• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 4254)
سه شنبه 8/2/1388 - 11:33 -0 تشکر 108933
لطفا منو دوست نداشته باشید!

                                    

                    

 

شما بگید من چیکار کنم؟

 

نه اینکه خسته شده باشم ..چون این دیگه بی انصافی ه، ولی انقد زیاد هم نمی خواهم ...!

 خب اخه من دیگه بچه نیستم... می تونم کارهام رو خودم انجام بدم..

                                          خودم فکر کنم

                                          و خودم تصمیم بگیرم

 

فکر میکنم این مشکل بیشتر پیش روی خانواده های تک فرزندی باشه...

که پدر مادر تلاش میکنند هرکاری برای بچه هاشون انجام بدن..

همه جا همراهشون باشند و بهشون کمک کنند..

تا نکنه اشتباه کنند و آسیب ببینند.

اما شاید فکر نمی کنند که این بچه بزرگ هم میشه و تصمیمات مهم تری توی زندگی باید بگیره که فقط به خودش بستگی داره...

 

و فکر نمی کنند که این محبت و وابستگی زیاد موجب چه مشکلاتی میشه...

 

 

غروب پنج فصل سال را در خنده مي گريم خدا قوت دهد اين چشم هاي مهربانم را
چهارشنبه 16/2/1388 - 23:24 - 0 تشکر 110981

بنام خدا

سلام

من الان که دوباره بررسی کردم دیدم غیر از اون حادثه علت دیگه ای هم ممکنه این رفتار والدینم داشته باشه و شایدم این علت دیگه خودش معلول همون حادثه باشه.

من تو خونوادمون به خوردن زیاد اهمیت نمیدم، مثلاً اگه همه دارن غذا میخورن من اون موقع دوست ندارم غذا بخورم یا اگه هم میخورم کمتر میخورم. وقتی همه دارن میوه میخورن من تمایلی نشون نمیدم به خوردن میوه

و این تفاوت هاست که فکر میکنم باعث جلب توجه والدینم میشه و اینکه به من بیشتر توجه کنند.

برادر و خواهرام که به این رفتار والدینم اعتراض میکنن، جواب میشنون:" شما ها رو بدون اینکه بهتون بگن میخورین ولی داداشتون رو این طوری نیست. یادش میره که چیزی بخوره."

من وقتی این چیزا رو میشنوم واقعاً خندم میگیره. آخه مگه آدم گرسنه بشه فراموش میکنه غذا بخوره

یا برای خرید چیزایی که از نظر اونا لازم دارم، منو بزور میبرن تا برام بخرن. و هر چی میگم من چیزی نمیخوام و لازم ندارم اونها توجهی نمیکنن و میگن تو روت نمیشه چیزی بخوای و ملاحظه میکنی.

البته شاید کمی هم حرفشون درست باشه. چون من مخصوصاً الان که دیگه سنم زیاد شده به نظرم زشته که به خونواده فشار بیارم و نیازم رو از اونها تامین کنم. من دیگه الان باید مستقل شده بودم.

به نظر من این چیزا میتونسته علت این رفتار باشه.

منتظر مشورت شما هستم

برا قفل هایی كه بستست یه كلید مونده تو مشتمبه جنون رسیده كارم بس كه فرصت ها رو كشتم
بازی نور و صدا نیست زندگی یه سرنوشته           یكی پیدا یكی پنهون مثل آدم و فرشته
جانشین  انجمن خانواده‌ی تبیان
پنج شنبه 17/2/1388 - 16:51 - 0 تشکر 111105

به نام خدا

سلام خدمت دوستان عزیز و محترم

من تازه این بحث رو دیدم البته قبلا عنوانشو دیده بودم .

چند تا مطلب خدمت شما عرض می کنم امیدوارم مفید باشه

معولا تو خانواده ها یا افراطه یا تفریط یعنی یا کمبود توجه به فرزندان می شه یا توجه زیاد که هر دو تاش می تونه مشکل ایجاد کنه پس این مشکل فقط مخصوص شما نیست فقط برای هر کسی یه جور خاصیه .

