• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1796)
شنبه 14/5/1391 - 20:56 -0 تشکر 491269
داستان راستان 1 (شهید مطهری) خواندنی و بسیار آموزنده

رسول اكرم و دو حلقه جمعیت


رسول اكرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدینه )شد ، چشمش به دو
اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود ، و هر دسته‏ای حلقه‏ای تشكیل‏
داده سر گرم كاری بودند : یك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته دیگر به‏
تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر
گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد . به كسانی كه همراهش بودند رو
كرد و فرمود : " این هر دو دسته كار نیك می‏كنند و بر خیر و سعادتمند " . آنگاه جمله‏ ای اضافه كرد : " لكن من برای تعلیم و
داناكردن فرستاده شده‏ام " ، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار
تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست

شنبه 14/5/1391 - 22:22 - 0 تشکر 491349

پیراهن خلیفه

عمر بن عبدالعزیز ، در زمان خلافت خویش ، روزی بالای منبر مشغول‏
سخنرانی بود . در خلال سخن گفتن وی ، مردمی كه پای منبر بودند ، می‏دیدند
خلیفه گاه به گاه دست می‏برد و پیراهن خویش را حركت می‏دهد . این حركت‏
موجب تعجب حضار و شنوندگان می‏شد ، و همه از خود می‏پرسیدند : چرا در خلال‏
سخن گفتن دست خلیفه متوجه پیراهنش می‏شود و آن را حركت می‏دهد ؟
مجلس تمام شد و به آخر رسید . پس از تحقیق معلوم شد كه خلیفه ، برای‏
رعایت بیت‏المال مسلمین و جبران افراط كاریهایی كه اسلاف و پیشینیان وی‏
در تبذیر و اسراف بیت‏المال كرده‏اند ، یك پیراهن بیشتر ندارد ، و چون آن را شسته ، پیراهن‏
دیگری نداشته است كه بپوشد ، ناچار بلا فاصله پیراهن را پوشیده است . و
اكنون آن را حركت می‏دهد تا زودتر خشك بشود جوانی افتاد كه حالش غیر عادی به نظر می‏رسید . سرش آزاد روی تنش‏
نمی‏ایستاد و دائما به این طرف و آن طرف حركت می‏كرد نگاهی به چهره جوان‏
كرد ، دید رنگش زرد شده ، چشمهایش در كاسه سر فرو رفته ، اندامش‏
باریك و لاغر شده است . از او پرسید :
- " در چه حالی ؟ "
- " در حال یقینم یا رسول‏الله " .
- " هر یقینی آثاری دارد كه حقیقت آن را نشان می‏دهد ، علامت و اثر
یقین تو چیست ؟ " - " یقین من همان است كه مرا قرین درد قرار داده ، در شبها خواب را
از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگی به پایان می‏رسانم . دیگر از
تمام دنیا و ما فیها روگردانده و به آن سوی دیگر رو كرده‏ام . مثل این‏
است كه عرش پروردگار را در موقف حساب ، و همچنین حشر جمیع خلائق را
می‏بینم . مثل این است كه بهشتیان را در نعیم و دوزخیان را در عذاب الیم‏
مشاهده می‏كنم . مثل این است كه صدای لهیب آتش جهنم همین الان در گوشم‏
طنین انداخته است " .
رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود :
" این بنده‏ای است كه خداوند قلب او را به نور ایمان روشن كرده است‏
بعد رو به آن جوان كرد و فرمود : " این حالت نیكو را برای خود نگهدار
" . جوان عرض كرد : " یا رسول‏الله ، دعا كن خداوند جهاد و شهادت در
راه حق را نصیبم فرماید " .
رسول اكرم دعا كرد . طولی نكشید كه جهادی پیش آمد ، و آن جوان در آن‏
جهاد شركت كرد . دهمین نفری كه در آن جنگ شهید شد ، همان جوان بود

