• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2875)
سه شنبه 29/9/1390 - 10:22 -0 تشکر 404045
به یاد شهید تهرانی مقدم

 

 

 

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 10:28 - 0 تشکر 465043



¤ و سوال آخر؛ به نظرت یك فرزند شهید حتما باید مثل پدرش باشد؟ چرا جامعه چنین تصوری دارد، نمی شود خط فكری اش فرق داشته باشد؟




(با خنده) نمی دانم ولی تا حالا كه خیلی شده! سنی كه پدرش را از دست می دهد مهم است اما به نظرم نقش مادر خیلی مهم تر است. حتی در زمان حیات پدر، این مادر است كه با رفتار، نه گفتار خودش، نشان می دهد كه چقدر بچه باید به پدرش احترام بگذارد. حتی اگر پدر نقصی دارد، مادر باید پوشاننده آن نقص باشد. ما در زندگیمان از مادرم یاد گرفتیم كه همه چیز را و بهترین ها را بابا می داند. البته فرق امثال من با بقیه فرزندان شهدا این است كه ما بیشتر توانستیم از وجود پدر استفاده كنیم. پس وظیفه ما خیلی سنگین تر است نسبت به كسانی كه یك سال بیشتر نداشتند كه پدرشان را از دست دادند! اما من فكر می كنم چون پدرم عاشقانه به ما محبت می كرد، اصلا نمی توانم راهی غیر از ایشان را در پیش بگیرم.






خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:26 - 0 تشکر 575173




گفتگو با همسر شهید طهرانی مقدم



حاج حسن آقا آن موقع که اقدام به ازدواج کردند از مادیات هیچ چیز نداشتند، فقط توکل و توسل شان را به خدا کردند و زندگی با بنده را شروع کردند. همیشه هم می‌گفتند من گاهی پنج تا شش ماه پیش شما نیستم و به منطقه اعزام می‌شوم امکان شهادت و جانبازی‌ام نیز وجود دارد همه اینها را خودشان برایم گفتند و من نیز همه این‌ها را قبول کردم



خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:27 - 0 تشکر 575174


به گزارش فرهنگ به نقل از فارس، شهید حسن طهرانی مقدم در 21 آبان 1390 در ملارد کرج بر اثر انفجار به شهادت رسید. این خلاصه ترین و مختصرترین خبری بود که می‌شد از دانشمندی مانند حاج حسن مخابره کرد. صدای انفجار به حدی بود که تمام پایتخت را لرزاند. لرزشی که همه را از وجود پدر موشکی‌ای چون حاج حسن طهرانی مقدم آگاه کرد.


ایشان انقدر شخصیت برجسته معنوی و علمی و نظامی داشت که هر کس بخواهد به نحوی خودش را به او منتسب کند. خیلی‌ها وقتی خبر شهادت را شنیدند شروع کردند و به عنوان دوست و هم رزم و ... از ایشان خاطره تعریف کردن. همان ها که تا روز قبل از این حادثه شاید جمعا چند ساعت بیشتر او را نمی ‌شناختند. به هر حال آشنا بودن با چون آدمی پزی بود که هر کسی نمی توانست از ان صرف نظر کند.



آنچه می‌خوانید گفتگو با همرزم و همسر مجاهده این سردار عالی‌قدر خانم حیدری است که شاید جزو معدود افرادی باشد که بتواند حق مطلب را راجع به شخصیت حاج حسن از بعد زندگی خصوصی‌اش بیان کند
.


خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:30 - 0 تشکر 575175



درباره زمان ازدواج نحوه آشنایی و مسائلی که از بعد ازدواج با این شهید ارجمند در زندگی مشترک شما گذشت بفرمایید.



*حیدری: هنوز نوزده سال نداشتم که خوابی دیدم که برایم در آن زمان بسیار شیرین بود - خیلی اهل خواب نبودم در خواب دیدم که دو نفر خانم بسیار محترم به عنوان مهمان وارد منزل ما شدند، خود را از طرف امام رضا (ع) معرفی کردند و هدیه‌ای که در دست داشتند به من دادند همان زمان با خوشحالی هدیه را باز کردم که سجاده‌ای سبز رنگ به همراه مهر و تسبیح بود که بیدار شدم. اندک زمانی نگذشته بود که خانواده آقای مقدم برای خواستگاری به منزل ما آمدند همیشه این خواب را با آمدن آنها یک خاطره شیرین ذکر می‌کردم.

