• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 3467)
سه شنبه 5/5/1389 - 20:24 -0 تشکر 215125
اشعار وحید ضیائی

آن ِ این عکس

دفتری از اشعار وحید ضیائی

 

بخوانید

 

 

 

 

 

 

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 20:57 - 0 تشکر 215183

دستی تکان دادی

در خامه ی رویا دستی تکان دادی

من بودم و تو ؛ ما
, دستی تکان دادی

گفتی غریبی مثلِ قلب ترک خوردم !

غمگین تر از تنها دستی تکان دادی

یکبار نه
! صد بار باریدی آغازم

اندوه باران را دستی تکان دادی

من ماندم و یک عشق
, یک اسکله خواهش

بانو چه بی پروا دستی تکان دادی

یادش بخیر آنروز , گفتم : نمی مانی !

لرزان پر از حاشا دستی تکان دادی !

امروز ,تو دوری , یک زنگ پر تشویش

دستی تکان دادی! «! قطع است ای بابا »÷

دستی تکان دادی بعد از هزاران ماه

: گوشی! دلم, دردا دستی تکان دادی

یعنی منم ای دوست از دور دست عشق

آن بغض را بگشا دستی تکان دادی

بغض هوا وا شد , باران سخن می راند :

: آنروز تا حالا دستی تکان دادی ؟!

یک شعر , یک پیوند , افسانه را ماند

افسانه ای مانا دستی تکان دادی !

یک لحظه , بوق آزاد , در خواب یا رویا

سهراب 1 مرد اما دستی تکان دادی!

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 20:59 - 0 تشکر 215188

غریبه

تو عین خاطره های غریبه می مانی

شبیه قصه آن شب همیشه بارانی !

که مرد حادثه خو بود و جاده سر تا سر

کمین نشسته ی او بود ماه آبانی

جناب شاعر خوش لهجه با شمیم غزل

نشست بر دل آن دختر بیابانی !

: عزیز!

شعر برایم عجیب زیبا بود

و در دلش : تو عزیزم , عزیز مهمانی!

همیشه نقطه ضعفش نگاه بود نگاه

تو چشم های تو وحشی چو موج طوفانی !

: عزیز چشم تو از جان من چه ها می خواست ؟

منی که خوش زده بودم به کوی نادانی !

همینکه باغ تو را شعر آبیاری کرد

و شاعر از تو سرودن گرفت پنهانی

کسی ندید که فردا چه زود خواهد مرد

بخار عاطفه بر رونوشت پیشانی !

ضریح ماند و دو دستت که قفلبند شدند

و مرد شاعر ما رفت تا پریشانی

تو مثل خاطره های غریبه باریدی

به شوره زار بزرگی به شعر انسانی
!

خوش آمدی به غزلهام دختر رویا

خوش آمدی به غزل وارهای ویرانی

غبار خاک غزل بوی تازه می گیرد

ببار روی دلم نو رسیده زندانی!

از این حصار عروضی چگونه خواهی رفت ؟

مفاعلن فعلاتن چه تلخ پایانی !

گذشت از سر آنکس که دوستش می داشت

تو مثل خاطره های غریبه می مانی !

اگر چه بشنوی از او که دوستت دارد

کمین نشسته تو را ای همیشه بارانی !

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:0 - 0 تشکر 215192

به فاصله رسیدیم

ما رسیدیم , همین ! مطلع شعری زیباست !

دل به این قصه سپردیم: خدائی با ماست !

صفحه ی پاره ی عشقیم , کتابی بی خط

دفتری ساده که جولانگه دستان شماست

رنگ و رو رفته ترین برگ خزانیم هنوز

که در او زمزمه ی آبی باران بر پاست

هی نگو شاعر خوبی ست فلانی , بنویس :

شعر خوبی ست که با خط بدی نا خواناست !