شنبه 14/5/1391 - 22:25 - 0 تشکر 491357

مهاجران حبشه

سال به سال و ماه به ماه ، بر عده مسلمین در مكه افزوده می‏شد . فشارها
و سختگیریهای مكیان ، نه تنها نتوانست افرادی را كه به اسلام گرویده‏
بودند از اسلام برگرداند ، بلكه نتوانسته بود جلو هجوم مردم را از مرد و
زن به سوی اسلام بگیرد . هجوم روز افزون مردم به سوی اسلام و بعد دلسرد
نشدن و سر نخوردن مسلمانان از اسلام ، و اصرار و سماجت و محكم چسبیدن‏
آنان كه با هیچ وسیله‏ای بر نمی‏گشتند بیشتر قریش را عصبی و خشمگین می‏كرد
، و روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذیت مسلمین می‏افزودند .
كار بر مسلمین تنگ شد و همچنان صبر می‏كردند . رسول اكرم ، برای اینكه موقتا دست قریش را از سر مسلمانان‏
كوتاه كند ، به مسلمانان پیشنهاد كرد : از مكه خارج شوند و به سوی حبشه‏
مهاجرت كنند . فرمود ، چون فرمانروای فعلی حبشه مرد عادل و دادگستری‏
است ، می‏توانید مدتی در جوار او به سر برید ، تا بعد خدای متعال فرجی‏
برای همه فراهم سازد .
عده زیادی از مسلمانان به حبشه هجرت كردند . در آنجا راحت و آسوده‏
زندگی می‏كردند و اعمال و فرائض مذهبی خویش را كه در مكه به هیچ نحو
نمی‏توانستند آزادانه انجام دهند در آنجا آزادانه انجام می‏دادند .
قریش همینكه از رفتن مسلمانان به حبشه و آسایش آنها مطلع شدند ، از
ترس اینكه مبادا كانونی برای اسلام در آنجا تشكیل شود ، در میان خود شورا
كردند و نقشه كشیدند كه كاری كنند تا مسلمانان را به مكه برگردانند و مثل‏
همیشه تحت نظر بگیرند . برای این منظور ، دو مرد شایسته و زیرك از میان‏
خود انتخاب كردند ، و همراه آنها هدایای زیادی برای نجاشی پادشاه‏ حبشه ، و هدایای زیاد دیگری برای سران و شخصیتها و اطرافیان نجاشی ، كه‏
سخنانشان در پادشاه مؤثر بود فرستادند . به این دو نفر دستور دادند كه ،
بعد از ورود به حبشه ، اول به سراغ رؤسا و اطرافیان نجاشی بروید و هدایای‏
آنها را بدهید ، و به آنها بگویید : " جمعی از جوانان بی‏تجربه و نادان‏
ما اخیرا از دین ما برگشته‏اند ، و به دین شما نیز وارد نشده‏اند و حالا
آمده‏اند به كشور شما . اكابر و بزرگان قوم ما ، ما را پیش شما
فرستاده‏اند كه از شما خواهش كنیم ، اینها را از كشور خود بیرون كنید و
به ما تسلیم نمایید خواهش می‏كنیم وقتی این مطلب در حضور نجاشی مطرح‏
می‏شود ، شما نظر ما را تأیید كنید " .
فرستادگان قریش ، یك یك بزرگان و شخصیتها را ملاقات كردند ، و به هر
یك هدیه‏ای دادند ، و از همه آنها قول گرفتند كه در حضور پادشاه نظر آنان‏
را تأیید كنند .
سپس به حضور خود نجاشی رفتند ، و هدایای عالی ونفیس خود را تقدیم‏
كردند ، و حاجت خویش را بیان داشتند .
طبق قرار قبلی ، حاشیه نشینان مجلس ، همه به نفع نمایندگان قریش سخن‏
گفتند ، همه نظر دادند كه فورا دستور اخراج مسلمانان و تسلیم آنها به‏
نمایندگان قریش داده شود .
ولی خود نجاشی تسلیم این فكر و نظر نشد . گفت : " مردمی از سرزمین‏
خود به كشور من پناه آورده‏اند ، این صحیح نیست كه من تحقیق نكرده و
ندیده ، حكم غیابی علیه آنها صادر كنم ، و دستور اخراج بدهم . لازم است‏
آنها را احضار كنم و سخنشان را بشنوم ، تا ببینم چه باید بكنم ؟ "
