هامان؟ كجا بودی ای هامان؟ ندیم گفت:




كُنْتُ ابنی لَكَ صَرْحاً؛[9] داشتم برای تو صرح و نردبانی می‌ساختم.




چون این همان چیزی بود كه هامان برای فرعون ساخته بود.




ندیم با این جوابش به او فهماند كه اگر من هامان هستم تو نیز فرعون هستی.




خلیفه از این جواب خجل شد و هیچ نگفت[10].




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . شهید قاضی نورالله، مجالس المؤمنین، ج 1، ص 354.




[2] . سورة هود، آیة 113.




[3] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هشتم، ص 62.




[4] . سورة نساء، آیة 5.




[5] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هشتم، ص 62.




[6] . سورة نور، آیة 35.




[7] . سورة حجر، آیات 37ـ 38.




[8] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هشتم، ص 62.




[9] . اشاره به آیة 26 سورة مؤمن.




[10] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هشتم، ص 62. 

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:26 - 0 تشکر 504002

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی


46ـ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ...
دیوانه‌ای از ترس سنگ‌اندازیِ كودكان می‌گریخت تا به خانة خواجه‌ای رسید و چون در باز بود به درون رفت و در را بست. كودكان بیرون خانه، سنگ به دست به انتظار او نشستند. صاحب‌خانه چون دیوانه را سر و پا برهنه و مجروح دید، دلش به حال او سوخت و به غلامان خود گفت تا مقداری غذا برایش آوردند. دیوانه كه آن غذای لذیذ را دید این آیه را خواند:
...لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ؛[1] ... آن حصار، دری دارد كه باطن و درون آن رحمت است و از جانب ظاهر، عذاب خواهد بود.
با این آیه، هم به لطف صاحب‌خانه اشاره كرد و هم به عذابی كه بیرون درب در انتظارش بود. خواجه از این اقتباس او خوشش آمد و گفت تا اطفال را از آن جا راندند و به او هدایایی داد[2].
47ـ یَوْمَ تَأْتِی كُلُّ نَفْسٍ...
منصور دوانقی امر كرد، مردی را كه دربارة او سعایت كرده بود آوردند. آن مرد نیز شروع به طرح دلایل خود كرد. منصور برآشفت و گفت: آیا نزد من نیز، دوباره به تكرار حرفهایت می‌پردازی؟
آن مرد پاسخ داد. خداوند می‌فرماید:
یَوْمَ تَأْتِی كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها...؛[3] یادآور روزی را كه هر كس برای رفع عذاب از خود، به جدل و دفاع برخیزد... .
تو با خدا مجادله می‌كنی و ما چیزی به تو نمی‌گوییم، حال مرا به این گستاخی‌ام مؤاخذه می‌كنی؟
منصور از این پاسخ مبهوت شد و دستور داد تا جایزه به او بدهند[4].
48ـ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ
در مجلس جشن شاهانه‌ای، مردم یكایك وارد می‌شدند و هر كس سعی می‌كرد نزدیك پادشاه بنشیند. در این هنگام نصرالله نامی، كنار پادشاه نشسته بود كه فتح‌الله نامی، وارد شد و خواست بین او و شاه بنشیند. در این هنگام نصرالله گفت: خداوند در قرآن مجید ترتیب نشستن ما را معلوم كرده است، آن جا كه فرموده:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ؛[5] آن هنگام كه یاری و پیروزی خدا فرا‌می‌رسد.
پس باید بعد از من نشینی[6].
49ـ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَخْرُجُونَ مِن دِینِ اللَّهِ!
روزی زنی را نزد حجاج آوردند كه قبیلة او سركشی كرده بود. حجاج به او گفت: ای زن! آیه‌ای مناسب بخوان تا تو را ببخشم. زن این آیه را خواند:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَخْرُجُونَ مِن دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً.
حجاج گفت: وای بر تو! اشتباه گفتی بلكه یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ، درست است. زن گفت: ای حجاج! دَخَلُوا وَ أَنْتَ تُخْرِجُهُمْ؛ مردم در دین خدا شدند و تو آنها را خارج می‌كنی[7].
50ـ إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً
یكی نماز می‌خواند و در نماز، پس از خواندن سورة حمد، شروع به خواندن سورة نوح نمود. در همان آیة اول:
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً؛[8] ما نوح را فرستادیم.
بازماند و بیش از آن را به یاد نیاورد. اعرابی كه حوصله‌اش سر رفته بود، گفت: اگر نوح نمی‌رود، دیگری را بفرست و ما را باز رهان[9].
51ـ وَ ما كَفَرَ سُلَیْمانُ...
منصور خلیفه عباسی، سلیمان بن راشد را به ولایت موصل برگمارد و او را با هزار عجم، راهی موصل كرد و گفت: همراه تو هزار شیطان فرستادم تا با آنها مردم را گمراه و ذلیل كنی!
نزدیكی موصل، هزار عجم سرپیچی كردند و پراكنده شدند. منصور به سلیمان نوشت: أَكَفَرْتَ النِّعْمَةَ یا سُلَیْمانُ؟ پاسِ نعمت نگه نداشتی ای سلیمان؟
سلیمان پاسخ داد:
وَ ما كَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُوا؛[10] سلیمان كافر نشد، بلكه شیاطین كافر شدند.
منصور خندید و او را بخشید[11].
52ـ جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ
از اصمعی روایت شده كه در بازار بغداد می‌گذشتم، دكانی كه به انواع میوه‌ها و مرغ‌های چاق، آراسته بود، دیده‌ام را جلب كرد، در این حال، زنی خوش صورت و زیبا به در دكان رسید. من این آیه را خواندم:
وَ فاكِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ * وَ حُورٌ عِینٌ * كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ؛[12] و میوه‌هایی از هر نوع كه انتخاب كنند و گوشت پرنده از هر نوع كه مایل باشند و همسرانی از حورالعین دارند. همچون مروارید در صدف پنهان.
آن زن فوری جواب داد:
جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ؛[13] اینها پاداشی است در برابر اعمالی كه انجام می‌دادند[14].
53ـ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ...
در یكی از ایام عید، دیوانه‌ای می‌گفت:
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ؛[15] ای مردم، من فرستاده خدایم به سوی شما.
بهلول وقتی این را شنید، سیلی محكمی به صورت آن دیوانه زد و گفت:
...لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْكَ وَحْیُهُ...؛[16]... شتاب مكن به تلاوت قرآن، پیش از آن كه به تو وحی برسد...[17].
54ـ نادان چه كسی است؟
روزی معاویه به یكی از یمنی‌ها گفت: از شما نادان‌تر نبوده است، زیرا زنی بر شما فرمانروایی داشته است. یمنی در پاسخ گفت: نادان‌تر از قبیلة من، دودمان تو هستند كه چون پیامبر خدا، (ص)، آنان را فراخواند، گفتند:
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ؛[18] و (به خاطر آورید) زمانی را كه گفتند: پروردگارا! اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناكی برای ما بفرست!
و نگفتند كه پروردگارا اگر این بر حق است، ما را به سوی او هدایت كن[19].
55ـ بهلول با قرآن جواب می‌دهد
روزی هارون، پنجمین خلیفة عباسی، بهلول را به حضور طلبید. او، ناگزیر نزد هارون آمد. هارون از او پرسید: عاقبت مرا چگونه می‌دانی؟
بهلول گفت: قرآن كتاب خدا در میان ماست، روش خود را با دستورات آن تطبیق كن. قرآن می‌گوید:
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ؛[20] نیكوكاران از نعمتهای بهشتی بهره‌مندند، و بدكاران گرفتار عذاب دوزخ هستند.
اگر كردار تو نیك است، عاقبتت خوب است وگرنه عاقبت بدی خواهی داشت.
هارون گفت: پس این همه كارهای نیك ما، در كجاست؟ بهلول گفت: خداوند تنها كردار پرهیزكاران را می‌پذیرد: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[21].
هارون گفت: پس رحمت خدا در كجاست و چه می‌شود؟ بهلول گفت: رحمت خدا به نیكوكاران نزدیك است: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الُْمحْسِنِینَ[22].
هارون گفت: پس خویشاوندی ما با رسول خدا چه می‌شود؟ بهلول گفت: در روز قیامت از عمل می‌پرسند، نه از خویشان: فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ[23].
هارون گفت: پس شفاعت رسول خدا؟ بهلول گفت: بستگی به اذن و اجازة خدا دارد: یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً[24].
هارون به بهلول گفت: آیا حاجتی داری تا برآورم؟ بهلول گفت: حاجتم این است كه مرا بیامرزی و اهل بهشت گردانی.
هارون گفت: برآوردن چنین حاجتی از دست من خارج است، ولی شنیده‌ام مقروض هستی، خواستم بدهكاری تو را ادا كنم.
بهلول گفت: اگر راست می‌گویی اموال مردم را به صاحبانش برگردان، تو كه خودت بدهكار هستی، با بدهكاری نمی‌توان رفع بدهكاری كرد.
هارون گفت: آیا می‌خواهی دستور دهم همه روز تا آخر عمر، معاش روزانة تو را بدهند؟
بهلول گفت: ای هارون من و تو هر دو بندة خدا هستیم. صاحب ما، اوست، آن خدایی كه معاش تو را تأمین می‌كند و او هرگز مرا فراموش نمی‌كند[25].
56ـ أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا...
قرآن می‌فرماید:
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...؛[26] آیا مؤمنان را هنگام آن نرسیده است كه دلهایشان به یاد خداوند و آن چه از حق نازل شده است، خشوع یابد؟
شنیدستم فُضَیلِ‌ نیك فرجام شبی بر شد به دزدی بر درِ بام
شنید از خانه‌ای آواز قرآن بزد راه دل او راز قرآن
دل شب داشت بود پارسایی بدین خوش نغمه از قرآن، نوایی
ز شورانگیز، آه عاشقانه ألَم یأْنِ همی‌زد در ترانه
كه پویی تا به كی راه خطا را؟ دل آگه شو، به یاد آور خدا را
فضیل آن نالة جانسور بشنید پشیمان شد و راه عشق، بگزید
به كنج مسجد آن شب تا سحرگه برآورد از دل افغان و از جگر آه
از آن پس راه، رسم عشق دریافت به جانش پرتو توفیق برتاخت
سخن كز دل برآید همچو تیری بشیند بر دل روشن ضمیری[27]
الهی قمشه‌ای
57ـ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ...
روزی ابوحنیفة كوفی با اصحاب خود، در مجلسی نشسته بودند كه ابوجعفر مؤمن، شاگرد برجستة امام صادق،‌(ع)، از دور پیدا شد و رو به سوی ایشان آورد: چون نظر ابوحنیفه به او افتاد، از روی تعجب و عناد، با اصحاب خود گفت:
قَدْ جآءَكُمُ الشَّیطانُ؛ شیطان به سوی شما آمده.
ابوجعفر چون این سخن شنید، نزدیك رسید و این آیه را بر ابوحنیفه و اصحاب او خواند:
...أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْكافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛[28] .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سورة حدید، آیة 13.
[2] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة دهم، ص 62.
[3] . سورة نحل، آیة 111.
[4] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 57.
[5] . سورة نصر، آیة 1.
[6] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة یازدهم، ص 61.
[7] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة دوم، ص 59.
[8] . سورة نوح، آیة 1.
[9] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 61.
[10] . سورة بقره، آیة 102.
[11] . معادن الجواهر و نزهه‌الخواطر، ج 2، ص 230.
[12] . سورة واقعه، آیات 20ـ 23.
[13] . همان، آیة 24.
[14] . سرگذشت‌های تلخ و شیرین، ج 4، ص 190، به نقل از تاریخ نگارستان، داستان 87.
[15] . سورة اعراف، آیة 158.
[16] . سورة طه، آیة 114.
[17] . مكالمة قرآنی، ص 29.
[18] . سورة انفال، آیة 32.
[19] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هفتم، ص 64.
[20] . سورة انفطار، آیات 14ـ 15.
[21] . سورة مائده، آیة 27.
[22] . سورة اعراف، آیة 56.
[23] . سورة مؤمنون، آیة 101.
[24] . سورة طه، آیة 109.
[25] . سرگذشت‌های تلخ و شیرین، ج 1، ص 223، به نقل از عنوان الكلام، ص 206.
[26] . سورة حدید، آیة 16.
[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هفتم، ص 52.
[28] . سورة مریم، آیة 83.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:26 - 0 تشکر 504003

