• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 10545)
جمعه 7/11/1390 - 19:33 -0 تشکر 422519
شب در شعر

عزیزان همراه

این مبحث با شب شعر تفاوت دارد

در این مبحث از شعرهایی استفاده می کنیم که کلمه ی شب در آن باشد

شعرهایی که در وصف شب

یا بر علیه شب

یا با شب سروده شده

منتظر حضور قشنگتون هستم.

پنج شنبه 27/11/1390 - 21:42 - 0 تشکر 432248

بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم که
با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم

شعر "دوست" از سهراب سپهری برای فروغ فرخزاد

يکشنبه 30/11/1390 - 22:22 - 0 تشکر 433593

شب فراق نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
چنین جوان که تویی برقعی فروآویز
و گر نه دل برود پیر پای برجا را
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را
دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب
چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را
شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز
نظر به روی تو کوری چشم اعدا را
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را
در این روش که تویی بر هزار چون سعدی
جفا و جور توانی ولی مکن یارا
سعدی

سه شنبه 2/12/1390 - 17:31 - 0 تشکر 434265




شب می رسید و ماه ،

زرد و پریده رنگ ،

می برد ما را به سوی خلسه ی نامعلوم .



آنگاه ،

ــ با نگاه

عمق وجود خسته ز رنجم را ، کاوید

در بند بند ِ جسمم

سیل ِ سریع ِ ساری غم را دید

لرزید



بر روی

چتر سیاه گیسوی خود را ریخت

آنگاه خیره خیره ، نگاهش

پـُرسنده در نگاه من آویخت .

پرسید :

« بی من چگونه ای لول ؟! »

گفتم :

ــ « ملول . »

خندید .



از : حمید مصدق

چهارشنبه 3/12/1390 - 9:27 - 0 تشکر 434543

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم … تو … پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو … بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


؟؟؟

پنج شنبه 4/12/1390 - 10:32 - 0 تشکر 434869

کاش ببینم که بعد آن همه بغض٬
جواب حسرت این چند سال من شده ای!

چقدر لکنتِ شبِ گریه را مجاب کنم؟
خدای نکرده مگر بی خیال من شده ای؟

هنوز نذر شب جمعه های من این است:
برای وسعت پرواز٬ بال من شده ای...

میان بغض وتبسم٬ میان وحشت وعشق٬
تو شاعرانه ترین٬ احتمال من شده ای!

دوشنبه 8/12/1390 - 16:0 - 0 تشکر 436272

چند این شب و خاموشی؟ وقت است كه برخیزم

وین آتش خندان را با صبح برانگیزم



گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من كز شعله نپرهیزم



صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به كجا آخر با خاك در آمیزم



چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه كه برخیزم



برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فروریزم



چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم



ای سایه! سحرخیزان دلواپس خورشیدند

زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم



هوشنگ ابتهاج


چهارشنبه 10/12/1390 - 10:28 - 0 تشکر 436793

یک شب غروب جاده مرا عاشق تو کرد

یک عابر پیاده مرا عاشق تو کرد


اصلا بنا نبود که من عاشق ات شوم

یک اتفاق ساده مرا عاشق تو کرد

پنج شنبه 11/12/1390 - 9:56 - 0 تشکر 437103

شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم

شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک ناله سازم

دل شیدا حلقه را شکند تا برآید و راه سفر گیرد

مگر یک دم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد

خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهی

به بزم غم دیدگانه پری جام پرشرری شعله آهی


بیا ساقی تا به دست طلب گیرم از کف تو جام پی در پی

به داد دل ای قرار دلم نو بهار دلم میرسی پس کی


چو آن ابر نوبهارم من

به دل شور گریه دارم من

میتوانم و یا نبارم من



نه تنها از من قراره دل میرباید این شور شیدایی

جهانی را دیده ام یک سر دیده ام یک سر

غرق دریای ناشکیبایی

بیا در جام مشتاقان گل افشان کن گل افشان کن

بروی خود شب مارا چراغان کن چراغان کن


چو آن ابر نوبهارم من

به دل شور گریه دارم من

میتوانم آ یا نبارم من

پنج شنبه 11/12/1390 - 11:11 - 0 تشکر 437116

شاهین جان لطف کردی با این شعر زیبا آمدی

پنج شنبه 11/12/1390 - 11:23 - 0 تشکر 437119

"وصیّت"

نیمی از سنگ‌ها، صخره‌ها، کوهستان را گذاشته‌ام با درّه‌هایش،

پیاله‌های شیر،

 به خاطر پسرم

نیم‌دیگر کوهستان، وقف باران است.

دریای آبی و آرام رابا فانوس روشن دریایی،

می‌بخشم به همسرم

شب‌های دریا را، بی‌آرام، بی‌آبی، با دلشوره‌ی فانوس دریایی

به دوستان دور دوران سربازی که حالا پیر شده‌اند،

فکر می‌کنم یکی یا چند هم مرده‌اند.

رودخانه که می‌گذرد زیر پل، مال تو،

 دختر پوست‌کشیده‌ی من به استخوان بلور!

که آب پیراهنت شود، تمام تابستان.

هر مزرعه و درخت، هرکشتزار و علف را شش دانگ به کویر بدهید

به دانه‌های شن، زیر آفتاب از صدای سه‌تار من

بندبند پاره‌پاره‌های موسیقی که ریخته‌ام در شیشه‌های گلاب

 و گذاشته‌ام روی رفیک سهم به مثنوی مولانا

دو سهم به «نی» بدهید

و می‌بخشم به پرندگان رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدهابه یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

غار و قندیل‌های آهک و تنهایی

و بوی باغچه رابه فصل‌هایی که می‌آیند بعد از من.

بیژن نجدی 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.