• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2671)
يکشنبه 3/2/1391 - 13:47 -0 تشکر 447693
خاطراتی خواندنی از استاد شهید شهریاری

شهید شهریاری را قبل از شهادتش عده ای خیلی خوب می شناختند. عده ای خیلی خوب می دانستند غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم و بسیاری پیشرفت های علمی ایران در علوم هسته ای مدیون تلاش های اوست و اگر نباشد، از سرعت این پیشرفت ها كاسته خواهد شد.

این دسته كه طیف گسترده ای هستند. از نخست وزیر اسراییل و روسای موساد و سیا، تا موتور سوار مزدوری كه بمب را به بدنه خودروی شهید شهریاری چسباند.

همان ها كه گفتند ترور شهید شهریاری اقدامی غیر جنگی برای توقف پیشرفت ایران بوده است؛ همان هایی كه پس از شنیدن خبر ترور شهریاری، نفس راحتی كشیدند.

دسته دیگری هم بودند كه وقتی خبر شهادت شهریاری را شنیدند نفس در سینه هایشان حبس شد و در سینه ماند تا بغض هاشان بتركد و همراه با سیل اشك جاری شود. اینها هم شهریاری را خوب می شناختند.

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پس از شهادت این استاد گرانقدر خاطراتی از این شهید را گردآوری نموده كه در ادامه بخش هایی از خاطرات شهید دكتر مجید شهریاری از نظرتان می گذرد.
این خاطرات روایت های دست دوم است برای دسته سومی كه شهریاری را با شهادتش شناختند

(منبع:پرسمان)


خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:4 - 0 تشکر 449118



با دوستانی كه در امیركبیر درس خوانده بودیم (ورودی های سال 62، 63 یا 64)، هر شش ماه یا هر سال یك بار جلسه داشتیم. دكتر هم می آمد. در یكی از جلسات به من گفت روستایی در اصفهان هست به نام «كوهپایه» كه حدود 100 كیلومتر از اصفهان فاصله دارد. آدرسی داد و یك شخص را معرفی كرد. خواست بررسی كنیم اوضاع او چگونه است. دو هفته بعد گزارشی به ایشان درباره آن شخص دادم. آن شخص تحصیل كرده بود، اما مشكل ذهنی و عصبی داشت. دكتر می خواست دو اتاق برای او بسازیم. شماره حسابم را گرفت و مبلغی واریز كرد. آن شخص اصرار داشت خودش درست كند، اما دكتر گفت من وضعیت او را بهتر می دانم؛ خودتان بسازید. یك روز به دكتر گفتم آن شخص نمی گذارد خانه را كامل كنیم و گروه كه بخش عمده كار را انجام داده بود، مجبور شد برگردد. دیگر ادامه ندادیم. بعد از شهادت دكتر قضیه را برای همسرشان تعریف كردم. ایشان گفت یك روز ما خودمان رفتیم كوهپایه؛ گروهی را پیدا كردیم و كار خانه تمام شد. /دوست دوران دانشجویی شهید














خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:6 - 0 تشکر 449119



دكتر كم وزن بود، ولی انرژی زیادی داشت. به شوخی می گفتم دكتر مثل مورچه است و می تواند پنج برابر وزن خودش را بلند كند. اگر می خواستیم جایی را تجهیز كنیم، طوری همكاری می كرد كه اگر كسی او را می دید تصور می كرد نیروی خدماتی است. در راه اندازی كارگاه ها و تجهیزشان مشاركت می كرد. می رفت بازار، وسیله ای را كه مورد نیاز بود می خرید. وقتی پروژه به ایشان ربط داشت، همه كارهای اجرایی و مالی را خودش انجام می داد. اگر وارد امور مالی هم می شد، درست و حسابی كار می كرد










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:9 - 0 تشکر 449120




علاقه مندی و پشت كارش سبب می شد كه نیروهای رشته های تخصصی دیگر هم جذبش شوند. یكی، دو جلسه با بچه های كشاورزی صحبت كردیم. خیلی زود كارشان به مبادله شماره تلفن رسید. اگر با متخصصان سازمان فضایی صحبت می كردیم، دكتر می گفت باید یك كلاس ویژه بگذارم تا ادبیاتمان را یكی كنیم. برای گردآوری افراد با تخصص های مختلف قدرت عجیبی داشت. با محوریت دكتر و معنویتی كه بر فضای كار حاكم می كرد، همه نیروها با تمام وجود كار می كردند./همكار شهید