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی



چون خبر یافت كه رسول خدا رحلت كرده است، توبه نمود و به عبادت مشغول شد. كسی سؤال كرد: چگونه شد كه توبه كردی و پشیمان شدی؟ جوان پاسخ داد: تا زمانی كه پیامبر در حیات بود، به این آیه پشت‌گرم بودم:




وَ ما كانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ؛[1] تا تو در میان آنان هستی، خدا آنان را عذاب نخواهد كرد.




اكنون آن در، بسته شد و پناه به این آیه آوردم:




وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛[2] مادامی كه از نافرمانی خدا استغفار كنند، خدا آنان را عذاب نخواهد داد[3].




32ـ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً




روزی منصور عباسی در حالی كه بر منبر نشسته بود و سخن می‌گفت، مگسی روی بینی او نشست. منصور، مگس را با دستش دور كرد، در صورتی كه عادت خلفا این بود كه دستشان را بر روی منبر تكان ندهند. مگس پرواز كرد و بر چشم او نشست. او مجدداً آن را پراند. ولی مگس دوباره روی چشم دیگر او نشست. تا این كه منصور ناراحت شد و او را به دستش كشت.




چون از منبر پایین آمد، از عمرو بن عبید پرسید: خدا مگس را برای چه خلق كرد؟




عمرو گفت: برای این كه ستمكاران را ذلیل كند.




منصور پرسید: این را از كجا می‌گویی؟




گفت: از فرمایش خداوند متعال كه می‌فرماید:




وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ؛[4] اگر مگس چیزی از آنها برباید، نمی‌توانند آن را بازستانند، و طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.




منصور گفت: وصَدَقَ اللَّهُ الُْعَظیم[5].




33ـ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیم...ٍ




روزی یك زندانی به زندان‌بان نوشت:




ادْعُوا رَبَّكُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ؛[6] از پروردگارتان بخواهید تا یك روز از عذاب ما بكاهد.




زندان‌بان نوشت:




...ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ‌...؛[7] ستمكاران را در آن روز، نه خویشاوندی باشد و نه شفیعی كه سخنش را بشنوند[8].




34ـ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ...




شیخ شرف‌الدین درگزینی از مولانا عضد‌الدین ایجی (دانشمند معروف) پرسید كه: خدای تعالی در كجای قرآن نامی از من برده است؟




مولانا پاسخ داد كه: در كنار علما یاد كرده است:




قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ؛[9] آیا آنان كه می‌دانند با آنان كه نمی‌دانند برابرند؟[10]




35ـ سورة بقره و سورة فیل




شخصی به نماز جماعت حاضر شد و امام جماعت، سورة بقره را می‌خواند. آن شخص خسته شد و نماز را فرادا خواند و پیِ كار خود رفت. روز بعد به جماعت آمده و امام شروع به خواندن سورة فیل كرد.




نمازگزار با خود گفت: پناه بر خدا! من كه نتوانستم بر سورة بقره صبر كنم، چطور به سورة فیل توانم ایستاد؟![11]




36ـ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ...




شخصی به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطایی كرده كه به رسول خدا، (ص)، نكرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب، از گوینده، سؤال كرد: ای كم خرد آن چیست كه خداوند به من عطا كرده و به رسول اكرم ارزانی نداشته است؟




آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش می‌فرماید:




لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛[12] (ای پیامبر) اگر تو تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می‌شدند.




در صورتی كه تو تندخو و سخت‌دل هستی و ما از گِردت متفرق نمی‌شویم[13].




37ـ سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا




از شعبی پرسشی پرسیدند، گفت: نمی‌دانیم.




به او گفتند: آیا از گفتن نمی‌دانم، حیا نمی‌كنی و حال آنكه تو فقیه عراق هستی؟




او گفت: ملایكه نیز حیا نكردند آنگاه كه گفتند:




سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا؛[14] منزّهی تو، ما را جز آن چه خود به ما آموخته‌ای دانشی نیست.[15]




38ـ فَجٍّ عَمِیقٍ




به صَعْصَعَة‌‌بن صوحان گفته شد: از كجا آمده‌ای؟ گفت: از




فَجٍّ عَمِیقٍ؛[16] از راهی دور.




پرسیده شد: كجا می‌روی؟ گفت:




الْبَیْتِ الْعَتِیقِ؛[17] خانة دیرینه (کعبه).[18]




39ـ وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ




طفیلی جمعی را دید كه صحبت‌كنان با هم می‌رفتند. تردیدی به دل راه‌ نداد كه به مجلس سور و طعام می‌روند، پس به دنبال آنان روانه شد. در یك لحظه متوجه شد آنان شاعرند و آهنگ قصر سلطان را دارند تا سروده‌های خویش را بخوانند. از آنها جدا نشد و همراه آنان به خدمت سلطان رفت. هر یك از شعراء شعر خویش خواندند. و صله‌ای دریافت كردند و رفتند. نوبت به طفیل رسید. سلطان به او گفت: شعرت را بخوان و به دوستانت بپیوند.




طفیل گفت: ولی من شاعر نیستم!




سلطان پرسید: پس چه‌كاره‌ای؟




گفت: من غاوی هستم از آن كسانی كه خداوند متعال فرموده‌ است:




وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ؛[19] و گمراهان از پس شاعران می‌روند.




سلطان خندید و صله‌اش بخشید![20]




40ـ یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا




اسكافی در دیوان رسایلِ نوح‌بن‌منصور، دبیر بود، ولی چون قدر او را نشناختند، از نزد او و بْخارا اعراض كرد و به نزد آلپتكین رفت. آلپتكین او را عزیز داشت و پایگاه بخشید سپس بین نوح بن منصور و آلپكتین مجادله‌ای پیش آمد و كار بالا گرفت. نوح، نامه‌ای بسیار آتشین پر از وعید و تهدید برای آلپتكتین نوشت، و به قول نظامی عروضی كه راوی این حكایت است: همة نامه پر بود از آنكه بیایم و بگیرم و بكشم.




