تبیان، دستیار زندگی

سلام

از خانم ها وآقایون متاهل میخوام خاطرات بیاد موندنی خودشون از زندگی مشترکشون ،رو اینجا بنویسند

به نظرم هم برای دیگر متاهلین وهم برای ما مجردها خیلی خوب باشه

پس خواهش میکنم حتما بیاید بنویسید

که شاید ثواب هم داشته باشه،چون وقتی ما از زندگی پر عشق ومحبت شما با خبر بشیم،به زندگی وازدواج دلگرم هم میشیم

الته هم خاطرات خوب وهم بد رو بنویسید،چون هر دو درس آموزه

مثلا از توجه همسر یا حتی از بی توجهیش

تاجایی هم که مجبور نشدید،برای تشکر مطلب ننویسید،فقط روی گزینه موفقم کلید کنیدیا مخالفم

بسم الله

تشکر

سلام به rasoolalah عزیز
خیلی ممنون بابت ثبت این خاطره ها ، خوندنش هم لذت بخشه ...

NEL4 نوشته:

من از دست همسرم خیلی خیلی ناراحت بودم ولی وقتی ارسال بچه ها رو دیدم تازه یادم افتاد منم خاطرات خوبی داشتم. موقعیکه نامزد بودیم یه بار من مریض شدم و اداره نرفتم همسرم طبق معمول زنگ زده بود اتاقم و همکاران گفته بودن که نیومده با نگرانی زنگ زد به موبایلم و من گفتم کمی مریضم و گفت حتما برو دکتر من هم گفتم نه نمیرم حال ندارم پیاده برم و کسی خونه نیست که منو برسونه . بعد از کمتر از یکساعت دیدم خودشو رسوند خونمون (مرخصی گرفته بود) و منو برد مطب و کلی هم نگرانم بود 

خاطره ازniyaz-62:

سلام
منم یه خاطره بگم تا از قافله جا نیفتادم
شوهرم دوران عقدمون بخاطر كارش تو یه شهر دیگه بود . اولین باری بود كه بعد از عقد قرار بود برم دیدنش اونجا .
شب راه افتادم اونم اون شب كشیك بود . تمام طول راه در حال اس ام اس بازی بودیم

صبح ساعتای 7 رسیدم ترمینال همش چشمم دنبال شوهرم بود . از سالن انتظار كه اومدم بیرون یهویی دیدم بدو بدو با یه دسته گل داره میاد سراغم . روبه رو كه رسید دسته گل رو گرفت طرفم و گفت "سلام خوش اومدی عزیزم"


وای اینقدر ذوق زده بودم كه نگوووووووووو

خاطره بعدی:از نل

موقعی که عقد بودیم یه بار میخواستم برم جشن نامزدی دوستم ولی چون شب بود و فاصله زیاد همسرم منو رسوند و بیرون چند ساعت منتظر موند تا جشن تموم بشه و منو برگردونه (آخه دوستم همه دوستان را تنها و بدون همسراشون دعوت کرده بود.) تازه همسرم خوشحال بود که به من خوش گذشته و تونسته کمی باعث رفع خستگی من بشه و من بخاطر این کارش خیلی ممنونش بودم.

سلام
جناب رسول الله اینها را میذاری که همه را به ازدواج سوق بدی ولی به همه بگم گول این حرف ها نخورین این خاطرات همش دو روزه به مرور اینقدر مسئولیت و سختی رو دوششون میفته که از هر چی ازدواجه سیر میشن.
من شیطان نیستما:D
من همون یاس کبودم:d

سلام :

اگه ازدواج برپایه عشق باشه دو روزه نیست .

موفق و سلامت باشید .

سلام به rasoolalah عزیز
از ثبت خاطره های زیبات ممنونم واقعا لذت بخشه ...

سلام به خواهر خوبم خانم شیطان (لبخند)(شوخی کردم)یاس کبود گرامی
مگه تا حالا کسی گفته زندگی همه اش شیرینی ولذت وخوشی است ؟
همان کسی که اولین خاطره را از او نقل کردم در جاهای دیگر از همان سایت راه حل برای حل بعضی اختلافاتش را میخواست،یا این شخص آخر خانم (نل) عمدا اول پیامش را قرار دادم تا بدانیم هم خوشی داریم وهم ناخوشی واختلاف ،اما خاطرات شیرین یادمان نرود
هنر اینست که تلاش کنیم زندگیمان لذت بخش والهی باشد واختلافات را نیز مدیریت کنیم
اما اینکه نظر شما در مورد ازدواج اینست،(نظری شخصی است که) اگر بخواهید دیگران را از آن نهی کنید،باید بادلیل ومنطق عقلایی باشد
وگرنه اگر به فرض تقریبا محال کسی حرف شما را گوش کند وازدواج نکند ،وبه گناه(مرتبط با ازدواج نکردن)بیافتد،مسلم بدانید شما نیز در گناهش شریکید(هر چند او خود مختار است)(لبخند)(لبخند زدم تا بدانید با شما ویا نظرتان دشمنی ندارم
اما از آنجایی که میدانم شخص معتقدی هستید،خواستم این نکته را خدمتتان عرض کرده باشم
فعلا

سلام
مطمئن باشید اگه کسی بخواد ازدواج کنه به حرف من نیست انشاءالله همه پسر و دخترایه تبیانی خوشبخت بشن مادر:D
ولی اینو گفتم که از هول حلیم تو دیگ نیفتن:d

منم گفتم که تقریبا محاله،
هر چند دختر خانم ها فکر نکنند ما کشته مرده اونها هستیم
ولی خودم به شخصه ،خیلی دوست دارم ازدواج کنم اما با کسی که هم دنیام لذت بخش باشه وهم آخرتم آباد.

میگم چی میشه،یه روز خانم یاس کبود بیاد وخاطراتش خودش وهمسرش رو اینجا بنویسه،وبه این مطالبش بخنده(شوخی همراه با جدیت)