• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 10437)
جمعه 7/11/1390 - 19:33 -0 تشکر 422519
شب در شعر

عزیزان همراه

این مبحث با شب شعر تفاوت دارد

در این مبحث از شعرهایی استفاده می کنیم که کلمه ی شب در آن باشد

شعرهایی که در وصف شب

یا بر علیه شب

یا با شب سروده شده

منتظر حضور قشنگتون هستم.

جمعه 7/11/1390 - 20:27 - 0 تشکر 422547

با شعر خودم شروع می کنم:

(رنگ شب)
بر سرم امشب هوای کوی توست
در فضــای خانه امشب بوی توست

بر مشــامم عطـــر گامت میرسد
اشتیاقم آرزوی روی تــوست

شوق عشق و همــدلی دارد دلم
تیر عشـقم در خم ابروی توست

امشــبم طـرحی دگر دارد ز تو
رنگ شب مفتون رنگ موی توست

پر کشـــد حس نجیبی در فضـــا
عاشــقی جادوی ناب خوی توست

هجر تو آتش کشد این سینه را
مرهم زخم دلم داروی تـوست

شـوق دیدارت رهــایم می كند
چشم دل هرلحظه امشب سوی توست
بهروز(رها)

جمعه 7/11/1390 - 23:2 - 0 تشکر 422628

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، راضی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک
سرود هستی خوانم در بر حور و ملک
در آسمان غوغاها فکنم
سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم
با ماه و پروین سخن می گویم، وز روی مه خود اثری جویم
جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها
ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم ز شعف دارم
نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

امشب در سر شوری دارم، امشب در دل نوری دارم
باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشد با ستارگان
امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

جمعه 7/11/1390 - 23:16 - 0 تشکر 422648

سلام ای غروب غریبانه ی دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه

جمعه 7/11/1390 - 23:17 - 0 تشکر 422650

بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم


بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

شنبه 8/11/1390 - 14:31 - 0 تشکر 422810

سلام
از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب
که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب

بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی
خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب

من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم
که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب

برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم
همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب

همه شب مست و مخمورم به عشق آن بت کافر
مغان دایم برند آتش ز بیت‌النار من هر شب

مرا گوید به عشق اندر چرا چندین همی نالی
نگار من چو بیند چشم گوهر بار من هر شب

دو صد زنار دارم بر میان بسته به روم اندر
همی بافند رهبانان مگر زنار من هر شب

سنایی

شنبه 8/11/1390 - 18:0 - 0 تشکر 422937

از دوستان گلم تشکر می کنم که به زیبایی شعرهای قشنگی اینجا گذاشتند.

شنبه 8/11/1390 - 18:1 - 0 تشکر 422938

چند این شب و خاموشی؟ وقت است كه برخیزم

وین آتش خندان را با صبح برانگیزم



گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من كز شعله نپرهیزم



صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به كجا آخر با خاك در آمیزم



چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه كه برخیزم



برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فروریزم



چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم



ای سایه! سحرخیزان دلواپس خورشیدند

زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم



هوشنگ ابتهاج

دوشنبه 10/11/1390 - 15:49 - 0 تشکر 423771

لای لای، ای پسر كوچك من
دیده بربند، كه شب آمده است
دیده بربند، كه این دیو سیاه
خون به كف خنده به لب آمده است

سر به دامان من خسته گذار
گوش كن بانگ قدم هایش را
كمر نارون پیر شكست
تا كه بگذاشت بر آن پایش را

آه، بگذار كه بر پنجره ها
پرده ها را بكشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
می كشد دم به دم از پنجره سر

از شرار نفسش بود كه سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای، آرام كه این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش

یادم آید كه چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریكی ها
بی خبر آمد و طفلك را برد

شیشه پنجره ها می لرزید
تا كه او نعره زنان می آمد
بانگ سر داده كه كو آن كودك
گوش كن، پنجه به در می ساید

نه برو، دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
كی توانی بربائیش از من
تا كه من در بر او بیدارم

ناگهان خاموشی خانه شكست
دیو شب بانگ برآورد كه آه
بس كن ای زن كه نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست، گناه

دیوم اما تو ز من دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده
آه، بردار سرش از دامن
طفلك پاك كجا آسوده

بانگ می میرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
می كنم ناله كه كامی، كامی
وای بردار سر از دامن من

فروغ فرخزاد

چهارشنبه 12/11/1390 - 0:20 - 0 تشکر 424484

(شوره زار غم)
ابـر غم می گســترد بر آسمان سینه امشب
مـرغ مـاتم پـرزنـد زی آشـــیان سینه امشب

در فضـــــای خانه پیچـد،بوی نای هجـر دادار
تیر حسرت می نشیند،درمیان سینه امشب

درتمـــنای محبت ، دست دل بس نـالـه دارد
مشت غم هرلحظه آید،بردهان سینه امشب

کام دل تلخ است میان شـوره زار غصه و غم
آتش بی همدلی افتد ،به جان سینه امشب

توسن دل چون بتازد ، در کویر خشک حـرمان
از کف من شـد رها آخر ، عنان سینه امشب

گوئیـا افســانه شــد دیگـر نشــان همــزبانی
بس شـکایتها شنیدم ، از زبـان سینه امشب

می چکد اشک«رها»برگونه هایش قطره قطره
پر شده اندوه و محنت،در میان سینه امشب

بهروز((رها))

جمعه 14/11/1390 - 14:51 - 0 تشکر 426229


باورش کمی سخت است

اما باور کن پدرانمان هم

تمام شب های مهتابی عاشق بوده اند

وقتی به دود سیگارشان خیره می شدند و

باد در پیراهن بلند زنی می وزید

که بهار نارنج می چید و

به مردی که _ فرض کن _

برای تماشای بهار آمده ،

لبخند می زد



باورش کمی سخت است ، می دانم

اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد

که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد

مخصوصا اگر باد

با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد



بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود ؟

...........

لیلا کردبچه

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.