چون نامه به آلپتكین رسید، بسیار آزرده خاطر شد كه چرا نوح از حدّ خود تجاوز كرده و آن همه لاف و گزاف نوشته است. سپس از اسكافی خواست كه در پاسخ، سنگ تمام بگذارد.




اسكافی با فراست و بالبدیهه به آیة بسیار مناسبی از قرآن مجید استشهاد كرد و آن را در پشت نامة نوح نوشت. آیه چنین بود:




بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ؛[21] ای نوح! با ما جدال كردی و در جدال، زیاده‌روی نمودی، اگر راست می‌گویی وعده‌هایی را كه به ما می‌دهی انجام ده[22].




41ـ وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا...




یكی از اكابر، به صاحب بن عباد، رقعه‌ای نوشت در شفاعت و حمایت ظالمی كه مستوجب قتل شده و مجازات وی بر این وجه قرار گرفته بود كه او را در حوض آب، مكرر غوطه دهند تا وقتی كه بمیرد. صاحب عباد در جواب رقعة آن بزرگ، این آیه را نوشت:




وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ؛[23] در مورد (اخلاص) آنها كه ظلم كردند با من خطاب مكن كه ایشان غرق‌شوندگانند[24].




42ـ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ




امیر اسماعیل گیلكی، پسر خوانده‌ای داشت كه دچار مرض آبله شد و زیبایی صورتش در اثر این بیماری از بین رفت. روزی وی به همراه امیر‌اسماعیل ایستاده بود و قاضی ابومنصور كه در آن جا حاضر بود، این آیه را خواند:




لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ؛[25] همانا ما انسان را در نیكوترین صورت آفریدیم، سپس او را به صورت پست‌ترین پستان، برگرداندیم.




چون خود قاضی نیز چهرة زیبایی نداشت، پسر در پاسخ گفت:




وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ؛[26] برای ما مثلی زد و خلقت خویش را فراموش نمود. قاضی خجل گشت و دیگران از فطانت پسر، متعجب شدند[27].




43ـ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا




یكی از بزرگان به صاحب بن عباد، مكتوبی نوشت در نهایت لطافت، كه بسی آثار فصاحت وبلاغت از آن ظاهر بود، چون صاحب بن عباد آن را مطالعه كرد، دریافت كه اكثر این كلمات نغز و بدیع كه در نامه درج شده، از خود اوست، از این رو، در جواب او، این آیه را نوشت:




هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا؛[28] این كالای ماست كه به سوی ما بازگردانیده شده است[29].




44ـ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری




در زمان خلافت مأمون، شخصی، خلافی كرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار كرد. برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز، وگرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند.




آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بكشد و تو حكمی بفرستی كه مرا رها كند، آیا آن سرباز مرا آزاد می‌كند یا نه؟! گفت: آری.




گفت: من نیز حكمی از پادشاهی آورده‌ام كه اطاعت او بر تو لازم است و به واسطة حكم او، باید مرا رها سازی؟ گفت: آن كیست و آن حكم چیست؟




گفت: آن كس خدای تعالی و حكم، این آیه است:




...وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری...؛[30] ...‌و هیچ گناهكاری، گناه دیگری را متحمل نمی‌شود... .




مأمون متأثّر شد و گفت: او را رها كنید كه حكمی صحیح آورده است[31].




45ـ یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ...




دیوانه‌ای در شهر بغداد از آزار و سنگ‌اندازی كودكان می‌گریخت تا این كه به خواجة بزرگواری رسید، به نزدش دوید و این آیه را خواند:




یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا؛[32] ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج، فساد (و خونریزی) می‌كنند، آیا چنانكه ما خرج آن را به عهده بگیریم، سدی میان ما و آنها می‌بندی (كه از شر آنان آسوده شویم)؟




خواجه از اقتباس او به این آیه متعجب شد و كودكان را از آزار او بازداشت و از طعام، سیرش ساخت[33].




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . سورة انفال، آیة 33.




[2] . همان.




[3] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره دهم، ص 61.




[4] . سورة حج، آیة 73.




[5] . الاقتباس، ج 2، ص 156.




[6] . سورة غافر، آیة 49.




[7] . همان، آیة 18.




[8] . الاقتباس، ج 2، ص 47.




[9] . سورة زمر، آیة 5.




[10] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره یازدهم، ص 60.




[11] . همان.




[12] . سورة آل عمران، آیة 159.




[13] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 57.




[14] . سورة بقره، آیة 32.




[15] . الاقتباس، ج2، ص39.




[16] . سورة حجّ، آیة 27.




[17] . همان، آیة 33.




[18] . الاقتباس، ج2 ، ص37.




[19] . سورة شعراء، آیة 224.




[20] . الاقتباس، ج2، ص 47.




[21] . سورة هود، آیة.32.




[22] . قرآن‌پژوهی، ص 782ـ 783، به نقل از چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی، ص 13ـ 15.




[23] . سورة هود، آیة 37.




[24] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.




[25] . سورة تین، آیات 4ـ5.




[26] . سورة یس، آیة 78.




[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.




[28] . سورة یوسف، آیة 65.




[29] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.




[30] . سورة انعام، آیة 164.




[31] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة چهاردهم، ص 60.




[32] . سورة كهف، آیة 94.




[33] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة دهم، ص 62.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:26 - 0 تشکر 504004

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی



به او گفتند: مگر سخن خدای بزرگ را نشنیده‌ای كه می‌فرماید:




قُلْ لَنْ یَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِیلاً؛[1] بگو اگر از مرگ یا كشته شدن فرار كنید سودی به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهرة كمی از زندگانی نخواهید گرفت.




ولید گفت: من فقط همان بهرة كم را می‌خواهم نه چیز دیگری را!![2]




20ـ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ...




روزی عقیل بن ابی‌طالب در دمشق پیش معاویه نشسته بود و همة اعیان شام و حجاز و عراق حاضر بودند. معاویه بر سبیل ظرافت گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق، آیا آیة تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ[3] را شنیده‌اید؟ گفتند: بلی، معاویه گفت: ابی‌لهب عموی عقیل است.




عقیل گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق، آیا آیة وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.[4] را شنیده‌اید. گفتند: بلی. عقیل گفت: این حَمَّالَةَ الْحَطَبِ عمة معاویه است.




معاویه از ظرافت خود پشیمان، و از آن جواب خجل گشت[5].




21ـ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ




منصور دوانقی به زیاد بن عبدالله مبلغی داد تا آن را در میان افراد نابینا و یتیم تقسیم نماید. ابوزیاد تمیمی كه طمع در مال داشت، گفت: نام مرا در میان نابینایان بنویس. زیاد بن عبدالله گفت: باشد می‌نویسم چرا كه خداوند می‌فرماید:




...فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛[6] این كافران را چشمان سر گرچه كور نیست، لیكن چشم باطن و دیدة دلها كور است.




سپس ابوزیاد درخواست كرد كه نام فرزندش نیز در دفتر نام ایتام نوشته شود. زیاد بن عبدالله گفت: آن را هم می‌نویسم، هر كه را تو پدری، یتیم است[7].




22ـ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ




شخصی به ابن عمر گفت: مختار گمان می‌كند كه به او وحی می‌شود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست می‌گوید چرا كه خداوند متعال فرموده است: ...وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ...؛[8]... و شیاطین سخت به دوستان خود وسوسه (وحی) كنند...[9].




23ـ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ




هنگامی كه عبدالله بن مطرف درگذشت، پدرش با لباسهای نو و در حالی كه خود را معطر كرده بود، در برابر مردم ظاهر شد، در این حال بستگانش بر او ایراد گرفتند كه: عبدالله مرده است و تو این گونه در میان ما آمده‌ای؟! مطرف گفت: آیا باید گریه كنم؟ در حالی كه پروردگارم به سه ویژگی مرا وعده داده و این ویژگی‌ها برای كسانی است كه می‌خواهند از این دنیا به سوی خدا بروند:




الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛[10] آنها كسانی هستند كه هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از آن خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. اینها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا، شامل حالشان شد و آنها هدایت‌یافتگان هستند.




آیا باز هم بعد از این باید گریه كنم؟




سپس این مصیبت بر بستگان وی آرام شد[11].




24ـ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِیمٌ




مهدی عباسی در خواب دید كه صورتش سیاه شد. همین كه از خواب برخاست، تمام معبرین را جمع كرد و از خوبش برای آنها نقل كرد. همه، اظهار عجز نمودند و گفتند كه تعبیر این، نزد استادمان ابراهیم كرمانی است. ابراهیم را نزد خلیفه حاضر كردند و خلیفه خواب خود را برای او نقل كرد. ابراهیم گفت: خداوند عالم، دختری به شما كرامت فرماید. خلیفه گفت: از كجا می‌گویی؟ ابراهیم گفت: از قول خدای متعال كه می‌فرماید:




وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِیمٌ؛[12] و چون یكی از ایشان را از دختر خبر دهند، چهره‌اش (از خشم و تأسف) سیاه شود و تأسف خود را فرو خورد.




