• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خراسان > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خراسان (بازدید: 7137)
يکشنبه 4/5/1388 - 6:4 -0 تشکر 135591
تیردراپ نامه

سلام

به دنبال توصیه آقای سعیدان ، خاطرات سفر امسالم به مشهدرو در این تاپیک به دوستان عزیز تقدیم میکنم.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 21/5/1388 - 13:9 - 0 تشکر 141258

سلام سلام سلام

یک نکته را اومدم بگم و برم تصاویر زیباسازی ، عكس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

چجوری می نویسیدتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar-20.com اگه کسی از اول سفرنامتونو نخونه چیز زیادی متوجه نمی شه و باید بشینه از اولش بخونهتصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar-20.com

تلاشتون برای اومدن به صندلی داغ واقعه جای تقدیر داره من الان دچار عذاب وجدان حاد شدم  تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar-20.com

اون موقع که شما تلاش می کردید من و بسوزونید دوستانتان این کار را می کردند و من و بد جوری سوزوندندتصاویر زیباسازی ، عكس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

طرز بیانم با شما بد بود تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسك یاهو ، متحرك             www.bahar-20.comحالا عذر خواهی یه شورشی مورد قبولهتصاویر زیباسازی ، عكس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

ما همچنان منتظر و مشتاق ادامه سفرنامه شما هستیم

موفق و موید باشید

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 21/5/1388 - 13:54 - 0 تشکر 141267

سلام

(پست معترضه، یعنی داخل پرانتز)

ممنون جناب طهوری .. بله خیلی سعی کردم که تو صندلیتون شرکت کنم و بسوزونمتون ولی نشد که نشد. . اتفاقاً از خانم آقایی پرسیدم که پیغامم به شورشی رسیده.. ایشونم گفتن که بله ثبت شده.. ولی متأسفانه نتونستم پیداش کنم و بخونمش.. اگه شماره صفحه شو میدونید بگید برم بخونم.

اما درمورد سفرنامه م.. بعله چی فکر کردین؟ که مثل این سریالای آبدوغ خیاری ایرانیه؟ که فقط کافیه 5 دقیقه شو ببینی تا داستانش دستت بیاد؟ نه خیر این سفرنامه فرق فوکوله باید از اولش بخونی تا در جریان همه چی قرار بگیری.  تازه مفصل بودن و نبودنش هم بستگی داره که من موقع نوشتن حال و حوصله داشته باشم یانه.. اگه دماغم چاق باشه.. مو به مو براتون می نویسم. (البته دماغم که چاقه ولی....)

بهدشم چرا شرمنده میفرمائید.. این حرفا چیه.. من دلم خیلی دریاتر از این حرفاست

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 21/5/1388 - 16:44 - 0 تشکر 141325

سلام سلام سلام

شماره صفحه که سهله هر جای صندلیم یه سوال هم پرسیده شده باشه می دونم کجاست

ادرس پاسخی که من به سوالتون دادم

جواب سوال صندلی داغ

راستی من تازه فهمیدم تو حرفهای خودمونی چرا یه خط یه خط مطلب ثبتیده بودید

راستی به فیلم نامه نویسی هم فکر کنید

منتظر ادامه خاطراتتون هستم 

موفق و موید باشید 

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
چهارشنبه 21/5/1388 - 18:43 - 0 تشکر 141335

...

نماز جماعت تموم میشه و جمعیت کم کم از صحن خارج میشن.. با این وجود بازهم حیاط پره از جمعیت.. از جامون بلند میشیم و به قسمت جلوی صحن میاییم .. شب جمعه هست و دعای کمیل که توسط حاج شیخ حسین انصاریان خونده میشه ..ماهم با این دعای روحانی همراه می شیم.. الهی عظم البلاء ... اواسط دعاست و ما باید برگردیم .. اگه کمی بیشتر بمونم مجبور میشم تا خونه نرگسو بغل کنم چون کم کم پلکاش دارن به هم نزدیک میشن.. از جامون بلند میشیم و یه مقدار اطراف محل قرار آقای همسر با برو بچه های تبیانو میگردیم بلکه ایشونو ببینیم ولی دیده نمیشن و به همین علت هم ما بر میگردیم به سمت خونه.