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:11 - 0 تشکر 449122





دانشجوی دكتری بودم. وقتی پیش ایشان می رفتم، مثل معلمی كه بخواهد به بچه كلاس اول یاد بدهد، اگر اشتباهی می كردم گوشم را می پیچاند و می گفت این را می پیچانم كه یادت بماند! گوشم داغ و قرمز می شد و تا نیم ساعت می سوخت! اگر دانشجوی خانمی اشتباه می كرد با خطكش به دستش می زد./شاگردشهید










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:12 - 0 تشکر 449123

یك بار در دانشكده ولیمه دادند. همسرشان آبگوشت درست كرده بود. بعد از كلاس ما را صدا كردند و گفتند كه هركس به نوبه خودش بیاید و گوشت این را بكوبد. یكی از بچه ها هم فیلم گرفت. آبگوشت را خوردیم؛ چقدر هم صمیمی. اینهایی را كه تعریف می كنم، به هیچ عنوان روی بحث علمی تأثیر نمی گذاشت. وقتی سر كلاس درس بودیم، باید شش دانگ حواسمان جمع می بود. روی تمرین ها خیلی حساس بود. اگر كسی انجام نمی داد، جدی تذكر می داد. در عین حال اینقدر صمیمی بود. /شاگردشهید










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:14 - 0 تشکر 449125





یك سری از دانشجوها رفته بودند پیش دكتر عباسی از دكتر شهریاری چغلی كرده بودند كه دكتر شهریاری خیلی به ما فشار می آورد. درس ایشان واقعاً سنگین بود. جلسه بعد كه دكتر آمد، می توانست بگوید كه رفتید چغلی كردید، حالتان را می گیرم. به جای این كار آمد و عذرخواهی كرد! گفت معذرت می خواهم اگر كدورتی پیش آمده است./شاگردشهید










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:16 - 0 تشکر 449127






سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی كه سر كلاس درس این را برای بچه ها تعریف می كنم، می بینم كه بچه ها اصلاً در مخیله شان نمی گنجد. وقتی كه ازدواج كردیم به خوابگاه دانشجویی رفتیم. دكتر گفت می خواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله های خوابگاه بالا رفتم. یك سوئیت كوچك متأهلی داشتیم.





آقای دكتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دكتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یك سفره كوچك انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه كوچك خوابگاهی پذیرایی كردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته ای صحبت كردیم./ همسر شهید













خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:17 - 0 تشکر 449128




در آن سوئیت یك صندلی نداشتیم كه پشت میز كامپیوتر بنشینیم. كامپیوتر را روی میز كوچكی كه قدیم ها زیر چرخ خیاطی می گذاشتند، گذاشته بودیم. پسر دكتر عباسی قرار بود به خانه ما بیاید. دكتر به او گفته بود اگر میایی، یك صندلی هم برای خودت بیاور. من فقط یك دانه صندلی دارم./ همسر شهید










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:19 - 0 تشکر 449130


اوایل زندگی، مخارج ما از طریق پولی كه از راه تدریس یا حق تألیف كتاب دكتر و نیز حقوق من كه با مدرك لیسانس در دانشگاه امیركبیر با ماهی 13500 تومان مشغول كار بودم تأمین می شد.





 در تمام این سال ها خودم را در اوج عزّت دیدم. نمی دانم این را چگونه بیان كنم. احساس می كردم خواهرم برادرم، اقوام و هركس كه به خانه من می آید، خیلی مفتخر شده كه به خانه من آمده است.



این مرد مرا در زندگی غنی كرده بود. عشقش، محبتش، یگانگیش، خلوصش، نمازهایش برای من ارزش بود. این چیزها برای من ارزش بود و ایشان این چیزها را تام و تمام داشت. / همسر شهید








خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:26 - 0 تشکر 449138



خیلی وقت ها كه بر اثر فشار فعالیت ها شب دیر به منزل می آمد، به شوخی می گفتم: «راه گم كردی! چه عجب این طرف ها!» متواضعانه می گفت شرمنده ام. رعایت اهل منزل را زیاد می كرد.





خیلی مقید بود كه در مناسبت ها حتماً هدیه ای برای اعضای خانواده بگیرد؛ حتی اگر یك شاخه گل بود.



 با بچه ها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امكان زمانی را به آنها اختصاص می داد. بچه ها به این وقت شبانه عادت كرده بودند. وقتی ساعت مقرر می رسید، دخترم بهانه حضورش را می گرفت. با پسرم محسن بازی های مردانه می كرد؛ بدون این كه ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بكند. به جد كشتی می گرفت و این مایه غرور محسن بود. /همسر شهید










خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.