مهدی عباسی از این تعبیر بسیار خشنود شد و امر كرد تا ده هزار درهم به او بدهند. پس از گذشت مختصر زمانی، خداوند دختری به خلیفه، روزی فرمود. آنگاه خلیفه دستور داد تا یك هزار درهم دیگر برای ابراهیم معبر، بفرستند و رتبة او را نزد خودش بلند نمود[13].




25ـ فِیهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ




روزی اصمعی، لغویِ‌ مشهور، بر سفرة هارون‌الرشید نشسته بود، پالودة عسل آوردند. اصمعی گفت: بسیاری از اعراب، نام پالودة عسل را هم نشنیده‌اند. خلیفه گفت: باید ثابت كنی كه چنین چیزی است كه اگر ثابت كنی كیسه‌ای زر به تو دهم. اتفاقاً اعرابی را دیدند كه هیچ نمی‌دانست. پالودة عسل به او خوراندند و از وی سؤال كردند: آیا می‌دانی این چیست؟ اعرابی گفت: خدا در قرآن می‌فرماید:




فِیهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ؛[14] در آن دو بهشت، میوه و خرما و انار بسیار است.




نخل كه در نزد ما هست حتماً این رمان است.




اصمعی رو به خلیفه نمود و گفت: ای خلیفه، دو كیسه زر بر تو واجب شد، چرا كه این عرب نه تنها معنای پالوده را نمی‌داند، بلكه معنای رمان را نیز نمی‌داند[15].




26ـ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ




ابوالعینا در ایام جوانی وارد اصفهان شد. اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچه‌ها سنگ‌بازی می‌كردند و بدون نظر بر سر او سنگی زدند و سرش را شكستند. صورت و لباس‌های او به خون، آلوده گردید. این یك ناراحتی برای ابوالعینا بود.




ناراحتی دیگرش آن بود كه در اصفهان دوستی داشت كه می‌خواست بر او وارد شود و چون جای او را نمی‌دانست گردش زیادی كرد تا مقداری از شب گذشت و خانة دوستش را یافت و به آن جا نزول نمود. و نیز چون در خانة میزبانش، خوراكی وجود نداشت و دكانی هم باز نبود، ناچار ابوالعینا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذّب وزیر رسید. وزیر پرسید: چه ساعتی وارد شهر شده‌ای؟ ابوالعینا گفت:




فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ؛[16] در ساعت دشوار.




باز پرسید: در چه روزی آمدی؟ گفت:




فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛[17] در روز نكبت دنباله‌دار.




در پایان، سؤال كرد: به كجا وارد شده‌ای؟ پاسخ داد:




بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ؛[18] در محلی كه هیچ حاصلی نداشت.




وزیر از این جوابها خندید و او را از انعام خود ممنون ساخت[19]




27ـ وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْ‏آخِرِ




شخصی در نماز جماعت حاضر شد، شنید كه امام جماعت این آیه را می‌خواند:




الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً؛[20] بادیه‌نشینانِ عرب، كفر و نفاقشان شدیدتر است.




مرد چوبی برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بیرون رفت. روز دیگر كه به نماز جماعت آمد. شنید كه امام جماعت این آیه را می‌خواند:




وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْ‏آخِرِ؛[21] گروهی از عربهای بادیه‌نشین، به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند.




مرد گفت: ای امام! معلوم است چوب در تو اثر كرد![22]




28ـ وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً




مهدی عباسی سومین خلیفة عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت كه نسبت به حضرت علی، (ع)، كینة خاصی می‌ورزید. روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت:




در خواب، علی را دیدم كه با هم راه می‌رفتیم تا به پلی رسیدیم كه مرا در عبور از پل، مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا می‌كنی كه امیرِ بر مردم هستی، ولی ما از تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم. اما، او به من پاسخ كامل و رسایی نداد.




مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخ داد؟




ابراهیم گفت: چند بار به من سلام كرد و گفت: سَلاماً، سَلاماً.




مأمون گفت: او، تو را نادانی كه قابل پاسخ نیستی معرفی كرده است، چرا كه قرآن در توصیف بندگان خاص خود می‌فرماید:




وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛[23] بندگان خداوندِ‌ رحمتگر، كسانی هستند كه با آرامش و بی‌تكبر، بر زمین راه می‌روند. و هنگامی كه جاهلان آنها را مخاطب سازند و (سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می‌گویند (و با بی‌اعتنایی و بزرگواری می‌گذرند)[24].




29ـ فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَیِّتٍ




عربی بر سرِ خوانِ خلیفه‌ای حاضر شد. طعامی آوردند. خلیفه او را همكار خود كرد؛ در طعام، پیش خلیفه، روغنِ بسیار بود و طعامِ نزد عرب، خشك بود، عرب با سرِ انگشتِ خود، جویی ساخت تا روغن به طرف او روان گشت، خلیفه این آیه را خواند:




أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؛[25] آیا كشتی را سوراخ می‌گردانی، تا اهل آن را غرق نمایی.




عرب این آیه را خواند:




فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَیِّتٍ؛[26] ما ابر پر آب را بر زمینِ افسرده راندیم (تا زمین مرده را زنده گردانیم)[27].




30ـ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ




روزی شخصی به عیادت مریضی رفت، حال او را سخت یافت بدو گفت: خدا را شكر كن و حمد او را بجای آور. مریض گفت: چطور شكر كنم و حال آن كه خداوند فرموده است:




لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ؛[28] اگر شكر كنید بر شما زیاد كنم.




می‌ترسم شكر كنم و بیماری‌ام افزون شود[29].




31ـ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ




جوانی در زمان رسول خدا، (ص)، حركات ناپسندی انجام می‌داد و بر منهیات اقدام می‌نمود.




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . سورة احزاب، آیة 16.




[2] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة سیزدهم، ص 63.




[3] . سورة مسد، آیة 1.




[4] . همان، آیات 4ـ5.




[5] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[6] . سورة حج، آیة 46.




[7] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[8] . سورة انعام، آیة 121.




[9] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 62.




[10] . سورة بقره، آیات 156ـ157.




[11] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة سیزدهم، ص 64.




[12] . سورة نحل، آیة 58.




[13] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة نهم، ص 64.




[14] . سورة الرحمن، آیة 68.




[15] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[16] . سورة توبه، آیة 117.




[17] . سورة قمر، آیة 19.




[18] . سورة ابراهیم، آیة 37.




[19] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة نهم، ص 64.




[20] . سورة توبه، آیة 97.




[21] . همان، آیة 99.




[22] . مجلّة بشارت، سال سوم، شماره چهاردهم، ص 60.




[23] . سورة فرقان، آیة 63.




[24] . مجلّة بشارت، سال سوم، شماره چهاردهم، ص 61.




[25] . سورة كهف، آیة 71.




[26] . سورة فاطر، آیة 9.




[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[28] . سورة ابراهیم، آیة 7.




[29] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره یازدهم، ص 61.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:26 - 0 تشکر 504005

