• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1965)
يکشنبه 6/11/1392 - 15:36 -0 تشکر 682571
گفت‌و گوی خواندنی با مادر و همسر شهید احمدی روشن

به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس، مادر و همسر شهید مصطفی احمدی روشن از شهدای عرصه جهاد علمی، گفت‌و‌گویی خواندنی درباره مصطفای شهید با مجله «زن روز» انجام داده اند که متن کامل این مصاحبه به شرح ذیل است:

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:37 - 0 تشکر 682572


صفحه‌های شیدای زندگی مصطفای شهید را که ورق می‌زنی هنوز تازه‌اند و تنها به داستان لیلی و مجنونش برای رسیدن به همسرش نمی‌رسی. که حتی آن داستان هم فقط تداعی مجنونیت او برای رسیدن به لیلایش نبود. اصرار و تلاش 3 ساله او برای رسیدن به همسرش گواه آن بود که می‌دانست همسفرش باید از جنس خودش باشد تا خیالش به روشن ماندن شمع خانه‌اش جمع باشد و مطمئن، که علیرضایش را مصطفی‌گونه تربیت خواهد کرد، شجاع و مصمم که تنها هدفش نابودی اسرائیل باشد، خشنود کردن دل امام‌عصر.


شهید احمدی روشن این شجاعت را از پدر به ارث برده‌بود و این اوج عطوفت و مهربانی و شیدایی را از مادر.


مادری که چقدر می‌بالید، رهبرش، فرزند شهیدش را به اسم کوچک خطاب کرده‌است و مادر در توصیف فرزندش گفت:« ‌او به هیچ چیز دنیا وابسته نبود و همه چیز را برای دیگران می‌خواست اما برای خود، هیچ. درست مطابق سخن مولایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام  زندگی می‌کرد؛ چنان زندگی کن که گویی عمر طولانی مدت داری و در مقابل جوری باش که شاید یک دم دیگر نباشی.».


رفتن به منزلشان برایم راحت نبود، چرا که گمان می‌کردم فضا باید سنگین باشد اما آنقدر آرام و محکم با تو به صحبت ‌نشستند که باور نمی‌کردی هنوز چهلم شهیدشان را رد نکرده‌اند. رفت‌و‌آمد به خانه‌شان کم نبود، آن‌طور که گاهی گفت‌و‌گوی سه نفره ما، به گفت‌و‌گویی دو نفره تبدیل می‌شد.  







خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:38 - 0 تشکر 682573


هیچ وقت فکر می‌کردید روزی شما هم بشوید «نیمه پنهان ماه»؟


اتفاقا برنامه‌های نیمه پنهان ماه که درباره همسران شهید است را خیلی می‌دیدم. حقیقتش فکر می‌کردم ولی نه به این زودی. در ذهنم بود که آقا مصطفی روزی شهید می‌شود ولی دلم متلاطم نبود و آرام بودم و این بیشتر به خاطر رفتارهای خودش بود.



با توجه به این که شهید روشن در زمان عقدتان، تصمیم گرفتند وارد سازمان انرژی اتمی بشوند، شما چطور با این مسأله کنار آمدید؟ بسیاری خانم‌ها دوست ندارند که کار همسرشان نظامی و امنیتی و این چنینی باشد، نه این که بدشان بیاید، می‌ترسند.


ایشان سرشان درد می‌کرد برای کارهای خطرناک تنها نگرانی من این بود که تشعشعات اتمی رویشان اثر بدی بگذارد. این خیلی نگرانم می‌کرد.


زنگ زدم به مادرشان و گفتم حاج خانم! پسرت می‌خواهد برود یک چنین سازمانی. حاج خانم گفتند: هر چی خیر است پیش می‌آید. ایشان دل مرا آرام کردند. به خطرناکی کار ایشان کاملا واقف بودم چون می‌دیدم که جزو چند نفر اصلی راه‌اندازی سایت نطنز هستند.


