• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خراسان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خراسان (بازدید: 7108)
يکشنبه 4/5/1388 - 6:4 -0 تشکر 135591
تیردراپ نامه

سلام

به دنبال توصیه آقای سعیدان ، خاطرات سفر امسالم به مشهدرو در این تاپیک به دوستان عزیز تقدیم میکنم.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

دوشنبه 26/5/1388 - 15:56 - 0 تشکر 142634

با سلام

خیلی وقته که نتونستم بیام اینجا و بحثی بزام یا پاسخ به بحثی بدم .

حالااومدم یه سری بزنم ببینم جدید چی هست که چشمم به این بحث خورد . واقعا جالب بود تا اینجاش که خوندم خیلی خوب بود یه جور تعریف کردین که مجبوری برا ادامش صبر کنی . 

فقط یه گلگی از  جناب سعیدان دارم که اینهمه بچه هارو با هم آشنا میکنه ولی من هیچ . خیلی دوست دارم با بچه ها آشنا بشم هر چند تا به حال خود آقا سعید رو هم ندیدم . آقا سعید دست ما رو هم بگیر .

www.MahmoodFiroozy.blogfa.com

دوشنبه 26/5/1388 - 17:35 - 0 تشکر 142675

سلام

دوست خوبم man2008 عزیز ما كه یه بار با بچه ها قرار گذاشتیم ولی كسی نیومد.

برای جشن نیمه شعبان با بچه های مشهدی قرار گذاشتیم تا همه با هم این عید بزرگ رو توی حرم امام رضا(ع) جشن بگیریم و اطلاع رسانی هم توی این انجمن صورت گرفت ولی متاسفانه استقبال نشد و كسی هم اعلام آمادگی نكرد وگرنه میشد شب عیدی خیلی بهمون خوش بگذره.

ایشالله موقعیت بعدی همدیگه رو میبینیم.

به آینده امیدوار باشیم كه همیشه روشنه...

♫♫ باغچه ♫♫(کلیک کنید)

هر آمدنی رفتنی هم دارد...

ولی ایکاش رفتن ها زیباتر از آمدن ها بودند.....

خدانگهدار همگی

شنبه 31/5/1388 - 18:53 - 0 تشکر 145158

سلام سلام سلام

این تاپیک هم نیمه کاره رها شد

دلتان شاد لبتان خندان

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
يکشنبه 1/6/1388 - 12:1 - 0 تشکر 145373

با سلام

پس چرا ادامه نمیدید؟

همچنان منتظریمااااااا

امام زمان (عج) : اگر شیعیان ما به عهد و پیمانی که با ما بسته اند وفادار بودند فرج من به تاخیر نمی افتاد.   

يکشنبه 8/6/1388 - 22:44 - 0 تشکر 147733

سلااااااااااااااااام

من اوووومدممممممممم.. من نبیدم از 29 مرداد نبیدم تا همین یه ساعت پیش که بید شده بیدم!!!

نه من تیردراپ نامه رو نصفه کاره رها نمیکنم خیالتون تخت!

ادامه ش میدم ولی فعلاً برم به کارام برسم.. این   و  این   ایشالا میام سرفرصت .. شمام بیایین سر فرصت، نبش انقلاب 

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

سه شنبه 10/6/1388 - 22:58 - 0 تشکر 148152

به نام خدا
سلام دوستان
جناب تیردراپ  خسته نباشین.خیلی لذت بردم.میبخشید که تو اون مدت سعادت نداشتید که درخدمتم باشید هم شما هم سایر دوستان.

 بسم الله الرحمن الرحيم

وَالْعَصْر
 إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْر
 إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر

چهارشنبه 11/6/1388 - 2:31 - 0 تشکر 148177

...

شنبه 27 تیر88

تو ماشین می شینیم و به سمت خونه حرکت میکنیم.. خسته و کوفته . اما امروز روز تولد پسرم هم هست.. واسش پیامک میزنم و تولدشو بهش تبریک میگم..   اولین نوه خاندان تیردراپ.. همو که عزیز بابایی و مامانیه.. و بقولی نوه ارشده..  روزی که به دنیا اومد پدرم به پرستار بخش نوزادان میگه که میخوام آقای دکتر " تیردراپ زاده" رو ببینم.. و پرستار با تعجب جواب میده که : دکتری با این اسم تو بیمارستان نداریم.. و پدرم بهش پاسخ میده که : ولی ایشون همین یه ساعت پیش دنیا اومدن :) و پرستار مشعوف و خندان از این شوخی پدرم ، میره و نوه اول ایشونو میاره و نشونش میده.. وه که چقدر زود بزرگ شد این محمد حسین ما!! 

