عروس عشق
هرآنكه در شب غربت غم پسر دارد
ز روز غمزدهیی هممچو من خبر دارد
منم به یاد عزیزان چو مرد خسته دلی
كه جسم در وطن و روح در سفر دارد
الا درازای
شبها تویی كه می دانی
صدای ناله ی من راه در سحر دارد
كجاست دست محبت كه با عنایت بخت
ز روی سینه ی من غصه بردارد
منم به كنج قفس در هوای جنگل دور
خوشا به حالت مرغی كه بال و پر دارد
من و دعای دمادم دعایی از سر سوز
به جان آنكه چو من چشم خود به در دارد
به انتظار
عزیزی بسا پدر كه مدام
دو گوش خویش به پیغام نامه بر دارد
صفای باغ بود از هوای بارانی
چو گل شكفته شود هر كه چشم تر دارد
به عالمی ندهم حال عارفانه ی خویش
خبر ز خواجه ندارم كه سیم و زر دارد
ز باده های مجازی به جز خمار مجوی
شرابخانه ی حق مستی دگر دارد
ز زیر زلف
نگاهی به ناز كرد و گذشت
هزار شكر كه چشمش به ما نظر دارد
نگارخانه ی طبعم ز یار نقش گرفت
عروس عشق بنازم كه صد هنر دارد