معمولا توجه زیاد مربوط به بچه هایی هست که شرایط خاصی دارن مثلا بچه اولند که توقع ازشون زیاده یا بچه آخرن و یا اینکه تک فرزندن و تمام توجه مادر و پدر به اون فرزند معطوف شده و این یکی از مشکلات تک فرزندیه.

باید توجه داشته باشید که سعی نکنید برای رفع این مشکل والدینتون رو تغییر بدید سعی کنید تغییری تو رفتار خودتون انجام بدید که باعث بشه اونها مجبور شن که توجه اضافی رو از شما بردارن بعد از این کار می تونید با کمی صحبت کردن به اونها بفهمونید که از اینکه به شما زیاد توجه می کنن اذیت می شید .

شما باید هر کاری رو که اونها برای شما انجام می دن و شما احساس می کنید که دارن به شما خیلی لطف اضافی می کنن خودتون زودتر انجام بدید مثلا اگر صبحانه رو حاضر می کنن و هی از شما می پرسن چی باشه بهتره شما خودتون زودتر صبحانه همه را آماده کنید و از آنها بپرسید چی بهتره تا فرصت نکنند که به این فکر کنن که شما ناراحت می شوید یا نه بعلاوه این کار باعث می شه که شما رو رشد یافته تر ببینن و بفهمند که شما خیلی کارها رو می تونید انجام بدید  

توجه داشته باشید اگر اونها رو مقصر بدونید و بخواهید اونها شیوه خودشون رو عوض کنن مشکل شما به این سادگی حل نمی شه  

و بخاطر اینکه به آنها رحمت کند آفریدشان 

پنج شنبه 17/2/1388 - 20:35 - 0 تشکر 111161

be nome khoda

salam

* parsa zahed? plz farsi namaeid

in nazar mahze soozandane dele tarane ast!

shab be khane bazgardide am

daghan

pakar

khaste

narahat

gerye!

(mese hamishe)

maman:

Aa... bia sham hazere

man:

sokut

maman:

aa... sham

man:

negah!

dore akhar , maman:

ee! bia sham bokhor

man:

ne miii khoooo raaaaaaaaaaaaaaaaaaam

ya

man:

ba sedaei ke hichish shenide nemishe: nemikhoram

maman: bedoone hich reactioni mire

khanevade sare sham:

Aa... koo?

maman:

nemikhore

baghie: sokoot

va zendegi jaryan darad!

che hali dare!!!

man age jaye tarane boodam ba in afsordegie hamishegi vaghean divoone mishodam

ya hagh

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
پنج شنبه 17/2/1388 - 21:39 - 0 تشکر 111176

سلام

آنشرلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.....!!!

خیلی دل سنگی!!!!!!!!!!!!!!!!( ببخشید پوزیشنت رو عمرا نمی تونستم رعایت کنم!)

فکر کن دقیقا همین الان که خسته و هلاک رسیدم خونه جوابت رو دیدم وفقط یه لحظه همین لحظه از زندگیم رو با زندگی تو مقایسه کردم:

من:خسته، بی حال رسیدم...سعی می کنم پرانرزی باشم...

مامانم در حال کار کردن(خیلی سریع چون عجله داره)، ناهار خوردی؟

بله

و مامان شروع می کنه با شور و شوق تمام از اتفاقاتی که در طول روز افتاده با جزییات تعریف کردن، تاکید می کنم جزییات یعنی حتی تلفن ها رو هم با جزییات تمام بازگو می کنه...

و من همچنان جلوی در وایستادم، در حالی که دارم از درد پاهام می میرم!!

حالا فکر کن وقتی بعد از اون سمینار طولانی با این وضع میام تبیان و این جواب رو می خونم چه حسی بهم دست میده( الان که می بینی اینجام چون مامانم اینا رفتند بیرون و من بالاخره نشستم!!!!)

غروب پنج فصل سال را در خنده مي گريم خدا قوت دهد اين چشم هاي مهربانم را
پنج شنبه 17/2/1388 - 22:52 - 0 تشکر 111193

به نام خدا

سلام

جناب هادی تک از این که تو بحث شرکت کردین ممنون...

معولا تو خانواده ها یا افراطه یا تفریط یعنی یا کمبود توجه به فرزندان می شه یا توجه زیاد که هر دو تاش می تونه مشکل ایجاد کنه پس این مشکل فقط مخصوص شما نیست فقط برای هر کسی یه جور خاصیه .