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی


46ـ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ...
دیوانه‌ای از ترس سنگ‌اندازیِ كودكان می‌گریخت تا به خانة خواجه‌ای رسید و چون در باز بود به درون رفت و در را بست. كودكان بیرون خانه، سنگ به دست به انتظار او نشستند. صاحب‌خانه چون دیوانه را سر و پا برهنه و مجروح دید، دلش به حال او سوخت و به غلامان خود گفت تا مقداری غذا برایش آوردند. دیوانه كه آن غذای لذیذ را دید این آیه را خواند:
...لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ؛[1] ... آن حصار، دری دارد كه باطن و درون آن رحمت است و از جانب ظاهر، عذاب خواهد بود.
با این آیه، هم به لطف صاحب‌خانه اشاره كرد و هم به عذابی كه بیرون درب در انتظارش بود. خواجه از این اقتباس او خوشش آمد و گفت تا اطفال را از آن جا راندند و به او هدایایی داد[2].
47ـ یَوْمَ تَأْتِی كُلُّ نَفْسٍ...
منصور دوانقی امر كرد، مردی را كه دربارة او سعایت كرده بود آوردند. آن مرد نیز شروع به طرح دلایل خود كرد. منصور برآشفت و گفت: آیا نزد من نیز، دوباره به تكرار حرفهایت می‌پردازی؟
آن مرد پاسخ داد. خداوند می‌فرماید:
یَوْمَ تَأْتِی كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها...؛[3] یادآور روزی را كه هر كس برای رفع عذاب از خود، به جدل و دفاع برخیزد... .
تو با خدا مجادله می‌كنی و ما چیزی به تو نمی‌گوییم، حال مرا به این گستاخی‌ام مؤاخذه می‌كنی؟
منصور از این پاسخ مبهوت شد و دستور داد تا جایزه به او بدهند[4].
48ـ إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ
در مجلس جشن شاهانه‌ای، مردم یكایك وارد می‌شدند و هر كس سعی می‌كرد نزدیك پادشاه بنشیند. در این هنگام نصرالله نامی، كنار پادشاه نشسته بود كه فتح‌الله نامی، وارد شد و خواست بین او و شاه بنشیند. در این هنگام نصرالله گفت: خداوند در قرآن مجید ترتیب نشستن ما را معلوم كرده است، آن جا كه فرموده:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ؛[5] آن هنگام كه یاری و پیروزی خدا فرا‌می‌رسد.
پس باید بعد از من نشینی[6].
49ـ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَخْرُجُونَ مِن دِینِ اللَّهِ!
روزی زنی را نزد حجاج آوردند كه قبیلة او سركشی كرده بود. حجاج به او گفت: ای زن! آیه‌ای مناسب بخوان تا تو را ببخشم. زن این آیه را خواند:
إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَخْرُجُونَ مِن دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً.
حجاج گفت: وای بر تو! اشتباه گفتی بلكه یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ، درست است. زن گفت: ای حجاج! دَخَلُوا وَ أَنْتَ تُخْرِجُهُمْ؛ مردم در دین خدا شدند و تو آنها را خارج می‌كنی[7].
50ـ إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً
یكی نماز می‌خواند و در نماز، پس از خواندن سورة حمد، شروع به خواندن سورة نوح نمود. در همان آیة اول:
إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً؛[8] ما نوح را فرستادیم.
بازماند و بیش از آن را به یاد نیاورد. اعرابی كه حوصله‌اش سر رفته بود، گفت: اگر نوح نمی‌رود، دیگری را بفرست و ما را باز رهان[9].
51ـ وَ ما كَفَرَ سُلَیْمانُ...
منصور خلیفه عباسی، سلیمان بن راشد را به ولایت موصل برگمارد و او را با هزار عجم، راهی موصل كرد و گفت: همراه تو هزار شیطان فرستادم تا با آنها مردم را گمراه و ذلیل كنی!
نزدیكی موصل، هزار عجم سرپیچی كردند و پراكنده شدند. منصور به سلیمان نوشت: أَكَفَرْتَ النِّعْمَةَ یا سُلَیْمانُ؟ پاسِ نعمت نگه نداشتی ای سلیمان؟
سلیمان پاسخ داد:
وَ ما كَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لكِنَّ الشَّیاطِینَ كَفَرُوا؛[10] سلیمان كافر نشد، بلكه شیاطین كافر شدند.
منصور خندید و او را بخشید[11].
52ـ جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ
از اصمعی روایت شده كه در بازار بغداد می‌گذشتم، دكانی كه به انواع میوه‌ها و مرغ‌های چاق، آراسته بود، دیده‌ام را جلب كرد، در این حال، زنی خوش صورت و زیبا به در دكان رسید. من این آیه را خواندم:
وَ فاكِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ * وَ حُورٌ عِینٌ * كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ؛[12] و میوه‌هایی از هر نوع كه انتخاب كنند و گوشت پرنده از هر نوع كه مایل باشند و همسرانی از حورالعین دارند. همچون مروارید در صدف پنهان.
آن زن فوری جواب داد:
جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ؛[13] اینها پاداشی است در برابر اعمالی كه انجام می‌دادند[14].
53ـ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ...
در یكی از ایام عید، دیوانه‌ای می‌گفت:
یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ؛[15] ای مردم، من فرستاده خدایم به سوی شما.
بهلول وقتی این را شنید، سیلی محكمی به صورت آن دیوانه زد و گفت:
...لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْكَ وَحْیُهُ...؛[16]... شتاب مكن به تلاوت قرآن، پیش از آن كه به تو وحی برسد...[17].
54ـ نادان چه كسی است؟
روزی معاویه به یكی از یمنی‌ها گفت: از شما نادان‌تر نبوده است، زیرا زنی بر شما فرمانروایی داشته است. یمنی در پاسخ گفت: نادان‌تر از قبیلة من، دودمان تو هستند كه چون پیامبر خدا، (ص)، آنان را فراخواند، گفتند:
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ؛[18] و (به خاطر آورید) زمانی را كه گفتند: پروردگارا! اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناكی برای ما بفرست!
و نگفتند كه پروردگارا اگر این بر حق است، ما را به سوی او هدایت كن[19].
55ـ بهلول با قرآن جواب می‌دهد
روزی هارون، پنجمین خلیفة عباسی، بهلول را به حضور طلبید. او، ناگزیر نزد هارون آمد. هارون از او پرسید: عاقبت مرا چگونه می‌دانی؟
بهلول گفت: قرآن كتاب خدا در میان ماست، روش خود را با دستورات آن تطبیق كن. قرآن می‌گوید:
إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ؛[20] نیكوكاران از نعمتهای بهشتی بهره‌مندند، و بدكاران گرفتار عذاب دوزخ هستند.
اگر كردار تو نیك است، عاقبتت خوب است وگرنه عاقبت بدی خواهی داشت.
هارون گفت: پس این همه كارهای نیك ما، در كجاست؟ بهلول گفت: خداوند تنها كردار پرهیزكاران را می‌پذیرد: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[21].
هارون گفت: پس رحمت خدا در كجاست و چه می‌شود؟ بهلول گفت: رحمت خدا به نیكوكاران نزدیك است: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الُْمحْسِنِینَ[22].
هارون گفت: پس خویشاوندی ما با رسول خدا چه می‌شود؟ بهلول گفت: در روز قیامت از عمل می‌پرسند، نه از خویشان: فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ[23].
هارون گفت: پس شفاعت رسول خدا؟ بهلول گفت: بستگی به اذن و اجازة خدا دارد: یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً[24].
هارون به بهلول گفت: آیا حاجتی داری تا برآورم؟ بهلول گفت: حاجتم این است كه مرا بیامرزی و اهل بهشت گردانی.
هارون گفت: برآوردن چنین حاجتی از دست من خارج است، ولی شنیده‌ام مقروض هستی، خواستم بدهكاری تو را ادا كنم.
بهلول گفت: اگر راست می‌گویی اموال مردم را به صاحبانش برگردان، تو كه خودت بدهكار هستی، با بدهكاری نمی‌توان رفع بدهكاری كرد.
هارون گفت: آیا می‌خواهی دستور دهم همه روز تا آخر عمر، معاش روزانة تو را بدهند؟
بهلول گفت: ای هارون من و تو هر دو بندة خدا هستیم. صاحب ما، اوست، آن خدایی كه معاش تو را تأمین می‌كند و او هرگز مرا فراموش نمی‌كند[25].
56ـ أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا...
قرآن می‌فرماید:
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ...؛[26] آیا مؤمنان را هنگام آن نرسیده است كه دلهایشان به یاد خداوند و آن چه از حق نازل شده است، خشوع یابد؟
شنیدستم فُضَیلِ‌ نیك فرجام شبی بر شد به دزدی بر درِ بام
شنید از خانه‌ای آواز قرآن بزد راه دل او راز قرآن
دل شب داشت بود پارسایی بدین خوش نغمه از قرآن، نوایی
ز شورانگیز، آه عاشقانه ألَم یأْنِ همی‌زد در ترانه
كه پویی تا به كی راه خطا را؟ دل آگه شو، به یاد آور خدا را
فضیل آن نالة جانسور بشنید پشیمان شد و راه عشق، بگزید
به كنج مسجد آن شب تا سحرگه برآورد از دل افغان و از جگر آه
از آن پس راه، رسم عشق دریافت به جانش پرتو توفیق برتاخت
سخن كز دل برآید همچو تیری بشیند بر دل روشن ضمیری[27]
الهی قمشه‌ای
57ـ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ...
روزی ابوحنیفة كوفی با اصحاب خود، در مجلسی نشسته بودند كه ابوجعفر مؤمن، شاگرد برجستة امام صادق،‌(ع)، از دور پیدا شد و رو به سوی ایشان آورد: چون نظر ابوحنیفه به او افتاد، از روی تعجب و عناد، با اصحاب خود گفت:
قَدْ جآءَكُمُ الشَّیطانُ؛ شیطان به سوی شما آمده.
ابوجعفر چون این سخن شنید، نزدیك رسید و این آیه را بر ابوحنیفه و اصحاب او خواند:
...أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْكافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛[28] .
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سورة حدید، آیة 13.
[2] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة دهم، ص 62.
[3] . سورة نحل، آیة 111.
[4] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 57.
[5] . سورة نصر، آیة 1.
[6] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة یازدهم، ص 61.
[7] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة دوم، ص 59.
[8] . سورة نوح، آیة 1.
[9] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 61.
[10] . سورة بقره، آیة 102.
[11] . معادن الجواهر و نزهه‌الخواطر، ج 2، ص 230.
[12] . سورة واقعه، آیات 20ـ 23.
[13] . همان، آیة 24.
[14] . سرگذشت‌های تلخ و شیرین، ج 4، ص 190، به نقل از تاریخ نگارستان، داستان 87.
[15] . سورة اعراف، آیة 158.
[16] . سورة طه، آیة 114.
[17] . مكالمة قرآنی، ص 29.
[18] . سورة انفال، آیة 32.
[19] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هفتم، ص 64.
[20] . سورة انفطار، آیات 14ـ 15.
[21] . سورة مائده، آیة 27.
[22] . سورة اعراف، آیة 56.
[23] . سورة مؤمنون، آیة 101.
[24] . سورة طه، آیة 109.
[25] . سرگذشت‌های تلخ و شیرین، ج 1، ص 223، به نقل از عنوان الكلام، ص 206.
[26] . سورة حدید، آیة 16.
[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة هفتم، ص 52.
[28] . سورة مریم، آیة 83.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:27 - 0 تشکر 504007

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی



چون خبر یافت كه رسول خدا رحلت كرده است، توبه نمود و به عبادت مشغول شد. كسی سؤال كرد: چگونه شد كه توبه كردی و پشیمان شدی؟ جوان پاسخ داد: تا زمانی كه پیامبر در حیات بود، به این آیه پشت‌گرم بودم:




وَ ما كانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ؛[1] تا تو در میان آنان هستی، خدا آنان را عذاب نخواهد كرد.