تو راه دوباره تلفن زنگ میزنه و مطلع میشم که آقای همسر با آنلوکر و پسرخاله ش شام مهمان ما هستن.. ای وااااااااااای حالا چیکار کنم؟ باید بدو بدو برم یه چیزی واسه شام درست کنم.. نه جدی نگیرین.. اینا صدای افکار خنده داری بود که توی سرم در حال رفت و آمد بودن.. وگرنه شام که حی و حاضر موجود بود و فقط کافی بود که بریم و نیت کنیم واسه خوردنش.

به منزل رسیدیم و کمی استراحت و بعد هم شام.. من و دخملی ها شاممونو خوردیم و کمی بعد سرو کله آقایون پیدا شد. شام اونا فک کنم پیتزا بود و خوراک مرغ!   سفره دوباره انداخته شد و غذا سرو شد.. و طبق سنوات گذشته ماهمه رفتیم تو اتاق تا مهمونای گرامی روشون بشه غذا بخورن .. اما اگه شما از اون غذا خوردین این آنلوکرم خورد.. باور کنید توش سم نریخته بودیم چون اگه بود حتماً جناب پسرخاله هم مسموم میشدن ، چون ایشون غذاشونو میل کردن ولی آنلوکر روزه گرفته بود.. بعد از شام هم یادم نیست بهشون چای دادم یانه؟ 

قرار بود که آقایون باهم برن حرم و شب رو اونجا باشن.. اما ابتدا آنلوکر و فامیلشون رفتن و قرار شد که آقای همسرهم بعداً به اونا ملحق شه.. اما معده درد قدیمی آقای   همسر دوباره به سراغش اومده بود و مانع از این شد که بتونه به دوستان ملحق بشه .

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

چهارشنبه 21/5/1388 - 18:44 - 0 تشکر 141338

خیلی جالب بود . . .  

 برای دیدن وبلاگ من اینجا کلیک کنید .  
 

 

پنج شنبه 22/5/1388 - 20:13 - 0 تشکر 141614

...

درضمن همون شب مکالمه  و مکاتباتی هم با باتنیست عزیز   داشتم .. چون گروه ما جمعه مشهدرو ترک میکردن و معلوم نبود که ما هم مشهد بمونیم یا با اونا برگردیم .. به همین علت هم با باتنیست قرار مدارایی واسه صبح جمعه گذاشتیم که بریم حرم و همدیگه رو ببینیم. ناگفته نمونه که واسه همون روز هم همین قرارو گذاشته بودیم ولی من بدقولی کردم و نرفتم.

خلاصه اینکه باتنیست عزیز میگفت که جمعه از صبح تا غروب کلاس داره و ممکنه دیگه نتونه بیاد منو ببینه.. و میخواست که من صبح جمعه برم حرم  و اونم یکی از کلاساشو کنسل کنه و بیا حرم. ولی من بهش گفتم که به خاطر من برنامه هاشو بهم نزنه و به کلاسش برسه چون نمیخواستم مزاحمتی واسه کسی ایجاد کنم. هرچند بهش گفتم که حالا باکلاس شدی هی کلاساتو به رخ من می کشی؟ منم یه مدرسه دوطبقه دارم که 14 تا کلاس داره.. ایهین

در هرصورت به هر زوری بود راضیش کردم که به کلاسش برسه و من اگر مشهد ماندنی شدم در روزهای آتی حتماً به دیدنش خواهم رفت.. چون عید مبعث نزدیک بود و به هیچ وجه دلم نمیومد که دوروز مونده به عید مشهدو ترک کنم. و همه اینا بستگی به این داشت که آقای همسر بتونه بلیط برگشت گیر بیاره.

