• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن خانواده > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
خانواده (بازدید: 1306)
يکشنبه 23/11/1390 - 11:28 -0 تشکر 430137
زندگی به روایت چهره ها

با سلام

در این تاپیک قصد داریم در مورد نوع نگاه چهره های بزر گ و ماندگار ایران اسلامی در مورد زندگی و خانواده صحبت کنیم و نکاتی از زندگی این عزیزان در رابطه با خانواده بیاموزیم.

 

همراه ما باشید.

 

(منبع: باشگاه همسران جوان)

 

 

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 11:44 - 0 تشکر 430146

آنچه که در زندگی شخصیتی چون علامه طباطبایی(ره) کمتر بدان پرداخته شده و میزان ضرورت آن شاید کمتر از جنبه‌های دیگر نباشد، توجهی است که خداوند متعال از طریق همسر ایشان به وی نموده است.


آنچه مسلم است این که همسر علامه از خانواده‌ای روحانی و مذهبی بوده، ولی این به تنهایی برای تحمل آن همه شداید کافی نبوده، بلکه باید گفت: زمینه‌های روحی و معنوی بسیاری در او نمودار بوده که شخصیتی چون علامه طباطبایی(ره) هماره خود را مدیون او دانسته و ثناگو و قدردان او بوده است.

فرزند علامه در این رابطه می‌فرماید:
«پدرم... صاحب اختیار خانه و امور آن را مادرم می‌دانستند. مادرم به کارهای درس ما و رفت و آمدهایمان رسیدگی می‌کرد و همه مسائل را کنترل می‌کرد و به قدری با هدایت عمل می‌کرد که پدرم با فراغت خاطر تمام به امور علمی خود می‌پرداختند»


از سوی دیگر، روابط فیمابین علامه و همسرش از نوع روابط عادی میان سایرین نبوده است، بلکه می‌توان اذعان داشت که هر دو در یکدیگر ذوب شده بودند و ایمانی که همسر علامه به وی داشت ستودنی است. فرزند ارشد ایشان به نکته جالبی اشاره نمودند که هم بیان‌گر قدرت روحی علامه(ره) و هم بیان‌گر ایمان همسر وی به او بوده است:
«وقتی در محله یخچال قاضی قم زندگی می‌کردیم مادرم به من گفت: پس از فوت من، خانم فلانی را برای پدرتان خواستگاری کنید - آن خانم زنی معقول بود که با مادر من دوست بود و بچه و شوهر هم نداشت - من گفتم: مادر این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ مادرم گفت: همین‌ که من می‌گویم!
گفتم: شما از کجا می‌دانید که عمر چه کسی چه قدر است؟
او گفت: پسرجان، عمر من کمتر از پدرت است!
گفتم: آخر شما از کجا این چنین حرفی را می‌زنید؟
مادرم گفت: خودش (علامه) به من گفته است که من قبل از او خواهم رفت.
حال شما بررسی کنید چه کسی جرأت می‌کند به کسی بگوید که عمر شما کمتر از من است. این شوخی نیست، همین‌طور هم شد و والده ما در سال 1344 فوت کرد، الا این که آن خانم قبل از فوت مادر ما ازدواج کرد


مرحوم علامه طباطبایی(ره) بارها از همسر خود به عنوان زنی صبور و شکیبا یاد کرده است و خود نیز در قدردانی از محبت‌هایی که همسرش به وی نموده بود کوتاهی نمی‌کرد و در این خصوص از رفتار خوب خود ذکری به میان نمی‌آورد و همه خوبی‌ها را به همسرش نسبت می‌داد.


فرزند علامه طباطبایی می‌گوید: رفتارشان با مادرم بسیار احترام‌آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می‌کردند گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می‌کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند


وقتی همسر مرحوم علامه در سال 1344 بیمار می‌شوند، علامه هرگز اجازه نمی‌دهند تا همسرشان برای انجام کاری از بستر بلند شوند.


« مادر من حدود 27 روز پیش از فوت در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه‌ای بلند نشدند. تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از او پرداختند


پس از فوت همسر نیز علت آن ‌همه تأثر قلبی را چنین بیان می‌فرمایند:
« مرگ حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمی‌کنم. گریه من برای صفا و کدبانوگری و محبت‌های خانم است. ما زندگی پرفراز و نشیبی داشته‌ایم. در نجف اشرف با سختی‌هایی مواجه می‌شدیم. من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی‌اطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما هیچ‌گاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این ‌کار را نمی‌کرد، یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگی ما هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی؟ یا چرا ترک کردی؟»


«علامه- تا سه چهار سال پس از فوت همسر خویش هر روز سر قبر او می‌رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، یعنی دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها بر سر مزارش حاضر می‌شدند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند و همواره می‌گفتند: «بنده خدا بایستی حق‌شناس باشد. اگر آدمی حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی‌تواند ادا کند.»