اكنون آن در، بسته شد و پناه به این آیه آوردم:




وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛[2] مادامی كه از نافرمانی خدا استغفار كنند، خدا آنان را عذاب نخواهد داد[3].




32ـ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً




روزی منصور عباسی در حالی كه بر منبر نشسته بود و سخن می‌گفت، مگسی روی بینی او نشست. منصور، مگس را با دستش دور كرد، در صورتی كه عادت خلفا این بود كه دستشان را بر روی منبر تكان ندهند. مگس پرواز كرد و بر چشم او نشست. او مجدداً آن را پراند. ولی مگس دوباره روی چشم دیگر او نشست. تا این كه منصور ناراحت شد و او را به دستش كشت.




چون از منبر پایین آمد، از عمرو بن عبید پرسید: خدا مگس را برای چه خلق كرد؟




عمرو گفت: برای این كه ستمكاران را ذلیل كند.




منصور پرسید: این را از كجا می‌گویی؟




گفت: از فرمایش خداوند متعال كه می‌فرماید:




وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ؛[4] اگر مگس چیزی از آنها برباید، نمی‌توانند آن را بازستانند، و طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.




منصور گفت: وصَدَقَ اللَّهُ الُْعَظیم[5].




33ـ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیم...ٍ




روزی یك زندانی به زندان‌بان نوشت:




ادْعُوا رَبَّكُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ؛[6] از پروردگارتان بخواهید تا یك روز از عذاب ما بكاهد.




زندان‌بان نوشت:




...ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ‌...؛[7] ستمكاران را در آن روز، نه خویشاوندی باشد و نه شفیعی كه سخنش را بشنوند[8].




34ـ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ...




شیخ شرف‌الدین درگزینی از مولانا عضد‌الدین ایجی (دانشمند معروف) پرسید كه: خدای تعالی در كجای قرآن نامی از من برده است؟




مولانا پاسخ داد كه: در كنار علما یاد كرده است:




قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ؛[9] آیا آنان كه می‌دانند با آنان كه نمی‌دانند برابرند؟[10]




35ـ سورة بقره و سورة فیل




شخصی به نماز جماعت حاضر شد و امام جماعت، سورة بقره را می‌خواند. آن شخص خسته شد و نماز را فرادا خواند و پیِ كار خود رفت. روز بعد به جماعت آمده و امام شروع به خواندن سورة فیل كرد.




نمازگزار با خود گفت: پناه بر خدا! من كه نتوانستم بر سورة بقره صبر كنم، چطور به سورة فیل توانم ایستاد؟![11]




36ـ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ...




شخصی به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطایی كرده كه به رسول خدا، (ص)، نكرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب، از گوینده، سؤال كرد: ای كم خرد آن چیست كه خداوند به من عطا كرده و به رسول اكرم ارزانی نداشته است؟




آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش می‌فرماید:




لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛[12] (ای پیامبر) اگر تو تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می‌شدند.




در صورتی كه تو تندخو و سخت‌دل هستی و ما از گِردت متفرق نمی‌شویم[13].




37ـ سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا




از شعبی پرسشی پرسیدند، گفت: نمی‌دانیم.




به او گفتند: آیا از گفتن نمی‌دانم، حیا نمی‌كنی و حال آنكه تو فقیه عراق هستی؟




او گفت: ملایكه نیز حیا نكردند آنگاه كه گفتند:




سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا؛[14] منزّهی تو، ما را جز آن چه خود به ما آموخته‌ای دانشی نیست.[15]




38ـ فَجٍّ عَمِیقٍ




به صَعْصَعَة‌‌بن صوحان گفته شد: از كجا آمده‌ای؟ گفت: از




فَجٍّ عَمِیقٍ؛[16] از راهی دور.




پرسیده شد: كجا می‌روی؟ گفت:




الْبَیْتِ الْعَتِیقِ؛[17] خانة دیرینه (کعبه).[18]




39ـ وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ




طفیلی جمعی را دید كه صحبت‌كنان با هم می‌رفتند. تردیدی به دل راه‌ نداد كه به مجلس سور و طعام می‌روند، پس به دنبال آنان روانه شد. در یك لحظه متوجه شد آنان شاعرند و آهنگ قصر سلطان را دارند تا سروده‌های خویش را بخوانند. از آنها جدا نشد و همراه آنان به خدمت سلطان رفت. هر یك از شعراء شعر خویش خواندند. و صله‌ای دریافت كردند و رفتند. نوبت به طفیل رسید. سلطان به او گفت: شعرت را بخوان و به دوستانت بپیوند.




طفیل گفت: ولی من شاعر نیستم!




سلطان پرسید: پس چه‌كاره‌ای؟




گفت: من غاوی هستم از آن كسانی كه خداوند متعال فرموده‌ است:




وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ؛[19] و گمراهان از پس شاعران می‌روند.




سلطان خندید و صله‌اش بخشید![20]




40ـ یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا




اسكافی در دیوان رسایلِ نوح‌بن‌منصور، دبیر بود، ولی چون قدر او را نشناختند، از نزد او و بْخارا اعراض كرد و به نزد آلپتكین رفت. آلپتكین او را عزیز داشت و پایگاه بخشید سپس بین نوح بن منصور و آلپكتین مجادله‌ای پیش آمد و كار بالا گرفت. نوح، نامه‌ای بسیار آتشین پر از وعید و تهدید برای آلپتكتین نوشت، و به قول نظامی عروضی كه راوی این حكایت است: همة نامه پر بود از آنكه بیایم و بگیرم و بكشم.




چون نامه به آلپتكین رسید، بسیار آزرده خاطر شد كه چرا نوح از حدّ خود تجاوز كرده و آن همه لاف و گزاف نوشته است. سپس از اسكافی خواست كه در پاسخ، سنگ تمام بگذارد.




اسكافی با فراست و بالبدیهه به آیة بسیار مناسبی از قرآن مجید استشهاد كرد و آن را در پشت نامة نوح نوشت. آیه چنین بود:




بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ؛[21] ای نوح! با ما جدال كردی و در جدال، زیاده‌روی نمودی، اگر راست می‌گویی وعده‌هایی را كه به ما می‌دهی انجام ده[22].




41ـ وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا...




یكی از اكابر، به صاحب بن عباد، رقعه‌ای نوشت در شفاعت و حمایت ظالمی كه مستوجب قتل شده و مجازات وی بر این وجه قرار گرفته بود كه او را در حوض آب، مكرر غوطه دهند تا وقتی كه بمیرد. صاحب عباد در جواب رقعة آن بزرگ، این آیه را نوشت:




وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ؛[23] در مورد (اخلاص) آنها كه ظلم كردند با من خطاب مكن كه ایشان غرق‌شوندگانند[24].




42ـ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ




امیر اسماعیل گیلكی، پسر خوانده‌ای داشت كه دچار مرض آبله شد و زیبایی صورتش در اثر این بیماری از بین رفت. روزی وی به همراه امیر‌اسماعیل ایستاده بود و قاضی ابومنصور كه در آن جا حاضر بود، این آیه را خواند:




لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ؛[25] همانا ما انسان را در نیكوترین صورت آفریدیم، سپس او را به صورت پست‌ترین پستان، برگرداندیم.




چون خود قاضی نیز چهرة زیبایی نداشت، پسر در پاسخ گفت:




وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ؛[26] برای ما مثلی زد و خلقت خویش را فراموش نمود. قاضی خجل گشت و دیگران از فطانت پسر، متعجب شدند[27].




43ـ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا




یكی از بزرگان به صاحب بن عباد، مكتوبی نوشت در نهایت لطافت، كه بسی آثار فصاحت وبلاغت از آن ظاهر بود، چون صاحب بن عباد آن را مطالعه كرد، دریافت كه اكثر این كلمات نغز و بدیع كه در نامه درج شده، از خود اوست، از این رو، در جواب او، این آیه را نوشت:




هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا؛[28] این كالای ماست كه به سوی ما بازگردانیده شده است[29].




44ـ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری




در زمان خلافت مأمون، شخصی، خلافی كرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار كرد. برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز، وگرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند.




آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بكشد و تو حكمی بفرستی كه مرا رها كند، آیا آن سرباز مرا آزاد می‌كند یا نه؟! گفت: آری.




