• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
زن ریحانه آفرینش (بازدید: 1057)
شنبه 6/8/1391 - 21:25 -0 تشکر 569618
زنان الگو

امّ كلثوم

امّ كـلثـوم ، دومـیـن دخـتـر امـام عـلى (ع) و حـضـرت فـاطـمـه زهـرا (س) اسـت . او در سـال شـشـم هـجـرى مـتـولد شـد. از زنـان فـاضـل ، بـلیغ ، فهیم و بلند مرتبه خاندان بنى هاشم و همسر عون بن جعفر بن ابیطالب بود. در سال 54 هجرى در مدینه وفات یافت او نیز همانند خواهرش زینب كبرى شـیـرزنى بود كه در دامان مادرى چون زهرا (س) و تحت نظارت پدرى چون امیر مؤ منان بزرگ شد و از زنان قهرمان تاریخ گردید.

در اینجا با نگاهى كوتاه و گذرا زندگى این بانوى بزرگوار را بررسى مى كنیم .

الف ـ شهامت وبلاغت :

امّ كلثوم همراه برادرش اباعبدالله الحسین (ع) به كربلا رفت .روز عاشورا با تمام مـصـیبتهاى خون بارش به پایان رساند. آن شب امّ كلثوم در كنار خواهرش زینب ، به پرستارى و نگهدارى اطفال پرداخت .

روز بعد قافله اسرا به سوى كوفه حركت داده شد. هنگام ورود به كوفه ، امّ كلثوم ،كوفیان رامخاطب قرار داد و فرمود:

((اى مردم كوفه ! بدى و رسوایى بر شما باد! شما را چه شده است كه حسین را یارى نكردید و او را كـشـتـیـد؛ امـوال ودارایـى اش را غـارت  وتـصـرف نـمـودیـد و اهل بیتش را به اسارت گرفتید .حال بر او گریه مى كنید؟! هلاك وتباهى و دورى از رحمت خدا بر شما باد! آیامى دانید چه جنایت بزرگى مرتكب شده وچه گناه و بار سنگینى بر پشت خود نـهـاده ایـد و چـه خـونـهـایـى ریـخـتـه و چه پرده نشینان بزرگوارى را مصیبت زده كردید و چه دخـتـرانـى را جـامـه ربـوده و چـه امـوالى راغـارت كـرده ایـد؟! بـهـتـریـن مـردم بـعـد از رسـول خـدا را كـشـتـیـد. رحـم از دلهـاى شما رخت بر بسته است . آگاه باشید كه حزب و گروه خدارستگارانند و حزب و گروه شیطان از زیانكاران .))

ب ـ شجاعت :

درمجلس ابن زیاد، وقتى آن نانجیب در مكالمه با حضرت زینب كبرى (س) از كشته شدن امام حسین علیه السلام اظهار خوشحالى كرد، امّ كلثوم خطاب به اوگفت :

((اى پـسـر زیـاد! اگـر چـشـم تـوبـه قـتـل امام حسین (ع) روشن گردید، بدان كه هر آینه چشم رسـول بـه دیـدار او روشـن مـى شـد .خود رابراى جواب فردا آماده كن .))

ج - عفت :

وقـتـى اسـرا را بـه شـام وارد مـى كـردند مردم براى نظاره آنها جمع شده بودند. امّ كلثوم به شمر رو كرد و گفت :

((ما را از دروازه اى كه مردمان كمترى آنجا اجتماع كرده اند وارد كن و بگو سرهاى شهدا را از میان مـحـمـلهـا دور كـنـنـد تـا مـردم بـه نـظـاره سـرهـا مـشـغـول شـونـد و كـمـتـر بـه حـرم رسول خدا بنگرند.))

شـمـر، كـه مـقـصـود آن بـانـو را فـهـمـیـد، بـه خـاطـر سـرشـت نـاپـاكـى كـه داشـت بـر عـكـس عمل كرد.

امّ كـلثـوم هـنـگـام ورود بـه مـدیـنـه بـا خـوانـدن اشـعـارى بـه بـیـان واقـعـه كـربـلا پـرداخـت.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 6/8/1391 - 21:28 - 0 تشکر 569629

ام فروه مادر امام صادق(ع)

 امّ فـروه مـادر امـام صـادق (ع)


امّ فـروه - مـادر امـام صـادق (ع) – فرزند قاسم بن محمد بن ابى بكر و  اسما دختر عـبـدالرحـمـان بـن ابـى بـكـر و از زنـان مـتـقـى ، مـؤ مـن ، عـالم و فاضل عصر خود بود. امام صادق (ع) در حق مادرش فرمود:



(كانَتْ اُمّى مِمَّنْ امَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ اَحْسَنَتْ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ)((مـادرم از كسانى بود كه ایمان آورد و تقوا را پیشه خود ساخت و احسان كرد و خداوند نیكوكاران را دوست مى دارد.))امّ فـروه چـنـدان بزرگوار و عزیز بود كه به سبب آن، از حضرت صادق علیه السلام به ابن المـكـرّمـه تـعبیر مى شد.


 مسعودى در مروج الذهب مى نویسد: تقواى امّ فروه از تمامى زنان عصر خویش بیشتر بود.


*******************


امام صادق (ع) فرمود:(مـادرم بـه مـن گـفـت كـه پـدرت فـرمـود: اى امّ فـروه ! من در هر شبانه روز هزار مرتبه براى شـیـعـیان گناهكار، خدا را مى خوانم و برایشان طلب مغفرت مى كنم ؛ چون ما با علم به ثواب و پـاداش ، بـر مـصـیـبـتهایى كه بر ما وارد مى شود صبر مى كنیم ولى آنها بر آن چه نمى دانند صبر مى كنند.)

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 6/8/1391 - 21:29 - 0 تشکر 569630

مادر امام رضا(ع)



نجمه ، مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه ، پارسا، نجیب و پاكیزه بود و در منزل امام صاق (ع)زندگی می کرد.
نجمه ،برای حمیده خاتون –همسر امام- احترام زیادی قائل بود و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست !.

روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص )را دید كه به او فرمودند: اى حمیده ! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسى(ع) درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد كه بهترین فرد روى زمین است.
پس از این پیام ، حمیده به فرزندش امام كاظم (ع ) فرمود: پسرم !.
نـجـمـه بانویى است كه من هرگز بهتر از او را ندیده ام ، زیرا در زیركى و محاسن اخلاقی ، مانندى ندارد.

