• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2812)
پنج شنبه 6/11/1390 - 15:52 -0 تشکر 421915
داستان سرا

سلام دوستان انجمن ادبیات!

 

یه پیشنهاد دارم. دوستان تو قسمتای جمله سازی  خیلی خوب عمل می کنن.

 

چرا از اینمهارت تو زمینه داستان نویسی استفاده نکنیم.

 

اینطوری می تونیم یه مجموعه داستان که کلی نویسنده داره هم ثبت کنیم.

 

می تونیم با داستان کوتاه هم شروع کنیم.

 

نظرتون چیه؟؟

شروع کنیم؟؟

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

سه شنبه 9/12/1390 - 11:48 - 0 تشکر 436481

خب مثل اینکه باز خودم باید ادامه اش بدم.

****************************************
یک هفته از آن تلفن عجیب گذشت. پدر از سفر دوهفته ای خودش به فرانسه بازگشت. رفتار بغض آلود مادر از نرفتنش به فرودگاه و بعد هم با پاسخ های کوتاهی که به احوالپرسی های پدر می داد حکایت از اتفاقی شوم داشت.
حیف که من نمی فهمیدم. چهار سالگی سنی نیست که بشود در آن خیلی از حقایق را درک کرد.
پدر کلافه شده بود و دیگر تحمل رفتار سرد مادر را نداشت.
کم کم دعواها شروع شد. من و احسان این وسط نمی دانستیم کجای ماجرا قرار داریم. فقط می خواستیم این اوضاع جهنمی هر چه زودتر بهبود یابد.
عمو و رن عمو هم در جریان موضوع قرار داشتند. یکبار که زن عمو با مادرم در اتاقش صحبت می کرد تصمیم گرفتم فالگوش بایستم و سر از موضوع در بیاورم. کنجکاوی کودکانه به سراغم آمده بود.
پشت در ایستادم و گوش کردم. از حرفهایشان چندان چیزی نمی فهمیدم و چیزی هم بیاد ندارم فقط یادم است که زن عمو سعی داشت مادرم را از طلاق منصرف کند. اما مادرم با گریه می گفت که تحملش تمام شده و می خواهد جدا شود.
یک روز عمو به خانه آمد و گفت که پدر دیگر سهمی در خانه و کارخانه ندارد.
آن روز مادر شوکه شد و چند روز بعد اختلافات بین عمو و پدر بالا گرفت.
ما ازآن خانه نقل مکان کردیم و به خانه دیگری در همان حوالی نقل مکان کردیم.

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

چهارشنبه 10/12/1390 - 1:5 - 0 تشکر 436734

سلام
عجب حساس شده داستان، خیلی می چسبه، بذارین ببینم چه جوری می تونم بپرم وسط ماجرا.
یا علی

چهارشنبه 10/12/1390 - 17:21 - 0 تشکر 436922

سلام به دوستان عزیز من تازه عضو تبیان شد موخییلی خییلی کمه که با این انجمن آشنا شدم اما از کاری که میکنید خوشم اومد اگه تشویق بشم فکرکنم بتونم ادامه بدم اما مثل همه تازه واردا احتیاج به روحیه واعتماد به نفس بالا یی دارم

دوشنبه 15/12/1390 - 17:33 - 0 تشکر 438245

parnianeyzadi گفته است :
[quote=parnianeyzadi;766881;436922]سلام به دوستان عزیز من تازه عضو تبیان شد موخییلی خییلی کمه که با این انجمن آشنا شدم اما از کاری که میکنید خوشم اومد اگه تشویق بشم فکرکنم بتونم ادامه بدم اما مثل همه تازه واردا احتیاج به روحیه واعتماد به نفس بالا یی دارم

سلام دوست گرامی
منتظرتون هستیم.
بی صبرانه!!!!

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

دوشنبه 15/12/1390 - 17:38 - 0 تشکر 438248

می ترسم اگه رویه رو بشکنم و ادامه بدم تنها مخاطبش خودم بشم!
ولی اگه دست رو دستم بذارم این تاپیک بروز نمیشه!

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

دوشنبه 15/12/1390 - 18:21 - 0 تشکر 438313

ما ازآن خانه نقل مکان کردیم و به خانه دیگری در همان حوالی رفتیم.
کم کم اختلافات بین عمو و پدر به جاهای باریک کشیده شد تا آنجا که یک روز پدرم به خانه آمد و گفت دیگر پایش را در کارخانه نخواهد گذاشت!

