• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 1915)
شنبه 4/8/1392 - 15:41 -0 تشکر 668340
▬2▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬2▬

▬▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬▬

 بسم الله الرحمن الرحــــــیم

مقدمه مؤ لف


این ضعیف ، در مدت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام كه هریك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه از بروز كرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام كه سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت كنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم لكن ایشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ((گر از ایشان نیستى برگو از ایشان ))
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشیم .
3 - چون هریك از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشكلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است كه از حد ادراك بشرى افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد كند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید.

شهید محراب أیت الله سید عبدالحسین دستغیب

چهارشنبه 8/8/1392 - 20:1 - 0 تشکر 669431

63 - استشفا به قرآن مجید
آقاى سید محمود حمیدى گفت كه در مرض عمومى آنفلوآنزا كه بیشتر اهالى شیراز به آن مبتلا شدند (محرم 1337 هجرى قمرى ) من و اهل خانه ام همه مبتلا شدیم و من از شدت مرض بیهوش شدم ، در آن حال سید جلیل مرحوم آقا سید میرزا (امام جماعت مسجد فتح ) را دیدم كه در مسجد وكیل پس از نماز جماعت به یك نفر فرمود كه به مردم بگو دست راست خود را بر دو شقیقه خود گذارید و آیه شریفه :(وَنُنَزِّل مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّخَساراً) را هفت مرتبه بخوانید و بر هركه بخوانید خداشفا مى دهد.
چون به خودم آمدم آیه شریفه را هفت مرتبه خواندم فورا خدا شفا داد برخاستم و دست بر شقیقه فرزندم گذاردم و خواندم او هم فورا خوب شد و از بستر برخاست . خلاصه تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و از آن سال تا به حال هركس از خانواده ام سردردى عارضش مى شود همین آیه شریفه را بر او مى خوانم فورا شفا مى یابد.

جمعه 10/8/1392 - 15:43 - 0 تشکر 669584

یا الله
64 - تعبیرى درست
جناب آقاى سید ضیاءالدین تقوى كه چند سال است از شیراز به تهران مهاجرت نموده و آنجا مقیم شده اند نقل فرمودند كه روزى در منزل مرحوم آقاى شرفه (در آن زمان مرحوم سید شرفه بزرگ منبریهاى شیراز بود) میهمان بودم و همانجا در خواب قیلوله (پیش از ظهر) دیدم آیت اللّه آقا سید على مجتهد كازرونى در حمام است و خوابیده و كیسه كش مشغول كیسه كشیدن بر بدن شریف اوست و متصل چركهاى بسیارى از بدنش خارج مى شود به طورى كه موجب تعجب و حیرت من شد كه این چركها كجا بوده ؟
چون بیدار شدم به مرحوم شرفه خوابم را گفتم ایشان سخت متاءثر شد و گفت مردن آقا سید على نزدیك است و افسوس كه چنین گوهرى بزودى از كف ما مى رود.
از منزل آقاى شرفه بیرون آمدم و از حال آقاى آسید على بى خبر بودم پس از اهل اطلاع جویاى حالش شدم گفتند حالش سخت است و بالا خره عصر همان روز از دنیا رفت و معلوم شد خواب من هنگام سكرات مرگ ایشان بوده است .
رؤ یاى صادقانه اى كه اضغاث احلام نباشد آن است كه در خواب به واسطه اینكه از عالم ماده تا اندازه اى بریده شده به عالم ملكوت متصل مى شود و حقایق امور را غالبا به صور مناسب آن درك مى كند و چون حقیقت مرگ براى مؤ من تخلیص و نجات از كثافات ماده و آزادى از آفات و قیود طبیعت است و جناب سید مرحوم در حال سكرات بوده ، حقیقت این حال خلاصى او از انواع آلودگیهاى عالم طبیعت است آقاى تقوى ایشان را در حمام دیده كه مشغول تنظیف او هستند.
در جلد 3 بحار روایت كرده كه امام دهم حضرت على بن محمدالهادى علیه السلام بر یكى از اصحابشان كه در مرض موت بود وارد شدند، محتضر گریان و از مرگ سخت هراسان بود، امام علیه السلام به او فرمود بنده خدا! از مرگ ترسناكى چون آن را نمى شناسى آیا مى بینى هرگاه بدنت چرك و كثیف شود به طورى كه از زیادى كثافت آن سخت ناراحت باشى و در بدنت قرحه ها و جرب پیدا شود و بدانى اگر حمام روى و خود را در آن شستشو كنى تمام آنها برطرف مى شود و راحت مى شوى آیا از رفتن به حمام كراهت دارى و نمى خواهى در این حال به حمام روى ؟ گفت بلى اى پسر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: این مرگ به منزله حمام است و آن آخر منزلى است كه در آن از تمام آلودگیها پاك مى شوى و چون از آن گذشتى از هر غصه و ناراحتى نجات یافته اى و به هر سرورى و خوشى رسیده اى ، پس آن مرد آرام گرفت و خوش شد و تسلیم مرگ گردید پس چشمان خود را بر هم گذاشت و از دنیا رفت .

جمعه 10/8/1392 - 15:44 - 0 تشکر 669585

65 - بزرگى مصیبت حضرت اباعبداللّه الحسین (ع )
آقاى شیخ على موحد كه در ایام عاشورا به قصد ترویج و نشر احكام به سمت لارستان رفته بودند، پس از مراجعت نقل كردند كه در فداغ اعلا مرودشت توقف داشتند، روز تاسوعا چند نفر خبر آوردند كه شب گذشته از درخت سدرى كه در چهار فرسخى است نورى شبیه ماهتاب ظاهر گردید، جمعى از اهالى محل براى مشاهده آن درخت رفتند.
فردا یعنى روز عاشورا خبر آوردند كه شب گذشته نورى ظاهر نشد لكن طرف صبح قطرات خون از آن درخت بر زمین مى ریخت و قطعه كاغذى كه چند قطره خون از آن درخت بر آن ریخته بود همراه آورده بودند و جماعتى از سنى هاى آن محل پس ‍ از مشاهده آن خون ، مشغول لعن بر یزید و قاتلین حسین علیه السلام شده و با شیعیان در اقامه عزاى آن بزرگوار شركت نمودند.
مسئله پیدایش خون از بعض جمادات و نباتات در بعضى نواحى زمین هنگام عاشوراى حسینى علیه السلام كه دلالت بر بزرگى مصیبت آن حضرت مى كند فى الجمله مسلم و مورد اتفاق مورخین شیعه و سنى است و براى مزید اطلاع به كتاب ((شفاءالصدور)) مراجعه شود. و در كتاب ریاض القدس ، قضیه مشاهده شدن ریختن خون از درختى كه در زرآباد قزوین است مفصلاً نقل شده است .
شعر :

گر چشم روزگار بر او فاش مى گریست
خون مى گذشت از سر ایوان كربلا
و براى تاءیید و تاءكید مطلب دو داستان دیگر ذكر مى شود.

