• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 2062)
جمعه 10/8/1392 - 19:23 -0 تشکر 669628
▬3▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬3▬

▬▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬▬
 
مقدمه مؤ لف
بسم الله الرحمن الرحـــــــیم
این ضعیف ، در مدت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام كه هریك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه از بروز كرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام كه سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت كنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم لكن ایشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ((گر از ایشان نیستى برگو از ایشان ))
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشیم .
3 - چون هریك از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشكلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است كه از حد ادراك بشرى افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد كند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید.

شهید أیت الله سید عبدالحسین دستغیب

يکشنبه 12/8/1392 - 18:29 - 0 تشکر 669957

102 - شفاى مریض و تعمیر قبر میثم
 جناب آقاى قندهارى سابق الذكر و نیز جمعى دیگر از موثقین نجف اشرف نقل كرده اند كه : رشادمرضه كه از تجار درجه یك عراق مى باشد، تقریبا در هفت سال قبل به مرض سرطان داخلى مبتلا شد و اطباى عراق و لبنان و سوریه از معالجه اش ‍ عاجز شدند و براى مداوا به ممالك اروپایى رفت ، بالا خره به او گفتند به هیچ وجه علاجى ندارد چه جراحى بكنیم و چه نكنیم ریشه سرطان به قلب رسیده و بر فرض ، جراحى بكنیم یك هفته دیرتر شاید بمیرى .
دست اززندگى مى شوید شب در خواب ، عربى را مى بیند كه پیراهن كرباسى در بر دارد با محاسن متوسط، مى گوید:((رشادمرضه اگر قبر مرا درست كنى ، من از خداوند شفاى تو را مى خواهم )).
مى پرسد شما كیستید؟ مى فرماید من ((میثم تمار)) هستم (ناگفته نماند كه قبلاً بارگاه ((میثم )) بسیار مختصر و محقر بود). از خواب بیدار مى شود و دو مرتبه به خواب مى رود و همان منظره را مى بیند. در مرتبه سوم نیز همینطور مشاهده مى كند.
فردا با هواپیما به بغداد برمى گردد و ازراه مستقیما به درخواست خودش او را بر سر قبر ((میثم )) مى آورند و آنجا مى ماند. شب هنگام همان شخصى كه در خواب دیده بود در مقابل چشمش پیدا مى شود و صدایش مى زند ((رشادمرضه ، قُم )) یعنى بلند شو، مى گوید نمى توانم . با تندى مى گوید ((قُم )) ناگهان مى ایستد و آثارى از مرض در خود نمى بیند.
بلافاصله مشغول تعمیر بارگاه میثم مى شود و قبه آبرومند فعلى را مى سازد وبعد شوق تعمیر قبر مسلم بن عقیل را پیدا مى كند و قبه طلاى مسلم را تمام مى كند و سپس براى تجدید تذهیب گنبد مولا امیرالمؤ منین علیه السّلام دویست كیلو طلا مى پردازد و اكنون بحمداللّه تذهیب گنبد تمام شده است .

يکشنبه 12/8/1392 - 18:32 - 0 تشکر 669958

103 - معجزه اى از اهل بیت (ع ) در قم
سید جلیل و فاضل نبیل جناب آقاى سید حسن برقعى واعظ، ساكن قم چنین مرقوم داشته اند:
آقاى قاسم عبدالحسینى پلیس موزه آستانه مقدسه حضرت معصومه سلام اللّه علیها و در حال حاضر یعنى سنه 1348 به خدمت مشغول است و منزل شخصى او در خیابان تهران ، كوچه آقابقال براى این جانب حكایت كرد كه در زمانى كه متفقین محمولات خود را از راه جنوب به شوروى مى بردند و در ایران بودند من در راه آهن خدمت مى كردم . در اثر تصادف با كامیون سنگ كشى یك پاى من زیر چرخ كامیون رفت و مرا به بیمارستان فاطمى شهرستان قم بردند و زیر نظر دكتر مدرسى كه اكنون زنده است و دكتر سیفى معالجه مى نمودم ، پایم ورم كرده بود به اندازه یك متكا بزرگ شده بود و مدت پنجاه شبانه روز از شدت درد حتى یك لحظه خواب به چشمم نرفت و دائما از شدت درد ناله و فریاد مى كردم ، امكان نداشت كسى دست به پایم بگذارد؛ زیرا آنچنان درد مى گرفت كه بى اختیار مى شدم و تمام اطاق و سالن را صداى فریادم فرا مى گرفت و در خلال این مدت به حضرت زهرا و حضرت زینب و حضرت معصومه متوسل بودم و مادرم بسیارى از اوقات در حرم حضرت معصومه مى رفت و توسل پیدا مى كرد و یك بچه كه در حدود سیزده الى چهارده سال داشت و پدرش كارگرى بود در تهران در اثر اصابت گلوله اى مثل من روى تختخواب پهلوى من در طرف راست بسترى بود و فاصله او با من در حدود یك متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله ، زخم تبدیل به خوره و جذام شده بود و دكترها از او ماءیوس بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهى صداى خیلى ضعیفى از او شنیده مى شد و هر وقت پرستارها مى آمدند مى پرسیدند تمام نكرده است ؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.
شب پنجاهم بود مقدارى مواد سمّى براى خودكشى تهیه كردم و زیر متكاى خود گذاشتم و تصمیم گرفتم كه اگر امشب بهبود نیافتم خودكشى كنم ؛ چون طاقتم تمام شده بود.
مادرم براى دیدن من آمد به او گفتم اگر امشب شفاى مرا از حضرت معصومه گرفتى فبها و الا صبح جنازه مرا روى تختخواب خواهى دید و این جمله را جدى گفتم ، تصمیم قطعى بود. مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت همان شب مختصرى چشمانم را خواب گرفت ، در عالم رؤ یا دیدم سه زن مجلله از درب باغ (نه درب سالن ) وارد اطاق من كه همان بچه هم پهلوى من روى تخت خوابیده بود آمدند، یكى از زنها پیدا بود شخصیت او بیشتر است و چنین فهمیدم اولى حضرت زهرا و دومى حضرت زینب و سومى حضرت معصومه سلام اللّه علیهم اجمعین هستند، حضرت زهرا جلو، حضرت زینب پشت سر و حضرت معصومه ردیف سوم مى آمدند مستقیم به طرف تخت همان بچه آمدند و هر سه پهلوى هم جلو تخت ایستادند، حضرت زهرا علیهاالسّلام به آن بچه فرمودند بلند شو.
گفت نمى توانم . فرمودند بلند شو، گفت نمى توانم فرمودند تو خوب شدى ، در عالم خواب دیدم بچه بلند شد و نشست من انتظار داشتم به من هم توجهى بفرمایند ولى برخلاف انتظار حتى به سوى تخت من توجهى نفرمودند، در این اثناء از خواب پریدم و با خود فكر كردم معلوم مى شود آن بانوان مجلله به من عنایتى نداشتند.
دست كردم زیر متكا و سمّى كه تهیه كرده بودم بردارم و بخورم ، با خود فكر كردم ممكن است چون در اطاق ما قدم نهاده اند از بركت قدوم آنها من هم شفا یافته ام ، دستم را روى پایم نهادم دیدم درد نمى كند، آهسته پایم را حركت دادم دیدم حركت مى كند، فهمیدم من هم مورد توجه قرار گرفته ام ، صبح شد پرستارها آمدند و گفتند بچه در چه حال است به این خیال كه مرده است ، گفتم بچه خوب شد، گفتند چه مى گویى ؟! گفتم حتما خوب شده ، بچه خواب بود، گفتم بیدارش نكنید تا اینكه بیدار شد، دكترها آمدند هیچ اثرى از زخم در پایش نبود، گویا ابدا زخمى نداشته اما هنوز از جریان كار من خبر ندارند.
پرستار آمد باند و پنبه را طبق معمول از روى پاى من بردارد و تجدید پانسمان كند چون ورم پایم تمام شده بود، فاصله اى بین پنبه ها و پایم بود گویا اصلاً زخمى و جراحتى نداشته .
مادرم از حرم آمد چشمانش از زیادى گریه ورم كرده بود، پرسید حالت چطور است ؟ نخواستم به او بگویم شفا یافتم ؛ زیرا از فرح زیاد ممكن بود سكته كند، گفتم بهتر هستم برو عصایى بیاور برویم منزل . با عصا (البته مصنوعى بود) به طرف منزل رفتم و بعدا جریان را نقل كردم .
و اما در بیمارستان پس از شفا یافتن من وبچه ، غوغایى از جمعیت و پرستارها و دكترها بود، زبان از شرح آن عاجز است ، صداى گریه و صلوات ، تمام فضاى اطاق و سالن را پر كرده بود.