به خونه میرسیم..نرگس تو همون ماشین خوابش برده و مجبورم باقی راه بغلش کنم تا به ساختمون برسیم.. وارد خونه میشم.. نرگسو تو جاش میخوابونم و مشغول وظایف خانه داری میشم.. از جمله انداختن سفره شاااااام.

بعداز غذا متوجه میشم که بالاخره بیماری آنلوکر کار دستش داده .. در واقع به علت عود کردن آپاندیس مجبور میشن که بدنش دست جراح . آقای همسر با بچه های تبیان قرار گذاشتن که برن ملاقاتش.. فکر کنم جنابان مکس و سعیدان و عبدالله و هادی تک .. میخواستم منم باهاشون برم ولی آقای همسر گفتن که زنونه نداریم فلذا ما که بسیار همسر خوب و مطیع و حرف گوش کنی می باشیم این سخن را آویزه گوشمان نموده و در خانه در سرجایمان بنشستیم

برای فردا مغرب با باتنیست عزیز قرار میذارم .. تو صحن جامع رضوی و بعد هم از زور خستگی بیهوش میشم.

یکشنبه 28 تیر:

مغرب با باتنیست قرار دارم .. تا بعدازظهر مثل روزهای گذشته میگذره.. شامل صبحانه و تی وی و بعد هم نماز جماعت حرم و دوباره ناهار و استراحت . فکر کنم همون روز هم آقای همسر با برو بچه های تبیان رفتن بیمارستان ملاقات آنلوکر.

بالاخره غروب میشه و ما میریم سمت حرم.. شب عید مبعثه و طبیعیه که مشهد اونقدر شلوغ باشه که نشه تو پیاده روهاش راه رفت.. خیلی شلوغه .. دوباره جلوی گیت ورودی یه صف چند لا پهنا تشکیل شده که داره با زبون بی زبونی بهمون میگه حداقل نیم ساعتی مهمونش هستیم.. چاره ای نیست .. تو صف میایستیم و درحالیکه نرگس رو بغل کردم تا از فشار جمعیت در امان باشه.. به اطراف نگاه میکنم. بعضی از خانمها که خیال میکنن خیلی زرنگ هستن.. بقیه جمعیتو مثل علف میزنن کنار و از لاشون رد میشن.. دقیقاً مثل آدمی که میخواد از لای انبوهی از شاخ و برگ درختا رد بشه دستشونو حائل میکنن و آدمو هل میدن به یه طرف و بعد از روت رد میشن.. دقیقاً مثل اینکه تو از سر بیکاری اومدی تو این صف وایسادی و یا اینکه محض زیباسازی دکور در اونجا قرار گرفتی.. انگار نه انگار که صفی هست و بقیه هم تو اون صف منتظرن تا نوبت ورودشون برسه.

بالاخره وارد میشیم .. چند بار با باتنیست تماس میگیرم.. ولی اون هنوز اون سر حرمه.. نماز شروع میشه .. واسه همینم قرارمونو میذاریم بعد نماز و به بقیه نمازگزارا ملحق میشیم.

نماز تموم میشه.. ازاونجایی که طبق قرار ما باید جلوی آبخوری ها وایسیم.. میریم و کنار آبخوری روی لبه حوض می شینیم.. دخترم میگه حداقل ازش نشونی لباسشو میگرفتی تا اگه اومد بشناسیمش. گفتم که اگرم ما اونو نشناسیم .. با این جمعیتی که ماداریم اون حتماً مارو پیدا میکنه.. مخصوصاً با این نشان بزرگی که ما داریم .. نرگس!!