جمعه 26 تیر

صبح جمعه ست.. بعد از خوردن صبحانه و کمی هم استراحت به حرم میریم واسه زیارت (شعرشد).. از روز شنبه شنیده بودم که قراره آقای هاشمی این هفته نماز جمعه رو بخونن و معترضین به انتخابات هم از طرفداراشون خواسته بودن که تو این نماز جمعه با تمام قوا حاضر بشن.. یه چیزی شبیه اردوکشی و به اصطلاح نمایش قدرت .. به خیال خام خودشون میخواستن بگن که اگه نماز جمعه شما شلوغ میشه.. نماز جمعه ما ازشما شلوغتره.. یاد یکی از خطبه های نهج البلاغه میفتم.. ایهالناس شقوا امواج الفتن بالسفن نجاه؛ و عرجوا عن طریق المنافره، وضعوا تیجان المفاخره،افلح من نهض بجناح، اوستسلم فاراح،هذا ماء آجن و لقمه یغص بها آکلها...

بهرحال درحالیکه دل نگرانم به حرم می رویم و بعد از یک زیارت مفصل و خواندن دعا هنگام نماز جمعه فرا میرسد.

وقتی به خانه برگشتیم دل توی دلم نبود که در تهران چه گذشته است؟ تماسهای متعدد باتهران مرا آرام می کند.. هیچ خبری نبوده و فقط عده ای از اقامه نماز توسط آقای هاشمی سوء استفاده کرده و به خیال خام خود می خواستند باز شهر را بهم بریزند که موفق نمی شوند.

درهرحال این هم میگذرد و بعد از ظهر جمعه ی ما تماماً در خانه میگذرد. هوا خیلی گرم شده دیگه نمیشه در طول روز از خونه بیرون رفت.. و نرگس هم که به گرما حساسه و به همین علت مجبوریم که توی خونه بمونیم.

گروه ساعت 6 بعدازظهر محل اسکان رو به مقصد راه آهن ترک میکنند وما اما می مانیم. به خدا توکل کرده و از حضرتش میخواهیم که وسیله برگشتنمان را هرجور که صلاح میداند فراهم کرده تا بلکه ما نیز بتوانیم مانند هزاران زائر دیگر در این ایام فرخنده در کنار بارگاه علی بن موسی الرضا(ع) بمانیم.

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

پنج شنبه 22/5/1388 - 20:19 - 0 تشکر 141616

با سلام

راستش اون شب اصلا حال درستی نداشتم خودم رو به زور نگه داشته بودم و از یک طرف دیگه با نرگس کوچولو داشتیم بازی میکردیم D:

مرد به این گندگی خجالت نمی کشی؟ نوچ!

خب به هر حال اصلا اون شب یه جورایی بودم فکر کنم به خاطر این بود که از ساعت 1 تو حرم اومده بودیم و موندیم سیرم نمیشدیم که تا صبحم موندیم و عبدالله خان و پسرخالشو زیارت کردیم بعد رفتیم خونه افتادیم!

جلوی عبدالله هم چیزی نشون ندادم که ناراحت بشه رفتیم خونه خاله افتادیم نبات بخور نعنا بخور هر چی بخور مگه خوب بشو بود یهو بعد از ظهری زد به سمت راست یعنی آپاندیس رفتیم دکتر چهار پنج تا آمپولی نثارمون کردند وای چه حالی داد جاتون خالی!

ولی تاثیری نداشت که بعد اون رفتیم بیمارستان دکتر گفت آپاندیسه رفتیم آزمایش گرفتیم گفتند آپاندیسه شوت شده رفته باید در بیاد!

ولی جدا یه شب کلی صفا داد فرداش کلی زجر!

تیردراپ نامه هم که کم کم داره به آخراش میرسه این آخره خیلی مهمه! البته باید باقیش رو از زبون جناب کلیف بشونیم که با بچه ها بودند آخه من نبودم :(

رو تخت بودم!

اجازه نداشتم جایی برم!

چیزی نباس میخوردم!

و...

