[quote=helella16;399461;397658]سلام
وای جناب سبحان تمنا میکنم تشریف بیارید سلول من منم انتقالی میگیرم طرفای سلول رها...این جناب شاهین بقل سلول من دیوونه کردن منو...همش سر و صدا...همش تق و توق....این دیواره های سلولها هم درسته دوجداره ست ولی پوشالیه...شبا اصلا خواب خوش نداریم...گاهی پامیشه میزنه زیر آواز...گاهی نصف شب رو دیواره اش شعراشو کنده کاری می کنه...خلاصه من که ذله شدم! پتو هم که میکشم رو سرم گرمم میشه!
هیئت مدیره لطف کنن دیواره رو عایق بندی صوتی کنن! با کمال مغسی:)
میخواین سلولم رو اجاره بدم به شما؟ دیگه سلطان گرامی هم واسه بنایی تو زحمت و خرج نمیفتن!
سلام
مرحبا همساده، این بود حق همسایگی؟! آبروی همو باید اینجوری بخریم؟ (ببریم؟)
خوبه منم بگم؟ ... بگم شبا که با هراس از کابوس می پرین چیا می گین؟! ... بگم می گین "مونامی، بگم خدا چیکارت کنه؟ همچین تباهمون کردی جلو خلق خدا که شبمون شده کابوس"؟! ... بگم بعدشم که به خودتون می یاین، یهو فریاد می کشین "گوته ... اوهوی گوته ... یه کلونازپام وردار بیار، دوباره این دختره رها اومده به خوابم" ... بگم که همیشۀ خدا با شخصیتای داستان هاتون می زی این؟! ... بگم که بر و بچ سلول اسمتونو گذاشتن خواهر کیشوت؟! ... بگم یا نه؟! ... نه از مرام من به دوره حق همسایگی رو پایمال کنم ... نه ... نه ...