وقتی كه این جمله آخر از دهان نجاشی خارج شد ، رنگ از صورت نمایندگان‏
قریش پرید ، و قلبشان طپیدن گرفت . زیرا چیزی كه از آن می‏ترسیدند ،
همان رو به رو شدن نجاشی با مسلمانان بود . آنان ترجیح می‏دادند مسلمانان‏
در حبشه بمانند و با نجاشی روبرو نشوند ، چون مگر نه این است كه ، این‏
كیش جدید هر چه دارد از " سخن " و " كلام " دارد ، و هركس كه مفتون‏ این دین شده ، از شنیدن یك سلسله سخنان به خصوصی است كه محمد می‏گوید ،
از جانب خدا به من وحی شده ؟ مگر نه این است كه جاذبه‏ای سحر آمیز در آن‏
سخنان نهفته است ؟ حالا كه می‏داند ؟ شاید مسلمانان آمدند ، و از همان‏
سخنان كه همه‏شان حفظ دارند ، در این مجلس خواندند ، و در این مجلس نیز
همان اثر را كرد كه در مجالس مكه می‏كرد و می‏كند . ولی چه باید كرد ، كار
از كار گذشته است . نجاشی دستور داد این عده را كه می‏گویند به كشور حبشه‏
پناه آورده‏اند ، در موقع معین به حضور وی بیاورند .
مسلمانان از آمدن نمایندگان قریش و هدیه‏های آنان و رفت و آمدشان به‏
خانه‏های رجال و حاشیه نشینان دربار نجاشی ، و منظورشان از آمدن به حبشه ،
كاملا آگاه بودند . و البته بسیار نگران بودند كه مبادا نقشه آنها كارگر
شود و مجبور شوند به مكه برگردانده شوند .
وقتی كه مأمور نجاشی آمده و آنان را احضار كرد ، دانستند كه خطر تا
بالای سرشان آمده . جمع شدند و شورا كردند كه در آن مجلس چه بگویند ؟ رأیها و نظرها همه متفق شد كه ، جز حقیقت چیزی نگویند ،
یعنی وضع خودشان را در جاهلیت تعریف كنند ، و بعد حقیقت اسلام و
دستورهای اسلام و روح دعوت اسلامی را تشریح كنند . هیچ چیزی را كتمان‏
نكنند و یك كلمه برخلاف واقع نگویند .
با این فكر و تصمیم به مجلس وارد شدند . از آن طرف نیز ، چون موضوع‏
تحقیق در اطراف یك دین جدید مطرح بود ، نجاشی دستور داد كه عده‏ای از
علماء مذهب رسمی آن وقت حبشه كه ، مذهب مسیح بود ، در مجلس حاضر
باشند . عده زیادی از " اسقف " ها با تشریفات مخصوصی شركت كردند .
جلو هر كدام ، یك كتاب مقدس گذاشته شد . مقامات دولتی نیز هر یك در
جای مخصوص خود قرار گرفتند . تشریفات سلطنتی و تشریفات مذهبی دست به‏
دست یكدیگر داده ، شكوه و جلال خاصی به مجلس داده بود . خود نجاشی در
صدر مجلس نشسته بود ، و دیگران هر كدام ، به ترتیب درجات ، در جای خود
قرار گرفته بودند . هر بیننده‏ای بی‏اختیار در مقابل آن همه عظمت و تشریفات خاضع می‏شد .
مسلمانان كه ایمان و اعتقاد به اسلام وقار و متانت خاصی به آنان داده‏
بود ، و خود را " خشت زیر سر و بر تارك هفت اختر پای " می‏دیدند ،
باطمأنینه و آرامش و وقار وارد آن مجلس با عظمت شدند . جعفر بن‏
ابیطالب ، در جلو و سایرین به دنبال او ، یكی پس از دیگری وارد شدند .
ولی مثل اینكه هیچ توجهی به آن همه جلال و شكوه ندارند . بالاتر از همه‏
اینكه ، رعایت ادب معمول زمان را نسبت به مقام سلطنت ، كه اظهار
خاكساری و به خاك بوسه زدن است ، نكردند . وارد شدند و سلام كردند .
این جریان كه به منزله اهانتی تلقی می‏شد ، مورد اعتراض قرار گرفت ،
اما آنها فورا جواب دادند : " دین ما كه به خاطر آن به اینجا پناه‏
آورده‏ایم ، به ما اجازه نمی‏دهد در مقابل غیر خدای یگانه اظهار خاكساری‏
كنیم " .