من او را به تو مى بخشم ، تو نیز در حق او نیكى كن .
ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نورى شد كه در شكم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از وجود آن کودک بزرگوار، احـسـاس سنگینى نمى كرد .امام رضا(ع)وقتی به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلندكرد و لب هاى مباركش را به حركت درآورد؛ گویا با خدایش رازو نیازمى كرد.
پس از تولد امام هشتم (ع )، این بانوى مكرمه با تربیت گوهرى تابناك ، ارزشى فراتر یافت .

خداوند گوهر دیگری مانند حضرت معصومه(س)نیز به او عطا کرد.ایشان بسیار مؤمن بود و همواره به تسبیح خدا می پرداخت.ایشان با ناملایمات زیادی روبرو شد و سالهای زیادی هسر گرامیش حضرت امام کاظم (ع)در زندان هارون به سر می بردند.تحمل خفقان آن روزگار ،دوری همسر و شهادت مظلومانه ایشان تنها از زنی چون ایشان ساخته بود.ایشان نیز مانند دیگر زنان ائمه الگوی صبر و استقامت هستند.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 6/8/1391 - 21:29 - 0 تشکر 569631

گوشه‌هایی از زندگینامه بانو خدیجه ثقفی(همسر مرحومه امام خمینی ره )


امام(ره) فقط گفتند واجبات را انجام بده و محرمات را ترک کن

فوت همسر مکرمه امام راحل که به‌حق از وی با عنوان "مادر انقلاب اسلامی" یاد شد، بهانه‌ای است برای بازخوانی گوشه‌هایی از زندگینامه وی که به نقل از خود او در كتاب پا به پای آفتاب، جلد یک، به گردآوری و تدوین امیررضا ستوده آمده است:

خدیجه ثقفی (قدس ایران)، در مورد ازدواج خود با امام(ره) خاطرات زیبایی بر زبان می‌آورد: من متولد سال 1333 قمری هستم. پدرم 29 یا 30 ساله بود كه به فكر افتاد برای ادامه تحصیل به قم برود. در آن زمان من تقریباً 9 ساله بودم. پدر و مادرم به قم رفتند و 5 سال در آن‌جا ماندگار شدند اما من نزد مادربزرگم ماندم و با او زندگی می‌كردم. وقتی آنان به قم می‌رفتند، 2 خواهر كه یكی از آنان فوت كرده بود و نیز 2 برادر داشتم.


پدرم خوش تیپ و شیك و خوش لباس بود. هم عالم بود، هم دانشمند و هم اهل علم و اهل ایمان و متدین. یادم است كه پدرم اجازه نمی‌دادند ما بدون چاقچور به مدرسه برویم. كفش‌هایمان هم بایستی مشكی و ساده و آستین لباسمان هم بایستی بلند می‌بود.


زمانی كه خانواده‌ام در قم بودند، من و مادربزرگ، هر 2 سال یك مرتبه به قم می‌رفتیم. 2 شب در راه می‌خوابیدیم. پدرم در قم خانه آبرومندی در كوچه آسید اسماعیل در بازار اجاره كرده بود. خانه بزرگی بود.


آن زمان مدرسه‌ای كه در آن دروس جدید تدریس می‌شد، كلاسی داشت كه 20 شاگرد در آن حضور داشتند. تعداد كسانی كه می‌توانستند ماهی 5 ریال بدهند، خیلی كم بود، به همین دلیل فقط دختران پزشكان، تاجرها یا... به مدرسه می‌رفتند. ما 3 خواهر بودیم كه به مدرسه می‌رفتیم. خواهرهایم درقم درس می‌خواندند و من در تهران. خلاصه، تا كلاس هشتم درس خوانده بودم كه صحبت ازدواج مطرح شد. همان‌طور كه گفتم، در آن مدتی كه خانواده‌ام در قم بودند، ما چند بار به آن‌جا رفتیم. یك بار 10 ساله بودم، یك بار 13 ساله و یك بار هم 14 ساله. دفعه آخر، پدرم از مادربزرگم خواهش كرد كه من بمانم. مادربزرگم می‌خواست پس از 15 روز به تهران برگردد. چون عید بود. پدرم خواهش و تمنا كرد: (من قدسی جان را سیر ندیدم. بگذارید 2 ماه پیش من بماند. ما تابستان به تهران می‌آییم و او را می‌‌آوریم(  .


بالاخره مادربزرگم راضی شد و من با این‌كه راضی نبودم، چند ماه در قم ماندم. آن موقع من تصدیق ششم را گرفته بودم، به هر حال چند ماه در قم ماندم و بعد با مادرم به تهران آمدم.در مدت این 5 سال، پدرم در قم دوستانی پیدا كرده بودكه یكی از آنان آقا روح‌الله بودند. هنوز حاجی نشده و مرد نجیب، متدین و باسوادی بودند. پدرم ایشان را كه با من 12 سال تفاوت سنی داشت پسندیده بود. یكی دیگر از دوستان پدرم آقای سید محمد صادق لواسانی بودند كه به آقا روح‌الله گفته بود: چرا ازدواج نمی‌كنی؟


ایشان هم كه 26، 27 سال داشتند، گفته بودند: من تاكنون كسی را برای ازدواج نپسندیده‌ام و از خمین هم نمی‌خواهم زن بگیرم و كسی را در نظر ندارم. آقای لواسانی گفته بودند: آقای ثقفی 2 دختر دارد و خانم داداشم می‌گوید خوبند.


بعدها آقا برایم تعریف كردند كه وقتی آقای لواسانی گفت كه آقای ثقفی 2 دختر دارد و از آنها تعریف می‌كنند، مثل این‌كه قلب من كوبیده شد. این طور شد كه آقای لواسانی از طرف امام آمد خواستگاری. قبل خواستگاری حدود 2 ماه طول كشید. چون من حاضر نبودم به قم بروم. آن زمان هم كه به خانه پدرم می‌رفتم، بعد از 10، 15 روز از مادربزرگم می‌خواستم كه برگردیم. چون قم مثل امروز نبود. زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و كوچه‌ها خیلی باریك بودند. به همین خاطر، زود از قم می‌آمدم. آن 2 ماهی كه پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم. مراحل خواستگاری آغاز شد. پدرم می‌گفت: از طرف من ایرادی نیست و قبول دارم. اگر تو را به غربت می‌برد، اما آدمی است كه نمی‌گذارد به تو بد بگذرد.


پدرم به دلیل رفاقت چندساله‌اش از آقا شناخت داشت، اما من می‌گفتم: اصلاً به قم نمی‌روم.


گرچه بر اثر خوابهایی كه دیدم، فهمیدم این ازدواج مقدر است.