جمعه 10/8/1392 - 15:46 - 0 تشکر 669586

66 - تربت خونین
مرحوم حاجى مؤ من كه داستانهاى 36 تا 43 از او نقل گردید فرمود وقتى مخدره محترمه اى كه نماز جمعه را با مرحوم آقا سید هاشم در مسجد سردزك ترك نمى كرد به من خبر داد كه مقدار نخودى تربت اصل حسینى علیه السلام به من رسیده و آن را جوف كفن خود گذارده ام و هر ساله روز عاشورا خونین مى شود به طورى كه رطوبت خونین به كفن سرایت مى كند و بعد متدرجا خشك مى شود.
مرحوم حاج مؤ من فرمود از آن مخدره خواهش كردم كه در روز عاشورا منزلش بروم و آن را ببینم قبول كرد، پس روز عاشورا رفتم بقچه كفنش را آورد و باز كرد، عقد خون در كفن مشاهده كردم و تربت مبارك را دیدم همانطورى كه آن مخدره گفته بود تر و خونین و علاوه لرزان است .
از دیدن آن منظره و تصور بزرگى مصیبت آن حضرت سخت گریان و نالان و از خود بى خود شدم .
نظیر این داستان در دارالسلام عراقى نقل كرده از ثقه عادل ملا عبدالحسین خوانسارى كه گفت مرحوم آقا سید مهدى پسر آقا سید على صاحب شرح كبیر در آن زمانى كه مریض شده بود و براى استشفاى شیخ محمد حسین صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرابادى را كه هر دو از فحول علماى عدول بودند فرستاد كه غسل كنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر حسین علیه السلام شوند و از تربت قبر مطهر به آداب وارده بردارند و براى مرحوم سید بیاورند و هر دو شهادت دهند كه آن تربت قبر مطهر است و جناب سید مقدار یك نخود از آن را تناول نماید.
آن دو بزرگوار حسب الامر رفتند و از خاك قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاك قدرى به بعض حضار اخیار عطا كردند كه از جمله ایشان شخصى بود از معتبرین و عطار و آن شخص را در مرض موت عیادت كردم و باقیمانده آن خاك را از ترس اینكه بعد از او به دست نااهل افتد به من عطا كرد و من بسته آن را آورده و در میان كفن والده گذاشتم . اتفاقا روز عاشورا نظرم به ساروق آن كفن افتاد رطوبتى در آن احساس كردم چون آن را برداشته گشودم دیدم كیسه تربت كه در جوف كفن بود مانند شكرى كه رطوبت ببیند حالت رطوبتى در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تیره گردیده و خونابه مانند اثر آن از باطن كیسه به ظاهر و از آن به كفن و ساروق رسیده با آنكه رطوبت و آبى آنجا نبود.
پس آن را در محل خود گذارده در روز یازدهم ساروق را آورده گشودم آن تربت را به حالت اول خشك و سفید دیدم اگرچه آن رنگ زردى در كفن و ساروق كماكان باقیمانده بود و دیگر بعد از آن در سایر ایام عاشورا كه آن تربت را مشاهده كردم همینطور آنرا متغیر دیده ام و دانسته ام كه خاك قبر مطهر در هرجا باشد در روز عاشورا شبیه به خون مى شود.