از فردا آن روز آگهی خواندن و دنبال کار گشتن شروع شد.
مادر دل خوشی از او نداشت اما به خاطر ما دم بر نمی آورد. سرانجام پدر توانست در پس از چندین ماه به استخدام آموزش و پرورش درآید.
در این چند ماه کلی مقروض شده بودیم اجار ه آن خانه اعیانی کمرمان را خم کرده بود. تا اینکه تصمیم گرفتیم خانه مان را عوض کنیم.
با پس انداز باقیمانده ی ما که حدود نصفش قرض و قوله بود خانه ای حتی در محله متوسط هم گیر نمی آمد.
اما چاره ای نبود . مبلغ بدهکاری ما به صاحبخانه نجومی شده بود و او هم به اعتبار پدر بزرگ آن را برای مان قسط بندی کرد.
تازه خیلی هم شانس آوردیم که آدم با انصافی بود.
در یکی از محله های پایین شهر بالاخره توانستیم خانه ای اجاره کنیم. البته بیشتر شبیه زیرزمین بود تا خانه. زیزمینی که.. . منو احسان وارد مرحله جدیدی از زندگی شده بودیم. از آنجا که درک شرایط برایمان سخت بود مدام نق می زدیم. حتی یکبار که زیاده روی کردم یه سیلی جانانه خوردم. از آن روز تصمیم گرفتم که کمتر نق بزنم. اما از عمو که باعث این بدبختی شده بود متنفر بودم. به آرزو و رضا هم حسادت می کردم و از آنها بدم می آمد.
من دیگر نمی توانستم به مهد کودک بروم. چرا که مادر می گفت باید در خانه بازی کنم و بیش از این خرج نتراشم.
حتی احسان هم در یکی از مدارس سطح پایین ثبت نام کرد.
...

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

يکشنبه 21/12/1390 - 11:52 - 0 تشکر 439946

درک شرایط و اوضاع جدید برای من و احسان بسیار سخت بود . هر دو منزوی و گوشه گیر شده بودیم. من مدام گریه می کردم چون کار دیگری در این شرایط بلد نبودم. اشک همدم روزها و شبهای من شده بود.
یک شب که کابوس دیده بودم از خواب پریدم اما هق هق ضعیفی مرا از فکر خوابم بیرون آورد. پاورچین پاورچین به هال آمدم و مادرم را دیدم که به سختی گریه می کرد. چقدر احمق بودم که تصور می کردم او به این شرایط راضی است
به آغوشش پریدم و آن شب آخرین گریه هایم را کردم. نمی خواستم مایه ناراحتی مادر عزیزم باشم.
اما همچنان منزوی بودم. احسان اما زودتر از من از پوسته انزوا در آمد و دوستان همکلاتسش در این موضوع نقش بسزایی داشتند.
او فوتبال در گل و لای را تجربه کرده بود درحالیکه تصورش هم برای پسر عموی متمولمان سخت بود.
من بشدت تنها بودم . یک روز که تنهاییی بهم سخت فشار آورده بود از مادر اجازه خواستم تا به کوچه بروم.
اما چند قدمی در کوچه مان نرفته بودم که یک سگ بزرگ را مقابل خودم یافتم. خون در رگهایم منجمد شده بود.
اولین قدم را که بسویم برداشت پا به فرار گذاشت او هم با سرعت پشت سرم می دوید و پارس می کرد.
همینطور که هوای پشت سرم را داشتم محکم به کسی برخورد کردم. رویم را برگرداندم . دختری بود ریزنقش و هم قد و قواره خودم.
خواستم فرار کنم که دستم را محکم گرفت و اجازه نداد . سگ ایستاده بود و پس چند دقیقه زوزه صعیفی سرداد و رفت.
تعجب کردم. پرسیدم :
- چطور اینکارو کردی؟؟
- کاری نداره. هرچی بیشتر بترسی سگ جیگردارتر میشه.
از حرف زدنش خوشم آمد بامزه بود . از او پرسیدم :
- اسمت چیه ؟
- نسرین. تو چی؟؟
سالومه
- سالومه؟؟؟ یعنی چی؟؟
- مادرم میگه اسم یه گله اما بابام میگه سالومه یعنی صلح و آرامش.میگه وقتی دنیا اومدم اوضاعمون خیلی تغییر کرد. غم به چهره ام بازگشت.
- سالومه چی شد بخدا نمی خواستم ناراحتت کنم.
- نه تقصیر تو که نیست. تقصیر عموی بد منه. اون خیلی بیرحمه.
- چرا... و من همه داستان زندگیمان را برای او تعریف کردم با تحلیل کودکانه خودم. او هم گفت :
عوضش من و تو می تونیم با هم دوستای خوبی باشیم. دوتا دوست راست راستی.
پریدم تو بغلش.
- هی اینطوری نه. اول باید دست بدیم بابام میگه نشونه دوستیه.
و این آغاز دوستی من و نسرین بود. خانه آنها در کوچه فرعی بود که درون کوچه ما بود. از آن روز من هم از لاک خودم بیرون آمدم.
باز هم فریاد شادی من و احسان در خانه می پیچید و این قوت فلبی برای مادر بود.
کم کم سن مدرسه رسید و من و نسرین با هم به مدرسه رفتیم.
چند سال پیش نسرین خانه شان را عوض کرد. و ما هم که پس اندازمان به اندازه خرید خانه رسیده بود به اصرار من و حمایت نامحسوس احسان ما هم به آن محله رفتیم.
دلیل اصرار خودم را می فهمیدم اما حمایت احسان رانه. اما آن را به حساب علاقه بینمان گذاشتم.
**********
اینم یه ترمیم رمانتیک ببینم دوستان چه می کنند.