در پاسخی که مرحوم علامه برای نامه تسلیت یکی از شاگردانش نوشته‌اند شدت علاقه خویش را به همسرشان ابراز داشته‌اند و با این که چندین بار در این نامه حمد خدا را به جای آورده‌اند نوشته‌اند:« با رفتن او برای همیشه خط بطلان به زندگانی خوش و آرامی که داشتیم کشیده شد


یکی از شاگردان برجسته علامه می‌گوید: وقتی ‌که همسرش فوت شد پولی به من داد تا به کسی بدهم که تا یک‌ سال هر شب جمعه برای آن مرحومه در حرم، زیارت حضرت معصومه (س) را بخواند.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 11:54 - 0 تشکر 430151


گوشه ای از همسرداری میرزا جواد آقا تهرانی(ره)


رعایت حال خانواده
 میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیروقت به منزل می آیند، در منزل که می رسند، متوجه می شوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه می مانند و تا اذان صبح همانجا قدم می زنند.هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می کند چرا زنگ نزدید؟
ایشان می گویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد!
نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا می بینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز می کنند می بینند که آقا آنجا منتظرند
کسیکه مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسیکه مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید. (رسول خدا «ص»)


زیبائی و نظم در خانه و زندگی
خانه ایشان بسیار جالب و دیدنی بود ، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چیده شده بود، مثلا" رنگ پرده ها که خیلی ساده بود ولی متناسب با رنگ منزل بود. بقیه وسائل موجود در خانه نیز چنین بود. علت اینها را از مرحوم آقا پرسیدند که مثلا" چرا اینقدر مرتب و منظم است؟
ایشان فرمودند:
موقعی که من ازدواج کردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا" متمکنی بود، و من گفتم که طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بدین صورت قبول نمودند، ولی بعدها می دیدم هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما می آمدند، خانه سرو سامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم می شد. لذا بخاطر احترام به همسرم و رضایت او منزل را به این صورت درآوردم که مشاهده می کنید و این موجب رضایت و خشنودی او شد.
زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی. ( البته خانه و فرش مربوط به یکی از اقوام آقا بود و بعضی از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکنی داشته اند تهیه شده بود.)




همکاری و همیاری با خانواده
همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت هم که فرصت یاری می نمود در خانه یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساسا" ایشان به کسی زحمت نمی داد مخصوصا" در امور شخصی خویش تا آنجائی که می توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می دادند،  تا آنجا که از همسر خود نمی خواستند که مثلا" لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسر شان بود که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می خواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند.
و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند ، گاها" نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جاروب می زنند و این در حالی بود که راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود. !



احترام به خواسته خانواده
.... ایشان سفرهای تفریحی نداشتند. در هوای گرم تابستان راضی نمی شدند که چند روزی و یا اقلا" یک روز به عنوان هواخوری به خارج از شهر برود و اصرار همه را در این جهت رد می نمودند. زمانی عمل  نموده بودند و ضعف مفرطی داشتند و هوا بسیار گرم بود، به فرزندشان عرض شد :  به هر قیمت هست آقا را چند روزی ببرید خارج از شهر .
ایشان با اصرار فرزند راضی شده بودند و منزل کوچکی در یکی از ییلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.
حاج اصغر آقا ( فرزندشان) می گفت: همان روز اول که به آن روستا رفتیم آقا فرمود: اگر من مُردم باید مرا در قبرستان همین روستا دفن کنی و راضی نیستم به شهر برگردانی و مردم را به زحمت اندازی!
بعد از چند روزی آقا برگشتند. حاج اصغر آقا می گفت : مادرِ ما مقید است هر روز به حرم مطهر مشرف شود و برای ما مشکل بود هر روز ایشان را برای زیارت حرم بیاوریم و برگردانیم  لهذا آقا جان تصمیم گرفتند به شهر برگردند.
نه مادر را مانع شدند از تشرف هر روزه به حرم مطهر و نه حاضر بودند که من به زحمت بیفتم و مادر را بیاورم و ببرم!