اما بحث ازدواج ما بدین صورت پیش آمد.

که می‌گویم یکی از دوستان خیلی صمیمی حاج آقا در سال‌های بعد از انقلاب اسلامی، یک خانواده محترمی بودند. او دو دوست بعد از زمان جنگ در فراز و نشیب‌های انقلاب و همان سال‌های اوایل و 1357 به بعد، خاطرات زیادی با هم داشتند و مسیر‌های مشترک زیادی را با هم طی کردند. تا ین که زمان جنگ فرار رسید و در همان ابتدا دفاع مقدس جناب عبدالرضا لشکریان شهید شدند.

بعد از شهادت ایشان، برادر همین شهید عزیز با خواهر من در اوایل 1361 ازدواج کردند. این ازدواج صمیمت و همچنین شرایط خوبی را ما بین خانواده‌ها فراهم کرد، تا اینکه آن خانواده محترم بعد از آشنایی با خانواده ما، به حاج آقا پیشنهاد کردند که مرا برای ازدواج به آقای طهرانی مقدم که دوست صمیمی شهید عزیز این خانواده یعنی آقای عبدالرضا لشکریان بوده معرفی کنند. آن زمان خواهرم تازه ازدواج کرده بود و به سبب خرج و مخارج آن عروسی، مادرم شرایط لازم و آمادگی برای ازدواج دختر بعدی خود را نداشت، به همین دلیل ابتدا رد کردند که آقای مقدم برای خواستگاری به منزل ما بیایند ولی بعد از اصرارهای زیادی که از طرف خانواده آقای مقدم شد، برنامه ازدواج ما پا گرفت و مدتی در حدود نه ماه طول کشید. اما ازدواج ما فراز و نشیب‌های زیادی به همراه داشت...




خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:31 - 0 تشکر 575176





*چرا؟



حیدری: به خاطر این که زمان جنگ بود سال 1362 و در اوج عملیات‌های سنگین آن زمان، حاج حسن آقا هیچ گونه وقت حضور نداشت. فقط در جلسه اولی که آمد، یک صحبت کوتاهی انجام شد. به علاوه برگزاری مجلس نامزدی ما سه نوبت طول کشید، برنامه‌هایی پیش می‌آمد که با وجود آنکه همه افراد دو خانواده برای برگزاری مراسم نامزدی ما جمع می‌شدند ولی خود حاج آقا نمی‌توانست حاضر شود. برای بار سوم نیز پدر من که با این برنامه موافق نبود، خانواده آقای مقدم را رد کرد ولی در هر صورت و وجود آن همه فراز و نشیب‌ نتیجه‌اش این شد که ما در هفتم بهمن ماه 1362 ازدواج کردیم.




خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:32 - 0 تشکر 575177



گویا نحوه آمدند و حضور یافتن ایشان در مراسم خواستگاری هم جالب بوده.




حیدری: حاج حسن، پسری بیست و یک ساله و خیلی شاداب و خندان و سر حال بود اما وضع آراستگی‌‌اش هم برای من جالب می‌نمود. مثلا آن موقع آستین‌های پیراهنش باز بود و کفش کتانی اش خاکی بود، چون مستقیما داشت از جبهه می‌آمد و حاجیه خانم والده شان هم وادارش کرده بود که حتما بیاید.


خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:34 - 0 تشکر 575178



مثل اینکه اینگونه خواستگاری و ازدواج کردن، خاص آن زمان بوده.




حیدری: بله، علت اینکه آن طوری آمده بود، این بود که می‌خواست بگوید که من همین گونه هستم، یعنی من همینی‌ام که می‌بینید، اگر مرا این طوری قبول می‌کنید به رایزنی‌ برای ازدواج ادامه دهید، چون این طور نیست که حالا بخواهم برای پا گرفتن این قضیه لباس مرتب بپوشم... اتفاقا آن موقع همین امر برای خانواده ما خیلی تعجب آور بود اما عمل ایشان برای خود من خیلی دلنشین بود که به خاطر این مساله نرفته بود اقدامات اولیه و مرسوم را انجام دهد تا مثلا خودش را طور دیگری نشان داده باشد. ظاهرا و باطن شهید مقدم، همانی بود که اولین بار آمد و نشان داد و در واقعیت هم همین طور بود. ایشان به من گفتند توی این دنیا فقط یک دستگاه موتور سیکلت دارم، که آن موقع یک موتور سنگین محسوب می‌شد و واقعیت هم چیزی جز این نبود.