يکشنبه 12/8/1392 - 18:36 - 0 تشکر 669959

104 - معجزه ولى عصر و شفاى مریض
حقیر سید حسن برقعى مدتى است كه توفیق تشرف به مسجد صاحب الزمان ارواحنا فداه معروف به مسجد جمكران قم نصیبم مى شود، سه هفته قبل (شب چهارشنبه پنجم ربیع الثانى 1390) مشرف شدم در قهوه خانه مسجد كه مسافرین براى رفع خستگى مى نشینند و چاى مى خورند، به شخصى برخورد كردم به نام ((احمد پهلوانى )) ساكن حضرت عبدالعظیم امامزاده عبداللّه ، كبابى توكل سلام كرد و على الرسم جواب و احوالپرسى شروع شد. گفت من چهار سال تمام است شبهاى چهارشنبه به ((مسجد جمكران )) مشرف مى شوم . گفتم قاعدتا چیزى دیده اى كه ادامه مى دهى و قاعدتا كسى كه در خانه امام زمان صلوات اللّه علیه آمد ناامید نمى رود و حاجتى گرفته اى ؟!
گفت آرى اگر چیزى ندیده بودم كه نمى آمدم ، در سال قبل شب چهارشنبه اى بود كه به واسطه مجلس عروسى یكى از بستگان نزدیك در تهران نتوانستم مشرف شوم ، گرچه مجلس عروسى گناه آشكارى نداشت ، موسیقى و امثال آن و تا شام كه خوردم و منزل رفتم خوابیدم پس از نیمه شب از خواب بیدار شدم تشنه بودم خواستم برخیزم دیدم پایم قدرت حركت ندارد، هرچه تلاش كردم پایم را حركت بدهم نتوانستم . خانواده را بیدار كردم گفتم پایم حركت نمى كند، گفت شاید سرما خورده اى گفتم فصل سرما نیست (تابستان بود) بالا خره دیدم هیچ قدرت حركت ندارم ،رفیقى داشتم در همسایگى خود به نام ((اصغرآقا)) گفتم به او بگویید بیاید. آمد گفتم برو دكترى بیاور گفت دكتر در این ساعت نیست . گفتم چاره اى نیست بالا خره رفت دكترى كه نامش دكتر شاهرخى است و در فلكه مجسمه ((حضرت عبدالعظیم )) مطب دارد آورد، ابتدا پس از معاینه ، چكشى داشت روى زانویم زد، هیچ نفهمیدم و پایم حركت نكرد، سوزنى داشت در كف پایم فرو كرد، حالیم نشد، در پاى دیگرم فرو كرد درد نگرفت ، سوزن را در بازویم زد، درد گرفت . نسخه اى داد و رفت ، به اصغرآقا در غیاب من گفته بود خوب نمى شود سكته است .
صبح شد بچه ها از خواب برخاستند مرا به این حال دیدند شروع به گریه و زارى كردند. مادرم فهمید به سر و صورت مى زد غوغایى در منزل ما بود، شاید در حدود ساعت نُه صبح بود، گفتم اى امام زمان ! من هرشب چهارشنبه خدمت شما مى رسیدم ولى دیشب نتوانستم بیایم و گناهى نكرده ام توجهى بفرمایید، گریه ام گرفت خوابم برد، در عالم رؤ یا دیدم آقایى آمدند عصایى به دستم دادند فرمودند برخیز! گفتم آقا نمى توانم . فرمود مى گویم برخیز. گفتم نمى توانم . آمدند دستم را گرفتند و از جا حركت دادند. در این اثناء از خواب برخاستم دیدم مى توانم پایم را حركت دهم ، نشستم سپس برخاستم ، براى اطمینان خاطر از شوق جست و خیز مى كردم و به اصطلاح پایكوبى مى كردم ولى براى اینكه مبادا مادرم مرا به این حال ببیند و از شوق سكته كند خوابیدم .
مادرم آمد گفتم به من عصایى بده حركت كنم ، كم كم به او حالى كردم كه در اثر توسّل به ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بهبود یافتم ، گفتم به اصغرآقا بگویید بیاید، آمد گفتم برو به دكتر بگو بیاید و به او بگو فلان كس خوب شد. اصغرآقا رفت وبرگشت گفت دكتر مى گوید دروغ است خوب نشده ، اگر راست مى گوید خودش بیاید. رفتم با اینكه با پاى خود رفتم ، گویا دكتر باور نمى كرد با اینحال سوزن را برداشت و به كف پاى من زد، دادم بلند شد، گفت چه كردى ؟ شرح حال خود و توسل به حضرت ولىّعصر را گفتم گفت جز معجزه چیز دیگر نیست اگر اروپا و آمریكا رفته بودى معالجه پذیر نبود.