دیدن آن عمل و شنیدن این سخن ، در توجیه آن عمل ، رعبی در دلها انداخت‏
، و هیبت و عظمت و شخصیت عجیبی به مسلمانان داد ، كه سایر عظمتها و جلالهای مجلس همه تحت الشعاع قرار گرفت .
نجاشی شخصا عهده دار بازپرسی از آنها شد ، پرسید : " این دین جدید شما
، چه دینی است كه هم با دین قبلی خود شما متمایز است و هم با دین ما ؟
"
ریاست و زعامت مسلمانان در حبشه ، با جعفر بن ابیطالب برادر بزرگتر
امیرالمؤمنین علی - علیه‏السلام - بود و قرار براین بود كه او ، عهده دار
توضیحات و جوابده سؤالات باشد .
جعفر گفت : " ما مردمی بودیم كه در نادانی به سر می‏بردیم ، بت‏
می‏پرستیدیم ، مردار می‏خوردیم ، مرتكب فحشاء می‏شدیم ، قطع رحم می‏كردیم ،
به همسایگان بدی می‏كردیم ، اقویای ما ضعفای ما را می‏خوردند ، در چنین‏
حالتی به سر می‏بردیم كه خداوند پیغمبری به سوی ما مبعوث فرمود كه نسب و
پاكدامنی او را كاملا می‏شناسیم . او ما را به توحید و عبادت خدای یكتا
خواند ، و از پرستش بتها و سنگها و چوبها بازداشت . ما را فرمان داد به‏
راستی در گفتار ، و اداء امانت ، و صله رحم ، و خوش همسایگی ، و احترام نفوس . ما را
نهی كرد از ارتكاب فحشاء ، و سخن باطل ، و خوردن مال یتیم ، و متهم‏
ساختن زنان پاكدامن . ما را فرمان داد به شریك نگرفتن در عبادت برای‏
خدا و به نماز و زكات و روزه و . . . .
" ما هم به او ایمان آوردیم ، و او را تصدیق كردیم ، و از این دستورها
كه بر شمردیم پیروی كردیم ، ولی قوم ما ، ما را مورد تعرض قرار دادند و
به ما پیچیدند كه ، این دستورها را رها كنیم و برگردیم به بت پرستی و
همان وضعی كه در سابق داشتیم ، باز برگردیم به بت پرستی و همان پستیها
كه داشتیم . و چون امتناع كردیم ، ما را عذاب كردند و تحت شكنجه قرار
دادند . این بود كه ما آنجا را رها كردیم و به كشور شما آمدیم ، و
امیدواریم كه در اینجا قرین امن باشیم " .
سخن جعفر كه به اینجا رسید ، نجاشی گفت : " از آن كلماتی كه پیغمبر
شما می‏گوید وحی است و از جهان دیگر به سوی او آمده ، چیزی حفظ هستی ؟ " جعفر " بلی " .
نجاشی " مقداری بخوان " .
جعفر با در نظر گرفتن وضع مجلس ، كه همه مسیحی مذهب بودند و خود
پادشاه هم شخصا مسیحی بود ، و " اسقف " ها همه كتاب مقدس انجیل را
جلو گذاشته بودند ، و مجلس از احساسات مسیحیت موج می‏زد ، سوره مباركه‏
مریم را كه مربوط به مریم و عیسی و یحیی و زكریاست آغاز كرد ، و آیات‏
آن سوره را ، كه فاصله‏های كوتاه و خاتمه‏های یك نواخت آنها ، آهنگ‏
مخصوصی پدید می‏آورد ، با طمأنینه و استحكام خواند . جعفر ضمنا خواست با
خواندن این آیات منطق معتدل و صحیح قرآن را درباره عیسی و مریم برای‏
مسیحیان بیان كند ، و بفهماند كه قرآن در عین اینكه عیسی و مریم را به‏
منتها درجه تقدیس می‏كند ، آنها را از حریم الوهیت دور نگاه می‏دارد .
مجلس وضع عجیبی به خود گرفت ، اشكها همه برگونه‏ها جاری شد .
نجاشی گفت : " به خدا حقیقت آنچه عیسی گفته همینهاست ، این سخنان و
سخنان عیسی از یك ریشه است " .
بعد رو كرد به نمایندگان قریش و گفت : " بروید دنبال كارتان ،
هدایای آنها را هم به خودشان رد كرد " .
نجاشی بعدا رسما مسلمان شد ، و در سال نهم هجری از دنیا رفت . رسول‏
اكرم از دور بر جنازه‏اش نماز خواند