ممنون این تیکه باعث شد یه کم از ناامیدی در بیام...نکات زیادی برام به همراه داشت..

قابل توجه بعضی ها که فقط میان برای دل سوزوندن!!!!!

معمولا توجه زیاد مربوط به بچه هایی هست که شرایط خاصی دارن مثلا بچه اولند که توقع ازشون زیاده یا بچه آخرن و یا اینکه تک فرزندن و تمام توجه مادر و پدر به اون فرزند معطوف شده و این یکی از مشکلات تک فرزندیه.

خب من که نه فرزند اولم نه اخر ونه تک فرزند چرا این مشکل رو دارم، وچرا انقدر شدید؟؟!!!

و بابت پیشنهاداتتون هم ممنون،فقط...

منی که حتی کارهای خودم که واقعا مربوط به خودم میشه رو می خواهم انجام بدم ، بابا میاد میگه نه برو به کارهای دیگه ات برس من انجامش بدم اون وقت شما از من چه انتظاری داری؟

نه این که هیچ وقت کار خونه نکنم یا تا حالا صبحونه درست نکرده باشم، منظورم اینه که من هر کاری هم که میکنم لطفشون بیشتر میشه...

حتی شده که گاهی بنده کفش های من رو می خواسته ببنده!!!!!!!!!!!

بابای من هنوز اگه بفهمه من چیزی رو خونه جا گذاشتم، حتی بدون اینکه من چیزی بگم یا بدونم برمیگرده خونه برام میاره دم دانشگاه!!!!!

هنوز برام لقمه درست می کنه ...

بابای من تا یکی دو سال پیش وقتی من مریض میشدم  و از بعضی چیزها پرهیز میکردم بابام هم چیزی نمی خورد...یعنی رسما چیزی نمی خورد ....!

هنوز هم راهش رو دور می کنه تا ما صبح ها از یه مسیر و با هم بریم،تا اینجوری وقت بیشتری با هم باشیم !!!!!

بابای من اگه نصف شب بهش بگم پاک کن میخوام و بفهمه واقعا می خواهم ، حاضر پیاده  تا اون سر شهر بره که برای من پاک کن بخره!!!!

و هزار ویک مورد دیگه،

خیلی هاشون برام عادی بودند،البته تا چند وقت پیش!

من فکر میکردم همه دختر ها همین جوری اند ومن بی خود ناراحتم...

الان قضیه طوری شده که برادرم دیگه رسما و علنا اعلام کرد که من نمی خواهم تو ازدواج کنی چون نمی تونم ببینم داری از این خونه میری...

و البته از این که نمیخواهد ازدواج کنم خوشحالم

ولی مساله اینجاست که وقتی اینو گفت برای اولین بار تو خونه ی ما همه سکوت بودند...یعنی ما هم همینطور!!

غروب پنج فصل سال را در خنده مي گريم خدا قوت دهد اين چشم هاي مهربانم را
جمعه 18/2/1388 - 2:46 - 0 تشکر 111216

به نام خدا

سلام

بعضی وقتا فکر میکنم که اطاعت در همه موارد از پدر و مادرم اشتباه بوده و حد اقل در موارد شخصی خودم اگر اطاعت میکنم باید نظرم رو هم در کنارش میگفتم.

در مورد صحبت های جناب پارسا زاهد باید بگم که به قول خودتون، شاید لازم بوده که در کمال احترام به والدینتون، کمی هم روی خواسته ی خودتون تأکید می کردبد.

حقیقتاً نمی دونم باید چکار کرد، اما به نظرم صحبت با یک مشاور می تونه خیلی مفید باشه.

و ترانه ی عزیز، به نظر من دلیل مشکل شما یکی همون کسالت های پی در پی در سنین پایین بوده، و دیگه این که تک دختری.

منظورم اینه که یه بیماری خاص یا کشنده نبود که باعث برانگیختن حس پدر مادر بشه

ترانه جان، نیازی نیست که فرزندان خدای نکرده مشکل یا بیماری خاصی داشته باشن، همون کسالت های کوچیک هم بدجوری پدر و مادرها رو ناراحت و متأثر می کنه، شک نکن.