يکشنبه 12/8/1392 - 18:40 - 0 تشکر 669960

 یاالله
105 - سرگذشتى عجیب و فرج بعد از سختى
و نیز آقاى برقعى مزبور مى نویسند: شخصى است به نام ((مشهدى محمد جهانگیر)) به شغل فرش فروشى و گلیم فروشى به عنوان دوره گرد اشتغال دارد و اكثرا به كاشان مى رود و سالهاست او را مى شناسم ، ولى اتفاق نیفتاده بود كه با هم همسفر شویم و در جلسه اى بنشینیم ولى كاملاً او را مى شناسم ، مرد راستگویى است و به صحت عمل معروف است با اینكه خیلى كم سرمایه است و چند روز قبل هم به منزل او رفتم زندگیش خیلى متوسط است ، ولى بیش از صدهزار تومان جنس اگر بخواهد اكثر تجار به او خواهند داد ولى خودش به اندازه قدرت مالى جنس ‍ مى برد.
در هر حال چندى قبل در سفرى كه به كاشان مى رفتم پهلوى ایشان نشستم در ضمن مطالب و بحث در معجزات ائمه اطهار سلام اللّه علیهم اجمعین گفت آقاى برقعى ! باید دل بشكند تا انسان حاجت بگیرد، پس شرح حال خود را به طور اجمال بیان كرد و گفت وقت دیگرى مفصل تمام شرح زندگى خود را بیان مى كنم كه كتابى خواهد شد، ولى به طور اجمال ، وضع من خیلى خوب بود و شاید روزى صد تومان یا بیشتر از فرش فروشى و دوره گردى استفاده داشتم ، ولى انسان وقتى ثروتمند شد گناه مى كند، گاهى آلوده به گناه مى شدم تا اینكه ستاره اقبال شروع به افول كرد، سرمایه ام را از دست دادم و مقدار زیادى متجاوز از صد هزار تومان بدهكار شدم و در مقابل ، حتى یك تومان نداشتم .
چند ماه از منزل بیرون نمى آمدم شبها گاهى كه خسته مى شدم با لباس مبدل بیرون مى آمدم و خیلى با احتیاط در كوچه مى رفتم . یك شب یكى از طلبكارها كه از بیرون آمدن من از منزل خبر داشت پاسبانى را آورده بود در تاریكى نگهداشته بود وقتى كه آمدم بروم مرا دستگیر كردند. در شهربانى گفتم مرا زندان ببرید با یكشبه پول شما وصول نمى شود، من ده شاهى ندارم ولى قول مى دهم كه اگر خداى عزوجل تمكنى داد دین خود را ادا كنم ، مرا رها كردند.
یكى دیگر از طلبكارها (اسم او را برد) آمده بود درب منزل ، خانواده ام با بچه كوچك دوساله رفته بود پشت در، چنان با لگد به در زده بود كه به شكم خانواده و بچه رسیده بود، بچه پس از چند ساعت مرد و خانواده ام مریض شد و حتى الا ن هم مریض است با اینكه متجاوز از بیست سال از این ماجرا مى گذرد.
هرچه در منزل داشتیم خانواده ام برد و فروخت حتى گاهى براى تهیه نان ، استكان و نعلبكى را مى فروختیم ونانى مى خریدم ومى خوردیم تا اینكه تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم و به عتبات بروم شاید كارى تهیه كنم و از شرّ طلبكارها محفوظ باشم و ضمنا توسلى به ائمه اطهار پیدا كنم . از راه خرمشهر از مرز خارج شدم ، فقط یك خرجین كوچك كه اثاثیه مختصرى در آن بود و حتى خوراكى نداشتم همراهم بود وقتى به خاك عراق رسیدم تنها راه را بلد نبودم ، در میان نخلستان ندانسته به راه افتادم نمى دانستم كجا مى روم ، این راه به كجا منتهى مى شود نه كسى بود راه را از او بپرسم و نه غذا داشتم بخورم ، از گرسنگى و خستگى راه ، بى طاقت شدم حتى خرماهایى كه از درخت روى زمین ریخته بود نمى خوردم خیال مى كردم حرام است .
خلاصه شب شد هوا تاریك شد، در میان نخلستان تنها و تاریك ، نشستم خرجین خود را روى زمین گذاشتم بى اختیار گریه ام گرفت بلند بلند گریه مى كردم ناگهان دیدم آقایى كه خیلى نورانى بودند رسیدند یك چفیه بدون عقال (مراد همان دستمالى است كه عربها روى سر مى بندند ولى عقال نداشت ) روى سرشان بود با زبان فارسى فرمودند چرا ناراحتى ؟ غصه نخور الا ن تو را مى رسانم . گفتم آقا راه را بلد نیستم ، فرمود من تو را راهنمایى مى كنم ، خرجین خود را بردار همراه من بیا.
چند قدمى رفتم شاید ده قدم نبود، دیدم جاده شوسه اتومبیل رو است ، فرمودند همینجا بایست الا ن یك ماشین مى آید و تو را مى برد تا چراغ ماشین از دور پیدا شد آن آقا رفتند وقتى ماشین به من رسید، خودش توقف كرده مرا سوار كردند به یك جایى رسیدیم ، مرا سوار ماشین دیگر كرد و كرایه هم از من مطالبه ننمود و تا كربلا پست به پست مرا تحویل مى دادند ونمى گفتند كرایه بده ، گویا سابقه داشتند از كار.
ولى در كربلا هم كارى پیدا نكردم ، وضعم بد بود، آمدم در حرم مطهر سیدالشهداء علیه السّلام گفتم آقا آمده ام كار مرا درست كنید خیلى گریه كردم از حرم مطهر بیرون آمدم (روز اربعین بود) همان آقایى كه در میان نخلستان دیده بودم دیدم ، سلام كردم جواب دادند و ده دینار به من مرحمت كردند، فرمودند این ده دینار را بگیر. گفتم آقا كم است ، فرمود كم نیست اگر كم بود باز به شما مى دهم ، گفتم آقا آدرس شما كجاست ؟ فرمود ما همین جاها هستیم . مشهدى محمد مى گفت پول عجیب بود، بوى عطرى مى داد، عجیب هرچه مى خریدم چند برابر استفاده مى كرد، مقدار زیادى استفاده كردم و هروقت چند هزار تومان پیدا مى كردم مى آمدم ایران بین طلبكارها تقسیم مى كردم و برمى گشتم وتمام این درآمدها از همان ده دینار بود.
یك سال دیگر در روز بیست و هشتم صفر همان آقا را در حرم مطهر امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه دیدم گفتم آقا یك مقدار دیگر هم به من كمك كنید، پنج دینار دیگر هم مرحمت كردند ولى دیگر آن آقا را ندیدم . یك روز در نجف مى رفتم یكى از كسبه بازار مرا صدا زد جلو رفتم گفت آیا مى آیى در حجره من ؟ گفتم آرى . گفت ضامن دارى ، گفتم دو نفر، گفت كیست ؟ گفتم یكى خداى عزوّجل و دیگرى امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه قبول كرد. مى گفت گاهى هزار دینار در اختیار من مى گذاشت و مى رفتم بغداد جنس مى خریدم وبرمى گشتم و در سود تجارت شریك بودم ، تمام قرضهاى خود را دادم ولى چون خانواده ام در قم بودند ناچار شدم به قم بیایم ، در حرم مطهر سیدالشهداء فقط دعا كردم قرضهایم ادا شود و به قدر كفاف داشته باشم و زیادتر از آن نخواستم چون آثار بد ثروت را دیدم .
مشهدى محمد مذكور در منزلش روضه اى دارد مى توان اخلاص را از مجلس او فهمید و اینجانب شخصا در مجلس مزبور شركت كردم ، مى گفت من حضرت زهرا علیهاالسّلام را حاضر مى بینم .