عشق این واژه مفلوک غزل پردازان

سوء تعبیر عجیبی ست که با آدمهاست

بال پرواز به من قدرت دل کندن داد

تا بخوانی که کسی رفت و کسی پا بر جاست

آنچه هستیم نه آنست که می اندیشید

دوست داری غزلی باشمت انگار که راست؟

دل به این قصه سپردیم خدائی باقی ست

و همین شد که بگوئیم
: فقط کار خداست

ما رسیدیم ولی باور خیلی می گفت :

انگشتر بین تو و ماست! « فاصله » که فقط

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:3 - 0 تشکر 215200

رقص

کبریت زدم به خود بسوزم تا بعد

از دست خودم رها شوم ... اما بعد...

تا جرقه از دل کبودم ترکید

تا پودر کند تمام من ها را بعد

موسیقی هرم پیکرت بالا رفت

پاکوبی شعله بود بی پروا
... بعد

از چارطرف به چار میخم بستید

با عشق و

گریز

و

صبر

و

آیا مابعد... /.... ان باز به هم رسیدنی باشیم ؟ ای...

یک شاخه گل و کتاب فالی وا ... بعد

من فال بگیرم و بخوانم بی تو

و یک دنیا ... بعد « مشتاقی و مهجوری 2 »

من باشم و پیراهن شعرم زخمی

تو باشی و نیرنگ زلیخاها بعد

کبریت بزن ...!مرا برقصان ای تب

هذیان تو و شعله ویک حاشا ... بعد؛

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:5 - 0 تشکر 215202

اگر بگذارند

شب که از نیمه گذشت

فیضی و سلطان بیگ

کد خدا خوابیدند!

بوی طباخی کلثوم ننه

کم کمک کم می شد...

قوچ علی نی می زد !

آغل از بوی علف

همهمه ی بع بع ها

مملو از وحشت بود ...

نوبت کیست ؟ همه

سوی پروارترین قوچ نگاه افکندند !

خش خش یونجه ی خشک

ساق و سم ها لرزان

دنبه ها در هم در می آمیخت

سر هر کس بی سر

آغل خود می جست !

همه می دانستند :

هفته ی مهمانی ست ...

کد خدا, با سه پسرعم قزی فاطی و کلثوم ننه

دستها درنده

دیگ ها آماده

میهمانها شهری !

گوسفندی بر خاست :

چاره ای باید کرد ...

تا کنون بیست شده

گله بی قوچ ... بره !

چاره ای باید کرد ... خواب سنگین تا کی ؟

آغل از بوی همین خوش نظری گندیده !

بع بعی بود, آغل ...

گرگ دیده بره را می مانست

بعد از آن صحبتها

ورقی کاغذ چسبیده به در بود کنون:

اطلاعیه ... بع بع نامه

آی بع بع بع بع ... قلب ها خونین استآی بع بع بع بع

... گوسفندان بی قوچ

آی بع بع بع بع ... کدخدا ... بدبختی...

فیضی و سلطان بیگ ...

قاتل بیست تن از گله ی ما ...

علف ترد نداریم عمو

جایمان بس تنگ است...

مگر این بار تو خود چاره کنی ...

بعد از این سلطان بیگ

بعد از این فیضی نه !

پسر سوم تو بی همتا ست

قوچ علی منتخب گله ی ماست ...

قوچ علی منتخب ماست اگر بگذارند ...!

شب که از نیمه گذشت

بوی طباخی مکثوم ننه

کم کمک کم می شد...

آغل از بوی علف هم

ز کباب تن قوچی دیگر

مملو از ایده و طرح نظری دیگر بود ...

چاره ای باید کرد...

گوسفندی بر خاست! ؛

؟

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:6 - 0 تشکر 215203

خسته دل

از فراز ماسه تپه های زرد رنگ

از فراز کپه های خیالهای دور

زیر طاق ابروان آسمانی ات

ای فریب کهنه

ای فسانه ی غریب

من
, چندمین مسافر غریب تشنه امدر سراب چشمهات گم ؟

روبروی من

آبشار ْ آفتاب دشت زلف تو

بی نهایتی که سا لها

می تواند آهوان سینه ی مرا

آن گریز پای خسته آهوان شنگ !