جمعه 10/8/1392 - 15:53 - 0 تشکر 669587

67 - حسابى عجیب
مرحوم آقا میرزا مهدى خلوصى رحمة اللّه علیه كه قریب بیست سال توفیق رفاقت باایشان نصیب شده بود نقل كرد كه در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقاى میرزا محمد حسین یزدى (كه در 28 ربیع الاول 1307 مرحوم شدند و در قبرستان غربى حافظیه مدفون گردیدند) در باغ حكومتى مجلس ضیافت و جشن مفصلى برپا شده و در آن مجلس جمعى از تجار كه در آن زمان لباس روحانیت پوشیده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق و فجور كه از آن جمله نواختن مطرب كلیمى بود فراهم كرده بودند.
تفصیل مجلس مزبور را خدمت مرحوم میرزا خبر آوردند ایشان سخت ناراحت و بى قرار شد و روز جمعه در مسجد وكیل پس از نماز عصر به منبر رفته و گریه بسیارى نمود و پس از ذكر چند جمله موعظه ، فرمود اى تجارى كه فجار شدید، شما همیشه پشت سر علما و روحانیون بودید در مجلس فسقى كه آشكارا محرمات الهى را مرتكب مى شدند رفتید و به جاى اینكه آنها را نهى كنید با آنها شركت نمودید؟ جگر مرا سوراخ كردید، دل مرا آتش زدید و خون من گردن شماست .
پس ، از منبر به زیر آمد و به خانه تشریف برد. شب براى نماز جماعت حاضر نشد به خانه اش رفتیم احوالش را پرسیدیم گفتند میرزا در بستر افتاده است و خلاصه روز به روز تب ، شدیدتر مى شد به طورى كه اطبا از معالجه اش اظهار عجز نمودند و گفتند باید تغییر آب و هوا دهد.
ایشان را در باغ سالارى بردند (نزدیك قبرستان دارالسلام ) در همان اوقات یك نفر هندى به شیراز آمده بود و مشهور شد كه حساب او درست است و هرچه خبر مى دهد واقع مى شود تصادفا روزى از جلو مغازه ما گذشت پدرم (مرحوم حاج عبدالوهاب ) گفت او را بیاور تا از او حالات میرزا را تحقیق كنیم ببینیم حالش ‍ چگونه خواهد شد.
من رفتم آن هندى را داخل مغازه آوردم پدرم براى آنكه امر میرزا پنهان بماند و فاش ‍ نشود اسم میرزا را نیاورد و گفت من مال التجاره دارم مى خواهم بدانم آیا قرانى ندارد و به سلامت مى رسد؟ و شما از روى جفر یا رمل یا هر راهى كه دارى مرا خبر كن و مزدت را هم هرچه باشد مى دهم . این مطلب را در ظاهر گفت ولى در باطن قصد نمود كه آیا میرزا از این مرض خوب مى شود یا نه ؟ پس آن هندى مدت زیادى حسابهایى مى كرد و ساكت و به حالت حیرت بود.
پدرم گفت اگر مى فهمى بگو وگرنه خودت و ما را معطل نكن و به سلامت برو.
هندى گفت حساب من درست است و خطایى ندارد لكن تو مرا گیج كرده اى و متحیر ساخته اى ، زیرا آنچه در دل نیت كردى كه بدانى غیر از آنچه به زبان گفتى مى باشد.
پدرم گفت مگر من چه نیّت كرده ام ؟ هندى گفت الا ن زاهدترین خلق روى كره زمین مریض است و تو مى خواهى بدانى عاقبت مرض او چیست ؟ به تو بگویم این شخص خوب شدنى نیست و سر شش ماه مى میرد.
پدرم آشفته شد و براى اینكه مطلب فاش نشود سخت منكر گردید و مبلغى به هندى داد و او را روانه نمود و بالا خره سر شش ماه هم میرزا به جوار رحمت حق رفت .
امر به معروف و نهى از منكر
به مناسبت این داستان دو مطلب مهم تذكر داده مى شود:
مطلب اول این است كه :
از بزرگترین واجبات الهى كه در قرآن مجید و اخبار، امر اكید به آن شده و تهدیدهاى شدید و سخت بر تركش وارد گردیده امر به معروف و نهى از منكر است و ترك آن از گناهان كبیره است . چنانچه در رساله گناهان كبیره ، تفصیل آن ذكر شده و در نهى از منكر اولین مرتبه اش انكار قلبى است به طورى كه آثار انكارش باید ظاهر شود؛ یعنى بر هر مسلمانى واجب است هنگامى كه كار حرامى از كسى ببیند راضى به آن كار نباشد بلكه در دل بدش بیاید به طورى كه اثر این كراهت قلبى در ظاهرش ‍ آشكار شود، هنگامى كه با مرتكب حرام روبه رو مى شود با جبهه گشاده و باز با او برخورد ننماید بلكه رو را ترش كند و خلاصه باید آثار انكار قلبى در اعضا و جوارح شخص ظاهر شود.
و هر اندازه ایمان شخص قویتر و روحانیتش بیشتر باشد انكار قلبیش در برابر معصیت شدیدتر است و چون ایمان جناب میرزاى مرحوم در كمال قوّت و روح شریفش در نهایت لطافت و دل روشنش در غایت رقت بود به طورى كه در آن زمان نظیرش كمیاب بوده است چنانچه آن شخص هندى از روى حساب خود این معنا را فهمیده بود هنگامى كه شنید جمعى ظاهرالصلاح حرمات الهى را هتك كرده اند طاقت نیاورد تا مریضش ساخت و بالا خره از دار فانى راحت شد و از بین گنهكاران بیرون رفت و به عباد صالحین ملحق گردید.
ناگفته نماند كه سبب مهم شدت تاءثر آن بزرگوار دو چیز بود یكى فسق علنى و گناه آشكار كه سبب كوچك شدن گناه در نظر خلق و جراءت ایشان بر ارتكاب آن مى شود و دیگر ظاهرالصلاح بودن تجار مزبور؛ زیرا اشخاص ظاهرالصلاح كه در درجه اول روحانیّین و كسانى كه بر منبر مردم را به وعظ و خطابه ارشاد مى كنند و در درجه دوم كسانى كه با علما ملازمند و به نماز جماعت و سایر شعایر دینى مواظبند هرگاه گناهى از آنها صادر شود یقینا موجب سستى عقاید خلق و موهون شدن احكام شرع انور و جراءت سایر مردم خواهد شد و در رساله گناهان كبیره مفصلاً بیان شده كه گناه صغیره اشخاص ظاهرالصلاح در حكم گناه كبیره خواهد بود.
مطلب دوم آن است كه :
اطلاع پیدا كردن هندى مزبور یا اشخاص دیگرى مانند او به بعض از خفایاى امور و خبر دادن به آن هیچ دلالتى بر حق بودنشان یا درستى اعتقاد و مذهبشان و تقربشان نزد خداوند ندارد؛ زیرا ممكن است شخص به وسیله تسخیر جن یا یاد گرفتن رمل و بعض علوم غریبه از استاد یا به وسیله تصفیه خیال به بعض از امور خفیه اطلاع یابد در حالى كه داراى عقاید باطل و ملكات زشت وكردارهاى ناروا بوده و از روحانیت بى بهره و به عالم شیاطین متصل باشد.
اما آنچه از بزرگان دین از آگهى به امور پنهان و خبرهاى غیبى رسیده است باید دانست كه آنها كسبى نبوده بلكه تنها عطاى الهى و الهام ربانى بوده است و اگر كسى بگوید بنابراین تمیز بین حق و باطل به چیست ؟ گوییم
اولاً:
اهل عقل از حالات و رفتار و گفتار شخص مى فهمند كه روحانى است یا شیطانى و آنچه داراست عطاى الهى است یا به وسیله كسب است .
ثانیا:
اگر كسى به دروغ مدعى مقام روحانیت شود و به وسیله علوم غریبه و بعض ‍ خوارق عادت كه كسب كرده بخواهد مردم بیچاره را اغوا كند یقینا خداوند او را رسوا و مفتضح خواهد فرمود و به قاعده لطف محالست كه خداوند حجت خود را ظاهر نفرماید و مردم را در وادى گمراهى نگاهدارد.
و بالجمله صاحبان علوم غریبه اى كه كسب كرده اند هرگاه در مقام گمراه كردن خلق و انحراف ایشان از طریق دین الهى برآیند خداوند حق را ظاهر خواهد فرمود چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((بلكه مى افكنیم حق را بر باطل پس حق مى شكند و خورد مى كند باطل را پس آن هنگام باطل محو شدنى است ))
و پس از مراجعه به كتب روایات و كتب رجال دانسته مى شود كه از صدر اسلام تا حدود قرن سوم خداوند متعال به وسیله ائمه هدى علیهم السّلام همیشه حق را غالب و باطل را آشكار مى فرمود چنانچه در سایر قرنها تا این زمان هرگاه مدعى باطلى پیدا مى شده خداوند به وسیله علماى اعلام و حامیان شرع مقدس اسلام بطلانش را واضح مى فرموده است و براى این مطلب نمونه هایى است كه نقل آنها از وضع این كتاب بیرون است و تنها به نقل یك داستان اكتفا مى شود.
در كتاب اسرارالشهاده دربندى و كتاب قصص العلماى تنكابنى است كه در زمان شاه عباس از فرنگستان شخصى را پادشاه فرنگ فرستاد و به سلطان صفوى نوشت كه شما به علماى مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره كنند اگر او را مجاب ساختند ما هم با شما همدین مى شویم و اگر او ایشان را مجاب كرد شما بدین ما درآیید.
آن فرستاده كارش این بود كه هركس چیزى در دست مى گرفت اوصاف آن چیز را بیان مى كرد، پس سلطان ، علما را جمع كرد و سرآمد اهل آن مجلس ، آخوند ملا محسن فیض بود، پس ملامحسن به آن سفیر فرنگى فرمود سلطان شما مگر عالمى نداشت كه بفرستد و مثل تو عوامى را فرستاد كه با علماى ملت مناظره كند.
آن فرنگى گفت : شما از عهده من نمى توانید برآیید اكنون چیزى در دست بگیرید تا من بگویم . ملا محسن تسبیحى از تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام مخفیانه به دست گرفت ، فرنگى در دریاى فكر غوطه ور شد و بسیار تاءمل كرد، مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندى ؟ فرنگى گفت عاجز نماندم ولى به قاعده خود چنان مى بینم كه در دست تو قطعه اى از خاك بهشت است و فكر من در آن است كه خاك بهشت چگونه به دست تو آمده است .
ملا محسن گفت راست گفتى ، در دست من قطعه اى از خاك بهشت است و آن تسبیحى است كه از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّى اللّه علیه و آله است كه امام است و پیغمبر ما فرموده كربلا (مدفن حسین ) قطعه اى از بهشت و صدق سخن پیغمبر ما را قبول كردى ؛ زیرا گفتى قواعد من خطا نمى كند پس صدق پیغمبر ما را هم در دعواى نبوت اعتراف كردى ؛ زیرا این امر را غیر از خدا كسى نمى داند و جز پیغمبر او كسى به خلق نمى رساند. به علاوه پسر پیغمبر ما صلّى اللّه علیه و آله در آن مدفون است ؛ زیرا اگر پیغمبر بحق نبود از صلبش و تابعش در دین او در خاك بهشت مدفون نمى گردید.
چون آن عیسوى این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید.