اما آنچه که باعث می‌شد آب تو دلم تکان نخورد، این بود که هیچ وقت از کارهایش در منزل صحبت نمی‌کرد. درست است که یک بخشی از آنها سری بود اما من تازه در این 20 و چند روز متوجه شدم که چه استرس وحشتناکی روی ایشان بوده از بابت تحریم‌ها، فشارها و تهدیدها. آنقدر دلش بزرگ بود که وقتی وارد منزل می‌شد، اصلا از کارش حرفی نمی‌زد و رفتار ایشان به من آرامش می‌داد. اما آنچه که بیشتر مرا اذیت می‌کرد،‌ نبودن ایشان بود. تقریبا هیچ وقت منزل نبود! تمام خاطرات من از ایشان مربوط به دوران عقدمان است.





خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:39 - 0 تشکر 682574



دررابطه با این نبودن‌ها، اعتراضی بهشان نمی‌کردید؟


می‌گفتم بسه دیگه! بیا بیرون. ایشان هم می‌گفت ان‌شاءالله این یکی کار را انجام بدهم می‌آیم بیرون. من هم به این امید روزگار می‌گذراندم. خیلی وقت‌ها گریه می‌کردم و می‌گفتم نرو ولی می‌دانستم که به قدری هدفشان برایش مقدس است که اصلا حرف من معنی ندارد. به مرور زمان که علیرضا به دنیا آمد، سر من هم گرم شد. حدود یک یا دو سال پیش که خیلی بهم فشار آمده بود، ایشان بهم گفتند پیش یک عالِمی رفتند و آن عالم به او گفته بود این کاری که سازمان انرژی اتمی انجام می‌دهد و این که ایران به این قدرت برسد، قطعا در ظهور آقا تأثیر دارد. بعد از این حرف، دیگر نگفتم نرو!




خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:40 - 0 تشکر 682575


حاج خانم! شما به عروستان در رابطه با کار همسرش چطور دلداری می‌دادید؟


مادر شهید: وقتی پدرش می‌رفت جبهه و من ناراحت می‌شدم، پیش خودم می‌گفتم همان خدایی که اینجا توی شهر، توی جاده، از او نگه‌داری می‌کند با خدایی که توی جبهه‌هاست، فکر نمی‌کنم فرقی داشته‌باشد. در مورد مصطفی هم، من و پدرش همین فکر را می‌کردیم. عطیه خانم (همسر شهید) که زنگ زد و ناراحتی کرد، پدرش گفت،‌عطیه، جوانست و خب حساس‌تر. چه خدای توی نطنز، چه خدای توی تهران. اگر بخواهد اتفاقی بیافتد همینجا هم می‌افتد. اگر دوست دارد، بگذار برود.




خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:40 - 0 تشکر 682576



شهید چه زمان‌هایی منزل بودند؟



همسر شهید: زمانی که ما ازدواج کردیم چون زمان راه‌اندازی سایت بود، ایشان شیفت بودند و جزو 4 نفر اصلی،‌حتی می‌گویند دست‌نوشته‌های راه‌اندازی سایت هم دست‌خط ایشان است که من تازه این را فهمیده‌ام. آن زمان، 12 روز شیفت بود و سر کار، یک روز و نصفی منزل بود و دوباره می‌رفت تا 12 روز دیگر!


به مرور زمان 12 روز شد 7 روز که 5 شنبه و جمعه‌ها می‌آمدند تهران. 5 شنبه‌ها هم اکثرا سر کار بودند. یک مدت کوتاهی؛‌8 ماه منتقل شدند تهران که آن زمان هم باز آخر شب می‌آمدند منزل! و عملا فرقی نمی‌کرد. بعد از تولد علیرضا برگشتند سایت و 3 الی 4 روز کامل سایت بودند و بقیه روزهای هفته هم تهران سر کار می‌رفتند که اگر خیلی خیلی زود می‌آمدند منزل، ساعت 9 شب بود. یک عصر 5 شنبه می‌ماند و یک جمعه. البته اگر جمعه هم جلسه نداشتند چون بارها می‌شد که جمعه هم جلسه بودند!





خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:42 - 0 تشکر 682577



با این همه مشغله کاری، پس چطور برنامه‌ریزی می‌کردند که بروید مسافرت؟


همسرشهید: در زمان عقدمان چون خانواده‌شان همدان بودند، مسافرت‌های ما کلا همدان بود. بعد از ازدواج‌مان در طول این 7 سال درکل 6 تا مسافرت رفتیم؛ 2 یا 3 تا شمال، یک مشهد، یک کیش و یک شیراز. خیلی فشار می‌آوردیم 4 یا 5 روز مرخصی می‌گرفتند و می‌رفتیم مسافرت.


مادر شهید: مرخصی را خودش به خودش نمی‌داد ولی به ما می‌گفت آنها نمی‌دهند! آنقدر پیگیر کارش بود که حتی 5 شنبه و جمعه‌ها هم می‌رفت سر کار. مدیر بود اما زودتر از همه می‌رفت و آخر شب دیرتر از همه برمی‌گشت.





خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:43 - 0 تشکر 682578



فکر می‌کنید چی تو ذهنشان بود که این قدر برایش وقت می‌گذاشتند، حتی از وقت خانواده؟


همسرشهید: خیلی هدفشان والا بود.


مادرشهید: اگر قرار بود ما بدانیم که ما هم الان کنار او بودیم. هر کاری می‌کرد برای خدا بود. مثلا یک بار می‌گفت آدم‌ها خیلی  باید مراقب کارهایی که می‌کنند باشند. یک نفر که آدم بدی ازآب درمی‌آید یک وقت بررسی می‌کنی و می‌بینی 6 نسل قبلش یک اشتباهی کرده که الان هم اثرش را نشان داده‌است همچنین حرف‌هایی را از کمتر کسی شنیده بودم.



شهید مطالعات جانبی هم داشتند؟


همسر: در زمان دانشجویی‌شان، چون فراغت بیشتری داشتند. مسائل اعتقادی‌شان را در فاصله دبیرستان تا دانشگاه خیلی محکم کردند. اما بعد از دانشگاه اصلا وقت نداشتند. مثلا کتاب‌های شهید مطهری را خوانده ‌بودند. یک بار خودش به من گفت برای اثبات قضیه غدیر برای خودش، شاید حدود هفت تا کتاب اهل تسنن را خوانده‌است.


یا این که می‌گفت در طول حج‌شان سال 87، با عربی دست و پا شکسته با یک برادر اهل تسنن در این رابطه بحث می‌کرده و آن فرد کم آورده بود. در بحث خیلی منطقی می‌توانست طرف مقابل را با استدلال‌های محکم خود قانع کند.


خیلی محکم و پر بود و متأسفانه به خاطر عدم حضورشان، نمی‌توانستیم از ایشان استفاده کنیم.





خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:44 - 0 تشکر 682579




با توجه به این که فرصت کمی را در منزل بودند، چطور وقتشان را برنامه ریزی می‌کردند برای سرزدن به خانواده خودشان و خانواده همسرشان؟


همسر شهید: هر کاری داشت باید به مادرش سر می‌زد و می‌گفت من نمی‌توانم این کار را انجام ندهم. به خانواده من، خیلی کم می‌توانستند سر بزنند.



مادر شهید: در مورد خانه ما حتما برنامه‌ریزی می‌کرد و می‌آمد. اگر 5 شنبه‌ها نمی‌شد، حتما جمعه می‌آمد. (با بغض می‌گوید) این چند هفته آخر انگاری یک طوری شده‌بود که بیشتر بیاید پیشم و بیشتر ببینمش که شاید بَسَم باشد ولی من که بَسَم نمی‌شد! علی را می‌آورد خانه ما و می‌گفت بیا مامان جون، علی‌ات را آوردم و بعد می‌رفت سر کارش. وقتی می‌آمد علی را ببرد، می‌گفت حالا راستش را بگو یعنی یک ذره هم از من بیشتر دوستش نداری؟! (با خنده) می‌گفتم نه به خدا! هیچ‌کس با خودت قابل مقایسه نیست. شاید کمتر از خودت نباشد ولی بیشتر از خودت نیست. روی دوست داشتن من خیلی حساس بود.