يکشنبه 12/8/1392 - 18:44 - 0 تشکر 669961

یاالله
106 - زلزله قیر و كارزین فارس
((قیر)) سمت جنوب شرقى شیراز به فاصله تقریبا چهل فرسنگ واقع است و در حدود چهارده فرسنگ از فیروز آباد دورتر است و فاصله اش از كارزین یك فرسنگ و نیم مى باشد (در فارسنامه گوید: بلوك قیر، طول آن ده فرسخ مى باشد كه ابتداى آن مبارك آباد و آخرش باغ پاسلار و پهناى آن دو فرسخ و نیم از قریه كیفر كان تا گندمان و از گرمسیرات فارس است واین بلوك مشتمل بر بیست و سه قریه آباد است ).
اخیرا ((قیر)) از برق و لوله كشى آب و خیابان و ساختمانهاى سیمان و بیم آهن آباد شده و جمعیت آن در حدود هفت هزار نفر بوده است .
در روز 25 ماه صفر سنه 1392 مطابق 21 فروردین 1351 شمسى این ناحیه مورد خشم الهى واقع شده و از بلاى آسمانى و زلزله عظیم زمینى بیشتر بلوك قیر صدمه دید و بیش از همه جا، قیر را زیرورو نمود به طورى كه یك ساختمان سالم نماند و تقریبا ثلث اهالى آن زیر انبوه سنگ و خاك و آجر به سخت ترین وضعى جان سپردند و پیرمردان مانند چنین حادثه وحشتناكى را بخاطر ندارند.
چون دانستن تفصیل آن موجب عبرت و بیدارى از غفلت است از دو نفر اهل علم كه موثق و شاهد حادثه بوده اند جناب آقاى شیخ محمد جواد مقیمى قیرى و جناب آقاى شیخ احمد رستگار در خواست شد كه آنچه را دیده و دانسته اند بنویسند و براى اطلاع خوانندگان این كتاب ، نامه هردو بزرگوار ثبت مى شود.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
نامه جناب شیخ محمد جواد مقیمى قیرى
درموضوع حادثه دلخراش زلزله قیروكارزین و آفرز آنچه اتفاق افتاده و تحقیق شده وتلفات جانى و مالى واقع گردیده به طورخلاصه عرض مى شود:
پانزده دقیقه پیش از طلوع آفتاب روز بیست و پنجم ماه صفر 1392 زلزله شدیدى آمد كه سابقه نداشت وآنهایى كه بیرون از آبادى بودند گفتند كه اول برقى از سمت قبله و بعد برقى از طرف قطب و بعد زلزله گرفت ، در اول قدرى خفیف بود و بعد به اندازه اى شدت كرد كه زمین دور خود مى پیچید و صداى مهیبى بلند شد مانند صداى رعد و به اندازه 25 ثانیه ادامه داشت ، تمام خانه ها خراب گردید عمارتهاى محكم ازسیمان و بیم آهن و گچ و سنگ از شالوده از هم پاشید و فروریخت و چون اغلب افراد كوچك در خواب بودند وزنها هم كه بیدار بودند، مشغول نماز و وضو گرفتن و بعضى نماز خوانده بودند ومردها بیدار بودند اكثر تلفات جانى بچه هاى كوچك و مادرها كه به واسطه علاقه به اولادشان مى خواستند آنها را بیرون آورند مهلت نیافته و همه زیر انبوه آوار هلاك شدند.
تا اندازه اى كه یقین است عدد تلفات از بزرگ و كوچك از خود قیر تقریبا دوهزار و پانصد نفر و از توابع ، قریب پانصد نفر هلاك شدند واللّه العالم .
و اما آنهایى كه بعد از زلزله به فاصله دو روز و یكشب یعنى ازصبح روز 25 صفر تا پنج بعد از ظهر روز بیست و ششم از زیر خاكها زنده بیرون آمدند:
1 پسرى هفت یا هشت ساله به نام ((محمود)) فرزند محمد صفائى ساكن خود قیر است ، البته عده چند نفرى از اهل آن خانه زیر آوار شده بودند بعضى از آنها را همان روز بیرون آوردند و یك نفر از آنها هم مرده بود ولى آن پسر را كه روز دوّم بیرون آوردند صحیح و سالم بود و از او سؤ ال كردند كه در مدت این دو روز آیا كسى به تو خوراك و آب مى داد گفت آقا دائیم رسول خاكسارى به من بیسكویت وآب مى داد (البته از غیب به او خوراك رسانده شده و بچه ، دهنده را دائى خود خیال مى كرده است ) و الا ن هم آن پسر زنده و سالم است .
2 بچه سیدى به نام ((سید حسن )) به سن چهارساله فرزند آقا سید حبیب اللّه حسینى ساكن قیر، بعد از وقوع زلزله در ساعت پنج و نیم صبح كه در زیر آوار و انبوه خاك وسنگ قرار گرفته بوده فردا صبح تاساعت ده ، روز بیست و ششم او را از زیر خاك بیرون آوردند و چون از او سؤ ال كردند در این مدت خوراك و آب كسى به تو مى داد؟ در جواب مى گفت مادرم به من غذا وآب مى داد در حالى كه مادرش زیر خاك نشده و بیرون بوده است ولى دو برادر بزرگش یكى به سن هیجده سالى و دیگرى كوچكتر و یك خواهر، هر سه از دنیا رفته بودند و آن بچه را صحیح و سالم بیرون آوردند.
3 از جمله كسانى كه بعد از گذشتن 44 ساعت كه از زیر خاكها و آوار بیرون آمده و زنده است به قدرت كامله الهى ، بچه اى است یازده ساله ((منصور)) نام فرزند مشهدى ابراهیم موزرى ساكن قیر از ساعت پنج و نیم صبح بیست و پنجم كه زلزله آمد و زیر خاك شد تا یك ساعت بعد از نصف شب بیست وهفتم او را از زیر خاك بیرون آوردند زنده بود ولى در اثر زیاد ماندن زیر خاك پاهاى او تا مدتى به راه رفتن قادر نبود و بحمداللّه طولى نكشید كه بهبودى یافت و الا ن مى تواند راه برود.
بنابراین ، اگر همان روز بلكه فرداى آن روز هم اگر امداد رسیده بود مسلما افراد بسیارى زنده از زیر خاك بیرون مى آمدند ولى افسوس كه كمك و امداد نرسید و افراد زیادى بعد از دو روز زیر خاك جان سپردند.
اخبار از وقوع حادثه موحشه
شخصى به نام ((حاج سید جعفر حسینى )) كه چند روز قبل از وقوع زلزله و ظاهرا سه روز، به رحمت ایزدى پیوست ، سه چهار روز پیش از فوت آن سید مرحوم ، كه در حال مرض روى بستر خوابیده و مرد متدین و با ایمانى بوده است ، پسرى دارد به نام آقا سید اكبر با اقوام و اقارب بر بالین او نشسته بودند یك مرتبه آن سید در حال مرض به صداى بلند مى گوید اى تاجرها! اى پیله ورها! هركدام هزار تومان بدهید كه خانه هاتان خراب مى شود، چند مرتبه همین كلمه را تكرار مى كند هزار تومان بدهید، بعد مى گوید یكصد تومان بدهید كه خانه ها خراب مى شود، بعد رو مى كند به خانواده اش و مى گوید شما همه ازقیر بیرون روید كه اگر ماندید هلاك مى شوید، چند مرتبه این جمله را تكرار مى كند و بعد از چهار روز از دنیا مى رود رحمة اللّه علیه و بعد از سه روز از فوت آن مرحوم همان زلزله عظیمه واقع شد و خانه ها خراب و تلفات مالى و جانى وارد گردید.
شاید مراد از اینكه یك هزار تومان دهید و خطاب به تجار و ثروتمندان فرموده بوده ، یعنى صدقه بدهید و به فقرا اطعام كنید تا رفع بلا شود و ممكن است در آن حالت بلا را مشاهده مى كرده و بر او كشف شده بوده است اللّه اكبر از غفلت ما اولاد آدم كه از این آیات بزرگ الهى بیدار نمى شویم و متنبه نمى گردیم .
رؤ یاى صادقانه
شخصى به نام ((رمضان طاهرى )) گفت شب بیست و پنجم صفر كه صبح آن زلزله آمد پسر كوچكى داشتم بیمار بود و خواب نمى رفت و خیلى ناراحتى مى نمود نزدیك طلوع صبح بود دیدم خیلى گریه مى كند مادرش را صدا زدم بیدار شد گفت خیلى به صبح مانده ؟ گفتم نزدیك است و من قدرى مى خوابم موقع نماز مرا بیدار كن ، خوابم برد ناگاه دیدم یك نفر جوان آمد درب خانه به من گفت بیا بیرون ، گفتم چكار دارى ؟ گفت بیا بیرون . رفتم نزدیك منزلم جاى وسیعى بود گفت نگاه كن گفتم به چه نگاه كنم گفت نگاه خانه ها و منزلها، چون نگاه كردم دیدم تماما خراب شده است گفتم خانه هاى ماست ؟ گفت بلى گفتم براى چه این طور شد گفت به واسطه معصیت زیاد. گفتم اهل این محل همه نماز مى خوانند و روزه مى گیرند و عبادت كارند گفت همه ریاء است و خالص نیست هرچه التماس كردم فایده نبخشید و رفت .
بیدار شدم دیدم موقع نماز است عیالم به من گفت چرا در خواب گریه مى كردى وناراحت بودى ؟گفتم هیچ ،زود باش بچه ها را، دوتا را تو بردار و دوتاى آنها را هم من برمى دارم تا از خانه بیرون ببریم و در آن خانه افرادى دیگرى هم بودند، همینقدر دست بچه ها را گرفتم كه بیرون برم زلزله گرفت و مهلت نداد كه تكانى بخوریم ، همه زیر آوار شدیم چند بچه و مادرشان تلف شدند و مرا با چند نفر دیگر تا نزدیك ظهر از زیر خاك بیرون آوردند.
وقتى از زیر خاكها بیرون شدم سرگردان شدم كه خانواده و بچه هایم زیر خاك هستند و كسى را ندارم چكنم ؟ دیدم یكى از بستگان نزدیكم آمد و صدا زد عمو! عمو! گفتم بیا روز امداد است كمك كن بچه هایم زیر خاك هستند مى میرند كمك كن تا آنها را بیرون آوریم ، گریه كرد گفت من هم چند نفر زیر خاك دارم نمى توانم .
بچه جوانى محصل در منزل ما بود دیدم سالم است گفتم بیا كمك بكن ، گریه كرد گفت نمى توانم آن هم رفت باز هم یكى از خویشان و همسایگانم آمد در حالى كه حیران و سرگردان بود، گفتم محض رضاى خدا بیا كمك كن بچه هایم از كفم مى روند، گفت من هم بچه هایم زیر خاك هستند و كسى ندارم . خلاصه نمونه قیامت بود و همه وانفسا گویان بودند. اگر بخواهم قضیه را خوب و كاملاً بنویسم طول مى كشد و موجب ملال است .
زن مؤ منه اى از اهل قیر گفت شبى كه صبح آن زلزله آمد و خانه ها خراب گردید یك ساعت بعد ازنصف شب خواب دیدم :((سیدى آمد درب خانه ما و عمامه اى كه بر سر داشت به دور گردن خود پیچیده و زنى هم همراه ایشان است و صورت خود را نقاب انداخته و به من صدا زد من بیدار شدم فرمود چراغ روشن كن ، روشن كردم فرمود با شوهر و فرزندانت از خانه بیرون بروید.
عرض كردم آقا! شش هفت سال زحمت كشیده تا این خانه را درست كرده ایم و حالا تازه آمده ایم در آن زندگى كنیم . فرمود باید بیرون بروید كه بلا نازل مى شود، گفتم اجازه مى دهید شوهرم را بیدار كنم ، گفت هنوز زود است خیلى وحشت داشتم در دل خود مى گفتم كاش صبح مى شد و مؤ ذن اذان صبح مى گفت .
