به نام خدا
سلام
راستش خیلی زودتر می خواستم جواب بدم، یه بار هم اومدم و کلی جواب نوشتم که به دلیل یک عدد ارور محترم، همش پرید!
الآن دیگه اون حرفارو نمی نویسم، آخه توی این فاصله، دوستانی که در این زمینه تجربه دارند حرف هایی زدند که خودشون توضیح کامل تر بود.
واقعاً خیلی خوبه که من این طوری نیستما! راستش ما توی خونه هیچ کدوممون این طوری باهامون برخورد نمی شه. یعنی خیلی عادیه همه چیز.
درمورد مشکل، خوب چی بگم والله؟!
خوب معمولاً یه دلیل خاصی داره این موضوع. مثلاً مورد جناب پارسا زاهد که گفتن به خاطر حادثه ای در بچگی شون بوده.
راستش مورد ترانه برام جالب بود، این که نه بچه ی اوله و نه آخر، و باز هم این مشکل رو داره! آخه معمولاً یا اولی ها این مشکل رو دارن یا آخری ها و به قول معروف همون ته تغاری ها! کیس جالبی هستی ترانه جان! (چشمک!) اما بی شوخی، بشین فکر کن شاید دلیلش رو پیدا کردی. ممکنه اون دلیل بتونه به حل مشکلت کمک کنه.
هر چی فکر می کنم، تنها راهکاری که به ذهنم می رسه اینه که در وهله ی اول اطرافیان این پدر و مادرها، همون وقتی که بچه هنوز کوچیکه، این مورد رو بهشون گوشزد کنن، چون این طوری، هنوز مدت زیادی نگذشته و این رفتار برای والدین تبدیل به عادت نشده، پس راحت تر می تونن این مراقبت های بیجا رو کم رنگ و برطرف کنن.
اما اگر فرزند به سنین بزرگسالی رسید و هنوز هم این مشکل ادامه پیدا کرد، شاید بد نباشه خود اون فرزند با والدینش صحبت کنه. بگه مامان، بابا، چرا مثلاً تا 5 دقیقه دیر می رسم نگران می شی؟ چرا تا یه قاشق کمتر می خورم تب می کنی؟ چرا اگر کسی بهم بد بگه افسرده می شی؟! من بزرگ شدم! من قراره دیر یا زود ازدواج کنم! من با هزار تا مشکل مواجه می شم که خودم باید حلشون کنم. لطفاً بذارید من بزرگ بشم! بذارید بزرگ بودنم رو به همه، و در درجه ی اول به خودم ثابت کنم...
نمی دونم گفتن این حرف ها و صحبت های مشایه چقدر می تونه کارساز باشه، چون توی موقعیتش نیستم و تجربه ش رو ندارم. اما فکر می کنم گفتن این حرف ها (اگر لازم شد به طور مکرر) و صد البته با رعایت احترام، اگر به طور کامل مشکل رو حل نکنه، لا اقل کم کم ذهن پدر و مادر رو متوجه این موضوع می کنه که شاید دارن اشتباه می کنن. همین متوجه ِ مشکل شدن از سوی والدین، خودش یه قدم بزرگه برای رفع اون مسئله.
و اینم بگم، اگر فرزند در سن بزرگسالیه، شاید صحبت اطرافیان با پدر و مادر مفید باشه، اما بیش از هر کس خود فرزند می تونه اون ها رو متوجه اشتباهشون بکنه. چون بقیه هر چی بهشون بگن، ممکنه اون ها بازم فکر کنن که بچه شون هنوز به این مراقبت های زیادی نیاز داره. اما وقتی خود فرزند به اون ها بگه، اون ها می فهمن که لا اقل این نیاز از طرف بچه شون حس نمی شه.
جدی می گما، شاید اونا فکر می کنن بچه واقعاً نیاز داره به این طرز رفتار. شاید قسمتی از حساسیتشون برطرف بشه وقتی بفهمن بچه شون واقعاً بزرگ شده و نیاز به استقلال عمل داره. ممکنه در همه ی موارد والدین این طرز فکر رو نداشته باشن، اما در بعضی موارد احتمالاً این طور باشه.
لا اقل من این طور فکر می کنم.
همیشه شاکرش باشیم...