شنبه 14/5/1391 - 22:26 - 0 تشکر 491361

كارگر و آفتاب

امام صادق ( ع ) جامه زبر كارگری برتن ، و بیل در دست داشت ، و در
بوستان خویش سرگرم بود . چنان فعالیت كرده بود كه سرا پایش را عرق‏
گرفته بود .
در این حال ، ابوعمر و شیبانی وارد شد ، و امام را در آن تعب و رنج‏
مشاهده كرد . پیش خود گفت ، شاید علت اینكه امام شخصا بیل به دست‏
گرفته و متصدی این كار شده این است كه كسی دیگر نبوده ، و از روی ناچاری‏
خودش دست به كار شده ، جلو آمد و عرض كرد : " این بیل را به من بدهید
، من انجام می‏دهم " .
امام فرمود : " نه ، من اساسا دوست دارم كه مرد برای تحصیل روزی رنج‏
بكشد و آفتاب بخورد "

شنبه 14/5/1391 - 22:27 - 0 تشکر 491366

همسایه نو

مرد انصاری خانه جدیدی در یكی از محلات مدینه خرید ، و به آنجا منتقل‏
شد ، تازه متوجه شد كه همسایه ناهمواری نصیب وی شده .
به حضور رسول اكرم آمد و عرض كرد : " در فلان محله ، میان فلان قبیله ،
خانه‏ای خریده‏ام و به آنجا منتقل شده‏ام ، متأسفانه نزدیكترین همسایگان من‏
شخصی است كه نه تنها وجودش برای من خیر و سعادت نیست ، از شرش نیز
در امان نیستم . اطمینان ندارم كه موجبات زیان و آزار مرا فراهم نسازد
رسول اكرم چهار نفر : " علی ، سلمان ، ابوذر و شخصی دیگر را كه‏
گفته‏اند - مقداد بوده است - مأمور كرد ، با صدای بلند در مسجد به عموم مردم از زن و از مرد ابلاغ كنند كه " هر كس همسایگانش از آزار
او در امان نباشند ایمان ندارد " .
این اعلام در سه نوبت تكرار شد . بعد رسول اكرم ، با دست خود به چهار
طرف اشاره كرد و فرمود : " از هر طرف تا چهل خانه همسایه محسوب‏
می‏شوند "

