پدران و فرزندان این طورند, یعنى علاقه آنها به یكدیگر طبیعى است, خودشان مورد احتیاج یكدیگرند نه كار و همكارى آنها, خصوصاً از ناحیه پدر نسبت به فرزند. همزیستى آنها روى حساب و فكر و تحزب و همكارى نیست. لهذا پدر از آسایش خود صرف نظر مى كند كه خود فرزند را داشته باشد, آن هم نه مثل داشتن یك شىء از قبیل فرش و خانه و غیره كه آن شىء را براى خود مى خواهد, بلكه خود فرزند را مى خواهد به علاوه سعادت و خوشى و نیكبختى فرزند. سعادت پدر به خود فرزند و به سعادت فرزند بستگى دارد. روى این حساب جلو ظلم پدر بر فرزند همیشه گرفته شده است, یعنى این پیوند طبیعى مانع ظلم است; البته ظلم از روى عمد. اما ظلم از روى جهل علت دیگر دارد كه انسان به نفس خود نیز از روى جهل ظلم مى كند.
طبیعت, عملاً جلو ظلم پدر بر فرزند را از روى عمد, گرفته است. ظلم پدر بر فرزند از نوع ظلم به نفس است كه به واسطه خرافات و جهالات, انسان به تن و روان خود ظلم مى كند.
به عقیده ما زوجیت, عائله, زندگى خانوادگى, یك احتیاج طبیعى است و با اجتماع مدنى متفاوت است, از لحاظ حقوق و احكام هم قهراً متفاوت است.