یه بار اومده بودیم با بچه های تبیان بریم حرم و جاهای دیگه مشهد رو بگردیم که این آرزو تو دلمون موند!

تازه میخواستم به بچه ها بگم بیایید بریم فوتبال!که نفله شدیم رفتیم گوشه بیمارستان!

با تشکر آنلاکر

گر مرد رهی ، غم مخور از دوری و دیری / دانی که رسیدن هنر گام زمانست
جمعه 23/5/1388 - 15:14 - 0 تشکر 141741

...

راستی باید بگم که همون ظهر جمعه مطلع شدیم که آنلوکر مریضه و تو خونه افتاده  و بعداز ظهرهم شنیدیم که به دکتر مراجعه کرده  خیلی ناراحت شدیم از شنیدنش و نگران.

به بچه ها قول داده بودم که ببرمشون پارک آبی مشهد.. واسه همینم شب وسایلمونو آماده کردیم تا صبح اول وقت بریم اونجا. طبق تجربه قبلی که از طریق دیگران به ما منتقل شده بود.. هیچ گونه زینت آلات و جواهرات حتی ساعت مچی هم نمیتونستیم باخودمون ببریم.. دوربین، موبایل، دسته کلید، کیف، هرنوع خوراکی، همه اینها رو باید تحویل قسمت امانات میدادیم.. و اونطور که شنیده بودم هم صف بلیط خیلی شلوغه و هم صف امانات. مام برای اینکه اونجا معطل نشیم همه چیزمونو خونه گذاشتیم من گوشی هم باخودم نبردم و   غیر از وسایل مربوط به استخر فقط کارت عابر بانکم رو برداشتم .

صبح شده.. به باتنیست زنگ میزنم و دعوتش میکنم که همراهمون بیاد.. ولی میگه که نمیاد بعدش به آژانس زنگ میزنم .. تا ده دقیقه دیگه دم دره.. سریع حاضر میشیم و میاییم جلوی در. آدرس: قاسم آباد .. بلوار اندیشه (بازم یادم رفته ) فکر کنم اندیشه 83 (حالا اینکه اصلاً اندیشه بود یا یه چیزی شبیه به این نمیدونم) گفتم قاسم آباد بازم یاد آنلوکر افتادم فکر کنم منزل فامیلشون اونجا بود. به نزدیکی سرسره آبی که میرسیم یادم میفته که من حتی واسه پرداخت پول آژانس هم پول برنداشتم. . به راننده میگم که بگرده یه خودپرداز پیدا کنه تا پول بگیرم تقریباً یه ربعی معطل شدیم تا بالاخره موفق شدم از یه خودپرداز بانک ملی درجوار دانشگاه آزاد پول بگیرم.

به سرسره آبی میرسیم.. ازدحام جمعیت خیلی زیاده.. ما دیررسیدیم به جای ساعت 8 ساعت 10 صبحه.. رفتیم و تو یکی از صفهایی که برای خرید بلیط تشکیل شده بود ایستادیم.. چند لاین صف طولانی که با میله های داربست از هم جدا شده بودن و در انتها همه میرسیدن به اتاقکی که سه پنجره داشت و داخل اون پنجره ها خانمها بلیط صادر میکردن. بیش از یک ساعت تو صف ایستادیم.. نفرات جلویی مون یه خانواده بودن که از اصفهان اومده بودن.. و پشت سریها که نمیدونم مال کجابودن ولی تا آخر سرمارو گرم کردن.. حدوداً 8 نفر بودن و داشتن حساب کتاب میکردن که به اصطلاح پول بلیط و پول شارژشونو از قبل آماده کنن و درضمن حساباشون باهم قاطی هم نشه.

یه جمله داخل پرانتز باید بگم.. سرسره آبی همه چیزش به اصلاح کامپیوتریه ..دم در که بلیط میخری (18 هزارتومن) مبلغی هم به دلخواه میتونی بلیطت رو شارژکنی تا اگه داخل محوطه خواستی از رستوران یا کافی شاپ استفاده کنی مشکلی نداشته باشی. چون اجازه نمیدن که باخودت پول داخل ببری و خرید اغذیه فقط از طریق شارژ بلیط ممکنه.

