سلام
میدونید فکر میکنم اختلاف ما تو کجا شروع شده؟
چون هردو روش هم درسته هم غلط.هم مزیت داره هم عیب و ایراد
ولی اونجایی که مسیر ما رو از هم جدا میکنه اینجاس که من وقتی میخوام کاری رو انجام بدم به هیچ وجه به عاقبت کارم فکر نمیکنم و فقط به مسیر درست انجام اون فکر میکنم و واقعا انرژی میزارم
چه جالب!چون من مجری مراسم فارغ التحصیلی شدم:) به عاقبتش فکر نکردم فعلا دارم خودمو آماده میکنم:)) سوژه ای چیزی بود فیلم اون قسمت رو میزارم حتما:))
خودم رو تو بیان هنوز نسنجیدم و بقیه هم نظرات خاصی نداشتن ازش بشه فهمید شجاعت بیان دارم یا نه که فکر کنم کمی محتاط هستم و خیلی همرک نیستم با اینکه خودم رو رک میدونم!!!!
-خب گاهی بد نیست اتفاقا درستش زیرکانه و سنجیده حرف زدنه. شاید شما همیشه سیاست رو چاشنی بیان میکنید و ذهن دوراندیشتون مانع میشه که حرفای گرون به زبون بیارید. ولی خب یجاهایی واقعا دل میخواد آدم حرف دلش رو رک و مستقیم بزنه. تو دانشگاه من کم حرفای خطرناک نزدم...تاحالاش که تو دردسر جدی نیفتادم. اما شاید طعنه و ضایع کردن استاد مرا!و بالارفتن ابروها و در معرض قضاوت قرار گرفتن و انگ خوردن رو برام به همراه داشته. بعد سه سال دیگه پوستم از نازکی دراومده.
بهرحال شاید خوب باشه که هم سیخ رو درنظر بگیریم هم کباب! هم حرفون رو بزنیم هم انقدر خوشگل بزنیم که مخالفش هم جرئت یا انگیزه ابراز مخالفت نکنه.
یه شجاعت دیگه هست اونم اصلا خود حرف زدنه تو جمعهای خاص.
من یه مدت کنفرانس دادنو بیخیال بودم اما بعد دوتا کنفرانس موفق تو ادبیات برام عادی شد. ولی با مجریگری و اجرا هنوز راحت نیستم. یک بار مسئول فرهنگیمون گفت مجری فلان مراسم تو باش. قبول نکردم چون هیچ تجربه ای نداشتم و اصولا خودمو اینکاره نمیدونستم. بعدها همیشه بخودم نهیب میزدم چی میشد حالا یه بار قبول میکردی چرا جسارت بخرج ندادی و ...شانسی که پرید دیگه پریده.
اما شجاعت در عمل رو هم دامنه گسترده ای داره و اونایی که ندارم رو نمیدونم چون تعدادشون زیاده!! ولی اونی که دارم یکیشو مثلا میدونم اینه که گاهی وقتها ادعاهای بزرگی میکنم و بعدشم پاش هستم تا انجام بدم
واقعا چه تو زمینه کاری چه دانشگاهی که فعلا گذشت بارها خودم رو امتحان کردم و اوایل ازین موضوع ترس داشتم ولی بعدها ازین کار لذت میبرم چون فهمیدم سخت ترین چیزها برای یادگیری نسبیشون حداکثر یک هفته وقت میخواد اگر!! با علاقه دنبالش بری
تو زمینه کاری خودم تو گروه صنایع واقعا از خودم راضی بودم فقط و فقط هم به خاطر یه نفر سومی که منو تو معذوریت گذاشت
عموما تا قبل دانشگاه کمتر پیش میاد ما از لاک خودمون بیرون بیاییم!!از دانشگاه به بعد مشخص میشه کی آره...کی نه!!!
تو دانشگاه هم چندین بار خودمو تو عمل انجام شده قرار دادم و خوش بختانه تا الان به مشکل خاصیی نخوردم.البته یه سری سختیاها و مشکلاتی بودن تو این ادعاها ولیکن به مرور زمان درست شدن و تونستم حد و حدود خودم رو بدونم و الان خوشحالم که حدو حدودم رو فهمیدم!!نا محدود!!
واقعا عالیه
یه چیزی هم اضافه کنم: برای اینکه نیروی شجاعت سربلند بیاد بیرون نیاز به نیروهای پشتیبان مثل مسئولیتپذیری و زرنگی و عزت نفس و روحیه جاه طلبی و غیره هست. وگرنه آدم با یکی دوبار شجاعت بخرج دادن شکستهای فاحشی متحمل میشه و خیییییییلی اندکند اونایی که بعد شکستهای فضاحت بار دوباره پررویی بخرج بدن!
شما به مدد قابلیتهای طبیعی و اکتسابی خودتون و به حساب موفقیتهای پیشین در پروژه هایی قدم گذاشتید و هر موفقیت کسبی،انگیزه ای شده برای کسب موفقیت بعدی...
