عید نامه 001
به نام خدا
سلام
عید آمد و عید آمد
تصمیم گرفتم کل خاطرات عیدمو براتون تعریف کنم..
باید همتون بشینین تا تهشو گوش کنین ..حسین جان، شما که مجبوری گوش کنی..
29 اسفند
رفیتم لب رودخونه و آرزوها و دعاهایی که روی کاغذ نوشته بودیمو به آب انداختیم..الان دل همتون آب شد
منو، مامانو، امرسان..نه منظور آبجی بزرگه هه.
رودخونه تازه طغیان کرده بود و کناره هاش گِلی بود
جاتون خالی یه آقایی هم اونجا بود که از دور به ما نکات ایمنی رو گوش زد می کرد..شایستی هم می خواست ببینه چی کار می کنیم شما نگران نباش من خودم کمربند سیاه شنا دارم
این کاغذه هم رو آب مونده بود هی دور خودش می چرخید..قصد رفتن نداشت ولی بالاخره رفت
سی اسفند
از صبح آب خونه قطع...تو یخچال هم آب نبود..منم تشنه در حد هلاک..کلی کار کردم..خسته بودم، مگه چیه؟!
البته خدا خواست تشنه سالم تحویل نشه..تو ثانیه های آخر 87 سیراب گشتیم..سلام بر حسین(ع)
سال نو مبارک
می رسیم به زیبا ترین لحظه..یعنی روبوسی..که من خیلی دوسش دارم
نمی دونم چرا هر وقت بابامو بوس می دم سر گیج میره..تو همین لحظه اولین شوخی سالو انجام دادم
ما که تصمیم قاطع گرفته بودیم عید راه دور نریم..نشد..رفیتم سمنان
خوب به یاد دارم عید سال قبل نیز چنین تصمیمی داشتیم اما...یهو رفتیم شیراز ..
وُوُوُی که دلُم می خواد باز باهار بیاد به شیراز
مابقی خاطرات و سفرنامه سمنان (کوتاه و همراه با عکس) باشه برای بعد..اوکی؟
ادامه ی عیدو خیلی خلاصه می گم ولی اینجاهاش یکم مفصله..
قول دادین باید تا آخرشو گوش بدین..من نمی دونم
شمام خاطراتتونو بگین...من تنها خجالت می کشم