خلاصه اینکه اون خانوادهه که گفتم البته یه خانواده نبودن ولی همشون باهم فامیل بودن.. از وقتی ما توصف وایسادیم تا وقتی نوبتمون شد .. داشتن حساب میکردن که نفری چقدر شارژکنن .. یکی میگفت نفری 10 تومن شارژکنیم.. خب 5 تا 18 تومن میشه چقد؟ اون یکی: میشه 65 تومن!!! یکی دیگه درحالیکه داره با انگشتاش حساب میکنه: نه تو چقد خنگی میشه 75 تومن.. بالاخره ماشین حساب موبایلشونو میارن و میفهمن که میشه 90 تومن. حالا این تازه مال یه سریشون بود که 5 تایی باهم بودن.. دوباره شروع کردن به حساب کتاب مال بقیه.

بعد هم دوساعت حساب شارژشونو میکردن .. من که دیگه کف کرده بودم .. آخرش طاقت نیاوردم و بهشون گفتم آخه چرا اینقدر خودتونو عذاب میدین؟ خب هرکی جدا پول خودشو بده تا اینقدر حساباتون قاطی پاطی نشه. . دیگه نوبتم شده وباید پول بلیطو بدم.. نمیدونم اونا بالاخره موفق شدن مبلغی رو که باید بپردازن جمع بزنن یانه؟

به خانم متصدی بلیط میگم که دخترم 6 سالشه .. بلیطش کامله یا نیم بها؟ گفت بگو صاف وایسه.. نرگس هم ایستاد.. نمیدونم قد نرگسو با چی سنجید و با کجا اندازه گرفت.. ولی هرچی بودبه نفع ما بود گفت نیم بها یعنی 10 تومن.. بعداً فهمیدم که بچه های زیر 110 سانت نیم بها هستن. خندم گرفت .. بچه رو با خونه مقایسه کردم.. املاکی که متراژشون زیاده قیمتشون از املاک کوچولو ونقلی ارزونتره ولی بلیط بچه های با متراژ بالاتر گرونتر از بچه های متراژ کمه!!

بالاخره بلیط رو گرفتم و به سمت در ورودی راه افتادیم.. ما که از قبل کاملاً آماده بودیم و هیچ وسیله اضافه ای نیاورده بودیم خیلی راحت به سمت در ورودی رفتیم ولی خانمهای دیگه که کلی زلم زیمبو همراشون بود همه مجبور شدن برن صف امانات وایسن و این شد که ما زودتر از اونایی وارد شدیم که توصف بلیط جلوی ما وایساده بودن.

همه رو حسابی بازرسی میکنن.. حتی گیت بازرسی هم داره! فرودگاه به این دقت نمیگردن که اینجا مردمو میگردن  یه درگاه الکترونیکی مثل مال فرودگاه که باید ازش ردشی و بعد خانمهایی که با وسیله های دستی که فلز یاب هستن و از سرتا پاتو میگردن تا چیزی همراهت نباشه. البته قبلش هم کیفهامونو تحویل گرفتن و گذاشتن تو صف بازرسی. پشت چند تا میز چند تا خانم نشستن که با دستکش و بادقت تمام محتویات کیفهارو خالی میکنن و میگردن .. تا وسیله ای که خلاف مقرراته همراهت نباشه.. امان از دست این آدمهای سودجو که با کارهاشون موجب آزار و اذیت همه رو فراهم میکنن. بخاطر اینکه کسی دوربین باخودش نبره داخل اینهمه تدابیر امنیتی رو پیش بینی کردن. بالاخره این هفت خوان رو رد میکنیم و به داخل سرسره آبی میرسیم.