بعداز شصتاد بار تماس بالاخره متوجه شدم که باتنیست هم توی صحن جامع و همون نزدیکی هاست ولی اونقدر ازدحام جمعیت زیاد بود که به سختی میشد کسی رو پیدا کرد.. لبه حوض نشسته بودیم و هر دختر جوانی که رد میشد من با صدایی نه چندان آروم صدا میزدم : خانم گیاه شناس!! گیاه شناس.. گیااااااااااه شناااااس و دخترها میخندیدند.. منظورم دخترای خودمه.

دخترم میگفت مامان مردم نگاه میکنن.. گفتم خوبه که حالا این وسط یکی فامیلیش گیاه شناس باشه اونوقت چی میشه!!.. و باز ادامه دادم هر دو ثانیه یکبار.. گیاااااه شناااااس!

بالاخره گیاه شناس زنگ زد که من همینجا جلوی آبخوری وایسادم.. اااا خب منم همونجا وایسادم.. پس چرا من شمارو نمی بینم.. اتفاقاً منم تورو نمی بینم.. گیاه شناس: من یه نایلکس زرد دستمه.. دورو برمو نگاه کردم و یه دختر جوونو دیدم که تقریباً سه متری ما موبایل درگوششه و یه نایلکس زرد دستشه.. بهش گفتم تکون نخور پیدات کردم و به طرفش رفتم.. حیف که روشو به طرف ما برگردوند وگرنه حسابی غافلگیرش میکردم..

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

پنج شنبه 12/6/1388 - 22:2 - 0 تشکر 148550

...

وااااااااااااای سلاااااااااااااام.. دست.. بوس.. بَخَل.. لبخند.. کمی تا قسمتی خجالت.. لبخند و بازهم لبخند . و این سعادت نصیب باتنیست شد که سه تا کاربر تبیانو یه جا ببینه!!!! (اسمایلی نوشابا). نه شوخی میکنم.. واسه من و جودی و نرگس سعادتی بود که با باتنیست عزیز آشنا شدیم. (خودمونیما، تو خونه ما همیشه 5 تا کاربرتبیانی دور هم جمع هستن.. ما همیشه همایش داریم :دی)

دخمل خوب و مهلبون.. باتنیست گرامی .. همون گیاه شناس خودمون! دختری بسیار متین و موقر و مهربون و خوش برخورده که تنها تو تعریف نمی گنجه و تا خودتون ازنزدیک باهاش برخورد نداشته باشید متوجه منظورم نمی شید (اینم یه نوشابه واسه تو مونای عزیزم).

از هر دری سخنی راندیم و کلی از دیدن همدیگه مشعوف شدیم.. من که خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم از آشنایی با این دوست عزیز و گرامی و امیدوارم که باتنیست هم همین احساس منو داشته باشه. ضمن اینکه خیلی خیلی خیلی و بازهم خیلی خیلی خجالت زدم کرد این دخمل خوب و یه هدیه بسیار عزیز تو شب تولدم بهم داد ( آخه فردا که مصادفه با روز مبعث.. تولدمه) هدیه بسیار قشنگش که عکسشو تو تاپیک تولدم گذاشتم یه تسبیح بسیار زیباست که از سفر مکه با خودش سوغات آورده و من اون موقع بعداز زیارت قبولی به شوخی بهش گفته بودم که من سوغاتی میخوام.. و این دختر خوب هم حرف مامی یادش بود و سوغاتی منو شب تولدم بهم داد. با یه بسته بندی بسیار زیبا و شکیل که حیفم میومد خرابش کنم.. ولی برای رسیدن به اصل هدیه چاره ای جز بازکردنش نداشتم.

1

خلاصه اینکه ساعتی رو تو اون شب عزیز کنار هم گذروندیم و بعد تازه متوجه شدم که این دخملی مامانشم همراهش اومده ولی تو همون صحن اول مونده تا دخترش برگرده.. کلی شرمنده شدم که اینطوری مزاحم خانواده ش هم شدم و ازش خواستم تا هم سلام بلند بالای منو به مامان عزیزش برسونه و هم از طرف من ازشون عذر خواهی کنه که اینطوری تو زحمت افتادن . به این مامان عزیز به خاطر داشتن چنین دختری تبریک میگم.

(ببخشید مجبورم زود تموم کنم .. کار فوری دارم)

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

سه شنبه 17/6/1388 - 0:0 - 0 تشکر 149371

...