گفت: من نیز حكمی از پادشاهی آورده‌ام كه اطاعت او بر تو لازم است و به واسطة حكم او، باید مرا رها سازی؟ گفت: آن كیست و آن حكم چیست؟




گفت: آن كس خدای تعالی و حكم، این آیه است:




...وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری...؛[30] ...‌و هیچ گناهكاری، گناه دیگری را متحمل نمی‌شود... .




مأمون متأثّر شد و گفت: او را رها كنید كه حكمی صحیح آورده است[31].




45ـ یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ...




دیوانه‌ای در شهر بغداد از آزار و سنگ‌اندازی كودكان می‌گریخت تا این كه به خواجة بزرگواری رسید، به نزدش دوید و این آیه را خواند:




یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا؛[32] ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج، فساد (و خونریزی) می‌كنند، آیا چنانكه ما خرج آن را به عهده بگیریم، سدی میان ما و آنها می‌بندی (كه از شر آنان آسوده شویم)؟




خواجه از اقتباس او به این آیه متعجب شد و كودكان را از آزار او بازداشت و از طعام، سیرش ساخت[33].




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . سورة انفال، آیة 33.




[2] . همان.




[3] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره دهم، ص 61.




[4] . سورة حج، آیة 73.




[5] . الاقتباس، ج 2، ص 156.




[6] . سورة غافر، آیة 49.




[7] . همان، آیة 18.




[8] . الاقتباس، ج 2، ص 47.




[9] . سورة زمر، آیة 5.




[10] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره یازدهم، ص 60.




[11] . همان.




[12] . سورة آل عمران، آیة 159.




[13] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 57.




[14] . سورة بقره، آیة 32.




[15] . الاقتباس، ج2، ص39.




[16] . سورة حجّ، آیة 27.




[17] . همان، آیة 33.




[18] . الاقتباس، ج2 ، ص37.




[19] . سورة شعراء، آیة 224.




[20] . الاقتباس، ج2، ص 47.




[21] . سورة هود، آیة.32.




[22] . قرآن‌پژوهی، ص 782ـ 783، به نقل از چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی، ص 13ـ 15.




[23] . سورة هود، آیة 37.




[24] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.




[25] . سورة تین، آیات 4ـ5.




[26] . سورة یس، آیة 78.




[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.




[28] . سورة یوسف، آیة 65.




[29] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.




[30] . سورة انعام، آیة 164.




[31] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة چهاردهم، ص 60.




[32] . سورة كهف، آیة 94.




[33] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة دهم، ص 62.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:27 - 0 تشکر 504008

استشهادها و لطیفه‌های قرآنی



به او گفتند: مگر سخن خدای بزرگ را نشنیده‌ای كه می‌فرماید:




قُلْ لَنْ یَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِیلاً؛[1] بگو اگر از مرگ یا كشته شدن فرار كنید سودی به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز بهرة كمی از زندگانی نخواهید گرفت.




ولید گفت: من فقط همان بهرة كم را می‌خواهم نه چیز دیگری را!![2]




20ـ وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ...




روزی عقیل بن ابی‌طالب در دمشق پیش معاویه نشسته بود و همة اعیان شام و حجاز و عراق حاضر بودند. معاویه بر سبیل ظرافت گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق، آیا آیة تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ[3] را شنیده‌اید؟ گفتند: بلی، معاویه گفت: ابی‌لهب عموی عقیل است.




عقیل گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق، آیا آیة وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ، فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.[4] را شنیده‌اید. گفتند: بلی. عقیل گفت: این حَمَّالَةَ الْحَطَبِ عمة معاویه است.




معاویه از ظرافت خود پشیمان، و از آن جواب خجل گشت[5].




21ـ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ




منصور دوانقی به زیاد بن عبدالله مبلغی داد تا آن را در میان افراد نابینا و یتیم تقسیم نماید. ابوزیاد تمیمی كه طمع در مال داشت، گفت: نام مرا در میان نابینایان بنویس. زیاد بن عبدالله گفت: باشد می‌نویسم چرا كه خداوند می‌فرماید:




...فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛[6] این كافران را چشمان سر گرچه كور نیست، لیكن چشم باطن و دیدة دلها كور است.




سپس ابوزیاد درخواست كرد كه نام فرزندش نیز در دفتر نام ایتام نوشته شود. زیاد بن عبدالله گفت: آن را هم می‌نویسم، هر كه را تو پدری، یتیم است[7].




22ـ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ




شخصی به ابن عمر گفت: مختار گمان می‌كند كه به او وحی می‌شود. ابن عمر پاسخ داد: البته درست می‌گوید چرا كه خداوند متعال فرموده است: ...وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ...؛[8]... و شیاطین سخت به دوستان خود وسوسه (وحی) كنند...[9].




23ـ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ




هنگامی كه عبدالله بن مطرف درگذشت، پدرش با لباسهای نو و در حالی كه خود را معطر كرده بود، در برابر مردم ظاهر شد، در این حال بستگانش بر او ایراد گرفتند كه: عبدالله مرده است و تو این گونه در میان ما آمده‌ای؟! مطرف گفت: آیا باید گریه كنم؟ در حالی كه پروردگارم به سه ویژگی مرا وعده داده و این ویژگی‌ها برای كسانی است كه می‌خواهند از این دنیا به سوی خدا بروند:




الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛[10] آنها كسانی هستند كه هرگاه مصیبتی به ایشان می‌رسد، می‌گویند: ما از آن خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. اینها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا، شامل حالشان شد و آنها هدایت‌یافتگان هستند.




آیا باز هم بعد از این باید گریه كنم؟




سپس این مصیبت بر بستگان وی آرام شد[11].




24ـ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِیمٌ




مهدی عباسی در خواب دید كه صورتش سیاه شد. همین كه از خواب برخاست، تمام معبرین را جمع كرد و از خوبش برای آنها نقل كرد. همه، اظهار عجز نمودند و گفتند كه تعبیر این، نزد استادمان ابراهیم كرمانی است. ابراهیم را نزد خلیفه حاضر كردند و خلیفه خواب خود را برای او نقل كرد. ابراهیم گفت: خداوند عالم، دختری به شما كرامت فرماید. خلیفه گفت: از كجا می‌گویی؟ ابراهیم گفت: از قول خدای متعال كه می‌فرماید:




وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِیمٌ؛[12] و چون یكی از ایشان را از دختر خبر دهند، چهره‌اش (از خشم و تأسف) سیاه شود و تأسف خود را فرو خورد.




مهدی عباسی از این تعبیر بسیار خشنود شد و امر كرد تا ده هزار درهم به او بدهند. پس از گذشت مختصر زمانی، خداوند دختری به خلیفه، روزی فرمود. آنگاه خلیفه دستور داد تا یك هزار درهم دیگر برای ابراهیم معبر، بفرستند و رتبة او را نزد خودش بلند نمود[13].




25ـ فِیهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ




روزی اصمعی، لغویِ‌ مشهور، بر سفرة هارون‌الرشید نشسته بود، پالودة عسل آوردند. اصمعی گفت: بسیاری از اعراب، نام پالودة عسل را هم نشنیده‌اند. خلیفه گفت: باید ثابت كنی كه چنین چیزی است كه اگر ثابت كنی كیسه‌ای زر به تو دهم. اتفاقاً اعرابی را دیدند كه هیچ نمی‌دانست. پالودة عسل به او خوراندند و از وی سؤال كردند: آیا می‌دانی این چیست؟ اعرابی گفت: خدا در قرآن می‌فرماید:




فِیهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ؛[14] در آن دو بهشت، میوه و خرما و انار بسیار است.




نخل كه در نزد ما هست حتماً این رمان است.




اصمعی رو به خلیفه نمود و گفت: ای خلیفه، دو كیسه زر بر تو واجب شد، چرا كه این عرب نه تنها معنای پالوده را نمی‌داند، بلكه معنای رمان را نیز نمی‌داند[15].




26ـ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ




ابوالعینا در ایام جوانی وارد اصفهان شد. اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچه‌ها سنگ‌بازی می‌كردند و بدون نظر بر سر او سنگی زدند و سرش را شكستند. صورت و لباس‌های او به خون، آلوده گردید. این یك ناراحتی برای ابوالعینا بود.




ناراحتی دیگرش آن بود كه در اصفهان دوستی داشت كه می‌خواست بر او وارد شود و چون جای او را نمی‌دانست گردش زیادی كرد تا مقداری از شب گذشت و خانة دوستش را یافت و به آن جا نزول نمود. و نیز چون در خانة میزبانش، خوراكی وجود نداشت و دكانی هم باز نبود، ناچار ابوالعینا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذّب وزیر رسید. وزیر پرسید: چه ساعتی وارد شهر شده‌ای؟ ابوالعینا گفت:




فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ؛[16] در ساعت دشوار.




باز پرسید: در چه روزی آمدی؟ گفت:




فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ؛[17] در روز نكبت دنباله‌دار.




در پایان، سؤال كرد: به كجا وارد شده‌ای؟ پاسخ داد:




بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ؛[18] در محلی كه هیچ حاصلی نداشت.




وزیر از این جوابها خندید و او را از انعام خود ممنون ساخت[19]




27ـ وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْ‏آخِرِ




شخصی در نماز جماعت حاضر شد، شنید كه امام جماعت این آیه را می‌خواند:




الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً؛[20] بادیه‌نشینانِ عرب، كفر و نفاقشان شدیدتر است.