حاج حسن آقا آن موقع که اقدام به ازدواج کردند از مادیات هیچ چیز نداشتند، فقط توکل و توسل شان را به خدا کردند و زندگی با بنده را شروع کردند. همیشه هم می‌گفتند من گاهی پنج تا شش ماه پیش شما نیستم و به منطقه اعزام می‌شوم امکان شهادت و جانبازی‌ام نیز وجود دارد همه اینها را خودشان برایم گفتند و من نیز همه این‌ها را قبول کردم



خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:35 - 0 تشکر 575179



اصلی ترین علتی که شما ایشان را به همسری قبول کردید چه بود؟




حیدری: آن خلوصی بود که در وجودش داشت، خیلی صادق بود، در همه کارها، صحبت‌ها و حرف‌هایشان یک پاکی و صداقت خاصی جاری بود. این که از مادیات چیزی نداشت، اصلا برای من مهم نبود، چون فکر می‌کردم که اگر یک زن و شوهر با هم و در کنار یکدیگر باشند می‌توانند فراز و نشیب‌های زندگی را با موفقیت طی کنند. برای من، فقط این مهم بود که زندگی‌مان خدایی باشد، چون فکر می‌کردم مال و اموال را خدا می‌رساند و همان طور که همه چیز به دست خدا است، مال هم دست خدا است و برای‌مان می‌آورد.



خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:36 - 0 تشکر 575180



خب، شما که جوان بودید وقتی آن وضعیت ظاهری را به آن شکل دیدید، با خودتان نگفتید شاید تظاهر باشد؟


حیدری: نه، صادق بودنش کاملا مشخص بود، چون در حرف‌هایش صداقت کامل داشت خب، هیچ وقت کسی در همان جلسه اول نمی‌آید بگوید من شهید می‌شوم و مدت سه ماه یا شش ماه نیست و چون من همین برنامه را ادامه خواهم داد، شما باید این شرایط را بپذیرید... در هر صورت این حرف‌ها نشان دهنده این بود که می‌خواد با همه آن فراز و نشیب‌ها راه مقدسش را ادامه بدهد



*گویا وقتی که عقد کردید، ایشان دوباره رفتند به جبهه؟


حیدری: بله، عقد و ازدواج‌‌مان هم زمان در یک روز بود، ایشان دو روز بعد از ازدواج‌مان، به منطقه رفتند و سه ماه بعد آمدند؛ زمان عملیات خیبر بود. ناگفته نماند که عقد ما توسط حضرت امام خمینی (ره) انجام شد.



خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 30/8/1391 - 15:39 - 0 تشکر 575181



می‌توانید توضیح دهید که مراسم عقد چگونه گذشت؟


حیدری: زمان عقد، بهمن ماه بود و هوا خیلی سرد بود ما صبح با همدیگر رفتیم البته حاجیه خانم مادر حاج آقا هم با ما بودند. ملاقات کننده‌های زیادی به حسینه آمده بودند، آنجا پر از جمعیت بود. ما رفته بودیم آن جا که حضرت امام را ببینیم، از این طرف آقای محلاتی آمدند و حاج حسن آقا را بردند. بعد هم آمدند دنبالم، مرا بردند پیش حضرت امام و معظم له عقد را جاری کردند. دو سه روز بعدش هم مراسم عقد و ازدواج مخصوص خودمان، با حضور خانواده‌ها برگزار شد که هر دو عقد و عروسی در یک روز بود. اولین دیدار ما بعد از گذشت دو روز از عروسی که در این روز آقای داماد به جبهه رفتند، سه ماه بعد بود.




*حس واقعی‌تان از این که تصمیم به ازدواج با چنین شخصیتی گرفته بودید چه بود؟


حیدری: فضای آن موقع جامعه به همه ما خیلی کمک می‌کرد، فضای وقت جامعه، فضای جبهه و جنگ و شهادت وقت شهادت و ایثارگری بود، به خصوص که خانه ما نزدیک بیت رهبری در نزدیکی جماران بود. من خوشحال بودم از انتخابی که کرده بودم و هیچ وقت ناراحت نبودم. فکر می‌کردم، این کمترین کاری است که می‌توانم انجام بدهم. چون همه این چیزها را قبلش حاج آقا به من گفته و مرا آماده کرده بود. هر دفعه هم که رفته از زیر قرآن ردش می‌کردم و آرزو می‌کردم بتواند با پیروزی و موفقیت برگردد.



خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.