آقا سید احمد لواسانی از جانب داماد، هر شب می‌آمد خواستگاری و می‌پرسید: چه شد؟


پدرم هم می‌گفت: زنها هنوز راضی نشده‌اند.


آقا سید احمد هم كه با پدرم دوست بود، 2، 3 روز می‌ماند و برمی‌گشت. مدتی گذشت تا این‌كه دفعه پنجمی كه در عرض دو ماه آمده بود، گفت: بالاخره چه شد؟


پدرم می‌خواست رد كند و بگوید: من نمی‌توانم دخترم را بدهم. اختیارش دست خودش و مادربزرگش است و ما برای مادربزرگش احترام قائلیم.


مادربزرگم راضی نبود، چون شریك ملك‌های مادربزرگم هم از من خواستگاری كرده بود. فردای شبی كه آن خواب را دیدم، سرصبحانه جریان را برای مادربزرگم تعریف كردم، بلافاصله وقتی اسباب صبحانه را جمع كردیم، پدرم وارد شد، زمستان بود و كرسی گذاشته بودیم. وقتی پدرم وارد شد و نشست، من چای آوردم، گفتند: آقا سید احمد آمده، دفعه پنجمش است و حرفی به من زده كه اصلاً قدرت گفتن ندارم. حرف این بود: با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگی نمی‌تواند زندگی كند و این حرفها را كسانی كه مخالفند، می‌زنند. در واقع همه مخالف بودند، اول خودم، بعد مادربزرگم، مادرم و همه فامیل، پدرم هم گفت: میل خودتان است، اما به ایشان اعتقاد دارم كه مرد خوب، باسواد و متدینی است و دیانتش باعث می‌شود كه به قدسی‌جان بد نگذرد.


پدرم گفت: اگر ازدواج نكنی، من دیگر كاری به ازدواجت ندارم. سپس گزی را برداشتند و گفتند: من به عنوان رضایت قدسی ایران گز را می‌خورم. باز من چیزی نگفتم، ابهت خوابی كه دیده بودم، مرا گرفته بود، خواب چه بود؟ خواب حضرت رسول(ص)، امیرالمومنین و امام حسن(ع) را دیدم، در حیاط كوچكی كه همان حیاطی بود كه برای عروسی اجاره كردند، همان اتاق‌ها به همان شكل و شمایل، حتی پرده‌هایی كه خریدند، همان بود كه در خواب دیده بودم، آن طرف حیاط اتاق، مردها بودند، پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) نشسته بودند و طرفی كه اتاق عروس بود، من بودم و پیر زنی با چادری شبیه چادر شب كه نقطه‌های ریزی داشت و به آن چادر لكی می‌گفتند، در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می‌كردم، از او پرسیدم: اینها چه كسانی هستند؟ پیرزن گفت: آن رو به رویی كه عمامه مشكی دارد پیامبر(ص)، آن مرد هم كه مولوی سبز و كلاه قرمز با شال بلند دارد، علی(ع) است، این طرف هم جوانی عمامه مشكی بود كه پیرزن گفت: این هم امام حسن(ع) است... خوشحال شدم و گفتم: ای وای، این پیامبر است و این امیرالمومنین، من این افراد را دوست دارم، آن آقا امام دوم من است و از خواب پریدم، ناراحت شدم كه چرا زود از خواب پریدم، زمانی كه برای مادربزرگم تعریف كردم، گفت: مادر! معلوم می‌شود كه این سید حقیقی است، این تقدیر توست.


سرانجام آقا سید احمد لواسانی و 2 برادر امام(ره) و آقا سید محمد صادق لواسانی و داماد با یك خدمتگزار به نام مسیب برای خواستگاری نزد پدرم آمدند. پدرم هم مرا خبر كرد. ذبیح‌الله، خدمتگزار آقایم، آمد منزل مادربزرگم و گفت: خانم مهمان دارند، گفته‌اند قدسی ایران بیاید آن‌جا.


مادربزرگم گفت: مهمانش كیست؟


به او سفارش كرده بودند كه نگوید داماد آمده است. واهمه از این داشتند كه باز بگویم نه. من هم رفتم خانه مادرم. آنجا كه رفتم موضوع را فهمیدم. آن خواهرم كه یك سال و نیم از من كوچكتر بود، شمس آفاق، دید و گفت داماد آمده! داماد آمده!


مرا بردند و داماد را از پشت اتاق نشانم دادند. مردها توی اتاق دیگری نشسته بودند و من از پشت در اتاق ایشان را دیدم. آقا زردچهره بودند و مویشان كمی به زردی می‌زد. اتفاقاً رو به روی در، زیر كرسی نشسته بود. وقتی برگشتم، مادرم و خواهرانم هم آمدند و داماد را دیدند. من از داماد بدم نیامد اما سنی هم نداشتم كه بتوانم تشخیص بدهم كه چه كار باید بكنم.


ذاتاً هم آدم صاف و ساده‌ای بودم. پدرم آمد و آهسته از خانم جانم پرسید: وقتی قدسی ایران برگشت، چه گفت؟


مادرم گفت هیچی نشسته است.بعداً به من گفتند: وقتی تو ساكت نشسته بودی، به زمین افتاد و سجده كرد.


چون خودش ایشان را پسندیده بود. پدرم همیشه می‌گفت من دلم یك پسر اهل علم می‌خواهد و یك داماد اهل علم. همین هم شد. آقا اهل علم بود و یكی از برادرهایم، یعنی حسن آقا را هم اهل علم كرد. با وجود همه آنچه گفتم، پدرم هم به آسانی رضایت نداد. روزی كه می‌خواست جواب مثبت به آقا سید احمد بدهد، به ایشان گفته بود خانم‌ها ایراد می‌گیرند.


آقا سیداحمد پرسیده بود: ایرادشان چیست؟


پدرم گفته بود: یكی این كه او را نمی‌شناسد و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده و در رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی زندگی كردن برایش مشكل است. ما نمی‌دانیم آیا اصلاً چیزی دارد یا نه. اگر درآمدش فقط شهریه حاج عبدالكریم باشد، نمی‌تواند زندگی كند. ما می‌خواهیم بدانیم كه آیا از خودش سرمایه‌ای دارد؟ از آن گذشته داماد زن دیگری دارد یا نه؟ شاید در خمین زن و بچه داشته باشد. بعدها خود امام به من گفتند كه ایشان اصلاً زن ندیده بودند. آقا سید احمد به پدرم گفته بود: خانم‌ها درست می‌گویند. به من اطمینان داری یا نه؟ اگر به من اطمینان داری، خودم می‌روم خمین و تحقیق می‌كنم و از وضع زندگی ایشان می‌پرسم. بعد هم رفت خمین و منزلشان را دید. منزل خانواده امام مفصل و آبرومند بود. 2 تا حیاط تو در تو داشتند و خودشان هم خیلی خوب و خوش برخورد و آقامنش بودند. بودجه او هم ماهی سی‌تومان بود كه از ارث پدر داشت. وقتی آقا سیداحمد لواسانی می‌آید، ماجرا را به پدرم می‌‌گوید. او هم رضایت می‌‌دهد.