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 11:57 - 0 تشکر 430153

همسر شهید محمد جهان‌آراء

محمّد به شوخی می‌گفت: « با این طلاهایی که برای مراسم ما خواهند خرید چکار کنیم؟! ...». به او گفتم: «طرح این مسأله کوچک کردن من است».
هنگام مراسم ازدواج هم عقدمان را در بهشت زهرا علیهاالسلام برسر مزار برادر شهیدش – علی- خواندند. در حالیکه تمام مخارج ازدواجمان پانصد تومان بیشتر نشد.


محمد – شهید محمد جهان‌آراء، فرمانده سپاه خرمشهر – آن یک جلد قرآن را پس از ازدواج خرید و در صفحه اول آن جمله‌هایی نوشت که هنوز آن را دارم:
«امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر، که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب».
حالا هرچند وقت یک‌بار وقتی خستگی بر من غلبه می‌کند این نوشته‌ها را می‌خوانم و آرام می‌گیرم:
«امیدم در این است که این کتاب  اساس حرکت مشترک ما باشد و ...» .

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 12:0 - 0 تشکر 430157

حکایتی از مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره)

در کتاب نکته ها از گفته ها(جلد اول)که منتخبی از فرمایشات استاد فاطمی نیا است آمده:
مشاجره و نزاع ها،نور باطن راخاموش می کند.بسیاری از بی حالی ها وعدم نشاط ها،به جهت مشاجرات است!کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد،روزی چند تا پرخاش باشد،برکات میرود و دیگر چیزی نمی ماند.حتی اگر حق هم با تو بود،در امور جزئی و شخصی مشاجره نکن،چون کدورت آور است.

مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره) از صاحب دلی که چشم باطنش بازبود،نقل کرد که:

در موضوعی داشتم با همسرم بحث و مشاجره می کردم و گمان می کردم که حق با من است،ولی درواقع حق با او بود؛ناگهان صورت باطنی غضبم را به من نشان دادند؛بسیار کریه و زشت بود.
آن صورت آمد و به من نزدیک شد و در گوشم گفت:کثیف،ساکت شو! همین که متنبه شدم،فورا دست همسرم را بوسیدم و عذر خواستم.او که از قضیه خبر نداشت،متحیر شد که چطور در وسط دعوا و مشاجره، این کار را کردم.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 12:3 - 0 تشکر 430160

همسر شهید محلاتی

قبل از اینکه به منزل شیخ فضل‌الله – شهید شیخ فضل‌الله محلاتی، نماینده ولی فقیه در سپاه – بیایم، یک روز پدرم مرا خواست تا نصیحت کند.
گفت: «زندگی سخت است و پستی و بلندی زیاد دارد، پیش فامیل شوهر یا پیش فامیل خودت هیچ وقت از زندگی شکایت نکن. مطابق میل شوهرت لباس بپوش و به جایی که دوست ندارد نرو».


بعد از ازدواج وقتی برای رفتن به جایی اجازه می‌خواستم شهید محلاتی می‌گفت: «هرجایی که خودت راضی هستی برو».
ولی سفارش می‌کرد که دوست ندارم، به خانه‌ی زن بی‌حجاب بروی یا زن بی‌حجاب به خانه‌ام بیاید.


صبور و بردبار بود. گاهی از شلوغی بچه‌ها شکایت می‌کردم می‌گفت: «بچه، اگر شیطانی نکند بچه نیست، تو فقط مواظب باش کار خلاف شرع از ایشان سَر نزند».

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 12:33 - 0 تشکر 430166

همسر استاد شهید مرتضی مطهری (ره)

همسر ایشان می‌گوید:
در مدت 26 سالی که با ایشان زندگی کردم، همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار می‌کردند، با صدای متین و چهره خندان، به طوری که من با یک ارادت و عشق خاصی کار می‌کردم و علاقه شدید ایشان به من و محبت‌هایی که می‌کردند، مرا در انجام کارهای منزل رغبت و شوق عجیبی می‌بخشید.


من بسیار کم سن و سال بودم که به منزل ایشان آمدم. ولی با همه آن کمی سن، هیچ وقت یادم نمی‌آید که از ایشان ناراحتی و رنجی دیده باشم. بسیار مهربان و با گذشت بودند، و به آسایش و راحتی من و بچه‌ها اهمیت می‌دادند. آنقدر با من صمیمی و نزدیک بودند که رنج و ناراحتی مرا نمی‌توانستند تحمل کنند.


