• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2885)
سه شنبه 29/9/1390 - 10:22 -0 تشکر 404045
به یاد شهید تهرانی مقدم

 

 

 

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 23/3/1391 - 11:43 - 0 تشکر 461116







¤ پس باید بگویم، پدرت در هیچ قالبی نمی گنجید!




دقیقا! پدر آن قدر مهربان و جذاب بود كه همه می توانستند با او ارتباط برقرار كنند. خودش را محدود نمی كرد. بگذارید یك خاطره برایتان تعریف كنم؛ یك روز در باغ یكی از دوستان بابا، مهمان بودیم. از دوستان قدیمی شان بودند. شاید بتوانم بگویم 180 درجه با هم فرق داشتند. من با خنده به بابا می گفتم، كسی باورش می شود كه شما چنین دوست هایی هم داشته باشی؟! آخه شما چه نقطه اشتراكی با آنها دارید؟! تازه این قدر هم تحویلشان می گیری! حواست بهشان هست، طوری كه هر كدام فكر می كنند بهترین و صمیمی ترین دوست شما هستند!
باورتان نمی شود با آنكه آنها به لحاظ اعتقادی كاملا با بابا فرق داشتند اما نوع برخورد محترمانه پدرباعث شده بود كه فوق العاده با احترام با پدر رفتار كنند. همین هایی كه شاید بلد نبودند نماز بخوانند، وقتی بابا دعای سمات می خواند، آمده بودند پشت سر بابا نشسته بودند و دعا می خواندند! واقعاً خودش را در هیچ قالبی محدود نمی كرد، چنین آدم هایی در قشر مذهبی كم پیدا می شوند. او روحیه شادی و عشق را به همه می داد به همین خاطر همه عاشقش می شدند.






خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 23/3/1391 - 11:45 - 0 تشکر 461117







¤ این تك بعدی نبودن را از شما هم می خواستند؟




من دبیرستانم یك مدرسه فوق العاده مذهبی بود و علاقه زیادی هم داشتم الهیات بخوانم اما بابا می گفت جامعه فقط این ها نیست. بهتر است قشرهای دیگر را هم ببینی. دوست نداشت یك بعدی بودنمان را؛ آن افرادی كه فقط خودشان را قبول دارند. چون وقتی آدم فقط با یك گروه باشد، نگاه درستی به جامعه ندارد. دوست داشت نگاه باز و درستی داشته باشیم.



من كارشناسی را جامعه شناسی خواندم كه تجربه خوبی بود و بعد در ارشد، علوم قرآنی. الان می بینم كه چقدر نگاهشان درست بود.






بابا به علم خیلی اهمیت می داد، می گفت فقط دكترا. حتی مادر هم الان استاد حوزه هستند. وقتی ازدواج كردم پدر به همسرم هم تأكید كرد كه درسش را ادامه دهد. می گفت نه اینكه فقط مدرك بگیرید بلكه در كارهایتان خلاقیت داشته باشید. همیشه احساس می كرد كه خیلی نسبت به این كشور مسئولیت دارد. برای همین هم بود كه آقای خامنه ای گفتند حاج حسن هر قولی به من داد عمل كرد.








خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 23/3/1391 - 11:47 - 0 تشکر 461119





¤ با این توضیحات بارزترین ویژگی پدرت چی بود؟




رفتار كریمانه پدر.

روزی نبود كه در خانه ما بسته باشد. آنقدر نیازمند مراجعه می كرد، نه فقط در باب مسائل مالی، بلكه در خیلی امور از بابا مشورت می گرفتند. به محض اینكه شب پدر می آمدند، زنگ در بود كه به صدا در می آمد. انگار كشیك می دادند تا پدر بیاید. بابا با آن كه خسته و كوفته بود اما باز ساعت ها دم در بود! مامان می گوید، الان فكر می كنم شاید پدرت راحت شد، چون مواقعی كه كاری ازدستش برنمی آمد خیلی اذیت می شد و تحت فشار بود.