و این که می گی یک یار هم مشکل جدی ای برات پیش اومده، خوب این خودش پدر و مادرت رو حساس تر از قبل کرده.

اینی که می گی پدر و مادرت به ظاهر (تأکید می کنم، به ظاهر) یه جاهایی کمتر توجه می کردن بهت، خوب این سؤال رو برام پیش اورد که پس چطور حالا که بزرگتری این رفتارها برعکس شده، منظورم برخوردهای پدر و مادرته، به خصوص پدرت.

و به این نتیجه رسیدم که شاید اون وقت ها ناراحتی و نگرانی شون رو بروز نمی دادن چون نمی خواستن نگرانی شون رو باور کنن. البته می گم شاااااید ها، اما شاید واقعاً به طور مثال اون وقتی که مامانت فقط وقت ملاقات پیشت می یومده، شاید می خواسته به خودش بقبولونه که دختر گلم هیچ مشکلی نداره که بخواد منو نگران کنه. البته می دونم که واقعاً کسالتت چیز خاصی نبوده، اما به هر حال اونا دقیقاً به دلیل پدر و مادر بودنشون، نگران بودن، و شاید این طوری می خواستن به خودشون بقبولونن که نگران نیستن؛ می دونی چی می گم؟

به هر حال همون موضوع و ضمناً تک دختر بودنت باعث شده همش تو فکرت باشن و نتیجه ش شده اینی که می گی. این که پدر و مادرت این قدررررر به فکرت هستن؛ این که نمی ذارن حتی یه لحظه بری توی غار تنهاییت، و خیلی چیزای دیگه که گفتی.

راستی برخوردهای پدر و مادرت تا حدی هم بین اکثر پدر و مادرها هست ها! البته اگر این رفتار همیشگیه، خوب این باید کمی تعدیل بشه.

وگرنه خود من با این سن و سال(!) (یه کم از شما بزرگترم)، هنوز گاهی بابام جوری باهام مهربون حرف می زنه که انگار بیست سال از الآن کوچیکترم!

یا مثلاً مامان و بابام خیلی به من وابسته هستن، به این دلیل که من تنها فرزندشون هستم که تا حالا ازشون دور نشدم، البته برای مدت طولانی منظورمه. اونای دیگه یا ازدواج کردن یا برای دانشگاهشون یه مدت شهر دیگه ای بودن. ضمناً من یه کم از بقیه عاطفی تر هستم، شاید به این خاطره که این قدر بهم وابسته شدن (البته توی خانواده کلاً همه مون خیلی احساساتی هستیم).

خوب حالا در این باره یه چیز جالب(!) بهت بگم! من چند ماه پیش یه مسافرت یک روز و نیمه رفتم! وقتی برگشتم بابام طوری به استقبالم اومد که انگار دخترش رو یه ماهه ندیده! اشک توی چشماش جمع شده بود! (البته بابام همواره همین طوره، یعنی تا یه کم احساساتی می شه چشماش پر اشک می شن! عموهام هم این طورین! کلاً ما توی خونه بیشتر اشک بابام رو دیدیم تا مامان!) خلاصه تا رفتم توی خونه، مامانم با یه محبتی خاص و با کلی خوشحالی خواست بغلم کنه!! بهشون گفتم چه خبرتونه!! فلان شهر که یه ساعت بیشتر راه نیست تا این جا! منم که یه روز و نیم نبودم همش!

یا چند وقت بعدش که یه مسافرت حدوداً یه هفته ای رفتم، کلی دلشون برام تنگ شده بوده. یه عکس از بچگیم هست که مامانم خیلی دوستش داره، ظاهراً در نبودم اون عکسه رو گذاشته بوده یه جای جلو چشم و به کرّات قربون صدقه ش می رفته!!!