یادم هست یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روزی با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکی‌های سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچه‌ها خواب هستند، ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده بودند و منتظر من بودند. دوستم از دیدن این منظره بسیار تعجب کرد و گفت: همه روحانیون این قدر خوب هستند! بعد از سلام و علیک، وقتی آقا دیدند، بچه‌ها هنوز خوابند. با تأثر به من گفتند: می‌ترسم یک وقت من نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید.


یک وقت هم من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتم، دو سه تا از بچه‌ها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچه‌ها دعوا کردند که چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبالش نیامدید؟!


بسیار مهربان بودند. بعد از چندین سال زندگی، همان مهر و محبت روزهای اول ازدواج بین ما برقرار بود. روزهای پنجشنبه و جمعه وقتی ایشان به قم می‌رفتند، من لباس‌هایشان را می‌شستم و مرتب می‌کردم. اتاقشان را منظم می‌کردم و منتظر می‌ماندم تا برگردند. خلاصه هرچه از صفا و محبت و تقوای ایشان بگویم، کم گفته‌ام.


ایشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچه‌ها کمک می‌کردند. ایشان بزرگ‌ترین حامی و هادی من و بچه‌ها بودند. بیشتر صبح‌ها چای درست می‌کردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم. از ظلم به زن‌ها بسیار ناراحت و منقلب می‌شدند. همیشه می‌گفتند: زن نباید استثمار شود.


رفتار محترمانه و صمیمانه‌ای بین من و ایشان بود. ایشان به خانم‌ها خیلی احترام می‌گذاشتند و همیشه می‌گفتند زن در جامعه ما خیلی استثمار می‌شود. یک بار که برای معالجه مرحوم علامه طباطبائی قدس‌سرّه با ایشان به خارج از کشور رفته بودیم، عده‌ای از دخترها و خانم‌های دانشگاهی پیش ما آمدند و به آقا گفتند: علمای اسلام به زن‌هایشان چندان احترام نمی‌گذارند و اسم آن‌ها را همیشه با نام «بی‌ادبی!» و چیزهای دیگر می‌برند، آن‌ها را در هیچ کاری شرکت نمی‌دهند.
آقا جواب دادند: خیر، این‌طورها نیست؛ و خیلی از حقوق زن در اسلام صحبت کردند؛ از جمله گفتند: اسلام حق بسیار زیادی برای خانم‌ها قایل شده که حتی می‌گوید، وظیفه ندارد به بچه خودش هم شیر بدهد، چه برسد به کارهای دیگر.
یادم هست وقتی ایشان کتاب «نظام حقوق زن» را می‌نوشتند، گاهی راجع به این موضوعات با من صحبت می‌کردند. ایشان از رنج و ظلم به یک زن خیلی ناراحت می‌شدند و آن را ننگی بر مردان می‌شمردند و البته نظر ایشان را درباره زن مسلمان می‌توانید از لابلای کتاب‌هایی که نوشته‌اید، پیدا کنید.


من خودم پیش ایشان قرآن و عربی یاد گرفته‌ام. بچه‌ها هم عربی و درس‌های دیگر را از ایشان یاد گرفته‌اند. چند سالی بود که من عربی را فراموش کرده بودم. همین اواخر ایشان یک کلاس در منزل برای ما گذاشته بودند که من و دخترها و یکی از دامادها و نیز پسرها جامع‌المقدمات می‌‌خواندیم. ایشان آن قدر مهربان بودند که خدا می‌‌داند. عاطفه و مهر عجیبی بین ما بود. در بین حرف‌هایشان از عرفا و مقرّبان درگاه خداوند و اولیای خدا حرف می‌زدند و بدون این که مستقیماً با من حرف بزنند، به صورت مثال‌های ساده و پرمعنا مرا به تقوا و فضیلت دعوت می‌کردند.

خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 23/11/1390 - 12:38 - 0 تشکر 430167

ادامه دارد...


خدا در همین نزدیکی است
دوشنبه 24/11/1390 - 13:47 - 0 تشکر 430717

سلام دستتون درد نکنه عالی بود.