جالب است خیلی ها بهمان می گویند الان می آییم دم درخانه تان اما در نمی زنیم، همان پشت در می نشینیم و به یاد آن وقت هایی كه حاجی به حرف هایمان گوش می داد، گریه می كنیم!
به نظرم الان كه بابا شهید شده، اتفاقا دستش بیشتر باز شده، خیلی ها می گویند كه ما به حاجی توسل می كنیم و حاجت هایمان را هم می گیریم.




ویژگی بارز دیگر بابا این بود كه كوچك ترین خوبی فرد را بزرگ می كرد و به دیگران می گفت. این قدر بزرگ می كرد كه تو با خودت فكرمی كردی، چه كار كردی! تو دنیای الان كه آدم ها سعی می كنند اصلا خوبی های تو را به روی خودشان نیاورند یا حتی خیلی كوچك نشان بدهند، این ویژگی بابا خیلی جالب بود.




ویژگی بارز دیگر پدر، احترام بسیار فوق العاده به مادرش بود. پدربزرگ فوت كرده بود. پدر مدام دست و پای مادرش را می بوسید، قربان صدقه اش می رفت؛ خاكسار بود!




خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 23/3/1391 - 11:48 - 0 تشکر 461121





¤ خودت هم در طول این مدت به بابا توسل كردی؟




خیلی. گاهی قشنگ به دلم می افتد كه 2ركعت نماز برایش بخوانم. (با خنده) خیلی زمان نمی برد كه به بابا می گویم: بابا! لااقل بگذار 24 ساعت بگذرد بعد كارم را درست كن! كلا بعد از شهادت، بابا كاملا تو زندگی ام حضور دارد و احساسش می كنم.






خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 23/3/1391 - 11:48 - 0 تشکر 461123

ادامه دارد.........




خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 10:23 - 0 تشکر 465035

¤ جالبه، خیلی از خانواده شهدا روی این مسأله تأكید می كنند؛ حضور شهیدشان بعد ازشهادت. می توانی برایم یك مصداق بیاوری؟




من خیلی خواب بابا را می بینم. به محض این كه كاری برایش انجام می دهم، به خوابم می آید و تشكر می كند. حتی گاهی قبل از اینكه آن كار را نجام دهم! (با خنده) روحیه اش را هنوز از دست نداده.
اما مصداق؛ یك روز، مراسمی دعوت بودیم، بندگان خدا خیلی اصرار كرده بودند كه برویم، اما من خیلی سختم بود و نمی توانستم خودم را راضی كنم كه بروم. یك روز سه شنبه عصر رفتم سر مزار بابا. كلی گریه كردم و گفتم: من چی كار كنم، هم دلم رضا به رفتن نیست و هم از طرفی نرفتنم بد است و آنها ناراحت می شوند. همان شب خواب بابا را دیدم. من گریه می كردم و بابا هم نوازشم می كرد. بهم گفت: زینب! دوست دارم مهمانی را بروی و لباس نو هم بخری!




فكر كنید آن روز برف خیلی سنگینی در تهران آمده بود و من مانده بودم چطور با یك بچه كوچك بروم لباس بخرم! با هر سختی بود رفتم اما نمی دانم چطوری شد كه فراموش كرده بودم پول بردارم! به مادر كه زنگ زدم، اتفاقا همان نزدیكی ها بود. بهم گفت چون امروز عید است من نیت كرده بودم برای همه شما هدیه بخرم! حالا فكر می كنید پولی كه مادر با آن برایم لباس خرید چه پولی بود؟ حقوق آن ماه پدر بود! یعنی خود پدر، برایم لباس خرید! به خودم می گفتم چه اتفاق دیگری باید بیفتد كه من باور كنم، كه هست و واقعا حضور دارد؟!








خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 10:23 - 0 تشکر 465036





¤ زینب! دخترها معمولا وقتی ازدواج می كنند و می خواهند از خانه پدرشان بروند، خیلی برایشان سخت است. معمولا حرف های پدر، چنین مواقعی خیلی آرامش بخش است. تو هم كه این قدر بابایی هستی. یادت هست پدرت چی بهت گفت تا دلت آرام شود؟




بابام كه بدتر بود! اگر بدانید ما چه مصیبتی داشتیم! قبول نمی كرد، نه اینكه با همسرم مشكل داشته باشد، اصلا كلا هر وقت خواستگار می آمد، بابام عزا می گرفت. اگر ازدواج سنت پیامبر نبود، اصلا نمی گذاشت ازدواج كنم. فاطمه، خواهرم تعریف می كند كه بابا تا مدت ها بعد از رفتن تو بی قرار و بیشتر تو خودش بود. پدرم تا چند وقت بعد از ازدواجم هنوز با همسرم سرسنگین بود. طوری كه دیگران هم می گفتند! بعد كم كم خیلی راحت شدند با هم.






خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 10:24 - 0 تشکر 465037





¤ وقتی محمدطه به دنیا آمد، واكنش پدرت چه بود؟




خیلی خوشحال شده بود به خصوص كه فهمید پسر است، جشن گرفت. بابا خیلی روحانیت را دوست داشت اما ما اصلا روحانی در فامیلمان نداریم. می گفت این باید عالم دین شود؛ مرجع تقلید شود. (باخنده) حتی همیشه می گفت حالت سر محمدطه خیلی برای عمامه خوب است! وقتی هم كه آقای خامنه ای آمدند منزلمان، به ایشان گفتم خیلی دعا كنید محمدطه عالم دین شود چون پدرم خیلی دوست داشت. وقتی محمدطه به دنیا آمد، جمعه بود و اولین دعای سمات را بابا در گوش او خواند.






خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 10:26 - 0 تشکر 465038





¤ آخرین تصویرت ازپدرت؟




درست روز قبل از شهادتش، رفته بودیم بیرون. كلی گفتیم و خندیدیم. نزدیكی های ظهر بابا گفتند كه می رود نمازجمعه و زود برمی گردد. امكان نداشت كه نماز جمعه اش ترك شود. ما هرچه اصرار كردیم، به شوخی می گفتیم بابا! حالا كه امروز دارد این قدر خوش می گذرد، نرو. ما قول می دهیم به هیچ كس نگوییم اما آخر سر هم قبول نكرد كه نرود. قول داد كه تا 3 برگردد كه اتفاقا سر ساعت برگشت. ناهار را خوردیم و قرارشد كه زود برگردیم منزل كه پدر برود سر كار.
بابا روی لباس پوشیدنش حساس بود. هركسی كه ایشان را می شناخت، می گوید كه او خیلی شیك و مرتب بود. آن روز هم حسابی شیك كرده بود؛ شلوار قهوه ای، كت خردلی با یك پیراهن آجری و كفش های قهوه ای واكس زده. حالا فكرش را بكنید، داشت می رفت بیابان اما معتقد بود همیشه باید مرتب و شیك باشد. مفاتیحش را هم همراهش برد تا در طول راه دعای سماتش را بخواند.






خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 4/4/1391 - 10:27 - 0 تشکر 465040






¤ الان كه بی تاب می شوی و دلت خیلی تنگ می شود، چطور خودت را آرام می كنی؟




بیشتر به این خاطر كه نتوانستم از ایشان استفاده كنم، بی تاب می شوم. با خودم می گویم چنین آدمی كنار من بوده ومن مدام می گفتم بابا! از فلان شهید بگو. هیچ وقت از خودش نپرسیدم. الان موقع كتاب نوشتن چیزهایی را می فهمم كه خیلی غبطه می خورم و بی تاب می شوم. اما آن چیزی كه آرامم می كند، این آیه است:
« و الّذین آمنوا و اتّبعتهم ذرّ یّتهم ب یمان ألحقنا ب ه م ذرّ یّتهم و ما ألتناهم م ن عمل ه م م ن شی ء كلّ امر ئ ب ما كسب رهیأ »¤
آنهایی كه خیلی جایگاهشان بالا است، فرزندانشان را بهشان ملحق می كنیم با آنكه فرزندانشان خیلی پایین تر از آنها هستند و خداوند در ادامه آیه می فرمایند: به خاطر اینكه فرزندانشان را به آنها ملحق می كنیم از عمل آن فرد كم نخواهیم كرد. دلم به همین آیه خوش است. یك چیزی از درونم فریاد می زند، اگر الان دلت تنگ شده و نمی توانی ببینی اش حداقل یك كاری كن كه یك روزی بتوانی او را ببینی.






خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.