• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کتاب و کتابخوانی (بازدید: 1908)
شنبه 4/8/1392 - 15:41 -0 تشکر 668340
▬2▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬2▬

▬▬▬ کتاب داستان های شگفت ▬▬▬

 بسم الله الرحمن الرحــــــیم

مقدمه مؤ لف


این ضعیف ، در مدت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام كه هریك از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه از بروز كرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام كه سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهاى مرگ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت كنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم لكن ایشان را دوست دارم وآرزومندم كه از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ((گر از ایشان نیستى برگو از ایشان ))
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ)، (8) باشیم .
3 - چون هریك از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت كردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشكلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند كه دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است كه از حد ادراك بشرى افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد كند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید.

شهید محراب أیت الله سید عبدالحسین دستغیب

جمعه 10/8/1392 - 19:8 - 0 تشکر 669619

73 - كرامت جناب میثم
در این سنه 88 (مطابق آبان 47) هنگام تشرف به عتبات در نجف اشرف ، روزى به اتفاق جناب آقاى سید احمد نجفى خراسانى به زیارت قبر جناب ((میثم )) مشرف شدیم ، آنجا خادمى بود كه به ما محبت كرد و چاى آورد و هیچ از ما قبول نكرد وگفت حق خدمت راخود جناب میثم به من مى رساند و من چند سال است كه اینجا خدمتگزار قبر شریفش هستم ، هر از چندى در خواب گوشه اى از زمین مخروبه كوفه را به من نشان مى دهد و من آنجا را حفر مى كنم ، سكه اى مى یابم آن را مى فروشم تا مدتى معیشت مى نمایم و یكى از همان سكه هایى كه به دست آورده بود به ما نشان داد و آن سكه سبز رنگ و از ریال ایرانى كوچكتر بود و به خط كوفى كلمه طیبه ((توحید)) بر آن نقش بود.

جمعه 10/8/1392 - 19:9 - 0 تشکر 669620

74 - شفاى نابینا
عالم متقى جناب حاج سید محمد جعفر سبحانى امام جماعت مسجد آقالر فرمود در خواب محل اجابت دعا را در قبه حسینیه علیه السّلام به من نشان دادند وآن قسمت بالاى سر مقدس تا حدى كه محاذى قبر جناب حبیب بود و در سفرى كه با مرحوم والد مشرف شدیم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابینا شد و من سخت ناراحت و در زحمت بودم ؛ زیرا باید دائما مراقبش باشم و دستش را بگیرم و حوایجش را انجام دهم .
بالجمله حرم مطهر مشرف شدم و در همان محل اجابت دعا عرض كردم چشم پدرم را از شما مى خواهم ، شب در خواب دیدم بزرگوارى به بالین پدرم آمد دست مبارك را بر چشمش كشید و به من فرمود: این چشم ، ولى اصل خرابست .
چون بیدار شدم دیدم هر دو چشم پدرم خوب و بینا شده است ولى معناى كلمه ((اصل خرابست )) را ندانستم تا سه روز كه از این قضیه گذشته ، پدرم از دنیا رفت آنگاه معناى كلمه واضح شد.

جمعه 10/8/1392 - 19:9 - 0 تشکر 669621

75 - عطاى حسینى (ع )
و نیز جناب آقاى حاج سید محمد جعفر مزبور نقل فرمود كه در سالى به اتفاق مرحومه والده كربلا مشرف بودم و آن مرحومه مریضه شد و مرضش بیش از چهل روز طولانى شد و به این واسطه مبتلا به قرض بسیار شدم و در این مدت هم نه از شیراز و نه از راه دیگر چیزى به من نرسید پس پناهنده به مولاى خود شده به حرم مطهر مشرف شدم ، همان بالاى سر عرض كردم یا مولاى ! شما خود مى دانید كه چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فریاد من برسید، از حرم خارج شدم .
پس از فاصله كمى نماینده مرحوم آیت اللّه آقا میرزا محمد تقى شیرازى اعلى اللّه مقامه به من رسید و گفت از طرف میرزا سفارش شده كه هرچه لازم دارید به شما بدهم گفتم تا چه اندازه ، گفت تعیین نشده بلكه هرچه شما خود تعیین كنید. پس ‍ تمام قروض را ادا كردم و تا كربلا مشرف بودم تمام مخارج من تاءمین گردید.