یه محوطه خیلی بزرگ که شامل یک استخر کودک که وسطش چند تا سرسره کوچولو و آبشار وایناس برای بچه های خردسال.. استخر موج.. سرسره و استخر برای بچه های بین 7 تا 12 سال.. و سرسره های عجیب و غریب برای بزرگسالان.. بعضی هاش لوله ایه و بعضی ها هم روباز با پیچ و خم ها و انحناهایی که هیجان بازی رو زیادتر میکنن.

بهتون توصیه میکنم که اگر مشهد رفتین حتماً برید و از این سرسره آبی لذت ببرید.. اونقدر هیجان داره که آدمو تا مرز سکته پیش میبره.   یکی از سرسره هاش اسمش سرسره پیچشی بودهروقت به تابلوی این سرسره می رسیدم یاد امضای مکلارن خدابیامرز میفتادم.. خدایش رحمت کناد! به نظرم امضاش به یاد موندنی ترین امضاییه که تو تبیان دیدم .

خلاصه اینکه تا ساعت 8 شب تو پارک آبی مشهد چرخیدیمنرگس که واسه خودش تو استخرکودک خوش بود. . حتی برای خوردن نهار هم رفتم به زور درش آوردم وبردمش براش ساندویچ گرفتم  بعد 8 نه ساعت هم که تو آب بود به زور بردیمش بیرون.. هرچی میگفتم مامان جون تعطیل شده.. الان خانومه میاد دعوامون میکنه.. میگفت بذار برم یه باردیگه شنا کنم میام.. و بالاخره موفق شدیم نرگسو از اونجا خارج کنیم. یه چیز خیلی جالبی که دیدم محل نماز خوندن استخر بود.. یه سکوی حدود 20 متری که در اطرافش خشک کن های بزرگی قرارداشت تا ملت خودشونو اونجا خشک کنن .. روی سکو ردیف به ردیف سجاده های یکدست و تمیز ولو بود و چادرنمازهای زیبایی که مدل خاصی دوخته شده بودن و پوشش کامل میدادن.. از این کارشون خیلی خوشم اومد.. از اینکه به نماز اهمیت داده بودن.. و مردم رو آواره و سرگردون نمیکردن . حتی دستشویی هم که کنار این سکو بود دمپایی داخلش جدا از دمپایی بیرون بود.. یعنی باید موقع ورود دمپایی خودتو در بیاری و دمپایی دستشویی رو پات کنی.. برای اینکه بیرون نجس و آلوده نشه.

پارک آبی هم با همه هیجانات و محسنات و معایبش تموم شد موقع خروج از سالن.. تتمه پولی که به عنوان شارژ داده بودمو پس میگیرم .. به سمت در خروجی میریم.. از نگهبان می پرسم که تاکسی سرویس کجاست؟ میگه همینجا لب خیابون وایسید.. ماشینایی که میان تابلوی مارو دارن سوار شید. کنار خیابون اما هستن آقایونی که اومدن دنبال خانواده هاشون و خانمهایی که مثل ما منتظر تاکسی هستن.. بالاخره نوبتمون میشه و یه تاکسی میاد.. سوار میشیم.. فلکه آب.. خسروی نو

    

خنجر آب‌دیده را زنگ عوض نمی‌کند
چهره انقلاب را جنگ عوض نمی‌کند
بگوی با منافقین به کوری دو چشمتان
پیرو خط رهبری رنگ عوض نمی‌کند

شنبه 24/5/1388 - 20:28 - 0 تشکر 142097

به به عجب داستانی شد ,خانم تیردراپ قدرت بیان خوبی دارین عالیه,سفرنامه ی خوبی شده

زندگی قصه مرد یخ فروشیست که از او پرسیدن فروختی؟ گفت: نخریدند تمام شد...

دوشنبه 26/5/1388 - 14:52 - 0 تشکر 142614

سلام سلام سلام

ما همچنان منتظر ادامه خاطرات هستیم پس ادامه این تیردراپ نامه کی قراره بیاد 

راستی جلد چندمشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلتان شاد و لبتان خندان

در وفای تو چنانم که اگر خاک شوم / آید از تربت من بوی وفاداری تو . . .

منتظر شما در وبلاگ دل شکسته
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.