اینا رو که گفتم، می خوام بگم که این چیزایی که گفتی فقط برای تو نیست. اما خوب توی خانواده های مختلف کم و زیاد داره. تو خونه ی ما فقط گاهی این طوره، اما هیچ وقت اون مشکلی که تو داری رو من حس نکردم، چون این رفتار اگرچه گاهی خیلی وحشتناکه، اما فقططط گاهی این طوریه، یعنی تعدیل شده ست. یا مثلاً مامانم با همه ی وابستگیش، بهم می گه هیچ وقت زندگیت رو به خاطر ما محدود نکنی ها، هر وقت هر جا لازم بود برو. به همه مون اینو می گه. و این در حالیه که می دونم اگر من نباشم، اگر ما نباشیم، خیلی بهش سخت می گذره... از همه جهت...

ولی می خوام بگم به هر حال این برخوردها رو همه جا می شه دید. فقط پدر و مادر باید تعدیلش کنن.

انگار خیلی طولانی شد، پس ادامه در پست بعد...

 

بخشيدن يعني آزاد کردن يک زنداني...

و کشف اين که آن زنداني خودت هستي!

 

جمعه 18/2/1388 - 3:22 - 0 تشکر 111218

ادامه از پست قبل:

خوب ترانه جان، از جناب هادی تک پرسیدی که:

خب من که نه فرزند اولم نه اخر ونه تک فرزند چرا این مشکل رو دارم، وچرا انقدر شدید؟؟!!!

خوب من نظرم رو قبلاً گفتم، برای تأکید بازم می گم: کسالت بچگیت یه دلیلش بوده، و ضمناً گرچه تک فرزند نیستی، اما تک دختر که هستی. تک دختری هم خودش کلی برای والدین ایجاد علاقه و وابستگی می کنه.

بابای من تا یکی دو سال پیش وقتی من مریض میشدم  و از بعضی چیزها پرهیز میکردم بابام هم چیزی نمی خورد...یعنی رسما چیزی نمی خورد ....!

الهی بمیرم... خوب دلش نمی یومده اون بخوره و تو نه... الهیییییی... (نترس، من نرفتم تو جبهه ی اونا! فقط یهو دلم سوخت براشون. پدر مادرا خیلی ماهن...)

برادرم دیگه رسما و علنا اعلام کرد که من نمی خواهم تو ازدواج کنی چون نمی تونم ببینم داری از این خونه میری...

آخییییی، یاد داداش خودم افتادم! چند وقت پیش داشت می گفت دلم هوای عروسی کرده! یالا دیگه!! هههههه! چشمک!!

البته شوخی می کرد طفلی، منم حالا محض شوخی گفتم اینو! الآن نگید اینا چقدر بی احساسن! آخییی داداشم... اگر همچون روزی برسه بعید می دونم برادرم گریه نکنه... (چقدر از خودم ممنونم!) 

خوب، من ان شاء الله تا حدود یه روز دیگه این بحث رو پیگیری می کنم، اما بعدش یه چند روزی نیستم. امیدوارم تا فردا که می یام و می خونم (البته اگر وقت کنم بیام) امیدوارم بحث به جاهای خوب و به مرحله ی راه حل برسه.

ضمناً صحبت های جناب هادی تک واقعاً خوب بودن. بهشون بیشتر فکر کنید.

ترانه این که می گی سخته و اونا حتی کارای تو رو هم می خوان خودشون انجام بدن، خوب در این شرایط شاید واقعاً به نظرت غیر ممکن بیاد که اون راهکارها رو پیاده کنی، اما به هر حال توی حل هر مشکل سختی هایی هم هست دیگه.

ضمناً این رو هم در آخر بگم (شاید به ظاهر خیلی با ربط نباشه، اما دوست دارم بگم.)

بیاییم قدر پدر و مادرمون رو بدونیم... قدر زحماتشون رو بدونیم... محبت های بی دریغشون رو... از خدا می خوام هیچ وقت هییییییچ کس حتی یه لحظه نبودشون رو حس نکنه. فرشته ن به خدا...

می دونم با وجود این صحبت، باز هم اونا نباید یه حقوقی از فرزنداشون رو ازشون سلب کنن، منظورم همون استقلال عمل ه. می دونم عشق اونا دلیل نمی شه چنین برخوردایی داشته باشن.

اما به هر حال نتونستم نگم اون رو، این که واقعاً فرشته ن...

خدا نکنه ولو یه روز حضورشون برامون حتی کم رنگ بشه...

قدرشون رو بدونیم...