مأمنی بود ,بی هراس شیر ها ی پیر !

آمدی ولی عزیز دل

دیر
, دیر , دیر

یافتم تو را

مثل خود اسیر !

خسته دل

در فراز تپه ی خیالهای دور

دستهای کوچک مسیح شعر من

در زلال چشم آبی ات

غسل می کند

در نشیب دشت لوت زلف های تو

بی گمان شبی

هم مسیح شعر من

عروج می کند !...

می پرم ز خواب !

نه کویر , نه سراب

در سرم ولی کسی هوار می زند :

خسته ام از این کویر »

خسته ام از این کویر

خسته ام از این کویر

« دستهای کوچک مرا بگیر

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:7 - 0 تشکر 215204

هنوز...

هنوز عاشقم اما نه مثل بعضی ها

شکسته روی دو پاها
, نه مثل بعضی ها

هنوز عاشقم اما نمی دهم از کف

غرور عاشقیم را
, نه مثل بعضی ها

عروسکانه دلم را ربودی و رفتی

سوال کردمت آیا
... نه مثل بعضی ها

که آی کولی غمگین غریبه ای شاید

غریب می شه دلم
, ها! نه مثل بعضی ها

دروغ گفتی و دیدی دلم ترک برداشت

که می رسیم به هم ما
, نه مثل بعضی ها

غریبه بودی و با عشق رهزنی کردی

شدی میان دلم جا نه مثل بعضی ها!

گذشته رفت, سراغ دلم گرفتی ؟ نه!

نمی شود دلکم وا , نه مثل بعضی ها ,

دلم هوای تو دارد ولی قدیمی و ژرف

شبیه آن بت تنها
, نه مثل بعضی ها

نه ! مثل حادثه بشکن ,نه من دوباره شومکسی برای تو زیبا

! نه مثل بعضی ها

بمان همیشه بمان مثل آن خیال , غریب

هنوز عاشقم اما...نه مثل بعضی ها

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:10 - 0 تشکر 215206

کوه بی فرهاد

گفتی نمی آید که چشمش بوی دی می داد

ماندیم تا پلک ستاره روی هم افتاد

گفتی نمی آید
, ستاره بر خودش لرزید

لحن دلم را پیش از اینها نیز می فهمید

لحن دلم را لهجه های سرد خاموشی ست

فرجام عاشقها پس ازچندی فراموشیست !

اینجا هنوزم رنگ شام آخرین دارد

اینجا هنوز از آسمان ها اشک می بارد...

سر بر ضریح کهنه هر نامه می سایم

من خاطرات این هرم را نیک می پایم

یادت نرفته رنگ هر فصلم خزانی بود

رنگین کمان ها رنگشان از مهربانی بود

هر شعله ای از آفتاب چشم تو می خواست

قلب بلورین منیت کم کمک می کاست

یادت نرفته چشمت از مهتاب دل می برد

یادت نرفته غنچه ای بر لب نمی پژمرد

حالا مسافر, دست در دست رفیقانی

حتا نمی پرسی چرا ای دوست چونانی ؟!

حالا مسافر , فصل من فصل غریبی هاست

تا کی مسافر رسم خوبان دلفریبی هاست !

من شهریار شهر خاموشان انده گین

این خانه آذین گشته از بیداد , از نفرین !

من شهریار شهر برفی , شهر دلسردی

باران تگرگی سخت شد در شهر نامردی

حالا مسافر تا خزان عمر من باقی ست

این چشمها را فرصت دیدار دیگر نیست

این شعله ها در رقص بی فریاد می مانند

این شعله ها در کوه بی فرهاد می خوانند !