جمعه 10/8/1392 - 15:57 - 0 تشکر 669588

68 - نجات از هلاكت
و نیز مرحوم خلوصى مزبور نقل مى كرد در سى سال قبل (تقریبا) پیرمرد صالحى كه از بستگانش بود (و بنده نام او را فراموش كرده ام ) كه مى گفت در سن جوانیم یكى از بستگانم كه خانه اش دروازه اصفهان بود، شب جمعه مجلس عروسى داشت و مرا هم دعوت نمود. من به جهت صله رحم اجابت نموده و رفتم دیدم مطرب یهودى آمد و سرگرم خوانندگى و نواختن با آلات موسیقى شدند. چون این منظره و بعضى فسقهاى دیگر دیدم سخت ناراحت شدم و آنچه آنها را نهى كردم و نصیحت نمودم فایده نبخشید و راه فرار هم نداشتم ؛ زیرا خانه ام دروازه كازرون بود و مسافت زیاد و در آن ساعت از شب هم عبور و مرور در داخل شهر قدغن بود.
به ناچار در غرفه خالى كه در آن منزل بود، داخل شده درها را بستم و چون شب جمعه بود مشغول نماز و دعا و مناجات با پروردگار شدم . در اواخر شب كه صداها خاموش و همه خسته و خوابیده بودند، زمین لرزه شدیدى شد به طورى كه وحشت زده درب غرفه را از فضاى خانه باز كردم كه ببینم چه شده در همان حال درخت وسط خانه به واسطه زلزله رو به غرفه مایل شد به طورى كه شاخه اش به دست من رسید.
از وحشت دستم را به شاخه درخت محكم كردم ، درخت به جاى خود برگشت و تا پایم از غرفه جدا شد همراه شاخه درخت به وسط فضا رسیدم بلافاصله تمام عمارتهاى خانه منهدم گردید به طورى كه جز من ، یك نفر از اهل خانه سالم نماند، در آن حال به فكر خانه و اهلم افتادم ، گفتم بروم ببینم بر سر آنها چه آمده وقتى كه از درخت پایین آمدم و رو به خانه آوردم تمام خانه هاودكانهایى كه درمسیرمن تا دروازه كازرون بودتماما منهدم شده بود.
این داستان دو چیز به ما مى آموزد یكى اینكه هرگاه بلایى بر جمعى گنهكار برسد اگر در بینشان كسى باشد كه به یاد خدا بوده و آنها را نصیحت مى كرده و چون از او نشنیدند از ایشان جدا شده آن بلا به اونخواهد رسید و خدا او را نجات خواهد بخشید چنانچه در سوره اعراف ، راجع به هلاكت اصحاب سبت مى فرماید:(اَنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ).
دیگر آنكه هیچگاه نباید اهل معصیت با امنیت خاطر و بى باكى با هوسرانى و انواع آلودگیها گلاویز شوند؛ زیرا ممكن است قهر الهى به آنها برسد و در همان حالت به بلاهاى خاص یا بلاهاى عمومى دچار شوند و باب توبه هم بر آنها بسته شود چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((آیا ایمن شدند اهل قریه ها كه ایشان را عذاب ما در شب بیاید در حالى كه خواب باشند، آیا ایمن شدند اهل قریه ها كه عذاب ما ایشان را در روز بیاید در حالى كه سرگرم لهو باشند)).
و در باب رسیدن بلاهاى عمومى ناگهان مانند زمین لرزه داستانهایى است فراموش ‍ نشدنى مانند آنچه در این داستان نقل شد و ظاهرا همان زلزله اى است كه در فارسنامه ناصرى ، صفحه 308 مى نویسد در شب بیست و پنجم ماه رجب ، سنه 1269 مطابق پانزدهم اردیبهشت ، یك ساعت پیش از طلوع صبح صادق در شهر شیراز زلزله شدید آمد و چند صد خانه را ویران و چندین هزار را شكسته نمود و چندین هزار نفر در زیر عمارت خرابه بماندند و بمردند و بیشتر مساجد و مدارس ‍ خراب گشت . و عموما محتاج به تعمیر گردید.
و در صفحه 268 مى نویسد: و در سال 1237 وباى عام از بلاد چین و هندوستان به ممالك ایران سرایت نمود و از شهر شیراز شش هزار نفر در ظرف مدت پنج شش ‍ روز در خوابگاه عدم خفتند.
و در شوال 1239 زلزله شدیدى در قصبه كازرون آمد و بعد از چند شب در وقت بین الطلوعین زلزله شدیدتر در شهر شیراز حادث گردید كه بیشتر عمارات قدیم و جدید از مساجد و مدارس و بقاع و خانه ها ((عالیها سافلها)) شد و چون وقت اواخر بهار و تمام مردم یا در صحن خانه یا بر پشت بام بودند زیاده از چندین هزارنفر تلف نگشتند و بعد از چند روز دیگر زلزله اى در شیراز آمد لكن خفیف تر از زلزله اول اما به سبب وحشت از زلزله اول ، هركس بر پشت بام بود خود را به زیر انداخت و اعضاى او درهم شكست .
هنوز هستند پیرمردهاى محترمى كه درست در خاطر دارند و نقل مى كنند كه در سنه 1322 قمرى یعنى تقریبا هفتاد سال قبل ، اهالى شیراز گرفتار وباى سختى شدند و مانند فصل خزان كه برگ از درخت مى ریزد، در كوچه و بازار و خانه ها اشخاص وبازده مى افتادند و جنازه ها روى زمین افتاده بود به طورى كه سالمها به دفن آنها نمى رسیدند.