گفت آتش روشن كن و آب روى آتش گذار اما مهلت اینكه چایى درست كنى پیدا نمى كنى ، آتش كردم صدا زدم شوهرم حیدر را از خواب بیدار كردم دیدم صداى مؤ ذن بلند شد و اذان صبح گفت . مرتبه دوم چون خیلى متوسل به اباالفضل علیه السّلام شدم و صدا زدم یا اباالفضل العباس علیه السّلام به دادم برس ، دیدم سید جوان نورانى كه به نظرم آمد یك دست در بدن نداشت آمد درب منزل گفت حیدر را بیدار كن و بگو مادرت فوت شده بیا جنازه اش را بردار و دفن كن .
گفتم آقا سید كاظم كجا بوده اید و سید كاظم فاطمى اهل منبر بود از اهل قیر كه بر اثر حادثه زلزله به رحمت خدا رفت ، فرمودند سید كاظم نیستم و از طرف قبله آمده ام و مى خواهم عبور كنم ، خیلى ترسیدم فرمودند نترسید چون حامله هستید من پشت به طرف شما مى كنم و حرف مى زنم دیگر او را ندیدم ، پس زلزله كوچكى آمد وتا بچه ها را بیدار كردم و شوهرم از خواب بلند شد، زلزله سخت شروع شد، همین قدر كه توانستیم بچه ها را از خانه بیرون بیاوریم كه خانه خراب شد، اگرچه تمام خانه هاى ما خراب شد ولى همان خانه اى كه بچه ها در آن خوابیده بودند شكسته شد و پایین نیامد و بحمداللّه هیچكس از اهل خانه تلف نشدند.
زن مؤ منه اى گفت در ماه محرم تقریبا یك ماه ونیم پیش از وقوع زلزله در خواب دیدم كه از طرف مشرق یك ابرى پیداشد و یك نفر در میان آن ابربه صداى بلند اذان مى گوید و از اول محل طلوع آفتاب مشغول اذان و گفتن ((اللّه اكبر)) بود و به تدریج بالا مى آمد و كلمه كلمه اذان را مى گفت تا رسید بالاى سر قیر، دیگر از اذان گفتن ساكت شد و صداى او به همه جا مى رسید و همه عالم مى شنیدند، من از خواب بیدار شدم به یكى از همسایگان خود خواب را نقل كردم ، جواب داد خواب شما دلیل است بر اینكه قیر خراب مى شود.
یك نفر به نام ((سید على مرتضوى )) از اهل قیر مى گوید یك شب قبل از وقوع زلزله و خرابى قیر در خواب دیدم ابر سیاه بسیارى از طرف قبله آشكار شد و عده زیادى از اهالى قیر جلو آن ابر ایستاده و التماس مى كردند كه از محل ما بگذر و ما را به بلا گرفتار مكن هرچه التماس مى كردند فایده نبخشید و ابر از سمت قطب آمد و مثل سیلاب یكمرتبه همه شهر قیر را فرا گرفت وبه طرف قبله سرازیر شد.
از این نوع خوابهاى وحشتناك كه اخبار از وقوع حادثه موحشه بوده زیاد و نوشتن آنها موجب طول كلام است و همچنین آنهایى كه یك روز بلكه دو روز بعد از اینكه زیر خاك بودند زنده بیرون آوردند بسیار است و براى عبرت گرفتن در آنچه نوشته شد كفایت است ((ما اَكْثَرَ الْعِبَرَ وَاَقَلّ اْلاِعْتِبارَ؛ چه فراوان است اسباب عبرت وكم است عبرت گرفتن )).
آنچه خود بنده شخصا به چشم مشاهده كردم آنكه بنده در محلى به نام تنگ روئین مشغول تبلیغ بودم عصر روز بیست و چهارم ماه صفر دعوت شدم در یك فرسخى آن محل به نام بند بست وعده اى از ایلات احشام نشین كه چادرنشین بودند براى تبلیغ و عزادارى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام رفتم و از آنجاتا قیر پنج فرسخ بود شب در آنجا تا دو ساعت ازشب گذشته مشغول گفتن مسائل دینى و موعظه و نصیحت و عزادارى بودم بعد از صرف شام ، چند نفر از محل تنگ روئین هم آمده بودند گفتند بیا برویم به محل و همانجا بخوابید. بنده گفتم خسته هستم و امشب همینجا مى خوابم و فردا صبح مى آیم . آنها رفتند به قریه تنگ روئین و بنده همانجا در چادر خوابیدم وصبح هم نماز صبح را خواندم و پس از نماز دو مرتبه خوابیدم هنوز چشمم به خواب آشنا نشده بود كه زلزله گرفت از وحشت بلند شدم كه از چادر بیرون بروم به اندازه اى شدت داشت كه نتوانستم بلند شوم به زمین افتادم ، باز بلند شدم ، به زمین خوردم ، مرتبه سوم دست روى زمین گذاشتم و زمین به دور خود مى چرخید و مى لرزید قدرى ساكت شد از چادر بیرون آمدم كوه بزرگى در آن نزدیكى بود چنان كوه به لرزه آمده بود كه از قله آن سنگهاى بزرگ كنده مى شد و از هم متلاشى شده و پایین مى ریخت و كوه مثل رعد صدا مى داد بعضى جاها زمین ازهم شكافته شده و دوباره به هم آمده بود.
نزدیكى كوهى به نام آب باد، زمین از هم شكافته و آب بسیارى مانند چشمه از زمین بیرون آمده كه عمق آن معلوم نیست چقدر است و مانند استخر بزرگى آب ایستاده و حركت نمى كند وبعض جاهاى دیگر كه آب چشمه داشته و زراعتهاى بسیارى و باغات بى شمار مشروب مى شده آن چشمه بكلى خشك شده یا كم شده است و بعضى جاها آب چشمه چند برابر شده است مثل خود قیر، خداوند بزرگ داناست به حكمتها و مصالح آن ، خداوند جمیع مؤ منین و مؤ منات را از بلاها محفوظ بدارد به حق محمد و آله الطاهرین .
براى اطلاع بیشتر و تذكر از اوضاع قیر و اهالى آن عرض مى كنم :
خود قیر قصبه اى بود كه كم كم صورت شهرى به او داده شده و در تمدن كنونى به سرعت جلو مى رفت و داراى برق و شهردارى وآب لوله كشى و خیابان جدید وسط شهر كشیده بودند و جمعیت آن بیش از شش هزار نفر بود و داراى چند دبستان و مقدمه دبیرستان هم فراهم مى شد و مساجد آن در حدود هفت هشت مسجد داشت اما یك نفر عالم دینى و پیشواى روحانى نداشتند، ابدا اقامه نماز جماعت نمى شد، مجالس دینى و تبلیغات مذهبى نداشتند، تنها ماه رمضان و ماه محرم و صفر آن هم خیلى كم مجلس تبلیغات برپا مى شد، آن هم منبرهاى منبریهاى بیسواد؛ نه خودشان عالمى داشتند و نه علاقه قلبى و حقیقى به اهل علم داشتند، خیلى مادى و حریص به دنیا بودند، امر به معروف و نهى از منكر در میان آنها متروك و اگر هم كسى دیندار بود و وظیفه مهم دینى را انجام مى داد، مورد تعقیب و ملامت مردم اهالى مى گردید و الا ن هم بعد از این آیت بزرگ الهى كه نمونه اى از قیامت بود به واسطه نداشتن مبلغ و عالم ورهبر صحیح ، باقیماندگان به همان حالت اولى باقى بلكه بدتر و بدبخت تر شده اند تا عاقبت كار این بیچاره مردم به كجا منتهى شود، بیش از این مصدع اوقات نشوم خداوند به حرمت محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم سایه مبارك علماى اعلام و مجتهدین عظام عموما، بالا خص حضرت مستطاب عالى را از سر این جان نثار و عموم مسلمین كوتاه نگرداند و وجود مبارك را از جمیع بلیات مصون و محفوظ بفرماید ان شاء اللّه تعالى . محمد جواد مقیمى
اینك نامه جناب آقاى شیخ احمد رستگار
بسمه تعالى
در تاریخ 25 سفر سنه 92 وقایع زلزله قیر و كارزین كه این جانب در یكى از قراء كارزین موسوم به سرچشمه حاضر و ناظر بودم آن است كه هنگام صبح پس از انجام فریضه صبح قریب به ساعت پنج و ربع مشغول تعقیب نماز و اوراد بودم كه ناگاه زمین كمى لرزیدن گرفت و دانستم كه زلزله است اندك تاءملى كردم به قصد اینكه زلزله قطع شود نماز آیات بخوانم دیدم ادامه پیدا كرد برخاستم از درب اطاق سر بیرون كردم تا ببینم چه خبر است در حالى كه پایم برهنه بود ولى قصد فرار نداشتم همین كه از درب اطاق خارج شدم ناگاه دیدم آسمان صدایى كرد و زمین بشدت لرزید و این جانب قریب به هفت متر پرتاب شدم پهلوى درختى و از شدت لرزش زمین نتوانسم خودم را بگیرم ناچار به درخت چسبیدم كه ناگاه جهان را یكبارگى ظلمت فروگرفت و پس از اندك زمانى كه جهان روشن و تاریكى بدل به نور گردید نظر كردم دیدم از منازل و قریه اثرى باقى نیست جز قلیلى از دیوارهاى شكسته و خانه هاى مهدوم و خراب شده ، خلاصه آمدن زلزله قریب 25 ثانیه ادامه داشت ولى خرابى و انهدام قریه زیاده از حد واقع گردید.
ملخص كلام اینكه : چون صبح بود و مردان قریه براى انجام وظیفه زراعت از خانه خارج شده بودند ولى از قریه بیرون نرفته بودند كه فورا این جانب قدغن نمودم كه خارج نشوند و آنها را تسلیت داده و تهییج نمودم تا اینكه به همدستى جوانان و پیران بلكه به مساعدت نسوان برخى با ابزارهاى حاضر و موجود و فرقه اى به وسیله دست كوشش نموده به كوشش و جد و جهد تمام ، قریب چهار ساعت تا اینكه تقریبا یكصد و پنجاه نفر را از زیر خاك و آوار خارج نمودیم كه غالب آنها كودك بودند و چند نفر از مردان و زنان .
و اما از آنانكه بدرود زندگى گفته بودند شصت و یك نفر بودند و جمله اموات را جنب هم خوابانیده و شروع به حفر قبر نمودند و چند نفر را هم دستور دادم تا اینكه مشغول غسل دادن و كفن كردن شوند و این جانب به اتفاق جناب حاج شیخ منصور محمودى كه از جمله نجات یافتگان بود و قبل از انهدام حسینیه ،از حسینیه خارج شده بود به جملگى اموات نماز خواندیم و تا چهار ساعت بعد از ظهر هریك را جداگانه به خاك سپردیم و اینجانب تاسه روز براى تعزیت و تسلیت اهل قریه ماندم و بعدا رهسپار محل شدم و اما از قریه قیر و كارزین اطلاع كافى به دست نیاوردم .پایان نامه
تذكرى لازم
بعضى از مسلمانان نادانسته به پیروى از مادیین ، حوادث موحشه اى كه در زمین واقع مى شود مانند زلزله خراب كننده و سیل بنیان كن را قهر طبیعت مى گویند و در روزنامه ها با حروف درشت ((خشم طبیعت )) مى نویسند و نمى دانند كه این حرف برخلاف عقل و شرع است ؛ اما خلاف عقل بودنش ؛ زیرا قهر و خشم از آثار ادراك و شعور است مثلاً حیوان یا انسان گاهى كه ادراك ناملایمى از دیگرى نمود بر او خشم مى كند. و از او انتقام مى گیرد بنابراین طبیعت را كه اصلاً شعورى نیست خشم در آن تصور نمى شود.
