*به غیر از توصیه پدر و مادرتان، چگونه آن شرایط را برای خودتان هضم میکردید؟
حیدری: من حدود پنج سال در یک اتاق زندگی کردم. پنج سالی که شاید نزدیک چهار سال از آن را حاج آقا کنارم نبود. چرا میگویم چهار سال؟ به خاطر اینکه تمام روزهایی را که حاج آقا می رفت یادداشت میکردم مثلا امروز که شنبه می رفت مینوشتم. تاریخ شنبه هفته دیگر را هم که میآمد مینوشتم. حتی ساعتهایش را هم یادداشت میکردم. یک دفترچه خاطرات مخصوص به خودم داشتم. بعدها که جنگ تمام شد حاج آقا وقتی میخواست بداند که چند روز در جبهه بوده از دفترچه خاطرات من اینها را برداشت و خیلی از این بابت تشکر کرد که من خیلی دقیق میتوانم روز رفتنم و آمدنم به جبهه را از روی دفترچه شما ثبت کنم. آمار روزها را که در آورده بود حتی یک رز هم عقب و جلو نشده بود.
خب من این شرایط جدید را پذیرفته بودم که همسرم این طوری است و باید با این شرایط کنار آمد.
چه بهتر اینکه آدم وقتی یک زندگی خدایی دارد زندگی که اهل فیض میفرمایند: در زیر سایه اهل بیت باشد خودم قبول کرده بودم که باید خیلی از مسائل را بپذیرم و حرف اول ما هم احترام به بزرگترها بود و حالا که همسرم نیست خانواده همسرم حضور دارند حاج خانم همیشه برنامهها و فعالیتهای مخصوص جبهه و جنگ داشت. آن خانه یک مرکزی برای تهیه مربا و ترشی و ... برای رزمندگان بود. مثلا همین مربا را که میگویم به خاطرش میرفتند به باغی در دماوند و چند تن سیب میآوردند نصف حیاط پر از سیب میشد. بعدا یک هفته از صبح روزانه بیست نفر خانم میآمدند و تا شب اینها را پوست می کندند و مربا درست میکردند و به صورت جعبه در کامیون به جبهه می فرستادند.
یا وقتی میخواستند ترشی درست کنند البته ترشی در جبهه خیلی لازم نبود ولی ایشان اینقدر اعتقاد داشتند که همه چیز باید در جبهه شرایطش فراهم باشد یا حالا چیزهای مختلفی دیگری که درست میکردند. بعد از جنگ هم که جهیزیه درست میکردند. در واقع یک خیریه ای بود که حاج خانم بعد از شهادت پسرشان علی طهرانی مقدم این کار را با بیست تا بیست و پنج نفر به صورت مستمر ادامه دادند. هر روز هم خودش بنده خدا برای اینها غذا درست میکرد شام درست میکرد. گاهی برای مردانی که در خانه بودند و اجازه می دادند که خانمشان برای کمک بیاید هم غذا درست میکرد.
نمیگویم راحت بود واقعا سخت بود ولی در هر صورت فضای خانه پدری ما یک فضای دیگری بود یکی زندگی معمولی و طبیعی بود ولی حالا آمده بودم در یک فضای بسیار جبههای. خانمها دائم از صبح تا شب کار میکردند فعالیت میکردند زحمت میکشیدند خب احساس میکردم اینها دارند کار میکنند سعی میکردم خیلی از مسائل رعایت شود و من هم عضو کوچکی از آن گروه باشم تا بتوانم کمک کنم.