جمعه 10/8/1392 - 19:10 - 0 تشکر 669622

76 - بدگمانى به عزادار حسین (ع )
آقاى سید محمود عطاران نقل كرد كه سالى در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزك بودم ، جوانى زیبا در اثناى زنجیر زدن ، به زنها نگاه مى كرد، من طاقت نیاورده غیرت كردم و او را سیلى زدم و از صف خارج كردم .
چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و متدرجا شدت كرد تا اینكه به ناچار به دكتر مراجعه كردم ، گفت اثر درد و جهت آن را نمى فهمم ولى روغنى است كه دردش را ساكن مى كند.
روغن را به كار بردم نفعى نبخشید بلكه هر لحظه درد شدیدتر و ورم وآماس دست بیشتر مى شد. به خانه آمدم و فریاد مى كردم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى خوابم برد حضرت شاهچراغ علیه السّلام را دیدم فرمود باید آن جوان را راضى كنى .
چون به خود آمدم دانستم سبب درد چیست ، رفتم جوان را پیدا كردم و معذرت خواستم و بالا خره راضیش كردم ، در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه خطا كرده ام و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء علیه السّلام توهین كرده بودم .
این داستان به ما مى فهماند كه اذیت و اهانت به مؤ من و وابسته به خدا و رسول و امام علیه السّلام خطرناك و موجب نزول بلا و قهر الهى است .

جمعه 10/8/1392 - 19:13 - 0 تشکر 669623

77 - پاداش احسان
عالم بزرگوار جناب آقاى حاج معین شیرازى كه چند داستان از ایشان نقل شد، فرمودند كه آقا سید حسین ورشوچى كه در بازار تهران ورشو فروشى دارد وقتى سرمایه اش از كفش مى رود و مقدار زیادى بدهكار مى شود، روزى دخترى وارد مغازه اش مى شود و مى گوید من یهودیه ام و پدر ندارم 120 تومان دارم و مى خواهم شوهر كنم و شنیده ام تو شخص درستكارى هستى این مبلغ را بگیر و معادل آن اجناسى كه در این ورقه نوشته شده است جهت جهیزیه ام بده .
قبول كردم و آنچه داشتم دادم بقیه را از مغازه هاى دیگر تدارك كردم و قیمت مجموع 150 تومان شد، دختر گفت جز آنچه دادم ندارم ، گفتم منهم نمى خواهم ، دختر سر بالا كرد و به من دعا كرد و رفت ، پس اجناس را در گارى گذاردم و چون كرایه را نداشت بدهد از خودم دادم وبه خانه اش رفت .
روزى با خود گفتم كه به رفیقم حاج على آقا علاقه بند كه از ثروتمندان تهران است حالم را بگویم و مقدارى پول بگیرم . صبح زود به شمیران رفتم و دو من سیب به عنوان هدیه خریدم در امامزاده قاسم درب باغ او در زدم باغبان آمد سیب را دادم و گفتم به حاجى بگویید حسین ورشوچى است .
چون گرفت و رفت به خود آمدم و خود را ملامت كردم چرا رو به خانه مخلوقى آوردى و به امید غیر او حركت كردى ؟ فورا پشیمان شده وفرار كردم وبه صحرا رفتم و در خاكها به سجده و گریه مشغول شدم و مرتبا توبه و از پروردگار خود طلب آمرزش مى نمودم .
چون خواستم به شهر برگردم از راهى كه احتمال نمى رفت گماشتگان حاجى مرا ببینند برگشتم و چون مى دانستم دنبال من خواهد فرستاد تا نزدیك ظهر به مغازه نرفتم ، وقتى كه مطمئن شدم كه دیگر كسى از گماشتگان حاجى را نمى بینم به مغازه آمدم .
شاگردان گفتند تا كنون چند مرتبه گماشتگان حاجى على آقا آمدند و تو نبودى ، بلافاصله نوكر او آمد و گفت شما كه صبح آمدید چرا برگشتید الحال حاجى منتظر شماست .
گفتم اشتباه شده است ، رفت پسر حاجى آمد و گفت پدرم منتظر شماست گفتم من با ایشان كارى ندارم بالا خره رفت پس از ساعتى دیدم خود حاجى با عصا و حال مرض آمد و گفت چرا صبح برگشتى حتما كارى داشتى بگو ببینم حاجت تو چیست ؟ من سخت منكر شدم و گفتم اشتباه شده است .
خلاصه حاجى با قهر و غیظ برگشت چند روز بعد هنگام ظهر در خانه نان و انگور مى خوردم یكى از تجار كه با من رفاقت داشت وارد خانه شد و گفت جنسى دارم كه به كار تو مى خورد و مدتى است انبار منزل را اشغال كرده و آن خشت لعاب ورشو است . گفتم نمى خواهم ، بالا خره به من فروخت به همان مبلغى كه خریده بود از قرار خشتى هفده تومان نسیه .
طرف عصر تمام آنها كه از هزار متجاوز بود آورد، انبار مغازه ام پر شد، فردا یك خشت را براى نمونه به كارخانه ورشو سازى بردم گفتند از كجا آوردى ؟ مدتى است این جنس نایاب شده بالا خره خشتى پنجاه تومان خریدند و من تمام بدهى خود را پرداختم و سرمایه را نو كردم و شكر خداى را به جا آوردم .
این داستان و نظایر آن به ما مى فهماند كه شخص موحد هنگام گرفتارى به غیر خدا باید امیدى نداشته باشد و بداند اگر از غیر او برید و به او چسبید به بهترین وجهى كارش را درست خواهد فرمود.
شعر :