و اما شرعا پس از اینكه از برهان امكان و حدوث به یقین دانسته شد كه كره زمین و موجودات در آن و سایر اجزاء جهان هستى تماما آفریده شده حضرت آفریدگار است و عموما پدید آمده از حكمت و قدرت بى نهایت اوست و همه از عرش تا فرش از درّه تا ذرّه تحت تربیت و تدبیر حضرت رب العالمین مى باشد، بنابراین ، حوادثى هم كه در كره زمین پدید مى آید آنها هم از خداوند جهان آفرین است .
آیا عقلاً مى توان پیدایش حادثه را از خود آن دانست آیا ممكن است در ملك خدا و آفریده شده او حادثه اى بدون اذن و مشیت او پدید آید در حالى كه برگى از درخت نمى افتد و قطره اى باران نمى بارد مگر به اذن او جل جلاله .
اسباب طبیعى براى حوادث
اگر گفته شود این حوادث را اسبابى است كه دیده و شناخته شده است مثلاً سبب سیلهاى بنیانكن همان بارانهاى شدید پى در پى است و سبب زمین لرزه ، بخارهاى متراكم جوف زمین است كه حركت كرده و از محلى مى خواهد خارج شود یا سیلهایى است كه در جوف زمین به حركت مى آید.
سببیت سبب از مسبب است
در پاسخ گوییم سلسله اسباب و مسببات و ارتباط معلولات به علل آنها را منكر نیستیم و مى گوییم خراب شدن بناها از سیلاب است و آن بارانى است كه از ابر ریزش كرده و ابر هم بخارهایى است كه از دریاها به سبب تابش حرارت آفتاب برخاسته یا مثلاً پیدایش میوه از درخت است و درخت هم از تخمى كه در زمین افشانده شده وآب به آن رسیده حاصل شده و نیز پیدایش حیوان از نطفه مى باشد و نطفه هم از جفت شدن نر با ماده پدید آمده و هكذا لكن كلام در پیدایش اسباب و ظهور خاصیت و اثر آنهاست و گوییم چنانى كه به حكم قطعى عقلى اصل هستى هر سببى از خودش نیست و از آفریده شده اى مانند خودش هم هست نشده بلكه خداى جهان آفرین او را آفریده همچنین خاصیت و سببیت او هم از خودش نیست و خداى مسبب الاسباب آن را سبب پیدایش چیز دیگر قرار داده و مربى و مدبر در تمام اجزاء هستى اوست و لاغیر و شریكى براى او نیست (و این مطلب در بحث توحید افعالى از كتاب قلب سلیم به تفصیل نوشته شده است ) مثلاً چنانى كه اصل پیدایش آب از خداست تبدیل آن به بخار هنگام تابش آفتاب و به صورت ابر درآمدن بخار و سپس ریزش باران از آن تماما به تدبیر و اذن خداست كه در هرجا و هر اندازه كه مشیت و حكمت او اقتضا كند مى ریزد و نیز سیلاب شدنش و خرابى رساندنش هم وابسته به اذن و مشیت اوست .
و نیز چنانى كه پیدایش بخارها در جوف زمین از خداى زمین آفرین است قدرت آن به طورى كه زمین به این سنگینى را مى لرزاند كما و كیفا یعنى اندازه لرزش و آثار آن همه از خداوند مى باشد چه زمین لرزه هایى كه در بیابانها واقع مى شود و هیچ زیانى به بشر نمى رسد و چه زلزله هاى شدیدى كه در آبادیها پدید مى آید و خشتى از دیوارى نمى افتد و گاهى هم كه حكمت و مشیت اقتضا كند، بنیانهاى محكم را از بیخ و بن خراب كرده و آن را زیر و زبر مى كند و بشر را بیچاره و درمانده مى نماید:((هیچ مصیبت و بلایى نرسد در زمین و نه در نفسهاى خودتان مگر اینكه در لوح محفوظ ثبت شده است پیش از آنكه آن را بیافرینیم ).
هفت خصلت شرط حوادث
امام صادق علیه السّلام فرمود:((نه در زمین و نه در آسمان چیزى نباشد جز با این هفت خصلت ، به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و كتاب و اجل ، هركه گمان برد كه مى تواند یكى از اینها را نقض كند محققا كافر است )).
و در حدیث دیگر حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود:((هركه جز این معتقد باشد محققا بر خدا دروغ بسته یا بر خدا رد كرده است )).
از این بیان كوتاه به خوبى دانسته شد كه زمین لرزه و سایر حوادث عموما به اذن و مشیت خداوند است .
آیا از خشم خداست ؟
اگر پرسیده شود آیا حوادث موحشه را مى توان خشم خداوند نامید؟
پاسخ آن است كه واجب است اعتقاد و یقین داشت كه خداوند در برابر افعال اختیارى بشر خوشنود و ناخوشنود و داراى لطف و قهر است ؛ یعنى كردارهاى نیك بشر مورد رضا و خوشنودى خداست چنانى كه كردارهاى زشت و ناروایش مورد خشم خداوند است لكن واجب است انسان بداند كه رضا و سخط خدا مانند خوشنودى و خشم مخلوق نیست .
توضیح مطلب آنكه : هرگاه انسانى از دیگرى كردارى دید كه ملایم با طبع و مورد علاقه اوست قهرا دلش شاد و خنك مى شود و از این روى او را به نیكى یاد كرده در مقام احسان و انعام به او برمى آید چنانى كه اگر آن كردار ناملایم و مورد نفرتش ‍ باشد، دلش گرفته و آزرده شده خونش به جوش مى آید و براى دلخنكى و آرامش ‍ درونش ، در مقام تلافى و آزار رسانى به آن شخص برمى آید، این است رضا و سخط مخلوق با یكدیگر.
و اما خداوند جل جلاله پس از هر نوع تاءثر و انفعالى منزه و مبرّا است به طورى كه اگر تمام افراد بشر نیكوكار شوند و او را بندگى كنند یا اینكه عموما بدكردار و از بندگیش سركشى كنند كمتر از ذرّه اى در آن ذات مقدس اثرى ندارد.
شعر :
گر جمله كائنات كافر گردند
بر دامن كبریاش ننشیند گرد
بلى كردارهاى بشر را هم مهمل و بى اثر قرار نداده بلكه اگر بنده فرمانبردار او شدند آنها را مورد لطف و اكرام و انعام خود قرار مى دهد چنانى كه اگر طاغى و یاغى شدند آنها را سخت عقوبت خواهد فرمود:((بدانید خدا سخت شكنجه مى دهد و خداوند آمرزنده مهربان است )) و خلاصه رضا و سخط خداوند همان ثواب و عقاب و مجازات اوست و عالم جزا به طور كلى در جهان عظیم پس از مرگ یعنى در برزخ و قیامت مى باشد.
اما نسبت به زندگى دنیوى مستفاد از آیات و روایات آن است كه پاره اى از عبادات و طاعات است كه علاوه بر جزاى اخروى در همین دنیا به جزاى نیك خواهد رسید؛ مانند صدقه و صله رحم كه علاوه بر ثواب آخرت ، موجب رفع بلا و بركت در مال و عمر است چنانى كه پاره اى از گناهان است كه علاوه بر جزاى اخروى ، در این دنیا موجب نزول بلا است مانند حرص و بخل شدید و قساوت و ظلم و تجاوز به حقوق یكدیگر و ترك امر به معروف و نهى از منكر و غیر اینها.
ناگفته نماند كه نزول بلا در اثر گناهان ، كلیت و عمومیت ندارد؛ زیرا ممكن است پروردگار كریم حلیم حكیم ، گناهكار را مهلت دهد شاید توبه كند یا كردار نیكى كه اثر آن گناه را بردارد از او سر زند چنانكه ممكن است در اثر شدت طغیان و عصیان اصلاً بلا به او نرسد بلكه بر نعمتش افزوده شود تا استحقاق عقوبت اخرویش بیشتر گردد.
و شواهد این مطلب در قرآن مجید فراوان است و نقل آن موجب طول كلام مى شود.
اشكالهاى گوناگون و پاسخ آنها
از آنچه گفته شد دانسته گردید كه زمین لزره اى كه سبب هلاك دسته اى و بى خانمانى و بیچارگى و مصیبت زدگى گروه دیگر شود مانند سایر بلاهاى دیگر خشم و قهر و انتقام و مجازات الهى است .
اگر گفته شود چگونه بلاى عمومى ، انتقام و مجازات خداوند است در حالى كه در بین بلا رسیدگان افرادى هستند كه استحقاق بلا نداشتند؛ یعنى گناهكار نبودند یا از قبیل مستضعفین و اطفال بوده اند.
دیگر آنكه بسیارى از اجتماعات بشرى كه به مراتب از این بلا رسیدگان گناهكارترند، در امان هستند و این برخلاف عدل به نظر مى رسد.
در پاسخ گوییم : انتقام ومجازات تنها براى گناهكاران است و اما بیگناهانى كه در بلاى عمومى هلاك مى شوند پس این بلا، سبب خلاصى آنها از محنتكده حیات دنیوى و زودتر رسیدن به عالم جزا و دار ثواب و سعادت باقى است و البته در برابر رنج و شكنجه اى كه به آنها رسیده خداوند جبار، جبران خواهد فرمود و به آنها اجر خواهد داد و خلاصه بلا براى گنهكار عقوبت و مجازات است و براى بیگناه ونیكوكار كرامت و موجب ثواب و درجات مى باشد.
و در باره اطفال كه در كودكى مى میرند در روایت رسیده كه در عالم برزخ تحت كفالت حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام هستند و تربیت مى شوند و روز قیامت با پدر و مادر خود جمع شده و در باره آنها شفاعت مى كنند و با هم به بهشت مى روند.
و اما باقیماندگان مصیبت زده شده پس این بلا تاءدیب الهى و موجب عبرت و هوشیارى از غفلت است تا توبه كنند و رو به صلاح و سداد آورند و از این گوشمال الهى بهره بردارند.
و پاسخ از اختصاص طایفه اى به بلا و در امان بودن اجتماعات فاسدتر پس اولاً: چنانچه گفته شد دنیا عالم جزاء نیست تا هر گنهكارى به سزاى كردارش اینجا برسد و گفته شد هرگاه حكمت اقتضا كند بشر را در برابر بعضى از گناهانش مجازات مى فرماید تا ادب شود و دست از طغیان و عصیان بردارد و راه بندگى خدا را كه تمام سعادت اوست از دست ندهد.
و ثانیا: لازم نیست كه در همان وقت كه به طائفه مخصوصى بلا رسیده به دیگران هم برسد، دیگران هم به موقع خود كه حكمت الهى مقتضى باشد مبتلا خواهند شد.
و نیز بلا منحصر به زمین لرزه نیست ممكن است آنها را به بلاى سخت ترى مبتلا سازد چنانى كه در این سالها بسیارى از كشورها به جنگ با یكدیگر مبتلا هستند و بكلى آسایش و امنیت و راحت از آنها گرفته شده است (ودركتاب قلب سلیم به این نوع از بلاها به تفصیل یادآورى شده است ).
و ثالثا: در بسیارى از اجتماعات افرادى هستند مانند پیرهاى خمیده كه موى خود را در بندگى خدا سپید كرده اند و جوانهاى خاشع كه از شهوات چشم پوشیده و رو به خدا آورده اند و به بركت اخلاص و دعاهاى آنها بلا از آن اجتماع دور مى شود.
اگر نبودند بندگان ركوع كننده و مردانى كه دلهایشان براى خدا خاشع شده و بچه هاى شیرخوار البته بلا بر شما ریزش مى كرد.