همیشه شاکرش باشیم...

 

بخشيدن يعني آزاد کردن يک زنداني...

و کشف اين که آن زنداني خودت هستي!

 

جمعه 18/2/1388 - 10:22 - 0 تشکر 111230

به نام خدا

سلام

ممنون گووووووویاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................!!!

اونوقت می گی من مشاور نیستم!!!(حالا مشاوره ی ما چقدر شد؟ :)

اول ممنون که یه جورایی یاداوری کردی که از مامان بابام تشکر کنم !...یعنی یادم که بود،ادم این چیزا رو یادش نمیره ....ولی هر دفعه که یه چیزی می نوشتم می خواستم اخرش هم بگم که چقدر دوسشون دارم هی یادم میرفت...الان که فکر می کنم می بینم خیلی یکطرفه نوشتم!

ولی جدی جدی بابای من همه ی زندگی منه، هیچ وقت نمی تونم زندگیم رو بدون بابام تصور کنم .

یه چند تا نکته مونده که اگه نگم نمیشه ...حالا که شما هستین خانم دکتر! اگه رفتین هم منتظرتون می مونم !!! فقط حیف که الان عجله دارم باید برم...تا بعد

غروب پنج فصل سال را در خنده مي گريم خدا قوت دهد اين چشم هاي مهربانم را
جمعه 18/2/1388 - 14:50 - 0 تشکر 111262

به نام هستی بخش عالم

سلام خدمت ترانه عزیز

واقعا این مشکلات در بسیاری از خانواده ها هست مهم اینه که ما چگونه برخورد کنیم وبه چه نتیجه ای برسیم این مشکلات ریشه های زیادی داره وراحل زیادی هم برای رفع این مشکلات هست ولی باید واقعا چیزی رو بخوای تا بهش برسی من مدتیه این تایپیک رو میبینم

اما نتونستم کامل بخونم تا امروز نشستم کل این تایپیک رو خوندم واقعا درکتون میکنم خیلی سختههه

آرزو میکنم بتونید موفق بشی وهم رفتار خودت رو وهم والدینت رو تغییر بدی سخته اما شدنیه خوشحال میشم بتونم کمکی کنم البته زیاد حرفه ای نیستم

اما این مسائل رو زیاد دیدم ...................

چند نکته رو از حرفهاتون برداشت کردم ..

1.فرد معنی دوست داشتن واقعی رو نمیدونه چون انسان باید معنی دوست داشتن رو بدونه تا دچار خطا نشه .والدین منظورمه یا همین خود شما

2. ممکنه فرد خودش در کودکی از محبت درست برخوردار نبوده به همین خاطر دچار تفریط شده( والدین )

3. به دلیل بروز برخی مشکلات دچار ترس شده ترس از دست دادن فرد مورد علاقه اش (والدین)

4.همه اینها از نبودن شناخت از خالق هستی است .

اگر ما ایمان داشته باشیم خالق هستی خداست واوست که حافظ جان ومال ماست هرگز دچار چنین مشکلاتی نمیشویم

دوستان عزیز نمی خوام بگم والدین شما ایمان ندارند نه اصلا قصد چنین توهینی ندارم ولی به وضوح دیدم که افراد زیادی هستندبا اینکه ایمان به خدا دارند ونماز وروزه خلاصه همه چیز بجای خود انجام میدهند ولی خدا رو بطور کامل نمیشناسند فکر میکنند باید همیشه مراقب

فرزندانشان باشند حتی لحظه لحظه زندگی اونها رو هم بدونند حتی اجازه خلوت کردن رو هم به فرزندانشان نمیدهند فکر میکنند حتما غمی داره

یا مشکلی براش اتفاق افتاده وحتما باید اونها مشکلاتشون رو حل کنند اجازه نمیدن بچه ها با مشکلات روبرو بشن واونها فقط از دور مراقب باشند واقعا باید والدین اجازه بدهند تا فرزندانشان تجربه کسب کنند .....همنطوریکه
ترانه عزیز وپارسا زاهد محترم هم بیان کردند

من خودم زیاد با چنین خانواده هایی برخوردم مثلا یک آقاپسری تعریف میکرد که من چند تا خواهر دارم که حسابی زیر ذره بینشون هستم

