"وصیّت"
نیمی از سنگها، صخرهها، کوهستان را گذاشتهام با درّههایش،
پیالههای شیر،
به خاطر پسرم
نیمدیگر کوهستان، وقف باران است.
دریای آبی و آرام رابا فانوس روشن دریایی،
میبخشم به همسرم
شبهای دریا را، بیآرام، بیآبی، با دلشورهی فانوس دریایی
به دوستان دور دوران سربازی که حالا پیر شدهاند،
فکر میکنم یکی یا چند هم مردهاند.
رودخانه که میگذرد زیر پل، مال تو،
دختر پوستکشیدهی من به استخوان بلور!
که آب پیراهنت شود، تمام تابستان.
هر مزرعه و درخت، هرکشتزار و علف را شش دانگ به کویر بدهید
به دانههای شن، زیر آفتاب از صدای سهتار من
بندبند پارهپارههای موسیقی که ریختهام در شیشههای گلاب
و گذاشتهام روی رفیک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به «نی» بدهید
و میبخشم به پرندگان رنگها، کاشیها، گنبدهابه یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه رابه فصلهایی که میآیند بعد از من.
بیژن نجدی