مرحوم دكتر خاورى مى گفت در همان وقت براى رفتن به بالین مریضها چهار ساعت از شب گذشته عبورم از بازار نو افتاد، هیچكس نبود لكن جنازه هاى بسیارى در طول بازار افتاده بود و سگها را دیدم مشغول پاره كردن و خوردن جنازه ها هستند وبراى دانستن شدت بلاى مزبور كافیست كه این داستان را براى شما نقل كنم : زنى بود به نام ((مادر محمد)) مى گفت بیچاره وار سر به كوچه و بازار گذاشته و فریاد مى كردم مسلمانان چهار پسرم مرده اند براى خدا بیایید جنازه آنها را بردارید و نزدیك غروب كه به خانه برگشتم هیچكس در خانه نبود و اثرى از جنازه ها ندیدم ، معلوم شد بعض از مسلمانان خیراندیش آمده اند و آنها را برده و دفن كرده اند و بعد هرچه تحقیق كردم معلوم نشد كى برده و كجا به خاك سپرده و من قبر فرزندانم را هنوز نمى دانم كجاست .
و نیز هستند كسانى كه به خوبى یاد دارند كه در سال 1337 قمرى یعنى پنجاه سال قبل ، اهالى شیراز گرفتار مرض آنفلوآنزا شدند و بیش از دوماه طول نكشید تا اینكه به ذیل عنایت حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام متوسل شدند و در كوچه و بازارها منبر گذاشتند و مجلس روضه خوانى برپا نمودند تا بلاى مزبور برطرف گردید.
و نیز در سال 1322 شمسى یعنى 25 سال قبل مردم گرفتار مرض حصبه شدند به طورى كه كمتر خانه اى بود كه در آن مرض حصبه نباشد و دكترها به مریضها (در اثر زیادى نفرات ) نمى رسیدند با اینكه غالبا صبح پیش از آفتاب ازخانه بیرون مى آمدند و تا آخر شب به خانه برنمى گشتند و خود بنده هر روزى كه همراه جنازه یكى از بستگان یا دوستان مى رفتم تا ظهر در غسالخانه بودم یا اگر بعد از ظهر مى رفتم تا غروب آنجا مى ماندم و بر جنازه ها نماز مى گزاردم و همه روزه مرتبا كمتر از پنجاه نفر تلفات نبود.
علاوه بر مرض مزبور، مردم گرفتار قحطى نان و گرانى سرسام آور بودند به طورى كه باید از صبح به دكان نانوایى بروند وتا نزدیك ظهر با زحمت نانى به دست آورند كه همه چیز داشت جز گندم و صداى ناله مردم در دكان نانوایى از مسافت دورى شنیده مى شد.
بیچاره كسانى كه باید دنبال طبیب و دارو و پرستارى مریضهاى خود باشند و هم تحصیل نان كنند و بیچاره تر آنهایى كه به واسطه نداشتن پول ، محتاج فروختن اثاثیه و خانه خود به نازلترین قیمتها مى شدند و چند ماه مردم گرفتار این بلاها بودند.
غرض از نقل این موضوعها آن است كه خواننده عزیز از دانستن آنها و مراجعه به تاریخ گذشتگان بداند كه هر قوم و جمعیتى كه طاغى و یاغى شدند و بكلى خدا و آخرت را فراموش نمودند و طریقه عدل و احسان را كنار گذاشته ، شهوترانى و هوى پرستى را رویه خود قرار دادند خداوند حكیم آنها را مهلت مى دهد ولى پس از اینكه از حدگذرانیدند ناگاه به وسیله رسانیدن بلاهاى سخت ، آنها را بیچاره مى كند تا از كردار خود پشیمان شده و به ناچار رو به خدا آورند و راه سعادت از دست داده را طى نمایند و در حقیقت این بلاها لطفى است از حضرت آفریدگار به صورت قهر؛ مانند چوپانى كه گوسفندان خود را كه از جاده مستقیمى كه به آب و سبزه مى رسد منحرف شده اندورو به سنگلاخ آورده اند چگونه با چوب و سنگ آنها را برمى گرداند و رو به جاده مستقیم مى كشاند.
و لذا حضرت امیر علیه السلام مى فرماید:((اَحْمَدُهُ عَلَى الّضَّراء كَما اَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ؛ یعنى سپاس مى كنم خداى را بر بلا و سختیها چنانچه اورا بر نعمتها و خوشیها شكر مى كنم )).
و در قرآن مجید مى فرماید:((اَخَذْناهُمْ بِالْبَاءْساءِ وَالضَّراءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛ یعنى ایشان را به وسیله بلاها و سختیها گرفتیم تا اینكه تضرع كنند و رو به خداى خود آورند به مقتضاى فطرت اولى كه خدا به آنها داده است )).
بلى ، نوع خلق امروز خدا و آخرت را فراموش كرده رو به شهوات آورده اند نفس و هوى و شیطان را مى طلبند و از فرمان خدا روگردان ،از هركس و هر چیزى كه مورد خوف باشد مى ترسند جز از خدا و از عذاب آخرت و به هركس و هرچیزى كه مورد امیدشان باشد امیدوارند جز امید به رحمت و جزا و عطاهاى پروردگار. صفات كمالى انسانیت مانند عدل ، احسان ، عاطفه ، مهر خصوصا حیاء از نسل جوان بخصوص دختران برچیده شده و به جایش خویهاى حیوانى جاى گرفته . خانه هاى خدا را خالى گذاشته و مراكز شیاطین مانند سینماها را پر كرده اند.
از مجالس علما كه آنها را به یاد خدا و آخرت مى آورند فرار مى كنند و هرجا صداى شیطانى است جمع مى شوند. كدام روز است كه انواع خیانتها و جنایتها و بى عفتیها از این اجتماع خراب سر نمى زند و بنابراین اگر از كردار خود دست بر ندارند، باید منتظر روزى بود كه بلاهایى بر سر این اجتماع خراب ریزش كند كه به ناچار روبه خدا آورند، به اضطرار در مساجد جمع شده از كردار خود توبه كنند زلزله هاى اخیر غرب و لار و خراسان زنگ بیدار باشى براى همه اجتماع ماست .