سه شنبه 25/11/1390 - 14:34 - 0 تشکر 431225

همسر شهید مسعود علی محمدی

************

همسر شهید «مسعود علی‌محمدی» گفت: همسر شهید بودن بزرگترین افتخار من بوده و مورد خطاب قرار گرفتن از سوی مقام معظم رهبری با عنوان «همسر صبور و دانای شهید» افتخار بزرگتری برایم است.شهید علی‎محمدی با ابراز علاقه به مادر، خواهران، بنده و دخترم احترام ویژه‌ای برای زن قائل بود و در عمل، والا بودن مقام زن را نشان می‌داد.


شهید علی‌محمدی دانشجو بود كه صاحب فرزند شدیم؛ وی در آن زمان نیز از درك بالایی برخوردار بود، به طوری که كتاب را روی یك دست و فرزندم را روی دست دیگرش می‌گرفت تا بنده نیز به كارهای منزل برسم؛ پس از اینكه بچه‌ها بزرگ شدند در امور تعلیم و تربیت همراهم بود. با توجه به اینكه وی مشغله كاری و فكری زیادی داشت، گاهی اوقات در شب‌هایی كه امتحان داشتم، غذا درست می‌كرد و هر وقت كه مادرش بیمار می‌شد، شخصاً او را به بیمارستان می‌برد. همسرم همیشه می‌گفت «زنان خوب می‌توانند تغییر و تحولات بزرگی در جامعه داشته باشند» لذا با وجود دو فرزند امكانات مادی و معنوی برای ادامه تحصیل بنده را در دانشگاه فراهم كرد.


شهید علی‌محمدی در زمینه‌های مختلف فكری همیشه یار و یاور من بود و روزی را به خاطر ندارم كه از او علمی نیاموخته باشم؛ وی برای من فقط یك همسر نبود بلكه یك دوست، هم قدم و همراه بود و فقدان وی واقعاً مرا اذیت می‌كند چرا كه یك دوست خوب را از دست دادم.

او هیچ وقت بدون مشورت با بنده كاری انجام نمی‌داد و اگر مرتكب اشتباهی می‌شدم، جلوی بچه‌ها آن موضوع را مطرح نمی‌كرد تا مبادا بی‌احترامی به بنده شود و هر وقت از دستم ناراحت می‌شد، حرفی نمی‌زد؛ در ابتدا بیرون از منزل می‌رفت یا مشغول به كاری می‌شد و پس از اینكه به آرامش می‌رسید، موضوع را مؤدبانه و منطقی بیان می‌كرد البته من گاهی اوقات حرف‌هایش را قبول می‌كردم.


بارها به دوستان گفته‌ام افتخار می‌كنم 27 سال در كنار شهید علی‌محمدی بودم و افتخار بزرگترم این است كه بعد از شهادت همسرم، مقام معظم رهبری در منزل ما حضور یافتند كه این حضور برای ما بسیار ارزشمند و مسرت‌بخش بود.

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 25/11/1390 - 14:37 - 0 تشکر 431227

همسر شهید زین الدین

***********

داخل که رفتم از جایش بلند شد و سلام و احوال‌پرسی کرد. با چند متر فاصله کنارش نشستم. هر دو سرمان را پایین انداخته بودیم. خانواده‌ی زین‌الدین- شهید مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر 17علی بن ابیطالب (ع) – مادر و یکی از اقوام‌شان به خانه‌ی ما آمده بودند برای خواستگاری.
همان جلسه‌ی اول توانستم دزدکی نگاهش کنم؛ مخصوصاً که او هم سرش را پایین انداخته بود. خیلی مرتب و تمیز بود. فهمیدم که باید در زندگیش آدم منطقی و دقیقی باشد. از چهره‌ی گشاده‌‌اش هم می‌شد حدس زد که شوخ است. از سؤالاتی که‌ می‌پرسید فهمیدم آدم ریزبینی است و همه‌ی جنبه‌های زندگی را می‌بیند ... .
دیگر خانواده‌هایمان سر اصل قضیه ازدواج ما موافق بودند.


موقع خرید که شد برای من یک حلقه‌ی طلا خریدند (نهصد تومان) تنها خرید ازدواجمان. حلقه‌ی او هم انگشتر عقیقی بود که پدرم خریده بود. رفتیم منزل آیت‌الله راستی و با مهریه یک جلد قرآن و چهارده سکه‌ی طلا عقد کردیم. مراسمی در کار نبود. بعد از این عقد رفتیم حرم حضرت معصومه علیها السلام زیارت کردیم. یک سر هم رفتیم گلزار شهدا، سر مزار دوستان شهیدش. احساس می‌کردم دارم به شعارهایی که می‌دادم عمل می‌کنم.

خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.