مرد چوبی برداشت و بر سر امام جماعت زد و از مسجد بیرون رفت. روز دیگر كه به نماز جماعت آمد. شنید كه امام جماعت این آیه را می‌خواند:




وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْ‏آخِرِ؛[21] گروهی از عربهای بادیه‌نشین، به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند.




مرد گفت: ای امام! معلوم است چوب در تو اثر كرد![22]




28ـ وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً




مهدی عباسی سومین خلیفة عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت كه نسبت به حضرت علی، (ع)، كینة خاصی می‌ورزید. روزی نزد مأمون، هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت:




در خواب، علی را دیدم كه با هم راه می‌رفتیم تا به پلی رسیدیم كه مرا در عبور از پل، مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا می‌كنی كه امیرِ بر مردم هستی، ولی ما از تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم. اما، او به من پاسخ كامل و رسایی نداد.




مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخ داد؟




ابراهیم گفت: چند بار به من سلام كرد و گفت: سَلاماً، سَلاماً.




مأمون گفت: او، تو را نادانی كه قابل پاسخ نیستی معرفی كرده است، چرا كه قرآن در توصیف بندگان خاص خود می‌فرماید:




وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً؛[23] بندگان خداوندِ‌ رحمتگر، كسانی هستند كه با آرامش و بی‌تكبر، بر زمین راه می‌روند. و هنگامی كه جاهلان آنها را مخاطب سازند و (سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می‌گویند (و با بی‌اعتنایی و بزرگواری می‌گذرند)[24].




29ـ فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَیِّتٍ




عربی بر سرِ خوانِ خلیفه‌ای حاضر شد. طعامی آوردند. خلیفه او را همكار خود كرد؛ در طعام، پیش خلیفه، روغنِ بسیار بود و طعامِ نزد عرب، خشك بود، عرب با سرِ انگشتِ خود، جویی ساخت تا روغن به طرف او روان گشت، خلیفه این آیه را خواند:




أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها؛[25] آیا كشتی را سوراخ می‌گردانی، تا اهل آن را غرق نمایی.




عرب این آیه را خواند:




فَسُقْناهُ إِلی بَلَدٍ مَیِّتٍ؛[26] ما ابر پر آب را بر زمینِ افسرده راندیم (تا زمین مرده را زنده گردانیم)[27].




30ـ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ




روزی شخصی به عیادت مریضی رفت، حال او را سخت یافت بدو گفت: خدا را شكر كن و حمد او را بجای آور. مریض گفت: چطور شكر كنم و حال آن كه خداوند فرموده است:




لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ؛[28] اگر شكر كنید بر شما زیاد كنم.




می‌ترسم شكر كنم و بیماری‌ام افزون شود[29].




31ـ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ




جوانی در زمان رسول خدا، (ص)، حركات ناپسندی انجام می‌داد و بر منهیات اقدام می‌نمود.




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . سورة احزاب، آیة 16.




[2] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة سیزدهم، ص 63.




[3] . سورة مسد، آیة 1.




[4] . همان، آیات 4ـ5.




[5] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[6] . سورة حج، آیة 46.




[7] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[8] . سورة انعام، آیة 121.




[9] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 62.




[10] . سورة بقره، آیات 156ـ157.




[11] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة سیزدهم، ص 64.




[12] . سورة نحل، آیة 58.




[13] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة نهم، ص 64.




[14] . سورة الرحمن، آیة 68.




[15] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[16] . سورة توبه، آیة 117.




[17] . سورة قمر، آیة 19.




[18] . سورة ابراهیم، آیة 37.




[19] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة نهم، ص 64.




[20] . سورة توبه، آیة 97.




[21] . همان، آیة 99.




[22] . مجلّة بشارت، سال سوم، شماره چهاردهم، ص 60.




[23] . سورة فرقان، آیة 63.




[24] . مجلّة بشارت، سال سوم، شماره چهاردهم، ص 61.




[25] . سورة كهف، آیة 71.




[26] . سورة فاطر، آیة 9.




[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة چهارم، ص 63.




[28] . سورة ابراهیم، آیة 7.




[29] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره یازدهم، ص 61.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 17:28 - 0 تشکر 504009

تكرار آیات



در قرآن بعضی از آیات تكرار شده‌اند، ابتدا آیاتی كه تكرار شده‌اند را بر می‌شمریم، سپس به حكمت این تكرار اشاره می‌نماییم.




آیات مكرر:




1. «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ»؛ این آیه مباركه «31» مرتبه در سوره «الرحمن» تكرار شده است.




2.«وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِینَ»؛ این آیه مباركه «10» مرتبه در سوره «مرسلات» آمده است.




3. «فَاَلْقی عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ»؛ این آیه مباركه هم در سوره اعراف آیه«107» و هم در سوره شعراء آیه«32» آمده است.




4. «وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرِینَ»؛ این آیه مباركه هم در سوره اعراف آیه «108» و هم در سوره شعراء آیه «33» آمده است.




5. «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ»؛ این آیه شریفه هم در آیه «3» و هم در آیه «5» سوره «كافرون» تكرار شده است.




6. «كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ»؛ این آیه شریفه، در آیات «2 و 3» سوره «تكاثر» آمده است.




7. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»؛ آیه مباركه درسوره «شرح» آیات «5 و 6» تكرار شده است.




«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلاَّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»




8. این آیات شریفه، بین سوره‌های «مؤمنون» آیات «5 الی 8» و سوره «معارج» آیات «29 الی 32» مشابه می‌باشد.




9. «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ»؛ این آیه شریفه بین سوره «مؤمنون» آیه «9» و آیه «34» سوره «معارج‌» مشابه می‌باشد.




10. «یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْكُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُكُمْ عَلَی الْعالَمِینَ وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»؛ این آیات مباركه، بین آیات «47 و 48» با آیات «122 و 123» سوره «بقره» مشابه می‌باشد.




11. «الم» این آیه شریفه «6» مرتبه در كل قرآن تكرارشده است.




سوره‌های: بقره، آل عمران، سجده، لقمان، روم، عنكبوت.




12. «فَسَجَدَ الْمَلائِكَهُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ».




در این آیه شریفه در آیه«73» سوره «ص» و همچنین در آیه «30» سوره «حجر» آمده است.




13. «یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ یَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ»




این آیه شریفه «110 و 111 و 112» سوره «اعراف» مشابه با آیات «35 و 36 و 37» سوره «شعراء» می‌باشند.




14. «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ»




این آیه شریفه درسوره‌های «عنكبوت» آیه «57» و «انبیاء» آیه «35» آمده است.




15. «وَ أُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدِینَ قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ رَبِّ مُوسی وَ هارُونَ»




آیات شریفه «120 و 121 و 122» سوره «اعراف» مشابه و مثل آیات «46 و 47 و 48» سوره «شعراء» می‌باشد.




لازم به ذكر است، در بعضی از آیات، نصف آیه با آیه دیگر مشابه هستند یا اینكه مشابه هستند ولی حروفی مانند: این، واو، فاد و ... اضافه شده است به‌طور كلی این تشابه، دلیل بر مشترك بودن تمام محتوای آیه نیست؛ چون هر آیه‌ای معنی و مفهوم خاص خودش را دارد.




علت تكرار آیات: تكرار آیات در قرآن انگیزه‌های مختلفی می‌تواند داشته باشد از جمله:




1. تاكید:




یكی از حكمت‌های تكرار در قرآن می‌تواند به منظور تأكید باشد. مثلاً در سوره انشراح خداوند به پیامبرش بشارت می‌دهد كه همراه با سختی‌ها آسانی است. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»[1] یا در آیه بعدی تأكید می‌كند كه با هر سختی آسانی است. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا»[2]




2. تكرار به خاطر متعلقات:




یكی از حكمت‌های تكرار آیات در قرآن تناسب با متعلقات و موارد وموضوعات مختلف است. مثل تكرار آیات در سوره مرسلات و الرحمن و قمر.




3. تكرار برای تهدید:




یكی دیگر از رازهای تكرار كلمات در بعضی سور برای تهدید است مثل «أَوْلی لَكَ فَأَوْلی ثُمَّ أَوْلی لَكَ فَأَوْلی» كه برای تهدید نسبت به افراد بی‌ایمان است كه آیات الهی را تكذیب می‌كنند.




4. هدایت افكار:




بیدار ساختن افكار و وجدان‌ها ایجاب می‌كند كه از یك موضوع در موارد مختلف به‌طور مكرر سخن به میان آید، لذا بعضی از نكات اجتماعی و اخلاقی در موارد متعدد بیان می‌شود و این نوع تكرار بر اساس پایه بلاغت است و مقتضای حالت است.




5. هشدار: یكی از علل تكرارهای آیات جنبه هشداری دارد. مثل جریان شیطان كه با آن كه آن همه عبادت كرد ولی در اثر نافرمانی به چنان سرنوشتی دچار شد.




--------------------------------------------------------------------------------




[1] . سوره انشراح، آیه5.




[2] . سوره انشراح، آیه 6

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.