یک وقتی می‌شد که من زنگ می‌زدم و می‌گفتم من دارم می‌آیم ببینمت. خیلی دقیق بود. وقتی می‌گفت ساعت 10 منتظرتان هستم، اگر می‌شد ده و پنج دقیقه، دیگر پذیرایت نبود. می‌گفت من رفتم، کار داشتم. به همین خاطر اگر سر ساعتی با او قرار داشتم و احتمال می‌دادم که نرسم، یک ساعت قبلش زنگ می‌زدم و زمانش را عوض می‌کردم. روز شهادتش ساعت 8:12 زنگ زدم و گفتم کجایی، گفت دارم می‌روم شرکت. گفتم می‌خواهم ببینمت، گفت باشه، ساعت 11. حدود ساعت 8:19 بود که شهید شد. (با بغض می‌گویند) بدقولی کرد با این که آن قدر دقیق بود اما بدقولی کرد!





خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:44 - 0 تشکر 682580



حاج خانم! معمولا از مادرهای شهید شنیده‌ایم که روزهای قبل از شهادت فرزندشان، حال و هوای خاصی داشتند دلشان آرام و قرار نداشته،‌شما هم این احساس را داشتید؟


واقع امر این است که از 3، 4 ماه پیش خیلی به هم ریخته‌بودم. خودم هم نمی‌دانستم چرا این طوری شده‌ام. مثلا یادم هست یک بار داشتم می‌رفتم ببینمش، در طول مسیر با خودم می‌گفتم مگر من چند سال زنده‌ام،‌ اگر این با شهادت جاودانه شود مگر چه ایرادی دارد؟!


دقیق تو ذهنم نمی‌آمد ولی چنین احساسی را داشتم. بعد هم استغفار می‌کردم و برای سلامتی‌اش قرآن می‌خواندم و نذر و نیاز می‌کردم.




خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 6/11/1392 - 15:45 - 0 تشکر 682581





پس یعنی خودتان دوست داشتید شهید بشود و جاودانه؟


نه! دوست نداشتم. هیچ مادری در هر درجه و مقامی از انسانیت هم باشد، این را نمی‌تواند قبول کند. حتی حضرت زینب هم نمی‌خواستند که برادرش کشته‌شود. این را قبول دارید؟ اصلا هر کس همچنین حرفی را بزند، دروغ می‌گوید.



حاج خانم! خود شهید در رابطه با شهادتشان حرفی زده بودند؟


نه؛ اصلا! مصطفی اصلا باعث رنجش من نمی‌شد، به هیچ عنوان! ببینید من هر چه بگویم شما نمی‌توانید رابطه من با او را حس کنید. من از بچگی‌اش وحشتناک به او وابسته بودم. هیچ کدام از اعضای خانواده هم اعتراضی نداشتند. همیشه می‌گفتند مامان! خود ما هم داداشی را طور خاصی دوست داریم و اصلا هم ناراحت نمی‌شویم که شما خیلی خیلی بیشتر به او وابسته ای! عطیه جان (همسر شهید) می‌دانند هیچ کدام اعتراضی نمی‌کردند، حتی خود خانومش. وقتی می‌آمد منزل ما، می‌گفت نخود، نخود، هر کسی سریع برود بخوابد پیش مادر خود! (با بغض می‌گویند) هیچ کس هم اعتراضی به این رابطه نداشت، انگار همه می‌دانستند که عمرش خیلی کوتاه است.






خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.