جمعه 10/8/1392 - 16:0 - 0 تشکر 669589

یاالله
69 - آنچه صلاح است باید خواست
مرحوم آقاى سید عبداللّه بلادى ، ساكن بوشهر فرمود وقتى یكى از علماى اصفهان با جمعى به قصد تشرف به مكه معظمه و حج خانه خدا از اصفهان حركت كردند و به بوشهر وارد شدند تا از طریق دریا مشرف شوند پس از ورود آنها ازطرف سفارت انگلیس سخت جلوگیرى كردند و گذرنامه ها را ویزا نكردند و اجازه سوار شدن به كشتى به آنها ندادند و آنچه من و دیگران سعى كردیم فایده نبخشید.
آن شیخ اصفهانى و رفقایش سخت پریشان شدند و مى گفتند مدتها زحمت كشیدیم وتدارك سفر مكه دیدیم و قریب یك ماه در راه صدمه ها دیدیم (چون در آن زمان قافله از اصفهان تا شیراز هفده روز و از شیراز تا بوشهر ده روز در راه بود) و ما نمى توانیم مراجعت كنیم .
آقاى بلادى مرحوم فرمود چون شدت اضطراب شیخ را دیدم برایش رقت نمودم و براى اینكه مشغول و ماءنوس شود مسجد خود را در اختیارش گزارده خواهش كردم در آنجا نماز جماعت بخواند و به منبر رود، قبول كرد و شبها بعد از نماز، منبر مى رفت ، پس خودش روى منبر و رفقایش در مجلس با دل سوخته خدا را مى خواندند و ختم :((اَمَّنْ یُجیبُ)) و توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام به طورى كه صداى ضجّه و ناله ایشان هر شنونده اى را منقلب مى ساخت .
پس از چند شب كه با این حالت پریشانى خدا را مى خواندند و مى گفتند ما نمى توانیم برگردیم و باید ما را به مقصد برسانى ناگاه روزى ابتدائا از طرف قونسولگرى انگلیس دنبال آنها آمدند و گفتند بیایید تا به شما اجازه خروج داده شود. همه با خوشحالى رفتند و اجازه گرفتند و حركت كردند.
پس از چند ماه روزى در كنار دریا مى گذشتم یك نفر ژولیده و بدحال را دیدم . به نظرم آشنا آمد از او پرسیدم تو اصفهانى نیستى كه چندى قبل همراه فلان اینجا آمدید و به مكه رفتید؟ گفت بلى ، حال شیخ و همراهانش را پرسیدم ، گریه زیادى كرد و گفت : اولاً در راه دچار دزدان شدیم وتمام اموال ما را بردند و بعد گرفتار مرض ‍ شده همه تلف شدند و تنها من از آنها باقیمانده و برگشتم با این حالى كه مى بینى .
آقاى بلادى فرمود دانستم سر اینكه حاجت آنها برآورده نمى شد چه بود و چون اصرار را از حد گذرانیدند به آنهاداده شد ولى به ضررشان تمام گردید.
خداوند متعال در قرآن مجید مى فرماید:((شاید شما چیزى را دوست داشته باشید و حال آنكه آن چیز براى شما بد باشد و شاید چیزى را بد داشته باشید در حالى كه آن چیز براى شما خیر باشد و خداوند (مصلحت شما را) مى داند و شما نمى دانید))
و نیز مى فرماید:((اگر خدا تعجیل كند براى مردمان آنچه را كه شر است همچنانكه مردم شتاب در خیر مى كنند هرآینه حكم كرده شود اجلشان (یعنى هلاك مى شوند)
و مراد این است كه بعضى طلب شرّ مى كنند و تصور مى كنند كه طلب خیر كرده اند و چون مصلحت در آن نیست خداوند اجابت نمى فرماید (مانند كسانى كه در حال غضب مرگ خود یا اولاد یا بستگان خود را از خداوند طلب مى كنند و غالبا بعدا پشیمان شده و شكر خداى را مى كنند كه دعایشان مستجاب نشده است ) و چه امورى كه انسان به آن حریص است و گمان مى كند خیر و سعادت و خوشى او در آن است و سعى مى كند تا به آن مى رسد و چون رسید پشیمان شده و آرزو مى كند اى كاش به آن نرسیده بود.
بنابراین ، باید شخص هنگام طلبیدن حاجت برآورده شدن آن را موقوف بر صلاحدید پروردگارش قرار دهد و بگوید:((وَلا حاجَةَ مِنْ حَوائِج الدُّنْیا وَاْلاخِرةِ لكَ فیها رِضىً وَلِىَ فیها صَلاحٌ اِلاّ قَضَیْتَها لى یا رَبَّ العالَمینَ)) و اگر به زبان نگوید این معنا در خاطرش باشد وگرنه اگرحالش چنین نباشد و حاجتش را در هر حال بخواهد هرچند خداوند صلاح او را نداند پس این دعا نیست بلكه به دستور دادن به خداوند نزدیكتر است .
بالجمله شخص دعا كننده باید خود را به عجز و جهل و ضعف بشناسد و خداى را قادر و عالم بداند هرگاه حاجتش روا نشد نباید بد دل شده و به خداى خود بدبین گردد و او را به خلف وعده متهم سازد بلكه باید احتمال دهد شاید صلاح نبوده یا هنوز وقت آن نرسیده یا اینكه دعایش فاقد سایر شرایط اجابت دعا بوده است .

