سلام
این روزا همه می گفتن من او رو بخون که این طور و آن طور و من همیشه می گفتم رمان خون نیستم به گروه خونیم نمی خوره سبک های دیگه رو می خونم اما بالاخره تسلیم شدم و خوندم خوب دیگران نظراتی دربارش دارن مثلا
کتاب من او داستان زندگی یک خانواده اصیل ایرانی است از از حوالی سال های کشف حجاب در ایران .به نظر من ابن کتاب تمام سلیقه ها را راضی می کند چون در آن هم مطالب سیاسی ،اجتماعی، عرفانی،عاشقانه وجود دارد و به طور کلی تمام جنبه های زندگی انسان را در بر می گیرد .قهرمان داستان که یک فصل در میان راوی داستان هم می شود "علی فتاح" است و محوراصلی رمان پیرامون عشق او به" مهتاب" است که با همرامی" درویش مصطفی" تبدیل به عشقی الهی و واقعی می شود .
اگر مدت هاست که رمان به معنای واقعی نخوانده اید من او گزینه خوبی است.
برخی هم می گن
من او" تلاشی است هنرمندانه برای نشان دادن برههای از تاریخ. نشان دادن فضای تهران قدیم، روزهای کشف حجاب و حتی شخصیت نواب.
ویا ....
این کتاب از سوی منتقدین امیرخانی به رمانی حزب اللهی تشبیه شده است. امیرخانی در این کتاب با نگرشی فرا مذهبی تصوف را موازی با عرفان و عشق زمینی را با موضوعاتی عرفانی در می آمیزد. همچنین دگر هنر بارز این نویسنده تلاش برای واحد نشان دادن متن جریانات آزادی طلبانهٔ مبارزان استقلال طلب الجزایری (به عنوان یک نهضت ملی) و انقلاب اسلامی (به عنوان جنبشی مذهبی) است. این کتاب در فضایی بی نهایت واقع بینانه اوضاع دوران قدیم تهران را نشان میدهد. مهمترین شخصیت این کتاب درویشی با نام مصطفی است که حقیقت تماما در دست اوست و مانند ریش سپید قصه و خدای قصه است. بزرگ نمایی این شخصیت در داستان قابل تامل است. در هم آمیختن مفاهیم در این رمان از طرفی ممکن است پلورالسیم فلسفی و یا حتی بعضا پلورالیسم دینی تلقی شود، اما به نظر میرسد امیرخانی در این رمان بیشتر همان رواداری آیین جوانمردی را بازنمایی کرده است. رمان من او، یکی از خوشخوانترین رمانهای دو دههی اخیر است و تا امروز نزدیک به صدهزار مخاطب داشته است
نقدهایی هم که دیدم بیشتر به به بود و چه چه ؛ تحلیل خوبی ندیدم و یکی هم در آدرس زیر دیدم که باز هم تعریف بود
http://www.mohsentimes.blogfa.com/post-7.aspx
خوب بگذریم من نه قصد نقد دارم و نه تعریف فقط خواستم دو خطی نوشته باشم غیر از آنچیزی که دیگران نوشته اند
درس اول لوطی گری جالب بود و همچنین حق تویی.... یاحق
با خودم گفتم کاش موسی ضعیف کش ضعیف کش نبود آخه یادم می افتاد سامری ضعیف کش بود که از ضعف عقل مردم به نفع عجل وارد عمل شد و موسی که پناه ضعیفان بود هر چند که قوی هیکل بود
خوب تفاوت من و او هم مشخص شد من که می شود نویسنده و او هم علی
تا اینجا جملات تکراری زیاد داره با خودم گفتم مثلا می خواد پیچیده اش کنه اما برای من ملال آور شده البته چون روند روایتش تا الان روان بوده میشه اونا تحمل کرد و فکر کنیم بله پیچیده است :)
تا الان فکر می کردم فقط سه او جمله تکراری داره اما خوب تا آخر قصه همینه و روند ش اینجوره خوب اینم یه سبکه
چنتا از روایتاش هم تکراری بوده مثلا
داستان رفتن به قزوین و نامه هیتلر و صغری کبری
یا ملاقات با نواب توی خونه زیر زمین
البته برای موارد اول یادم نمی آد کجا خوب خود امیرخانی بهتر میدونه اما ملاقات با نواب رو بله یادم هست حالا کیفیتش رو ببینید مگه چنتا کتاب در مورد نوابه فکر کنم همه اش چهار تا یه پالتویی یکی هم کمی بزرگتر یکی مقاله و یکی دیگه:)
به نظرم امیر خانی کلی وصله داشته و برای ترسیم فضای اون موقع از اونا استفاده کرده
و خوندم اما چه عرض کنم بالا هم گفته بودم من همیشه به بچه ها می گفتم رمان خون نیستم کتاب از جنس دیگری می خونم سفرسرخ رو بیشتر دوست داشتم حتی سه روایت از یک مرد را نه یازده روایت از یک بچه را
شاید الهه عشق را بخوانم(اسم کتاب است جدی نگیرید)