بعد هم كه من آن خواب را دیدم. عروسی ما در ماه مبارك رمضان بود و این مسئله چند دلیل داشت. اول این‌كه امام مقید بودند كه درس‌ها تعطیل باشد و دوم آن كه من نزدیك تولد حضرت صاحب‌الزمان(عج) آن خواب را دیدم و به این دلیل، خواستگاران اول ماه رمضان آمدند. عقد ما مفصل نبود. پدرم در اتاق بزرگ اندرونی كه تالار نام داشت، نشسته بود. مرا صدا كرد و گفت: قدسی‌جان! بیا. من تازه از مدرسه آمده بودم و چون بی‌‌چادر پیش ایشان نمی‌‌رفتیم، چادر خواهر كوچكم را انداختم سرم و نزدشان رفتم. پدرم گفت: آن طرف كرسی بنشین.


خانواده داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و آن روز، هشتم ماه بود. در این مدت، چند روز در منزل پدرم بودند و مادرم هم خوب و مفصل از آنان پذیرایی كرده بود. آنان در پی خانه‌ای اجاره‌ای می‌گشتند تا عروس را ببرند. بنا بود عروسی در تهران برگزار شود و بعد به قم برویم. بعد از 8 روز، خانه پیدا شد كه درست همانی بود كه در خواب دیده بودم. پدرم گفت: مرا وكیل كن كه من آقا سیداحمد را وكیل كنم كه بروند حضرت عبدالعظیم(ع) صیغه عقد را بخوانند. آقا هم برادرش آقای پسندیده را وكیل می‌كند.


من مكثی كردم و بعد گفتم: قبول دارم.


به این ترتیب، رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از این‌كه خانه مهیا شد، پدرم گفتند: به اینها اثاث بدهید كه می‌خواهند بروند آن خانه. اثاث اولیه مثل فرش و لحاف كرسی و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند. یك ننه خانم هم داشتیم كه دایه مادرم بود. او را هم با دخترش عذراخانم فرستادند آنجا برای پذیرایی و آشپزی. شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارك رمضان بود كه دوستان و فامیل را دعوت كردند و لباس سفید و شیكی را كه دختر عمه‌ام با سلیقه روی آن، گل نقاشی كرده بود، دوختند و من پوشیدم. مهریه‌ام هزار تومان بود. خانواده داماد گفتند: اگر می‌خواهید خانه مهر كنید. ولی پدرم به من گفت: من قیمت ملك و خانه‌هایشان را نمی‌دانستم. نمی‌دانستم قیمت در خمین چطور است، به همین دلیل هم پول مهر كردم.


من هرگز مهرم را مطالبه نكردم اما امام آخرهای عمرشان وصیت كردند كه یك دانگ از خانه قم به عنوان مهر من باشد.


امام(ره) همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمی‌كردند. اگر لباس و حتی چای می‌خواستند، می‌گفتند: ممكن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای می‌ریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بی‌احترامی و اسائه اداب نمی‌كردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف می‌كردند. تا من نمی‌آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمی‌كردند. به بچه‌ها هم می‌گفتند صبر كنید تا خانم بیاید. ولی این طور نبود كه بگویم زندگی مرا با رفاه اداره می‌كردند. طلبه بودند و نمی‌خواستند دست، پیش این و آن دراز كنند، همچنان كه پدرم نمی‌خواست. دلشان می‌خواست با همان بودجه كمی كه داشتند، زندگی كنند، ولی احترام مرا نگه می‌داشتند و حتی حاضر نبودند كه من در خانه كار بكنم. همیشه به من می‌گفتند: جارو نكن. اگر می‌خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می‌آمدند و می‌گفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو می‌كردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچه‌ها را می‌شستم. یك سال كه به امامزاده قاسم رفته بودیم، كسی كه همیشه در منزلمان كار می‌كرد با ما نبود. بچه‌ها بزرگ شده و دخترها شوهر كرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرف‌ها را بشویم. ایشان همین كه دیدند من دارم ظرف‌ها را می‌شویم، به فریده، یكی ازدخترها كه در منزل ما بود، گفتند: فریده! بدو. خانم دارد ظرف می‌شوید.


امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی‌كردند. اوایل زندگی‌مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من كاری به كار تو ندارم. به هر صورت كه میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو می‌خواهم این است كه واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترك بكنی، یعنی گناه نكنی.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 6/8/1391 - 21:29 - 0 تشکر 569633

فاطمه ام البنین(ع)


-عقیل تو به علم نسب آگاهی داری. برای من زنی انتخاب کن که خاندان او به شجاعت معروف باشند.


عقیل گفت: برای چه چنین زنی می خواهی؟



-برای آن که فرزندانی شجاع و دلیر به بار آورد.

عقیل به فکر فرو رفت چگونه همسری، مناسب شیردلی چون برادرش علی(ع) است. او که هیچ گاه در میدان پشت به سپاه نکرده، خاطره جنگاوری اش با عمروبن عبدود هنوز هم زبان به زبان می گردد... پس گفت:


من چنین زنی را در قبیله بنی کلاب می شناسم. فاطمه دختر حزام بن خالد کلبی و لیلی است. در میان قبایل عرب شجاع تر از پدران او نیست. در بزرگی و جلالت کسی به پای آن ها نمی رسد. حتی در حق آن ها شعر گفته اند و کسی انکار نکرده است. در میان عرب کسی به شجاعت شناخته تر از آن ها نیست مگر خود شما یا امیرالمونین!


علی(ع) خندید، موافق بود. باید در پی فرزندان شجاعی باشد که حسین(ع) را تنها نگذارند.