جمعه 10/8/1392 - 16:2 - 0 تشکر 669590

70 - حیایى غریب از سگ
و نیز مرحوم آقاى بلادى فرمود یكى از بستگانم كه چند سال در فرانسه براى تحصیل توقف داشت در مراجعتش نقل كرد كه در پاریس خانه اى كرایه كردم و سگى را براى پاسبانى نگاهداشته بودم ، شبها درب خانه را مى بستم و سگ نزد در مى خوابید و من به كلاس درس مى رفتم و برمى گشتم و سگ همراهم به خانه داخل مى شد.
شبى مراجعتم طول كشید و هوا هم به سختى سرد بود به ناچار پشت گردنى پالتو خود را بالا آورده گوشها و سرم را پوشاندم و دستكش در دست كرده صورتم را گرفتم به طورى كه تنها چشمم براى دیدن راه باز بود، با این هیئت درب خانه آمدم تا خواستم قفل در را باز كنم سگ زبان بسته چون هیئت خود را تغییر داده بودم و صورتم را پوشیده بودم ، مرا نشناخت و به من حمله كرد و دامن پالتومرا گرفت و فورا پشت پالتو را انداختم وصورتم را باز كرده صدایش زدم تا مرا شناخت با نهایت شرمسارى به گوشه اى از كوچه خزید در خانه را باز كردم آنچه اصرار كردم داخل خانه نشد به ناچار در را بسته و خوابیدم .
صبح كه به سراغ سگ آمدم دیدم مرده است ، دانستم از شدت حیا جان داده است . اینجاست كه باید هر فرد از ما به سگ نفس خود خطاب كنیم كه چقدر بى حیاییم ، راستى كه چرا از پروردگارمان كه همه چیزمان از او است حیا نمى كنیم وملاحظه حضور حضرتش را نمى نماییم . امام سجاد علیه السلام در دعاى ابى حمزه مى فرماید:((اَنَا یا رَبِّ الَّذى لَمْ اَسْتَحْیِكَ فِى الْخَلاءِ وَلَمْ اُراقِبْكَ فِى الْمَلاءِ اَوْلَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَیائى مِنْكَ جازَیْتَنى )).

جمعه 10/8/1392 - 16:3 - 0 تشکر 669591

71 - فدا شدن سگى براى صاحبش
و نیز مرحوم حاج شیخ سهام الدین مزبور نقل كرد از پدرش و آن مرحوم از جدش كه وقتى مرحوم حسینعلى میرزا فرمانفرما در كنار دریا برهنه مى شود كه در دریا شنا كند، سگى كه داشته مانعش مى شود، فرمانفرما به سگ اعتنایى نمى كند و آماده رفتن در آب مى شود، آن لحظه كه مى خواسته خود را در آب بیندازد و سگ مى بیند جلوگیرى كردنش فایده ندارد و الا ن صاحبش در آب مى رود، ناچارخود را در نقطه معینى از دریا پرتاب مى كند، ناگاه حیوان بزرگى او را مى بلعد.
فرمانفرما مى فهمد جهت جلوگیرى كردن سگ چه بود و چگونه خودش را فداى صاحبش كرده است ، از رفتن به آب منصرف مى شود و از كار سگ حیران و سخت ناراحت و گریان مى گردد.
علامه مجلسى در جلد 14 بحار، داستانهاى عجیبى در باب وفاى سگ و فدا كردن خودش را براى صاحبش نقل نموده است و چون در این چند داستان از حیا و وفاى سگ و قیاس به حال انسان و بى حیایى و بى وفاییش ذكرى شد، مناسب دیدم داستانى را كه جناب شیخ بهائى علیه الرحمه به نظم درآورده اینجا نقل شود:
شعر :

عابدى در كوه لبنان بد مقیم
در بن غارى چو اصحاب رقیم
روى دل از غیر حق برتافته
گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها مى بود مشغول صیام
یك ته نان مى رسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدى نصفى سحور
وز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش مى گذشت
نامدى از كوه هرگز سوى دشت
از قضا یك شب نیامد آن رغیف
شد زجوع آن پارسا زار و نحیف
كرد مغرب را ادا وانگه عشا
دل پر از وسواس در فكر غذا
بسكه بود از بهر قوتش اضطراب
نه عبادت كرد عابد شب نه خواب
صبح چون شد زآن مقام دلپذیر
بهر قوتى آمد آن عابد به زیر
بود یك قریه به قرب آن جبل
اهل آن قریه همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبرى ستاد
گبر او را یك دو نان جو بداد
عابد آن نان بستد و شكرش بگفت
وز وصول طعمه اش خاطر شگفت
كرد آهنگ مقام خود دلیر
تا كند افطار بر خبز شعیر
در سراى گبر بد گرگین سگى
مانده از جوع استخوانى و رگى
پیش او گر خط پرگارى كشى
شكل نان بیند بمیرد از خوشى
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خبز پندارد رود هوشش ز سر
كلب در دنبال عابد پو گرفت
از پى او رفت و رخت او گرفت
زان دو نان عابد یكى پیشش فكند
پس روان شد تا نیاید زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پى آمدش
تا مگر بار دیگر كا زاردش
عابد آن نان دیگر دادش روان
تاكه باشد از عذابش در امان
كلب آن نان دگر را نیز خورد
پس روان گردید از دنبال مرد
همچو سایه از پى او مى دوید
عف و عف مى كرد رختش مى درید
گفت عابد چون بدید این ماجرا
من سگى چون تو ندیدم بى حیا
صاحبت غیر از دو نان چیزى نداد
وان دونان را بستدى اى كج نهاد
دیگرم از پى دویدن بهر چیست
وین همه رختم دریدن بهر چیست
سگ به نطق آمد كه اى صاحب كمال
بى حیا من نیستم چشمى به مال
هست از وقتى كه من بودم صغیر
مسكنم ویرانه این گبر پیر
وسفندش را شبانى مى كنم
خانه اش را پاسبانى مى كنم
كه به من ازلطف نانى مى دهد
گاه مشت استخوانى مى دهد
گاه از یادش رود اطعام من
وز مجاعت تلخ گردد كام من
روزگارى بگذرد كاین ناتوان
نه زنان یا بدنشان نه استخوان
گاه هم باشد كه این گبر كهن
نان نیابد بهر خود نه بهر من
چون بر درگاه او پرورده ام
رو به درگاه دگر ناورده ام
هست كارم بر در این پیر گبر
گاه شكر نعمت او گاه صبر
تو كه نامد یك شبى نانت به دست
در بناى صبر تو آمد شكست
از در رزاق رو برتافتى
بر در گبرى روان بشتافتى
بهر نانى دوست را بگذاشتى
كرده اى با دشمن او آشتى
خود بده انصاف اى مرد گزین
بى حیاتر كیست من یا تو ببین
مرد عابد زین سخن مدهوش شد
دست خود بر سر زد و بى هوش شد
اى سگ نفس ((بهائى )) یاد گیر
این قناعت از سگ آن گبر پیر
بر تو گر از صبر نگشاید درى
از سگ گرگین گبرى كمترى