يکشنبه 12/8/1392 - 18:46 - 0 تشکر 669962

 یاالله 
107 - اجابت فورى دعا
فقیه عادل حضرت آقاى حاج شیخ مرتضى حایرى دامت بركاته كه از علماى طراز اول حوزه علمیه قم مى باشند چند داستان كه موجب عبرت و مزید بر بصیرت است مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم ، یادداشت مى شود.
داستانى كه به دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل مى نمایم ، یكى از جناب آقاى حاج سید صدرالدین جزائرى ، از كسى كه او را توثیق مى كردند. طریق دوم از جناب آقاى مروارید، نوه ایشان از كسى كه او را توثیق مى كردند. و خلاصه داستان آنكه مرحوم حاج شیخ حسنعلى رحمة اللّه علیه (كه در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به دیدن یكى از رفقا مى رود كه تب شدیدى داشته است ، ایشان به تب مى گوید كه خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مى فرماید قلیانى بیاورید تا بكشم خارج مى شود، پس تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا مى كند.
سپس به ایشان گفتند شما چطور به این جزم توانستید بگویید؟ فرمود: چون من به مولاى خود و آقاى خود امام زمان علیه السّلام خیانت نكردم و یقین داشتم كه او آبروى خادم امین خود را حفظ مى كند. و مخفى نماند كه مرحوم حاج شیخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازى بوده است ، در ردیف میرزاى شیرازى و آخوند خراسانى و سید فشاركى بوده است ، آقاى نوقانى كه خود یكى از حسنات دهر بود، نقل كرد كه اوایلى كه مرحوم حاج شیخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته و بى تظاهر بود كه حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى مى نشست و براى مستمندان استمداد مى نمود (ظاهرا در سنه مجاعه بوده است ).
مرحوم حائرى در جریان این امور به ایشان مطلبى مى گوید كه معلوم مى شود به مقام ایشان واقف نیستند، ایشان تنها روزى به منزل سید حائرى كه از بزرگان علما بوده است مى رود در یك مسئله سه مرتبه سید را مجاب مى كند، پس از سه بار مغلوبیت سید صافى ضمیر مى گوید بارك اللّه به حاج میرزا محمد حسن ! عجب شاگردانى تربیت كرده است ، آقاى آقا سید محمد على سلمه اللّه از پدرش نقل فرمود كه سالیان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از سوراخ بالاى حجره مدرسه براى من پول مى انداخت و ما نمى دانستیم از چه ناحیه است ، بعدا به مناسبتى معلوم شد كه از ناحیه ایشان است .
مؤ لف گوید: كرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین ، به راستى افزون از شمار است و در ذیل داستان 25 این كتاب براى رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبى گفته شد و در این مقام براى تاءیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مى گردد: از شیخ محمود عراقى كه از تلامیذ شیخ بوده در آخر كتاب ((دارالسلام )) نقل كرده و خلاصه اش این است كه :مرحوم حاج سید على شوشترى كه از اكابر علما و صاحب كرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصارى بوده است ، در سال 1260 ه.ق كه مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید به این مرض مبتلا مى شود و چون فرزندانش حالت او را پریشان مى بینند از ترس آنكه مبادا فوت كند و شیخ از آنها مؤ اخده نماید كه چرا جهت عیادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن كرده كه به منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهى دهند.
مرحوم سید متوجه مى شود مى گوید: چه خیال دارید؟ گفتند: مى خواهیم برویم شیخ را خبر دهیم . فرمود لازم نیست بروید الا ن او تشریف مى آورد. لحظه اى نگذشت كه درب منزل كوبیده شد، سید فرمود شیخ است در را باز كنید چون در را باز كردیم شیخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شیخ فرمود: حاج سید على چگونه است ؟ گفتیم حالا كه مبتلا شده است خدا رحم كند كه ان شاء اللّه ... شیخ فرمود ان شاءاللّه باكى نیست و داخل خانه شد، سید را مضطرب و پریشان دید، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مى شوى . سید گفت از كجا مى گویى ؟
شیخ گفت من از خدا خواسته ام كه تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى .
سید گفت : چرا این را خواستى ؟ شیخ فرمود: حال كه شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدرى سؤ ال و جواب و مطایبه كردند بعد شیخ برخاست و رفت .
(و بعضى چنین نقل كردند كه از شیخ پرسیدند در آن شب چگونه به طور جزم فرمودید سید خوب مى شود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین كردم به اجابت آن ).
و بالجمله خداوند سید را به دعاى شیخ شفا بخشید؛ تا شب هیجدهم جمادى الثانیه سال 1281 شیخ از دنیا رفت و تصادفا سید در نجف نبوده و به زیارت كربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شیخ را در صحن مطهر مى آورند و براى نماز بر او حیران بودند، ناگاه صدا بلند مى شود، سید آمد پس جناب سید بر جنازه نماز مى خواند و سپس بر منبر شیخ تدریس مى فرماید و گویند چنان بوده كه گویا شیخ درس مى گوید. تا در سال 1283 جناب سید از دنیا مى رود رحمة اللّه علیهما.
و این فرمایش شیخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند این داستان كوتاه است كه : بچه خردسالى كه بر دست و پا راه مى رفت در پشت بام مادرش او را تعقیب كرده كه او را بگیرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فریاد و ناله مى كرد عبوركنندگان در كوچه تماشا مى كردند و اینكه كارى از آنها ساخته نیست كه ناگاه بچه افتاد در همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ایمان و تقوا كه حاضر بود گفت خدا او را بگیرد، یك لحظه در هوا واقف شد تا آن مؤ من او را گرفت و بر زمین گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مى افتادند آن بزرگ فرمود، مردم ! چیز تازه و عجیبى واقع نشده عمرى است این بنده رو سیاه اطاعت او را كرده ام اگر یك دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرماید تعجبى ندارد.
مؤ لف گوید در جزء حدیث ملك داعى در شبهاى رجب چنین است : اَنَا مُطیعُ مَنْ اَطاعَنى .

