استشهادها و لطیفههای قرآنی
چون خبر یافت كه رسول خدا رحلت كرده است، توبه نمود و به عبادت مشغول شد. كسی سؤال كرد: چگونه شد كه توبه كردی و پشیمان شدی؟ جوان پاسخ داد: تا زمانی كه پیامبر در حیات بود، به این آیه پشتگرم بودم:
وَ ما كانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ؛[1] تا تو در میان آنان هستی، خدا آنان را عذاب نخواهد كرد.
اكنون آن در، بسته شد و پناه به این آیه آوردم:
وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ؛[2] مادامی كه از نافرمانی خدا استغفار كنند، خدا آنان را عذاب نخواهد داد[3].
32ـ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً
روزی منصور عباسی در حالی كه بر منبر نشسته بود و سخن میگفت، مگسی روی بینی او نشست. منصور، مگس را با دستش دور كرد، در صورتی كه عادت خلفا این بود كه دستشان را بر روی منبر تكان ندهند. مگس پرواز كرد و بر چشم او نشست. او مجدداً آن را پراند. ولی مگس دوباره روی چشم دیگر او نشست. تا این كه منصور ناراحت شد و او را به دستش كشت.
چون از منبر پایین آمد، از عمرو بن عبید پرسید: خدا مگس را برای چه خلق كرد؟
عمرو گفت: برای این كه ستمكاران را ذلیل كند.
منصور پرسید: این را از كجا میگویی؟
گفت: از فرمایش خداوند متعال كه میفرماید:
وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ؛[4] اگر مگس چیزی از آنها برباید، نمیتوانند آن را بازستانند، و طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
منصور گفت: وصَدَقَ اللَّهُ الُْعَظیم[5].
33ـ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیم...ٍ
روزی یك زندانی به زندانبان نوشت:
ادْعُوا رَبَّكُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ؛[6] از پروردگارتان بخواهید تا یك روز از عذاب ما بكاهد.
زندانبان نوشت:
...ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ...؛[7] ستمكاران را در آن روز، نه خویشاوندی باشد و نه شفیعی كه سخنش را بشنوند[8].
34ـ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ...
شیخ شرفالدین درگزینی از مولانا عضدالدین ایجی (دانشمند معروف) پرسید كه: خدای تعالی در كجای قرآن نامی از من برده است؟
مولانا پاسخ داد كه: در كنار علما یاد كرده است:
قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ؛[9] آیا آنان كه میدانند با آنان كه نمیدانند برابرند؟[10]
35ـ سورة بقره و سورة فیل
شخصی به نماز جماعت حاضر شد و امام جماعت، سورة بقره را میخواند. آن شخص خسته شد و نماز را فرادا خواند و پیِ كار خود رفت. روز بعد به جماعت آمده و امام شروع به خواندن سورة فیل كرد.
نمازگزار با خود گفت: پناه بر خدا! من كه نتوانستم بر سورة بقره صبر كنم، چطور به سورة فیل توانم ایستاد؟![11]
36ـ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ...
شخصی به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطایی كرده كه به رسول خدا، (ص)، نكرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب، از گوینده، سؤال كرد: ای كم خرد آن چیست كه خداوند به من عطا كرده و به رسول اكرم ارزانی نداشته است؟
آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش میفرماید:
لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛[12] (ای پیامبر) اگر تو تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق میشدند.
در صورتی كه تو تندخو و سختدل هستی و ما از گِردت متفرق نمیشویم[13].
37ـ سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا
از شعبی پرسشی پرسیدند، گفت: نمیدانیم.
به او گفتند: آیا از گفتن نمیدانم، حیا نمیكنی و حال آنكه تو فقیه عراق هستی؟
او گفت: ملایكه نیز حیا نكردند آنگاه كه گفتند:
سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا؛[14] منزّهی تو، ما را جز آن چه خود به ما آموختهای دانشی نیست.[15]
38ـ فَجٍّ عَمِیقٍ
به صَعْصَعَةبن صوحان گفته شد: از كجا آمدهای؟ گفت: از
فَجٍّ عَمِیقٍ؛[16] از راهی دور.
پرسیده شد: كجا میروی؟ گفت:
الْبَیْتِ الْعَتِیقِ؛[17] خانة دیرینه (کعبه).[18]
39ـ وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ
طفیلی جمعی را دید كه صحبتكنان با هم میرفتند. تردیدی به دل راه نداد كه به مجلس سور و طعام میروند، پس به دنبال آنان روانه شد. در یك لحظه متوجه شد آنان شاعرند و آهنگ قصر سلطان را دارند تا سرودههای خویش را بخوانند. از آنها جدا نشد و همراه آنان به خدمت سلطان رفت. هر یك از شعراء شعر خویش خواندند. و صلهای دریافت كردند و رفتند. نوبت به طفیل رسید. سلطان به او گفت: شعرت را بخوان و به دوستانت بپیوند.
طفیل گفت: ولی من شاعر نیستم!
سلطان پرسید: پس چهكارهای؟
گفت: من غاوی هستم از آن كسانی كه خداوند متعال فرموده است:
وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ؛[19] و گمراهان از پس شاعران میروند.
سلطان خندید و صلهاش بخشید![20]
40ـ یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا
اسكافی در دیوان رسایلِ نوحبنمنصور، دبیر بود، ولی چون قدر او را نشناختند، از نزد او و بْخارا اعراض كرد و به نزد آلپتكین رفت. آلپتكین او را عزیز داشت و پایگاه بخشید سپس بین نوح بن منصور و آلپكتین مجادلهای پیش آمد و كار بالا گرفت. نوح، نامهای بسیار آتشین پر از وعید و تهدید برای آلپتكتین نوشت، و به قول نظامی عروضی كه راوی این حكایت است: همة نامه پر بود از آنكه بیایم و بگیرم و بكشم.