-فرزندانم همیشه به یادداشته باشید من و شما و کنیزان و غلامان فرزندان فاطمه(س) هستیم. در حضور آن ها با احترام رفتار کنید. آن ها را با لفظ سیدی و آقا خطاب کنید. در هر امری فرمان آن ها مقدم بر خواست شما است. مبادا که کدورتی در دل آن ها از شما بوجود بیاید. همیشه آماده خدمتگزاری آن ها باشید و بدانید که در دنیا و آخرت سید و آقای شما هستند. مرا در جلوی آن ها "مادر" خطاب نکنید....

فاطمه این ها را گفت. بارها گفته بود. اما بازهم گفت به عباس، عبدالله، جعفر، عثمان.


گرچه از کودکی در گوش آن ها زمزمه کرده بود. اما می خواست همه بدانند که او خود را کنیز فرزندان فاطمه(س) می داند نه جانشین فاطمه.... فاطمه مادر چهار پسر آرام گرفت. وظایف پسرانش را یادآوری کرده بود.


ام البنین فرزندانش را خواست و گفت: من پیر و مریض هستم. نمی توانم با شما همراه شوم. آیا مولای ما اجازه می دهند من در مدینه بمانم.



-بله مادر، هم ایشان فرمودند که شما را با خود همراه نبریم تا احواتان روبراه شود. لیلی مادر علی اکبر(ع) هم نمی تواند همرا ما به مکه بیایند و چندتن دیگر...

عباس مادر را بالای اتاق نشاند. فاطمه اما نگران بود. مقصد کجاست؟


عباس گفت: به مکه می رویم تا موسم حج در آن جا هستیم....


ام البنین گفت: کاش خداوند حج بیت الله را نصیب ما هم می فرمود. رنج بیماری مرا از این نعمت محروم ساخته است.


عباس گفت: چاره ای نیست مادر،...



-عباس؛

صدای فاطمه نگران بود، هرچه کرد نتوانست از لرزش صدایش جلوگیری کند. عباس آن را حس کرد. سربلند کرد. چشم های ام البنین نمناک بود و غمی غریب در آن موج می زد. غمی که برای عباس تازگی داشت.



-مادر چه شده است؟


-عباس، مبادا حسین(ع) از تو دلگیر شود.... مبادا حسین(ع) تنها بماند.. مبادا....

دلشوره های فاطمه تمامی نداشت. حتی وقتی در بغل عباس آرام گرفت، نمی توانست یکدم از یاد حسین(ع) غافل باشد.... اما این بار دلشوره ای دیگر داشت، چرا این گونه بود، خودش هم نمی دانست.


بشیر پرچم تسلیت را به زمین کوفته بود. زن و مرد، پیر و جوان در کوچه های مدینه ناله می زدند. مدینه یکپارچه غم شده بود. غمبارترین نوحه ها از حلقوم مردمی بیرون می آمد که تا چندماه پیش شاهد زندگی حسین(ع) بودند و زندگی عباس و زندگی زینب(س).


بشیر نمی توانست موج خروشان مردم را کنترل کند. فاطمه به جلو آمد، بشیر شرم داشت که در چشمان او نگاه کند. غمبارترین نکته ها برای او بود.


فاطمه(س) تکیه به عصا داده بود و جلو آمد، بلند گفت: بشیر.


قلب بشیر از هم پاره شد. صلابت شیر در این صدا بود و هیبت اسد در کلامش.



-بشیر از حسین(ع) چه خبر آورده ای؟

بشیر لرزید. چه ماموریت دشواری داشت!



ای ام البنین خدای تعالی تو را صبر دهد که عبدالله کشته شد.

صدای جمعیت بلند شد، فاطمه هنوز دست به عصا ایستاده بود: از حسین(ع) چه خبر؟



-ام البنین خدای تعالی به خاطر صبرت به تو اجر دهد، جعفر هم کشته شد.

جمعیت تکان خورد. اما صلابت صدای فاطمه را نگسست: بشیر از حسین چه خبری داری؟



-ام البنین خدای تعالی مقاومت کوه را به تو ارزانی کند تا تو بتوانی تحمل کنی، عباس هم کشته شد.

صدای ناله جمعیت اوج گرفت، فاطمه تکیه به عصا داده بود: بشیر از حسین(ع) مرا خبر ده.



-ام البنین، خداوند تعالی صبر و شکیبایی ات را زیاد کند، عثمان هم کشته شد.

ناله جمعیت، کورسوی امید در دل فاطمه را ندید که دوباره خروشید. صدای بشیر در صداها گم می شد. اشک راه خویش را بر گونه ها پیدا می کرد. فاطمه(س) خم نشده بود. حتی اخم هم نکرده بود، عصا در دست با فریاد صدایش را به گوش بشیر رساند:



-از حسین(ع) از حسین(ع) بگو! فرزندان من و آن چه در آسمان و زمین است فدای حسین(ع) باد.

بشیر امید داشت این کلام او در همهمه جمعیت گم شود و از بین برود تا به گوش فاطمه نرسد.



      -حسین(ع) با لب تشنه شهید شد.

آسمان به یکباره بر فاطمه فرود آمد. قلب فاطمه پاره شد و هر ذره اش با ناله ای جانسوز از حنجره اش بیرون آمد.



-واحسیناه؛ ای بشیر دلم را پاره کردی...

آسمان در سوگ پسر فاطمه(س) همراه فاطمه شده بود.


ام البنین! ما به تعزیت آمده ایم! آمده ایم تا تو را در غم از دست دادن پسرانت تسلیت بگوییم....


فاطمه سربلند کرد. چشمان بی فروغ، صورت پژمرده،... اشک راه خود را خوب بلد بود، لب پاره پاره و...



-ای زنان مدینه دیگر مرا ام البنین-مادر پسران-خطاب نکنید و مادر شیران شکاری ندانید.

من فرزندانی داشتم که به سبب آن ها مرا ام البنین می گفتند. اکنون من شب را به صبح می رسانم، اما دیگر فرزندی ندارم. چهار باز شکاری داشتم که آن ها را نشانه تیر کردند و رگ و ریشه آن ها را قطع کردند.


دشمنان با نیزه های خود بدن های پاک آن ها را از هم متلاشی کردند و شب شد در حالی که همه آن ها برروی خاک با جسد پاره پاره افتادند. ای کاش می دانستم که همان طور که به من خبر داده اند دست های فرزندم عباس را از تن جدا کردند...


مدینه یکپارچه غرق در سوگ بود. در هر کوی و برزن صدای ناله می آمد.