شنبه 14/5/1391 - 22:28 - 0 تشکر 491370

آخرین سخن

تا چشم ام حمیده ، مادر امام كاظم " ع " ، به ابوبصیر - كه برای‏
تسلیت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود -
افتاد اشكهایش جاری شد . ابوبصیر نیز لختی گریست . همین كه گریه‏
ام‏حمیده ایستاد به ابوبصیر گفت : " تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودی‏
، قضیه عجیبی اتفاق افتاد " .
ابوبصیر پرسید : " چه قضیه‏ای ؟ " گفت : " لحظات آخر زندگی امام‏
بود ، امام دقایق آخر عمر خودرا طی می‏كرد . پلكها روی هم افتاده بود .
ناگهان امام پلكها را از روی هم برداشت ، و فرمود : " همین الان جمیع‏
افراد خویشاوندان مرا حاضر كنید " . مطلب عجیبی بود . در این وقت امام همچو دستوری داده بود . ما هم همت‏
كردیم و همه را جمع كردیم . كسی از خویشان و نزدیكان امام باقی نماند كه‏
آنجا حاضر نشده باشد . همه منتظر و آماده كه امام در این لحظه حساس ،
می‏خواهد چه بكند و چه بگوید ؟ .
امام ، همینكه همه را حاضر دید ، جمعیت را مخاطب قرار داده فرمود :
شفاعت ما هرگز نصیب كسانی كه نماز را سبك می‏شمارند نخواهد شد