چون نامه به آلپتكین رسید، بسیار آزرده خاطر شد كه چرا نوح از حدّ خود تجاوز كرده و آن همه لاف و گزاف نوشته است. سپس از اسكافی خواست كه در پاسخ، سنگ تمام بگذارد.
اسكافی با فراست و بالبدیهه به آیة بسیار مناسبی از قرآن مجید استشهاد كرد و آن را در پشت نامة نوح نوشت. آیه چنین بود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ؛[21] ای نوح! با ما جدال كردی و در جدال، زیادهروی نمودی، اگر راست میگویی وعدههایی را كه به ما میدهی انجام ده[22].
41ـ وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا...
یكی از اكابر، به صاحب بن عباد، رقعهای نوشت در شفاعت و حمایت ظالمی كه مستوجب قتل شده و مجازات وی بر این وجه قرار گرفته بود كه او را در حوض آب، مكرر غوطه دهند تا وقتی كه بمیرد. صاحب عباد در جواب رقعة آن بزرگ، این آیه را نوشت:
وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ؛[23] در مورد (اخلاص) آنها كه ظلم كردند با من خطاب مكن كه ایشان غرقشوندگانند[24].
42ـ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ
امیر اسماعیل گیلكی، پسر خواندهای داشت كه دچار مرض آبله شد و زیبایی صورتش در اثر این بیماری از بین رفت. روزی وی به همراه امیراسماعیل ایستاده بود و قاضی ابومنصور كه در آن جا حاضر بود، این آیه را خواند:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ؛[25] همانا ما انسان را در نیكوترین صورت آفریدیم، سپس او را به صورت پستترین پستان، برگرداندیم.
چون خود قاضی نیز چهرة زیبایی نداشت، پسر در پاسخ گفت:
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ؛[26] برای ما مثلی زد و خلقت خویش را فراموش نمود. قاضی خجل گشت و دیگران از فطانت پسر، متعجب شدند[27].
43ـ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا
یكی از بزرگان به صاحب بن عباد، مكتوبی نوشت در نهایت لطافت، كه بسی آثار فصاحت وبلاغت از آن ظاهر بود، چون صاحب بن عباد آن را مطالعه كرد، دریافت كه اكثر این كلمات نغز و بدیع كه در نامه درج شده، از خود اوست، از این رو، در جواب او، این آیه را نوشت:
هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا؛[28] این كالای ماست كه به سوی ما بازگردانیده شده است[29].
44ـ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری
در زمان خلافت مأمون، شخصی، خلافی كرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار كرد. برادرش را گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز، وگرنه تو را به جای او به قتل خواهم رساند.
آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بكشد و تو حكمی بفرستی كه مرا رها كند، آیا آن سرباز مرا آزاد میكند یا نه؟! گفت: آری.
گفت: من نیز حكمی از پادشاهی آوردهام كه اطاعت او بر تو لازم است و به واسطة حكم او، باید مرا رها سازی؟ گفت: آن كیست و آن حكم چیست؟
گفت: آن كس خدای تعالی و حكم، این آیه است:
...وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری...؛[30] ...و هیچ گناهكاری، گناه دیگری را متحمل نمیشود... .
مأمون متأثّر شد و گفت: او را رها كنید كه حكمی صحیح آورده است[31].
45ـ یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ...
دیوانهای در شهر بغداد از آزار و سنگاندازی كودكان میگریخت تا این كه به خواجة بزرگواری رسید، به نزدش دوید و این آیه را خواند:
یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا؛[32] ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج، فساد (و خونریزی) میكنند، آیا چنانكه ما خرج آن را به عهده بگیریم، سدی میان ما و آنها میبندی (كه از شر آنان آسوده شویم)؟
خواجه از اقتباس او به این آیه متعجب شد و كودكان را از آزار او بازداشت و از طعام، سیرش ساخت[33].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سورة انفال، آیة 33.
[2] . همان.
[3] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره دهم، ص 61.
[4] . سورة حج، آیة 73.
[5] . الاقتباس، ج 2، ص 156.
[6] . سورة غافر، آیة 49.
[7] . همان، آیة 18.
[8] . الاقتباس، ج 2، ص 47.
[9] . سورة زمر، آیة 5.
[10] . مجلّة بشارت، سال دوم، شماره یازدهم، ص 60.
[11] . همان.
[12] . سورة آل عمران، آیة 159.
[13] . مجلّة بشارت، سال اول، شمارة سوم، ص 57.
[14] . سورة بقره، آیة 32.
[15] . الاقتباس، ج2، ص39.
[16] . سورة حجّ، آیة 27.
[17] . همان، آیة 33.
[18] . الاقتباس، ج2 ، ص37.
[19] . سورة شعراء، آیة 224.
[20] . الاقتباس، ج2، ص 47.
[21] . سورة هود، آیة.32.
[22] . قرآنپژوهی، ص 782ـ 783، به نقل از چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی، ص 13ـ 15.
[23] . سورة هود، آیة 37.
[24] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.
[25] . سورة تین، آیات 4ـ5.
[26] . سورة یس، آیة 78.
[27] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.
[28] . سورة یوسف، آیة 65.
[29] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة پنجم، ص 62.
[30] . سورة انعام، آیة 164.
[31] . مجلّة بشارت، سال سوم، شمارة چهاردهم، ص 60.
[32] . سورة كهف، آیة 94.
[33] . مجلّة بشارت، سال دوم، شمارة دهم، ص 62.