جمعه 10/8/1392 - 19:6 - 0 تشکر 669618

یا الله
72 - نجات از اسیرى و به روزى حلال رسیدن
مرحوم آقا میرزا محمود شیرازى كه چند داستان از ایشان نقل گردید فرمود شنیدم از مرحوم حاج میراز حسن ضیاءالتجار شیرازى كه سالها در شیراز و اخیرا در تهران داروخانه ((عمده فروشى )) داشت ، سالى به قصد زیارت كربلا از طریق كرمانشاه همراه قافله حركت كردم و الاغى كرایه نمودم و اسباب و لوازم خود را بر آن گذاشته و سوار شدم تا نزدیك قزوین یك نفر پیاده همراه قافله بود. چون مرا تنها دید نزدیكم آمد و در كارهایم با من همراهى كرد و با هم غذا صرف نمودیم و با من قرار گذاشت تا كاظمین با من همكارى كند و زودتر به منزل رسیده وجاى مناسبى آماده كند تا من برسم و در خوراك شریك شوم به همین حال بود تا به كاظمین رسیدیم اسم و حالاتش را پرسیدم گفت نامم كربلائى محمد از اهالى قمشه اصفهان هستم ، هفت سال قبل به قصد زیارت حضرت رضا علیه السّلام با قافله مى رفتم تا حدود استراباد، تركمن ها قافله را غارت كردند و مرا هم همراه خود بردند و غلام خود قرار دادند روزها مرابه كار وامى داشتند وسخت ناراحت ودر فشار بودم تا اینكه روزى تصمیم گرفتم هر طورى هست از دستشان فرار كنم و خود را نجات دهم .
نذر كردم كه اگر خداوند مرا یارى فرمود و نجاتم داد كه به وطن خود بروم از همان راه كربلا مشرف شوم پس به بهانه اى قدرى از آنها دور شدم و چون شب بود و خواب بودند مرا ندیدند پس سرعت كردم تا به محلى رسیدم كه یقین كردم از شرّ آنها در امانم ، شكر خداى را به جاى آورده واز همانجا به قصد كربلا آمده ام .
مرحوم ضیاءالتجار گفت من عازم سامرا بودم ، گفتم بیا با هم برویم و بعد با هم كربلا مشرف مى شویم هرچه اصرار كردم نپذیرفت و گفت هرچه زودتر باید به نذرم وفا كنم . مقدارى پول جلوش گرفتم و گفتم هرچه مى خواهى بردار، هیچ برنداشت و چون زیاد اصرار كردم سه ریال ایرانى برداشت و رفت ودیگر او را ندیدم .
هنگامى كه در نجف اشرف مشرف شدم ، روزى در صحن مقدس از سمت بالاى سر عبور كردم ، جمعى را دیدم كه دور یك نفر جمعند چون جمعیت را عقب زده نزدیك رفتم ، دیدم همان كربلائى محمد قمشه اى همسفر من است و با پارچه اى گردن خود را به شباك رواق مطهر بسته و گریه مى كند و یك نفر تهرانى به او مى گفت هرچه مى خواهى به تو مى دهم و نقدا صد تومان حاضر شد به او بدهد قبول نكرد نزدیكش شدم گفتم رفیق از حضرت امیر علیه السّلام چه مى خواهى ، برخیز همراه من به منزل برویم و هرچه لازم داشته باشى به تو مى دهم ، قبول نكرد و گفت به این بزرگوار حاجتى دارم كه جز او دیگرى بر آن توانا نیست و تا نگیرم از اینجا بیرون نمى روم . چون در اصرار خود فایده ندیدم او را رها كرده رفتم .
روز دیگر او را در صحن مقدس دیدم خندان و شادان ، گفت دیدى حاجتم را گرفتم . پس دست در بغل نمود و حواله اى بیرون آورد و گفت از حضرت گرفتم . پس نقش ‍ آن را دیدم طورى است كه پشت و رو، پایین و بالاى آن مساوى است و ازهر طرف خوانده مى شود.
از او پرسیدم كه حواله چیست و بر عهده كیست ؟ گفت پس از وصول آن به تو خبر مى دهم ، آدرس مرا در تهران گرفت و رفت .
پس از چند سال ، روزى در تهران وارد مغازه ام شد پس از شناسائى او گله كردم وگفتم مگر نه قول دادى مرا به آن حواله اى كه حضرت امیر علیه السّلام به تو عنایت فرمودند خبر دهى .
گفت من چند مرتبه به تهران آمدم و تو به شیراز رفته بودى والحال آمده ام تو را خبر دهم كه حاجت من از آن حضرت رزق حلالى بود كه تا آخر عمرم راحت باشم و آن حضرت حواله اى به یكى از سادات محترم فرمود كه قطعه زمین معینى با بذر زراعت آن را به من دهد.
آن سید هم اطاعت كرد از آن سال تا كنون از زراعت آن زمین در كمال خوشى معیشت من مى گذرد و راحت هستم .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.