بالاخره از باتنیست دل کندیم و گذاشتیم که بره.. خداحافظی کرد و رفت و دل ماروهم با خودش برد  رفتیم و کمی جلوتر نشستیم.. از خانمی زیارتنامه گرفتم و مشغول خواندن شدم.. شب عید مبعثه و حرم خیلی شلوغه.. من اما از همین داخل حیاط به آقا سلام میدم و زیارتنامه میخونم.. خیلی دلم میخواست که میموندم داخل حرم.. ولی به خاطر نرگس مجبورم که برگردم خونه.. چون اگه موندنمون زیاد طول بکشه و او خسته بشه.. مجبورم تا خود خونه بغلش کنم.. اونم با این دست علیل که طاقت حتی یک کیلو وزن رو هم نداره چه برسه به وزن اون بچه!

از امام رضا (ع) میخوام که عیدی مارو در این شب عزیز .. هدایت جوونا به راه راست و مصون موندن اسلام و مسلمین از دست دشمنان و اغیار قرار بده و دعاهای شخصی که همه مادرا و همه همسرا و همه انسانها برای خودشون میکنن.

به خونه برمیگردم در حالی که دلم رو توی حرم جاگذاشتم.. قراره سه شنبه صبح زود برگردیم و من از همین الان عزا گرفتم. نه اینکه نخوام برگردم ولی همیشه موقع برگشتن حال و هوای دلم سنگین میشه.. غم و غصه همه جاشو میگیره و هیچ جوری هم رفع نمیشه.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

سه شنبه 17/6/1388 - 0:15 - 0 تشکر 149376

...

 دوشنبه 29 شهریور

امروز روز تولدمه.. ولی هیچ کس بهم تبریک نمیگه.. بچه ها مدام به فکر بازیگوشی خودشون هستن و آقای همسرم که استغفرالله.. مباد آن روزی که تولد همسربانو را به یاد داشته باشد!!! طبق رسمی که سالهاست توی خونه مون برقراره.. صبح روزهای عید و ولادت ائمه (ع) به بچه ها عیدی میدم .. امسال نرخ رو دو تومن و پنج تومن میچرخه.. عیدی بزرگترا بیشتره .. هرکسی هم که بتونه یه حدیث از متولد اون روز بگه عیدی مضاعف میگیره. عیدی بچه هارو که دادم .. دلم طاقت نیاورد و با صدای بلند تولدمو به همه از جمله خودم تبریک گفتم .. و بعد هم کلی تعارف که نه توروخدا نمیخواد جشن بگیرین.. کادو هم نمیخواد .. به زحمت میفتین.. همین جا خشکه بدین هم من خوشحال ترم هم شما راحت تر!!! و البته از هیچ کدام هیچ چیز به این مادر زحمتکش نماسید که نماسید! (آقای همسر یه کادو در ایام بین المناسبتین یعنی بین روز زن و تولد من تقدیم کرده بود که همونو به حساب تولدم هم گذاشت _ به خاطر قیمت زیادش_)

آقای همسر با بچه های تبیان رفته بودن ملاقات آنلوکر و چند تا عکس انداخته بودن که از طریق اونا ماهم اون آقایون رو شناسایی کردیم و برام جالب بود افرادی رو که فقط در حد یه آیدی ازشون میدونستم.. حالا عکسشونو ببینم و شناخت بیشتری ازشون پیدا کنم.

بالاخره روز آخر هم به پایان رسید و هرچی فکر میکنم چیز دیگه ای از اون روز یادم نمیاد.. اوه چرا یه مسئله مهمو جا انداختم.. شب قبل قندعسلم (یعنی پسرم) زنگ زد که میخواد بیاد مشهد و اومد.. صبح رسید و بعد از استحمام و تعویض لباس یک راست رفت حرم تاشب. و بعد از شام هم دوباره رفت حرم تا صبح. الان ده روزه که ندیدمش و دلم خیلی واسش تنگ شده.. میخواست خودش دوباره تنهایی برگرده تهرون که نذاشتم و مجبورش کردم که بمونه و با ما با قطار بیاد.. و چه ماجرایی داشت اون قطار که فکر نکنم هرگز از یادمون بره.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.