شنبه 14/5/1391 - 22:30 - 0 تشکر 491376

نسیبه

اثری كه روی شانه نسیبه دختر كعب ( كه به نام پسرش عماره ، "
ام‏عماره " خوانده می‏شد ) باقی مانده بود ، از یك جراحت بزرگی در گذشته‏
حكایت می‏كرد . زنان و بالاخص دختران و زنان جوانی كه عصر رسول خدا را
درك نكرده بودند ، یا در آن وقت كوچك بودند ، وقتی كه احیانا متوجه‏
گودی سرشانه نسیبه می‏شدند ، با كنجكاوی زیادی از او ماجرای هولناكی را كه‏
منجر به زخم شانه‏اش شده بود می‏پرسیدند . همه میل داشتند داستان‏
حیرت‏انگیز نسیبه را در صحنه " احد " از زبان خودش بشنوند .
نسیبه هیچ فكر نمی‏كرد كه ، در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش‏
بدوش یكدیگر بجنگند ، و از رسول خدا دفاع كنند . او فقط مشك آبی را به دوش كشیده‏
بود ، برای آنكه در میدان جنگ به مجروحین آب برساند . نیز مقداری نوار
از پارچه تهیه كرده و همراه آورده بود تا زخمهای مجروحین را ببندد . او
بیش از این دو كار ، در آن روز ، برای خود پیش‏بینی نمی‏كرد .
مسلمانان در آغاز مبارزه ، با آنكه از لحاظ عدد ، زیاد نبودند و
تجهیزات كافی هم نداشتند ، شكست عظیمی به دشمن دادند . دشمن پا به فرار
گذاشت و جا خالی كرد ، ولی طولی نكشید در اثر غفلتی كه در یك عده از
نگهبانان تل " عینین " در انجام وظیفه خویش كردند ، دشمن از پشت سر
شبیخون زد ، وضع عوض شد و عده زیادی از مسلمانان از دور رسول اكرم‏
پراكنده شدند .
نسیبه همینكه وضع را به این نحو دید ، مشك آب را به زمین گذاشت و
شمشیر به دست گرفت . گاهی از شمشیر استفاده می‏كرد و گاهی از تیر و كمان‏
. سپر مردی را كه فرار می‏كرد نیز برداشت و مورد استفاده قرار داد . یك وقت متوجه شد كه یكی از
سپاهیان دشمن فریاد می‏كشد : " خود محمد كجاست ؟ خود محمد كجاست ؟ "
نسیبه فورا خود را به او رساند و چندین ضربت براو وارد كرد . و چون آن‏
مرد دو زره روی هم پوشیده بود ، ضربات نسیبه چندان در او تأثیر نكرد ،
ولی او ضربت محكمی روی شانه بیدفاع نسیبه زد ، كه تا یك سال مداوا
می‏كرد ، رسول خدا همینكه متوجه شد خون از شانه نسیبه فوران می‏كند ، یكی‏
از پسران نسیبه را صدا زد و فرمود : " زود زخم مادرت را ببند " وی زخم‏
مادر را بست و باز هم نسیبه مشغول كار زار شد .
در این بین ، نسیبه متوجه شد ، یكی از پسرانش زخم برداشته ، فورا
پارچه‏هایی كه به شكل نوار برای زخم بندی مجروحین با خود آورده بود ، در
آورد و زخم پسرش را بست . رسول اكرم تماشا می‏كرد ، و از مشاهده شهامت‏
این زن لبخندی در چهره داشت . همینكه نسیبه زخم فرزند را بست به او
گفت : " فرزندم زود حركت كن و مهیای جنگیدن باش " هنوز این سخن به دهان نسیبه بود كه ،
رسول اكرم ، شخصی را به نسیبه نشان داد و فرمود : " ضارب پسرت همین‏
بود " . نسیبه مثل شیرنر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق پای او
نواخت كه به روی زمین افتاد . رسول اكرم فرمود : " خوب انتقام خویش‏
را گرفتی ، خدارا شكر كه به تو ظفر بخشید و چشم تو را روشن ساخت " .
عده‏ای از مسلمانان شهید شدند و عده‏ای مجروح ، نسیبه جراحات بسیاری‏
برداشته بود كه امید زیادی به زنده ماندنش نمی‏رفت
بعد از واقعه احد ، رسول اكرم برای اطمینان از وضع دشمن ، بلافاصله‏
دستور داد به طرف " حمراء الاسد " حركت كنند . ستون لشكر حركت كرد .
نسیبه نیز خواست به همان حال حركت كند ، ولی زخمهای سنگین اجازه حركت‏
به او نداد . همینكه رسول اكرم از " حمراء الاسد " برگشت ، هنوز داخل‏
خانه خود نشده بود كه شخصی را برای احوالپرسی نسیبه فرستاد . خبر سلامتی‏
او را دادند . رسول خدا از این خبر خوشحال و مسرور شد

شنبه 14/5/1391 - 22:31 - 0 تشکر 491378

خواهش مسیح

عیسی - علیه‏السلام - به حواریین گفت : " من خواهش و حاجتی دارم ، اگر
قول می‏دهید آن را بر آورید بگویم " . حواریین گفتند : " هر چه امر كنی‏
اطاعت می‏كنیم " .
عیسی از جا حركت كرد و پاهای یكایك آنها را شست . حواریین در خود
احساس ناراحتی می‏كردند ، ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند
، تسلیم شدند . و عیسی پای همه را شست . همینكه كار به انجام رسید ،
حواریین گفتند : " تو معلم ما هستی ، شایسته این بود كه ما پای تو را
می‏شستیم نه تو پای ما را " .
عیسی فرمود : " این كار را كردم برای اینكه به شما بفهمانم كه از همه‏
مردم سزاوارتر به اینكه خدمت مردم را به عهده بگیرد " عالم " است . این كار را كردم‏
تا تواضع كرده باشم ، و شما درس تواضع را فرا گیرید ، و بعد از من كه‏
عهده‏دار تعلیم و ارشاد مردم می‏شوید ، راه و روش خود را تواضع و خدمت‏
خلق قرار دهید . اساسا حكمت در زمینه تواضع رشد می‏كند نه در زمینه تكبر
، همان گونه كه گیاه در ز مین نرم دشت می‏روید نه در زمین سخت كوهستان‏