-ای کسی که فرزند عزیز من عباس را دیده ای که با دشمن در حال جنگ بود و آن فرزند حیدر کرار(ع) که مانند پدرش بر دشمن حمله می کرد و فرزندان دیگر علی مرتضی(ع) که هر کدام شیر شکاری هستند در اطراف او جنگ می کردند... آه... به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالی که دست در بدن نداشت... ای وای چه بر سرم آمد... چه مصیبتی بر فرزندانم رسید.... اگر فرزندم عباس دست داشت چه کسی جرأت داشت نزدیک او بیاید...لبابه اشک می ریخت و به مادرشوهرش نگاه می کرد و به آینده ای که می بایست عبیدالله و فضل را چون پدر بارآورد...

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 20/8/1391 - 11:13 - 0 تشکر 572833

رباب دختر امرو القیس


اهل مدینه به نزد خاندان رسول خدا(ص) می آمدند و می رفتند. صدای ناله و فریاد هم چنان بلند بود. زنان مدینه هر روز به تعزیت و تسلیت می آمدند.


زنی پرسید: چرا رباب داخل خانه نمی شود؟


یکی گفت: از روزی که برگشته است، زیر سقف نرفته است. هر چه اصرار می کنند، بی فایده است. دختر امروالقیس، دختر هندالهنود هنوز سودای حسین(ع) را در سر دارد.


دیگری گفت: دیدن سر حسین(ع) از او مجنونی ساخته است.


زن دیگری به جمع نزدیک شد و سر جلو آورد:


از یادش می رود. خیلی ها قبل از او بیوه شده اند. هر کدام را به کسی شوهر دادند. جعده دختر اشعث را فراموش کرده اید؟ با آن که سم اهدایی معاویه را به حسن(ع) خورانید، شوهر کرد با مردی از خاندان طلحه، شنیدم که برای او پسری آورده است. رباب زن فاضل و خوبی است. به یقین از زنان دیگر در نسب و فضل و کرامت برتر است.


زن دیگری گفت: و از همه وفادارتر، همچنان که در زندگی اش آرام جان حسین(ع) بود. شنیده ام که اشراف قریش از او خواستگاری کرده اند...


دیگری گفت: اما رباب آن ها را از خود رانده است. می گوید: پس از رسول خدا(ص) پدرشوهری نمی خواهم....


حال و روزش را می بینید، جز اشک و آه غذایی ندارد، هر روزفرسوده تر می شود....


نزدیک به یک سال است که از واقعه عاشورا می گذرد. اما داغ دل رباب هنوز تازه است. اشک و آه همنشین او هستند و همنشین دیگر زنان.


هیچ بخاری از دودکش خانه ها بلند نمی شود. هیچ زنی از بنی هاشم سرمه نمی کشد و خضاب نمی کند. صدای خنده از منازل اهل بیت(ع) بلند نمی شود. یک سال است که رباب هنوز به سایه نرفته است. خورشید تازه سر بلند کرده بود که یک خبر دهان به دهان منتقل شد.


رباب به حسین(ع) پیوسته است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 20/8/1391 - 11:14 - 0 تشکر 572834

نگاهی به زندگی حضرت فاطمه معصومه (س)


منبع مقاله : سایت حوزه


بسم الله الرحمن الرحیم


نام شریف آن بزرگوار فاطمه و القاب ایشان «معصومه» «ستی»، «فاطمه کبری» و «کریمه اهل بیت» است.


پدرش حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و مادرش «نجمه خاتون» مادر حضرت رضا (علیه السلام) است.


آن حضرت اول ذی القعده سال 173 ه.ش در مدینه منوره به دنیا آمد و از عالی ترین فضایل آن حضرت انتساب ایشان به بیت وحی و رسالت و امامت است او «بنت» رسول الله صلی الله علیه و آله و «بنت» ولی الله و «اخت» ولی الله و «عمه ولی الله» است و این امر خود سرچشمه سایر فضایل و کمالات معنوی و روحانی آن بزرگوار می باشد.


عبادت آن حضرت


این بانوی جلیل القدر نمونه کاملی از عبادت و بندگی خدا بود که عبادت و شب زنده داری هفده روزه اش در واپسین روزهای عمر شریفش تنها گوشه ای از یک عمر عبودیت و خضوع آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاک الهی است و هم اکنون در شهر مذهبی قم مورد توجه دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) می باشد.


عالمه و محدثه اهل بیت علیها السلام


یکی از والاترین عناوینی که نشان دهنده بلندی مرتبه علم و آشنایی کریمه اهل بیت علیها السلام با معارف بلند اسلام و مکتب حیاتبخش تشیع است؛ محدثه بودن آن حضرت می باشد که بزرگان علم حدیث بدون هیچ درنگی احادیث و روایات رسیده از آن حضرت را قبول و به آن استناد می نمایند.




کریمه اهل بیت علیها السلام


اولیاء خداوند متعال که در راه زندگی بندگی و اطاعت گوی سبقت را از دیگران ربوده و این راه را خالصانه پیموده اند هم در زندگی پر برکت خویش و هم بعد از آن منشا کرامات و عنایاتی بوده اند که آثار یک عمر اخلاص و وارستگی آنهاست و آستان قدس فاطمی که از دیر باز منشا هزاران کرامت و عنایت ربانی بوده است یکی از اماکنی است که به برکت آن بنده شایسته و پیوسته به منبع فیض و کرم بی پایان خدای فیاض و کریم ملجا و ماوای گرفتاران و درماندگان است.


مقام شفاعت آن حضرت علیها السلام


در روز قیامت حق شفاعت از سوی خداوند به کسانی داده می شود که به مرتبه عالی از قرب الهی و بندگی خالصانه پروردگار رسیده باشند. از جمله کسانی که به شفیعه بودنش در روایات و آثار دینی تصریح شده است فاطمه معصومه (سلام الله علیها) است. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: تدخل بشفاعتها شیعتی الجنه باجمعهم «یعنی به شفاعت او فاطمه معصومه) همه شیعیانم وارد بهشت خواهند شد. و در زیارت آن حضرت که به دستور امام معصوم (علیهما السلام) گفته می شود می خوانیم: «یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه»


غروب مهتاب در شهر ستارگان


آن حضرت پس از سفر تبعید گونه حضرت رضا علیه السلام همراه عده ای از برادران خود برای دیدار برادر و تجدید عهد با امام زمان خویش راهی دیار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسیدند در آن شهر مریض شدند و با احساس نا امنی در شهر ساوه که آن زمان مردمش مخالف اهل بیت (ع) بودند فرمود: مر به شهر قم ببرید زیرا از پدرم شنیدم که فرمود شهر قم مرکز شیعیان ما می باشد.