كار خود گر به خدا باز گذارى حافظ
اى بساعیش كه با بخت خدا داده كنى

جمعه 10/8/1392 - 19:15 - 0 تشکر 669624

یا الله
78 - التفات به زوّار حسینى
آقاى سید عبدالرسول خادم در همین سفر اخیر تشرف حقیر در كربلا (14 رجب 88) نقل كرد از مرحوم سید عبدالحسین كلیددار حضرت سیدالشهداء علیه السّلام پدر كلیددار فعلى كه آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود.
شبى در حرم مطهر مى بیند عربى پابرهنه خون آلود، پاى خونین و كثیف خود را به ضریح زده وعرض حال مى كند. آن مرحوم او را نهیب مى دهد و بالا خره امر مى كند كه او را از حرم بیرون نمایند، در حال بیرون رفتن گفت یا حسین علیه السّلام من گمان مى كردم این خانه توست معلوم شد خانه دیگرى است .
همان شب آن مرحوم در خواب مى بیند آن حضرت روى منبر در صحن مقدس ‍ تشریف دارند در حالى كه ارواح مؤ منین در خدمت هستند حضرت از خدام خود شكایت مى كند. كلیددار مى ایستد و عرض مى كند یا جداه ! مگر چه خلاف ادبى از ما صادر شده ؟ مى فرماید امشب عزیزترین مهمانهاى مرا از حرم من با زجر بیرون كردى و من از تو راضى نیستم و خدا هم از تو راضى نیست مگر اینكه او را راضى كنى .
عرض كرد یا جدا! او را نمى شناسم و نمى دانم كجاست ؟ فرمود الا ن در خان حسن پاشا (نزدیك خیمه گاه ) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما كارى بود كه انجام دادیم وآن شفاى فرزند مفلوج اوست و فردا با قبیله اش مى آیند آنها را استقبال كن .
چون بیدار مى شود با چند نفر از خدام مى رود و آن غریب را در همانجایى كه فرموده بودند مى یابد، دستش را مى بوسد و با احترام به خانه خود مى آورد و از او به خوبى پذیرایى مى نماید.
فردا هم به اتفاق سى نفر از خدام به استقبال مى رود چون مقدارى راه مى رود مى بیند جمعى هوسه كنان (شادى كنان ) مى آیند و آن بچه مفولجى كه شفا یافته همراه آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف مى شوند.