يکشنبه 12/8/1392 - 18:55 - 0 تشکر 669963

108 - فرج پس از سختى معیشت
و نیز آیت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى كه از رفقاى حاج سید على ناصر و خود وكیل عدلیه مى باشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت به كرامات نمى باشند و اهل دیانت و صلاحند، نقل كردند كه به آقاى آقاسید على اكبر فرزند آیت اللّه سید محمد فشاركى به اصفهان منزل آقاى حاج میرزا عبدالجواد كلباسى رفتم (بنده همه اینان را مى شناسم 4) گفتند آقاى سید على اكبر پول نداشت ، صبح براى اداى فریضه به مسجد حكیم رفته بود قدرى طول كشید رفتم به دنبالش ‍ دیدم در سجده است و حال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم كسى در منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آیا فرزند آقا سید محمد فشاركى اینجاست ؟ گفتم بله ، هزار تومان برایشان آورده بود.
در چهل سال پیش ، هزار تومان پول زیادى بود و كسى بدون اینكه گیرنده را ببیند نمى داد و به این زودیها چنین وجهى كسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علمیه قم ماهیانه سه هزار تومان بود كه آن هم گاهى نمى رسید. غرض ، این مرد وجه را داد و رفت و از هركس پرسیده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.

يکشنبه 12/8/1392 - 18:59 - 0 تشکر 669964

109 - هدیه ، نشانى قبول زیارت
و نیز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج میر سید حسن برقعى در راه مشهد این داستان را براى من نقل نمودند كه مرحوم آقاى آقامیرزا رضا فرزند كوچك آن مرحوم كه آن موقع ایشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم ) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مى شوند (ایشان با عائله و نوكر با اینكه عصر اتومبیل بود با كجاوه رفتند) گفتند: چون وسایل ما كجاوه بود من همه راه یا بیشتر راه را پیاده رفتم (تردید از بنده است ) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض مى كردم اگر زیارتم قبول است هدیه اى لطف فرمایید.
هنگامى كه به مشهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم مى آمدند روزى پیرمردى وارد شد به لباس اهل علم با اینكه نوكر داشتیم ، پدرم به من امر فرمود براى ایشان قلیان آماده نمایم ، قلیان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبیر خواب را به تو دادیم اگر كسى خوابى براى شما نقل كرد تا عدد آن شبى كه خواب دیده است از قرآن كریم ورق مى زنى تعبیر خواب را خواهى یافت این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمیتى نكرد تا پس از مدتى كه مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. یك شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه سلام اللّه علیها نشسته بودم دیدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى دیده بود گفت كه من در پانزدهم ماه مثلاً خوابى دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن دیدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبیر آن هم در زیر آن است .
گفتم خواب شما چنین است و تعبیر آن نیز چنین است ، تعجب نمودند و وجهى به من دادند ولى پس از آن براى بعضى نقل كردم این موهبت گرفته شد.

يکشنبه 12/8/1392 - 19:1 - 0 تشکر 669965

110 - اهمیت زیارت عاشورا
فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشكور عرب كه از اجله علما و فقهاى نجف اشرف و مرجع تقلید جمعى از شیعیان عراق بوده و نیز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1337 در حدود نودسالگى وفات نموده در جوارپدرش و در یكى از حجره هاى صحن مطهر مدفون گردید.
آن مرحوم در شب 26 ماه صفر 1336 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملك الموت را مى بیند، پس ازسلام از او مى پرسد از كجا مى آیى ؟ مى فرماید از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتى را قبض كردم ، شیخ مى پرسد روح او در برزخ در چه حالى است ؟
مى فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را مى برند.گفتم براى چه عمل از اعمال به چنین مقامى رسیده است ؟ آیا براى مقام علمى و تدریس و تربیت شاگرد.
فرمود: نه ، گفتم آیا براى نماز جماعت و رساندن احكام به مردم ؟ فرمود: نه ، گفتم پس براى چه ؟ فرمود براى خواندن زیارت عاشورا (مرحوم میرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه به سبب بیمارى یا امر دیگر نمى توانست بخواند نایب مى گرفته است )
و چون شیخ مرحوم از خواب بیدار مى شود فردا به منزل آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى مى رود و خواب خود را براى ایشان نقل مى كند.
مرحوم میرزا محمد تقى گریه مى كند، از ایشان سبب گریه را مى پرسند مى فرماید میرزاى محلاتى از دنیا رفت و استوانه فقه بود به ایشان گفتند شیخ خوابى دیده و معلوم نیست واقعیت آن ، میرزا مى فرماید بلى خواب است اما خواب شیخ مشكور است نه افراد عادى . فرداى آن روز تلگراف فوت میرزاى محلاتى از شیراز به نجف اشرف مى رسد و صدق رؤ یاى شیخ مرحوم آشكار مى گردد.
این داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف كه از مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى شنیده بودند كه ایشان در منزل مرحوم میرزا محمد تقى هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤ یاى خود حاضر بودند نقل كردند و نیز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدین محلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم ، این داستان را شنیده اند.

يکشنبه 12/8/1392 - 19:30 - 0 تشکر 669969

111 - شفاى چشم از حضرت رضا (ع )]
عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدین شیرازى كه از اخیار زمان هستند چنین تعریف مى كنند كه :
بنده در كودكى ، چشم درد گرفتم نزد میرزا على اكبر جراح رفتم ، شیاف دور چشم حقیر كشید غافل از اینكه قبلاً دست به چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد، اطراف چشم له شد ناچار پدرم به تمام دكترها مراجعه كرد علاج نشد، گفت از حضرت رضا علیه السّلام شفا خواهم گرفت ، به زیارت حضرت مشرف شدیم ، به خاطر دارم كه پدرم پاى سقاخانه اسماعیل طلا ایستاد با گریه عرض كرد یا على بن موسى الرضا علیه السّلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهید.
فردا صبح گویا چشم حقیر اصلاً درد نداشت و تا كنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام . وقتى از مشهدمقدس مراجعت كردیم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى ؟ من تو را نشناختم
و همچنین حاجى مزبور نقل مى نماید كه : در سنه چهل شمسى خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرف شدم و عجایبى چند دیدم ، از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا علیه السّلام هیچ ملالى ندید.
هنگام برگشتن در ماشین این موضوع را تعریف كردم ، زنى گفت تعجب مكن من اول خیابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم ، بچه ام از طبقه سوم كف خیابان افتاد و از لطف حضرت رضا علیه السّلام هیچ ناراحتى ندید.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.