آن بزرگوار هفده روز در شهر قم و در منزل «موسی بن الخزرج» «بزرگ خاندان اشعری» اقامت نمودند و سرانجام در سن 28 سالگی در روز دهم یا دوازدهم ربیع الثانی سال 201 ه.ق از دنیا رفتند و به ملکوت اعلی پیوستند

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 20/8/1391 - 11:14 - 0 تشکر 572836

حمیده خاتون مادر امام کاظم(ع)



مادر امام موسی بن جعفر(ع)، حمیده اندلسیه از اشراف اعجم بود وحضرت صادق(ع) درباره‏اش می‏فرمود: حمیده از هر ناپاکی، پاکیزه است.


 او مانند شمش طلاست. پیوسته ملائکه از اوحراست می‏کردند تا اینکه به سبب کرامتی که از سوی حق تعالی برای من و حجت‏بعداز من است، به دستم رسید.


آن بانو آن قدر نسبت‏به احکام و مسائل فقیه و عالم بود که حضرت صادق(ع)امر می‏فرمود تا بانوان در اخذ مسائل احکام به او رجوع نمایند و چنان مورداعتماد بود که هرگاه امام صادق(ع) اراده تقسیم حقوق اهل مدینه را داشت، به همسرش حمیده واگذار می‏نمود.


ایشان بانوی برگزیده ای بودندکه به خاطر فضائل اخلاقی، از سوی خدا شایسته همسری امام صادق(ع)و مادری امام کاظم(ع) شدند.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 20/8/1391 - 11:14 - 0 تشکر 572837

زندگینامه بانوی مجتهده، نصرت الملوک امین



نصرت الملوک دختر امین التّجار اصفهانی در سال 1266 هجری شمسی در خانواده ای اصیل و مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد . او سنین کودکی را بر خلاف هم سن و سالان خود در تفکر وسکوت و دور از قیل و قال و بازی بچه ها گذراند . ولی از چهار سالگی به مکتب رفت این آغاز یادگیری علوم دینی و قرآن برای او بود او عاشق کتاب خواندن و تفکر بود و لحظات زیادی از عمرش را به مطالعه و یا خواندن قرآن می گذراند گویی در قرآن نشانی از بهشت را می یافت .

پس از چند سال، این حجم از کار و تحصیل برای او کفایت نکرد و او در جریان جلسات یادگیری قرآن این نکته را دریافت که زنان در بین خود نیاز به یک مجتهد دارند تا مسائل مربوط به ایشان را به خوبی درک کرده، احکامش را به راحتی استخراج و در اختیارشان قرار دهند .

پس از مدتی و با کسب اجازه و موافقت پدر، و در سن یازده سالگی آغاز به تحصیل علم به صورت جدی و هدفمند و با کمک معلمینی در منزل نمود وی در سن 15 سالگی با پسر عموی خود میرزا پسر معین التّجار اصفهانی ازدواج کرد اما از آنجائیکه شوق به علم و ادامه تحصیل در وجود او شعله می کشید، حتی پس از ازدواج و همزمان با به دوش کشیدن دو وظیفه خطیر همسرداری و مادری، لحظه ای از یادگیری و علم آموزی فروگذار نکرد . آقا میر سید علی نجف آبادی اولین استاد او در این مرحله بود که تا آخر نیز همراه ایشان بود تا مگر دل دریائیش را سیراب نماید .

او حتی پس از فوت چند فرزند بر اثر بیماریهای مختلف نیز ناامید و دست بردار نشد و همیشه به رحمت خداوند امیدوار و شاکر و شکرگزار او بود .
در نتیجه این مجاهدت ها و تلاش ها و این شب بیداریها به کشفیات بسیاری دست یافت تا جائیکه صدای مناجات برگها و درختان و پرندگان و حتی سنگریزه ها را نیز با گوش دل می شنید از میان چندین فرزندی که به دنیا آورد تنها یکی از آنها برایش زنده ماند و شاید اینهم عرصه ی آزمایش دیگری از جانب خداوند برای او بود ، تا با سختی و داغ های پی در پی بتواند راه کمال را سریعتر بپیماید .

در سال 1314 ایشان اولین کتاب خود، یعنی کتاب اربعین الهاشمیه که حفظ و ثبت چهل حدیث است، و به زبان عربی نوشته شده است ، تألیف می نمایند و این در حالیست که اجازه اجتهاد خود را از سه تن از علمای نجف دریافت می کنند . حضرت آیت ا... محمد کاظم شیرازی، آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم و حضرت آیت ا... ابراهیم حسینی شیرازی اصطهبانی سه تن از افرادی هستند که اجازه اجتهاد ایشان را صادر کرده اند .

در سال 1316 پس از ارسال یک نسخه از کتاب فوق الذکر برای نجف، آیت ا... شیخ محمدرضا نجفی به بانو اجازه ی روایت می دهند :
این سالها مصادف می شود با حکومت رضاخان و ترویج فساد و بی بندوباری توسط وی و کشیدن چادر از سر زنان و او به همین علت مشغول به پرورش و تربیت دختران مؤمنه و کوشایی که نمی خواهند در جامعه حضور یا بند، نمود . زینب السادات همایونی یکی از این شاگردان است که به خوبی راه او را می پیماید و همراه و هم مسیر او در طیّ الباقی طریق می شود . او کتابهای زیادی را در طول سالهای 1316 تا 1329 تألیف می نماید که از جمله آنهاست اخلاق و راه سعادت بشر سیر و سلوک در روش اولیاء ،النفحات الرحمانیه فی الواردات القلبیه ( که کتابی است مخصوص خواص به زبان عربی )وی در سال 1336 شروع به نگارش تفسیر پانزده جلدی مخزن العرفان می نماید که تا سال 1353 نیز به طول می انجامد . او با کمک برخی شاگردان در سال 1344 دبیرستان امین و پس از آن نیز در سال 1346 حوزه علیمه خواهران با نام مکتب فاطمه (س)، را تأسیس می نماید که نقش بسیار مهمی در تعلیم و تربیت دختران مؤمنه و انقلابی ایفا می کند .
پس از آن در سالهای مبارزات مردمی بر ضذ رژیم شاه با وجودیکه با تمام وجود آرزوی همراهی و همدمی با مردم را داشتند ولی به دلیل پیری و ضعف نمی توانستند به صورت عملی در صحنه باشند اما آثار، شاگردان و کارهای پیشین ایشان چون مدرسه و مکتب فاطمه (س) نقش مؤثری در این حرکت مردمی ایفا می کنند . اما ایشان مسرور و شاکر خدا می شوند که با همان حال ضعف و بیماری، آنقدر زنده مانده اند تا طعم شیرین پیروزی اسلام را بچشند .