من بطور وضوح یادم نمیاد کار خطیری به گردن گرفته باشم. جز موارد خاصی که نتایج هم معمولی بوده یعنی در حد رفع تکلیف شده و بهم زیاد نچسبیده. فشاری که بهم اومده بیشتر از اونی بوده که جاه طلبیم رو تقویت کنه. ولی یه مورد تحصیلی بود که یک نفر بدجور تو ذوقم زد اونقدر خورد که خیلی چیزا به جون خریدم که دیگه خودمو درگیرش نکنم.
بعدا هم خیلی پشیمون شدم که چرا دست کم برای اثباتِ خودم سعی نکردم از نو شروع کنم.
اینجور جاها آدم به روحیه لجبازی نیاز مبرم پیدا میکنه!
سلام
ممنون از حضورتون
درسته. چون افکارِ ما عادتهای مارو میسازن و عادتها شخصیت مارو، و از اون طرف شخصیت ما افکارمون رو شکل میده. برای همین از این دایره ی زنجیری فراتر رفتن و شکستن زنجیره تکرار،سخته. ولی خب آدم هستیم. اگه این ازمون برنیاد پس انسان بودن به چه درد میخوره!
فرقی که من با قبلم کردم اینه: یه وجدان داشتم که هرزگهی چالش می افکند...ولی الان حسم اینه همین وجدان یه نقش دوگانه بازی میکنه. خودش تز میده آنتی تز هم میسازه و یه دیالکتیک یا بحث جدلی راه میندازه. اینطوری هیچ وقت نقد یکطرفه و یکجانبه و افراط تفریطی نمیکنه. وجدان رادیکالم شعار اعتدالگرایی میده:))
-----------
اصلا هم به روی شما نمیارم که قرار بود در مورد شجاعت و جسارت و عملگرایی و تجربیات صحبتی داشته باشید! چون میدونم پای حرفی که میزنید هستید:) پس میذارم پای فرصت کم و کار زیادتون و اینکه گیریم دوست ندارید ویا شاید پشیمون شدید یا کلا یادتون رفته....مگه من باید به روتون بیارم و یادآوری کنم؟!!!!:)
نه من عمرا چنین جسارتی نمیکنم:))
[quote=soltan_azdad;507077;632278][quote=لیلای او;399461;632082][quote=soltan_azdad;507077;630185][quote=لیلای او;399461;629823][quote=soltan_azdad;507077;629595]سلام
ممنون ...خیلی عالی بود
چقدر خوبه آدم هر از چند گاهی خودشو نقد کنه
از دید سوم شخص و از بالا به خودش نگاه کنه
اونوقت یه ارزیابی کامل میکنه...نظرش واقعی تر میشه
من بارها سعی کردم ازین زاویه خودم رو ببینم...دیدم.گاها اشتباهاتم رو هم پیدا کردم.
من کمی انعطاف پذیرم و ت مواردی تونستم افکارم رو تغییر بدم اما جاهایی هم نشد
اونجاهایی که نشد خیلی سخت بود!
اصلا به نظرم تغییر دادن افکار خیلی سخته
یعنی شما کاری رو بکنی که مغزت بهت دستور میده نکن...یعنی از بیرون باید خودتو کنترل کنی چون از دورن همون آدم قبلی هستی...این سخته...اون بیرون رفتن از خودت سخته...اون خودی که بیخودت کرده!
سلام
پس بازم میرسیم به اعتدال و میانه روی...یجاهایی باید دلو به دریا زد و جاهایی هم به موقعش هم باید حساب کتاب و منطق رو ریخت وسط و دید چند چند تا میشه چند تا:)
درسته. ویژگی شما ویژگی بارز افراد حی الحال یعنی زنده در زمان حاله. برعکس من که تقریبا همش تو قبل و بعد سیر میکنم...گذشته چی بودم و فردا چی میشم و چی میشه...و این در مورد من خوب نیست که هیچی...بد هم نیست...ویرانگرنه.
الان به مرور دارم تمرین میکنم. و مثلا لذت های "هم اکنون" رو براحتی از دست نمیدم.
الگوم رو میتونم مادربزرگم در نظر بگیرم...یعنی در اوج رویایی بودن فوق العاده عملگراست:) به هم نزدیکه شخصیتمون..خیلی دور خیلی نزدیک
واقعا همینه حتی تو دینداری و جنبه های کلان میگن فکر نتیجه نباش به تکلیفت برس به اینجا پیوند میخوره.
وواااوووی وواااوووقعاا؟ چه هیجان انگیز...شمایی که من شناختم به حتم و یقین می ترکونید...یه چیزایی استعداد ذاتی میخواد بی بروبرگرد..مجریگری هم تو هر سطح و اندازه زبون میخواد و حاضرجوابی و کی از شما god of تر؟!!!
من فیلمشو میخوام حتمنننننن
ممنون