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

دوشنبه 14/1/1391 - 23:20 - 0 تشکر 444301

می دانستم حتما نسرین ازاینکه موضوع را به او نگفتم نار احت می شود. مرور گذشته ها انرژی زیادی از من گرفته بود. به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم ساعت از هشت شب گذشته بود. آبی به سروصوتم زد. این خواب چندساعته حسابی حالم را سرجایش آورده بود. در  اولین فرصت به نسرین زنگ زدم.


اما انگار منتظر من باشد سریع گوشی را جواب داد.


- سلام خانوووم. چی شد بالاخره از خواب زمستونی بیدار شدی؟؟


- سلام. مثل اینکه من تلفن کردمااا.


- عجب. پس مامانت نگفت من تلفنتنو سوزوندم. این دستگاهی که شما باهاش حرف می زنی جدید نصب شده. متوجه بوی  نوییش نشدی؟!


- خب حالا نمکدون. چیکارم داشتی؟!


- حالا تو اول بگو که زنگ زدی. حق تقدم با توئه...

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

سه شنبه 15/1/1391 - 9:24 - 0 تشکر 444314

درود بر شما


به احتمال قوی خودتون تنها باید داستان را به سرانجام برسانی


و ما منتظر انتهای آنیم.


موفق باشی عزیز

سه شنبه 15/1/1391 - 11:28 - 0 تشکر 444335

خب بله درسته . مثل اینکه تنها باید ادامه بدم.


**********************************


- خب راستشو بخوای می خواستم راجع به موضوعی که ظهر نشد بهت بگم صحبت کنیم.


- آهااان. نشد یا نخواستی و محرم ندونستی؟!


- اذیت نکن دیگه . ظهر شرایطشو نداشتم. والا تو که از همه جیک و پوک من خبر داری.


- اذیت چیه بابا. من که چیزی نگفتم. خب حالا میگی یانه؟!


- آره. یادته یه بار چندسال پیش که تازه با همدیگه آشنا شده بودیم داستان عمو و خونوادمو برات گفتم.


- آهان همون روزی که من حماقت کردم و نجاتت دادم؟! عجب روزی بود..! اگه ده دقیقه تو بقالی بیخودی وایساده بودم اینطوری یه عمر گرفتار نمی شدم!


- تو کی می خوای جدی باشی؟!


- هستم!!


- از کی؟؟


- از همین دو سه چهار ثانیه پیش. کنتورم که نداره.


- حالا بگم یانه؟!


- بفرمایید. گوشم با شماست.


- حالا عموی گرامی بنده برگشته و تازه یادش افتاده یه داداشی هم داشته و رفت و آمدشم کم کم داره زیاد میشه.


- خب چه اشکالی داره. مگه تو همیشه از اینکه فامیلاتون دور و برت نیستن شاکی نبودی؟!


- اونایی که من می خواستم هیچوقت نبودن ولی اینکه کینه اش مثل قارچ تو دلم رشد کرده حالا باید پیداش بشه؟!