سرانجام در شب دوشنبه اول رمضان المبارک 1365 هجری شمسی در حالیکه کوله بار نورانی 95 سال تجربه، تلاش، علم اندوزی و عبادت و زهد را بر دوش دارند، چون قطره ای به دریا می پیوندند . آرامگاه ایشان در تکیه خانوادگیشان در تخت فولاد اصفهان و در کنار قبر حاج میرزا آقا معین التجّار اصفهانی می باشد . خداوند روحش را با بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) محشور نماید .

شماری از آثار بانو امین


این عالم فاضل و فقیه نادر در طول عمر پربار خود آثار متنوع علمی از خود به جای گذاشت که هر کدام چون گوهری ناب می درخشند. ذیلاً به معرفی این آثار می پردازیم:



  1. «الأربیعن الهاشمیه»

  2. «تفسیر مخزن العرفان» (در پانزده جلد) که یک دوره کامل تفسیر قرآن است.

  3. اقتباس و ترجمه «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق این مسکویه»:

  4. جامع الشتات

  5. «روش خوشبختی و توصیه به خواهران ایمانی»

  6. «سیر و سلوک در روش اولیا و طریق سیر سعدا». از کتاب های مهم عرفانی خانم امین.

  7. «مخزن اللثالی فی فضائل مولی الموالی حضرت علی (ع)»

  8. «معاد یا آخرین سیر بشر»


       9-   «نفحات الرحمانیه فی واردات قلیله»

منبع کتاب بانو امین انتشارات چلچراغ


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 20/8/1391 - 11:14 - 0 تشکر 572838

زندگینامه سرکار خانم مرضیه حدیدچی



مرضیه حدیدچی در سال 1318 در شهر همدان متولد شد و در خانواده ای مذهبی و فرهنگی رشد و نمو کرد. تحصیلات خود را از مکتب خانه آغاز کرد و از معلومات پدرش در یادگیری قرآن و نهج البلاغه بهره فراوان برد.
او در سال1333 با محمد حسن دباغ ازدواج کرد. این ازدواج سرآغاز تحولات زندگی وی محسوب می شود. در آغازین روزهای زندگی مشترک به تبعیت از همسرش به تهران مراجعت کرد. در تهران توانست تحصیلات علوم دینی خود را تا سطح ( شرح لمعه ) ادامه دهد و از محضر استادانی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید ایت الله محمدرضا سعیدی و شهید سید مجتبی صالحی خوانساری استفاده کند. دباغ در حالی به تحصیل ادامه می داد و به فعالیت های سیاسی مبادرت داشت که مادر هشت فرزند بود. فعالیت ها و حرکت های سیاسی خانم دباغ با پخش و توزیع اعلامیه در سال های 41-40 آغاز می شود و با ورود به تشکیلات تحت هدایت شهید سعیدی در تهران شدت می یابد. همچنین در این دوره با دانشجویان مبارز دانشگاه های تهران، شهید بهشتی، صنعتی شریف و علم و صنعت همکاری و تعامل داشته است.
خانم حدیدچی پس از شهادت آیت الله سعیدی در1349 به مبارزه و تبلیغ خود علیه رژیم شاه شدت می بخشد و سرانجام در1352 توسط ساواک دستگیر می شود. در کمیته مشترک به همراه دخترش شدیدترین شکنجه ها را تحمل کرده به سختی بیمار می شود و در زمانی که امیدی به زنده ماندنش نیست از زندان آزاد می شود، در حالی که دخترش (رضوانه) همچنان در زندان می ماند.
خانم دباغ پس از آزادی تحت عمل جراحی قرارمی گیرد و از مرگ نجات می یابد و پس از چند ماه دوباره دستگیر و زندانی می شود. در این دوره از زندان به تقابل ایدئوژیک با گروه های مارکسیستی برمی خیزد و زنان مسلمان زندانی را پیرامون خود جمع می کند. دباغ در1353 برای ادامه مبارزاتش به خارج از کشور می رود و تا پیروزی انقلاب اسلامی در هجرت به سر می برد. وی در پایگاه های نظامی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزش های رزمی و چریکی را طی کرد. با گروه روحانیت مبارز خارج از کشور زیر نظر شهید محمد منتظری فعالیت می کرد. پایگاه و مرکز فعالیت این گروه در لبنان و سوریه بود و خانم دباغ به سبب ماموریت ها و برنامه های گروه به کشورهای مختلفی از جمله عربستان، انگلیس، فرانسه و عراق تردد داشت. در بسیاری از حرکت ها و فعالیت های مبارزان در خارج از کشور راهپیمایی ها، تظاهرات و اعتصابات شرکت فعال داشت. دباغ پس از هجرت امام به پاریس در سال1357 به خیل یاران ایشان پیوست و وظایف اندرونی بیت امام را به عهده گرفت و لحظاتی گرانمایه را برای خود رقم زد.
مرضیه حدیدچی در خارج از کشور با عناوین خواهر دباغ، خواهر زینت احمدی نیلی و خواهر طاهره شناخته می شد. اکنون عنوان طاهره دباغ برای او به یادگار مانده است.
طاهره دباغ پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازگشت و در مصدر بسیاری از امور از جمله: فرماندهی سپاه همدان و مسئولیت بسیج خواهران قرارگرفت، و سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی بود. علاوه بر آن در دانشگاه علم و صنعت ایران و مدرسه عالی شهید مطهری به تدریس پرداخته است و اکنون قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی است.


اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 20/8/1391 - 11:15 - 0 تشکر 572839

حمامه مادر بلال حبشی


حمامه مادر بلال حبشی در آغاز پیدایش اسلام، به این آیین الهی گروید و همواره به جرم ایمانش مانند سایر مسلمانان شکنجه می شد.


روزی امیه بن خلف که بلال را شکنجه می داد، به بلال گفت: تعجب می کنم راجع به مادرت حمامه، آیا دلت برای او نمی سوزد که در بیابان سوزان شکنجه می شود؟


بلال آهی پردرد کشید و گفت: آه! مادرم! پایداری و استقامت او در راه اسلام چقدر لذت بخش است! شما او را شکنجه می دهید، ولی نمی دانید که هر اندازه جسم او را شکنجه می دهید، رئحش با نشاط تر و شاداب تر می شود! او احساس درد در راه اسلام را بهترین لذت برای خود می داند.


برگرفته از كتاب اصحاب محمد.ص57

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.