گفتم چرا؟؟؟گفت آخه پسر عمم پارسال تو یک تصادف مرد به همین خاطر من هر وقت بخوام برم بیرون باید این خواهران دل تو دلشون نباشه تا من برگردم گفتم:چرا؟

گفت آخه نگرانند منم تصادف کنم بمیرم به همین خاطر لحظه به لحظه بامن تماس میگیرند که کجایی؟

به نظر شما منبع این چیزها چیه؟؟؟؟؟؟خب اگر ما به خدا ایمان داریم باید بدونیم اگر خدا برای بنده اش چیزی میخواد حتما میشه

وهیچکس جلودارش هم نیست وکیسکه خالق هست بهتر میدونه بنده اش چی براش خوبه وچی بده واگر خالق هست پس حافظ مخلوقش هم هست .

ویک مشکل دیگه اینکه ،هم ترانه عزیز وهم والدینش بیش از حد مهربان وبا محبت هستند

ولی جدی جدی بابای من همه ی زندگی منه، هیچ وقت نمی تونم زندگیم رو بدون بابام تصور کنم (حرف ترانه)

یعنی طوری شده نه شما دختر عزیز تحمل دوری از والدینتون رو دارید ونه والدین که این میتونه هم برای شما وهم برای والدینتون بد باشه

پس خیلی خوشحالم که میخواید این مشکل که مشکل خیلی بزرگی هم هست حل کنید چون اگر حل نشه این رفتارها میتونه با وسواس وحساسیت بیشتر

در اینده شما نسبت به فرزندتان تاثیر بزاره وهمین کاری رو شما با مدل بهتر درباره فرزندتان اجرا کنید یا اینکه در برابر عشق به شوهر یا پدر دچار مشکل بشید .

واقعا اینطوریکه شما گفتید خیلی وضعیت سختیه از یک طرف والدین که عزیز ترینهااااااااا هستند واز طرف دیگه شما که نور عین آنها هستید .

بقول خودتون این حساسیت زیاد والدین روی برادرتون هم تاثیر گذاشته که میگه اگر ازدواج کنی .....

خواهرم واقعا چنین چیزی هست یعنی این علاقه افراطی هست که باعث میشه چیزی رو غیر از عشق کاذبت نبینی منظورم از عاشق کاذب اینکه عاشق واقعی اینجوری نیست !!!

این رفتارها هم باعث افسردگی برای خودتون میشه وهم خانواده پس کنترلش کن .....

ویک چیز دیگه من به طور عملی تجربه کردم پدر بزرگها نوه هاشونو بیشتر دوست دارند پس اگر این رفتار پدرتون ادامه پیدا کنه خدا بداد بچه تون برسه

اون دیگه چی میکشههههههههه (ببخشید شوخی کردم اما چنین چیزی حقیقت داره )

اخه منمم از اون دخترایی نیستم که تا بهشون میگی چته می شینه کل زندگیش رو برات تعریف می کنه...اصولا وقتی مشکل دارم باید خودم تو غارم حلش کنم...

ببین ترانه عزیز سعی کن این درونگرایی رو به حد اعتدال برسونی یعنی بعضی وقتها از والدین واطرافیانت کمک بخواه نمیگم همیشهااااا میگم بعضی وقتها

غار تنهایی خیلی خوبهاا ولی با رعایت اعتدال نزار زیاد تو غار بمونی چون این درونگرایی وغار نشینی اگر ازحد اعتدال بگذره میتونه به موقع برات مشکل ایجاد کنه .

پس راه حل اول :رعایت اعتدال در همه کارهات سخته اما شدنیه پس برای رسیدن به بهترینها باید سختیها رو تحمل کنی .....

من هزار بار گفتم نمی خواهم ..با هر زبونی که بلد بودم گفتم ...اصلا نمیشه ..بابای من با انچنان عشقی اینکار رو میکنه که اصلا این حرف ها کلا براش بی معنی ه!!!!