این مطلع دوم حدیث نامرادی هاست

اینجا شکستن سرنوشت جامدادی هاست

اینجا کلاس درس
, حکم پادگان دارد

اینجا معلم با غریبان سر گران دارد

هر ژنده پوشی رو به دزد کلاغان است

بیچاره ممد پاپتی هر بار چوپان است

هر بار چوب خیزران اهل آبادی

این قسمت بد از ازل با او
, خدادادی

دیو سفید داستان رستم دستان

این روسیاه پاپتی هر نام خوانی
, خوان

این گوژ پشت قصه ها ی بی در و پیکر

بی شک ندارد نان پدر حتا بدین دفتر

شاید کتاب فارسی نان داشت
, سارا نیز

آن مرد می آمد چه شور انگیز ,

چه مهر انگیز !

اما نیامدمرد رویاهای اکرم ها

هر چند نالیدیم پی در پی محرم ها !!!

آقا معلم پاسخی از او نمی آید

آقا حساب تر که های خورده می پاید

این مطلع دوم مداد کوچکم گم شد

تنها مدادم صرف مشق حرف مردم شد !

آقا معلم , تر که هایت را خریداریم

از اینکه نامردی ست کارت حرف ها دارم

اینجا زمانی دفتر نقاشی ما بود

حالاتمام تخته ها , ما بچه های بد

آقا معلم خوب و بد را انگ ماها زد !

آقا معلم , غصه هامان در کتابت نیست

حسرت به دل ماندم بگیرم درس انشا بیست!

تنها مدادم صرف مشق حرف مردم شد

تنها مدادم زیر پای مردمان گم شد !

حالا مسافر , رقص بی فریاد را بنگرحالا مسافر , کوه بی فر هاد را بنگر

فصل غریبی بود فصل دل سپردن ها

ما را غریبی ماند و او را دل بریدن ها !

آلاله ها با باور یک حرف می میرند

آلا له های شهر ما در برف می میرند !

آلا له ی وحشی , از این وادی گریزانیمن سر و پا بستا, که می دانم نمی مانی

پاییز از چشم تو در باغ دلم می ریخت

روزی که رفتی شعله از هر شاخه میآویخت

حالا مسافر کم بگو کی اتفاق افتاد

خسرو شدن ساده ست در این کوه بی فرهاد

ای کاش بانگ تیشه ای از کوه می آمد

آن مرد نه ! ما , عزم ما نستوه می آمد !

اینجا اگرچه با خزانت بوی دی می داد

با رفتنت پلک ستاره روی هم افتاد

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
سه شنبه 5/5/1389 - 21:12 - 0 تشکر 215208

پدر و پسر

رو به رو فار سی اش وا شده باز

خسته از مشق شبی دور و دراز

آخر
... , اینقدر نوشتن تا کی

خرخر سرفه ی بابا هم باز...

ریخت اعصاب خرابش در هم

آخرین درس پس از این آواز

لنگ لنگان قدمی بر می داشت »

هر قدم دانه ی شکری

کاسه ی آب و دعا و قرآن..

راه دور است بیا تا اهواز

جاده خاکی و پدر سی ساله

سوت یک تیر ..

جهان از آغاز

اینچنین ساکت و گنگ است,

نه یک /

توپ پا شید تو را تا ...

جانباز »

هر قدم دست خدا ... پا لنگان!!!

هر قدم کوچه پر از دست انداز!

دستگیری ؟

نه !

خدا یا شکرت!

نکنم پیش کسی دست دراز !

سر فه نالید ... هوا ابری بود

پسرک دم خور این ساز نساز

آب آورد
... گلویش تر شد

رفت تا خواب ببیند ...

پرواز / مانده در یاد پرستو ها؟

نه !

مرده در ذهن کبوتر , پرواز!

خسته از بخت بدش می لنگید

پسرک پای پدر می جنگید
!

.

خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
چهارشنبه 6/5/1389 - 10:12 - 0 تشکر 215273

سلام و تشکر

اشعار زیبایی است

موفق باشید

تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت کن و بگو ماهي ها حوضشان بي آب است 
  
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.