به نام خدا
سلام
ببخشید دوباره مزاحم شدم! فقط یه چیزیو، نه ببخشید، دو چیزیو نتونستم نگم!!
اول این که من اون تاپیک تعیین تاریخ جلسه رو الآن نشستم کامل خوندم، چون اون وقت این جا نبودم و نه کامپیوتر دم دستم بود و نه اصلاً وقت داشتم.
الآن که خوندم به معنای واقعی داشت اشکم برای آنشرلی بیچاره در می یومد!! الهی بمییییییییییرم! چه بلایی سرت اوردن دخترم! (حالا اینو همین طوری گفتم، پس فردا نگید این مامان آنشرلیه، پس می شه مامان بزرگ آرسو و مامان ِ مامان بزرگ رز صورتی!! من هنوز جوونم به خدا!)
وای آنه اگر می دونستم این جماعت چقدر اذیتت کردن خودم اون روز حالشونو می گرفتم! البته بیشتر منظورم جناب شورشیه! این طوری هم حق تو رو گرفته بودم، هم دیگه جناب شورشی نمی گفت چرا این قدر گویای خاموش اون روز ساکت بود! چون در اون صورت اون روز گویا بودنم رو نشون می دادم...
تازه اگر می دونستم این طوریه، سه شنبه برات یه فلاسک آب قند می اوردم، خداییش اینا بیچاره ت کردن! (این قدر بدم می یاد کسی بگه فلاکس که حد نداره!! انگلیسی را پاس بدارید پیلیز!). یعنی حاضر بودم با اون حال لنگ لنگونم هر کاری بگی برات بکنم تا کمی از این گیجی و خستگی در بیای! بابا توی اون تاپیک چه خبر بود؟! هر کی ساز خودشو می زد! خدا بهت صبر داده ها! من اگر جات بودم "گویا" می شدم و... (بقیه شو دیگه چون کمی جو خشن می شه نمی گم...)
و دوم این که:
آرسو جاااااان؟! این چه جمله ای بود عزیز؟! آدم جیگرش کبااااااااااااب می شه به معنای واقعی! یه بار دیگه بخونش خودت می فهمی:
راستی امروز گویای خاموش رو دیدم و خیلی هم خوشحال شدم . فقط حیف که نمی تونست راه بره بغض راه گلومو بسته ! نمی تونم حرف بزنم دیگه
یعنی من اگر این جمله رو درباره ی یکی دیگه می خوندم، شک نمی کردم که طرف مشکلش اساسیه و روی ویلچر نشسته و افلیج و این حرفا!!
بابا این خیلی غم انگیزه! یکی اشک های منو پاک کنه!
هق هق هقققق
باز خوبه آنه بعدش روشنگری کرد، وگرنه الآن همه توی تبیان برای من دل می سوزوندن! ههههههه!
راستی قرار بود دو تا نکته بگم، اما سومیش رو هم می گم!
می گم دم این آنشرلی گرم، هی جا به جای تاپیک خبر خوش حضور گویای خاموش عزیییییز(!) رو می داد! حسابی خوشمان آمد!
ممنون دختر گلم، پیر شی ننه که این قدر بامعرفتی؛ عزییزمی...
همیشه شاکرش باشیم...