شنبه 14/5/1391 - 22:32 - 0 تشکر 491383

جمع هیزم از صحرا

رسول اكرم - صلی الله علیه و آله - دریكی از مسافرتها با اصحابش در
سرزمینی خالی و بی علف فرود آمدند ، به هیزم و آتش احتیاج داشتند ،
فرمود : " هیزم جمع كنید " عرض كردند : " یا رسول‏الله ببینید ، این‏
سرزمین چقدر خالی است ، هیز می‏دیده نمی‏شود " فرمود : " در عین حال‏
هركس هراندازه می‏تواند جمع كند " .
اصحاب روانه صحرا شدند ، با دقت بروی زمین نگاه می‏كردند و اگر شاخه‏
كوچكی می‏دیدند برمیداشتند . هركس هراندازه توانست ذره ذره جمع كرد و با
خود آورد . همینكه همه افراد هر چه جمع كرده بودند روی هم ریختند ، مقدار
زیادی هیزم جمع شد در این وقت رسول اكرم فرمود : " گناهان كوچك هم مثل همین هیزمهای‏
كوچك است ، ابتدا به نظر نمی‏آید ، ولی هر چیزی جوینده و تعقیب كننده‏ای‏
دارد ، همان طور كه شما جستید و تعقیب كردید این قدر هیزم جمع شد ،
گناهان شما هم جمع و احصا می‏شود ، و یك روز می‏بینید از همان گناهان خرد
كه به چشم نمی‏آمد ، انبوه عظیمی جمع شده است "

شنبه 14/5/1391 - 22:33 - 0 تشکر 491386

شراب در سفره

منصور دوانیقی ، هر چندی یكبار ، به بهانه‏های مختلف امام صادق را از
مدینه به عراق می‏طلبید ، و تحت نظر قرار می‏داد . گاهی مدت زیادی امام‏
را از بازگشت به حجاز مانع می‏شد . در یكی از این اوقات ، كه امام در
عراق بود . یكی از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرد ، عده زیادی را
دعوت كرد و ولیمه مفصلی داد . اعیان و اشراف و رجال همه حاضر بودند .
از جمله كسانی كه در آن ولیمه دعوت شده بودند ، امام صادق بود . سفره‏
حاضر شد و مدعوین سر سفره نشستند و مشغول غذا خوردن شدند . در این بین ،
یكی از مدعوین آب خواست . به بهانه آب قدحی از شراب به دستش دادند .
قدح كه به دست او داده شد ، فورا امام صادق نیمه كاره از سر سفره حركت كرد و
بیرون رفت . خواستند امام را مجددا برگردانند ، برنگشت . فرمود رسول‏
خدا فرموده است : " هركس بر سر سفره‏ای بنشیند كه در آنجا شراب است‏
لعنت خدا بر او است "

شنبه 14/5/1391 - 22:34 - 0 تشکر 491388

استماع قرآن

ابن مسعود یكی از نویسندگان وحی بود ، یعنی از كسانی بود كه هر چه از
قرآن نازل می‏شد ، مرتب می‏نوشت و ضبط می‏كرد و چیزی فروگذار نمی‏كرد .
یك روز ، رسول اكرم به او فرمود : " مقداری قرآن بخوان تا من گوش‏
كنم " . ابن مسعود مصحف خویش را گشود ، سوره مباركه نساء آمد ، او
می‏خواند و رسول اكرم با دقت و توجه گوش می‏كرد ، تارسید به آیه 41 :
" « فكیف اذا جئنا من كل امة بشهید و جئنا بك علی هؤلاء شهیدا غ" یعنی‏
چگونه باشد آن وقت كه از هر امتی گواهی بیاوریم ، و تو را برای این امت‏
گواه بیاوریم . همین كه ابن مسعود این آیه را قرائت كرد ، چشمهای رسول اكرم پراز اشك شد و فرمود : " دیگر كافی است "

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.