این رو در جواب گویا عزیز گفته بودی آخه منم میخواستم این رو بهت بگم

ببین باید شگرد حرف زدن رو یاد بگیری تا بتونی حرفت رو بهشون بفهمونی
!!!!!! اگر بطور مستقیم بگید من رو دوست نداشته باشی د به نظرتون این راهشه؟

کی میاد اینجوری به عزیزاش بگه من هم با شم تو کتم نمیره پس سعی کن به طور غیر مستقیم بهشون بفهمونی بزرگ شدی،یا حد دوست داشتن چقدر هست

خلاصه باید کاری کنی که فکر کنند بزرگ شدی ،باهاشون بیشتر حرف بزن مثلا نظرشون رو درباره عشق واقعی بپرس

بگو به نظر شما دوست داشتن یعنی چه؟بگو خدا رو بیشتر دوست دارید یا من ؟اگر گفتند شما بگو من که فانی ام باقی خداست اگر یک روز من رو از دست بدید

چی میشه؟شما حق دارید زندگی کنید نباید با واقعیت جنگید باید واقعیت رو پذیرفت ....................

خلاصه دوست عزیز باید کم کم پیش بری تا به موفقیت برسی هیچ معلمی
یا هیچ دکتری یک شبه با این مقام نرسیده بلکه پله پله پیش رفته

وگاهی وقتها ممکنه این پله شکسته شده وناامید هم شده باشند اما اگر توکل داشته باشی موفق میشید

ترانه عزیز اگر حرفهام بدرد بخور نبود ببخش آخه من زیاد بلت نیستم همینهاییکه بلد بودم گفتم اگر کمکی باشه تا اخرش هستم

بهت توصیه میکنم تو تایپیک برخورد با افراد دشوار در انجمن روانشناسی با ما همراه باش

چون میتونه بهت کمک کنه خلاصه پرحرفی کردم ببخشید

_______________________________________________

پیامبر خدا ص:در تاریکی های قیامت ،شعار مومنان این است*خدایی جز تو نیست*

موفق باشید

جانشین انجمن قرآن وعترت

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

جمعه 18/2/1388 - 14:53 - 0 تشکر 111264

به نام هستی بخش عالم

سلام

پارسا زاهد محترم :مشکل شما هم مثل ترانه عزیزه ،شما وخانواده محترم در محبت کردن افراط کردید واین هم برمیگرده به زندگی دوباره شما

ومحبت بیش از حد والدین وتوجه آنها

خب پدر ومادر حق دارند نسبت به وضع والدینشون نگران باشند ومراقب آنها باشند ولی باید بدونند که افراط در هیچ کاری درست نیست

حتی محبت کردن ومهربان بودن

مثلاً یادمه کوچیکتر که بودم وقتی برام چیزی میخریدند و خودشون انتخاب میکردند، من هم با نظرشون موافقت میکردم و از اون وسیله ایراد نمیگرفتم(شاید به دلیل کم رویی و این که با ایراد گرفتن از رنگ و شکل باعث ناراحتی والدینم میشم).

اولین کار اینه کار در تلاش باشی رفتار خودت رو تغییر بدی چون با توجه مطالبی که گفتید بیشتر از والدین تون شما هم اخلاقهای متفاوتی دارید که باید آنها رو اصلاح کنید

من وقت ندارم کامل براتون راه حل رو بگم اما توصیه میکنم تایپیک برخورد با افراد دشوار رو دنبال کنید

چون هم این مسایل درش بررسی میشه وهم راه حل رو بهتون میده امیدوارم موثر باشه .(راستی کلاس حفظ هم نمیاییداا چرا؟؟؟؟)

حرف آخر

سعی کنید در تله افراد دشوار گرفتار نشوید. وقتی دیگران به گونه ای رفتار می کنند که شما عصبانی و خشمگین می شوید، در واقع شما را در تله خود گرفتار کرده اند.

ما اغلب در تله رفتارها، گفتارها، لبخندها و نگاههای افراد گرفتار می شویم. نباید اجازه دهیم رفتارهای افراد مسئله ساز، ما را در کنترل رفتارمان دچار مشکل سازد و آنها را بر ما مسلط گرداند.

______________________________________________

پیامبر خدا ص:در تاریکی های قیامت ،شعار مومنان این است*خدایی جز تو نیست*

موفق باشید

جانشین انجمن قرآن وعترت

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.