- پس همینه که این چند روز اینهمه تو  همی. حالا نمی دونی چیکار داره؟


- نه وقتی میاد یراست میره اتاق بابا. جالب اینجاس که حتی مامانم کنجکاوی نمی کنه!


- خب طبیعیه. تو خودت گفتی مامانت از نبش قبر کردن گذشته ها بیزاره.


- آره. ولی این یه مورد خاصه. نقطه عطف گذشته مونه.


- به نظر من خیلی حساسیت نشون نده. سعی کن نادیده اش بگیری. فکر کنی اصلا نیومده.


- تو بودی می تونستی؟!


- اقلا سعی می کردم. از اینهمه حرص خوردن که بهتره.


- خب حالا تو چیکارم داشتی؟!


- وای داشت کم کم یادم می رفتااا. به دادم برس سالومه!


- باز چی شده؟!


- مادر گرامی کمر بسته که منو بفرست خونه بخت و بشم بدبخت.


- این دفعه کیه؟


- دست گذاشته رو یکی که هیچ بهونه ای واسه رد کردنش ندارم. تو رو خدا یه کاری بکن. من کلی برای خودم برنامه ریختم.


- حالا شرایطش چه جوریه؟!


- نمی دونم سرش خورده تو دیوار. مخش عیب پیدا کرده دست گذاشته رو من و هر چی مامان خانوم میگه  بی برو برگرد جوابش چشمه!!


- همون سرش خورده تو دیوار. نگفتی شرایطشو؟


- دانشجوی فوق لیسانس ... اسم رشته اش یادم نیست.


- آخه چرا؟! تو که می خواستی درس بخونی چرا بهشون نمیگی؟


- آقارو باش. چند روزه دارم همینو میگم. اوناهم میگن با درس خوندنش کوچکترین مشکلی نداریم. تازه خودشون کلی موافقن.


- باشه الان که فکر خود منم جمع و جور نیست ولی یه فکری می کنم.


- دستت درد نکنه . دعا می کنم عموت دیگه از چند مایلی خونتونم رد نشه.


- امیدوارم. کاری نداری؟


- نه خداحافظ.


گوشی را که سر جایش گذاشتم تازه متوجه احسان شدم که به چارچوب در تکیه داده بود و مرا نگاه می کرد. وقتی نگاه مرا هم متوجه خودش دید سرش را به نشانه تأسف تکان داد.


منم برای اینکه کم نیاورم با  مقابله به مثل کردم.


- معلومه حال کی تأسف داره. تلفن سوخت. به کدوم خبرگزاری مخابره می کردی خبرای دست اول فامیلو؟؟


- اووووه. همچین میگه فامیل هر کی ندونه فکر میکنه یه ویستایی فک و فامیل دورمونو گرفتن.


- خب حالا همین یکی و نصفی.


- نصفه اش دیگه کیه؟؟


- نصفشم تو راهه و من اجازه ندارم به جتابعالی بگم.


- چرا؟


- چون فریاد های شما فاتحه دیوار صوتی رو می خونه چه برسه به این چارتا پاره آجر کلبه فکستنی .


- هر کی می خواد باشه. مشاور متخصصم گفته نادیده بگیرم و من سعی می کنم اینکارو بکنم!


چند دقیقه ای در سکوت گذشت.


احسان با لحن جدی گفت :


- به چی فکر می کنی؟؟؟


- به خواستگار جدید نسرین!


-خواستگار؟؟؟ مگه دوستت چند سالشه که اینهمه عجله داره؟


- بیچاره خودش اصلا عجله نداره. اما خانواده اش چرا! دارم فکر می کنم ببینم میشه یه راهی پیدا کرد که سرشو بکوبونیم به طاق...

. امام علي (ع) مي فرمايند بهره خرد پند گرفتن واحتياط است و دستاورد ناداني غفلت و فريب خوردگي. و باپاکدامنان و فرزانگان بنشين وباانان زياد گفتگو کن زيرا اگر نادان باشي تورا دانش اموزند و اگر دانا باشي بردانش تو افزوده شود. خداوند به ماتوفيق بندگي بي چون وچرابده. اللهم عجل لوليک الفرج والعافيه والنصر.

منتظر شما در انجمن زن ريحانه آفرينش . کليک کن دوست عزيز

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.