جمعه 10/8/1392 - 19:19 - 0 تشکر 669625

79 - برات آزادى و عنایت رضوى (ع )
محب صادق اهل بیت جناب حیدرآقا تهرانى نقل نمود در چند سال قبل روزى در رواق مطهر حضرت رضا علیه السّلام مشرف بودم ، پیرمردى را كه از پیرى خمیده شده و موى سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته حضور قلب و خشوع او مرا متوجه ساخت تا وقتى كه خواست حركت كند دیدم عاجز است از حركت كردن . او را یارى كردم در بلند شدن . پرسیدم منزلت كجاست تا تو را به منزل رسانم ، گفت در حجره اى از مدرسه خیرات خان او را تا منزلش رساندم و سخت مورد علاقه ام شد به طورى كه همه روزه مى رفتم و او را در كارهایش یارى مى كردم . اسم و محل وحالاتش را پرسیدم ، گفت اسمم ابراهیم از اهل عراق و زبان فارسى را هم مى دانست .
ضمن بیان حالاتش گفت من از سن جوانى تا حال هر ساله براى زیارت قبر مطهر حضرت رضا علیه السّلام مشرف مى شوم و مدتى توقف كرده وبه عراق مراجعت مى كنم و در سن جوانى كه هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف و در مرتبه اول سه نفر جوان كه با من همسن و رفاقت و صداقت ایمانى بین ما بود و سخت با یكدیگر علاقه و محبت داشتیم و مرا تا یك فرسخى مشایعت كردند و از مفارقت من و اینكه نمى توانند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند. هنگام وداع با من گریستند وگفتند تو جوانى وسفر اول و پیاده به زحمت مى روى ، البته مورد نظر واقع مى شوى ، حاجت ما به تو آن است كه از طرف ما سه نفر هم سلامى تقدیم امام علیه السّلام نموده و در آن محل شریف ، یادى از ما بنما پس آنها را وداع نموده وبه سمت مشهد حركت كردم . پس از ورود به مشهدمقدس با همان حالت خستگى و ناراحتى به حرم مطهر مشرف شده پس از زیارت در گوشه اى از حرم افتادم و حالت بى خودى و بى خبرى به من عارض شد در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السّلام به دست مباركش رقعه هاى بى شمارى است و به تمام زوار از مرد و زن حتى بچه ها رقعه اى مى دهد چون به من رسیدند چهار رقعه به من مرحمت فرمود، پرسیدم چه شده ؟ به من چهار رقعه دادید، فرمود یكى براى خودت و سه تا براى سه رفیقت . عرض كردم این كار مناسب حضرتت نیست ، خوب است به دیگرى امر فرمایید این رقعه ها را تقسیم كند.
حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم پس ‍ یكى از آن رقعه ها را گشودم چهار جمله نوشته شده بود:((بَرائَةٌ مِنَ النّار وَامانٌ مِنَ الْحِسابِ وَدُخُولٌ فِى الْجَنَّةِ وَاَنَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله )).
از این داستان دو نتیجه مى گیریم : یكى كثرت راءفت و عنایت و مرحمت حضرت رضا علیه السّلام است در باره زوار قبرش به طورى كه هركس به امید نجات به آن حضرت پناهنده شود در باره اش شفاعت خواهد فرمود و هیچ كس از در خانه آن بزرگوار محروم نخواهد گشت .
دیگر آنكه : هركس به راستى آرزوى زیارت آن حضرت را داشته باشد و او را میسر نشود و از دیگرى التماس كند كه به نیابت او زیارت كند مانند همان كسى است كه زیارت مى كند آن حضرت را و این مطلب اختصاصى به زیارت آن حضرت ندارد بلكه در جمیع امور خیریه است ؛ یعنى هركس كار خیرى را دوست دارد و به راستى آرزوى رسیدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برایش میسر نباشد و دوست دارد كسى كه آن را انجام مى دهد، یقینا مانند همان كس خواهد بود و به مثل ثواب او خواهد رسید و شواهد این مطلب از روایات بسیار است :
از آن جمله جابر بن عبداللّه انصارى گاهى كه به كربلا براى زیارت قبر شریف حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف شده بود پس از زیارت قبور شهداى كربلا، آن بزرگواران را خطاب نموده و گفت به خدا قسم ! ما با شما شریك بودیم در آنچه داخل آن شدید. عطیة بن سعد كوفى كه همراهش بود به او گفت چگونه ما با شهداى كربلا شریك هستیم در حالى كه در فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نزدیم و آنها میان سر و تنشان جدایى افتاد، فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند:
((فَقالَ لى یا عَطِیَّةُ سَمِعْتُ حَبیبى رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله یِقَوُلُ مَنْ اَحَبَّ قَوْماً حُشِر مَعَهمْ وَمَنْ اَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ شَرِكَ فى عَمَلِهِمْ وَالَّذى بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نِیَّتى وَنِیَّةِ اَصْحابى عَلى مامَضى عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ وَاَصْحابُهُ))
یعنى :((جابر گفت اى عطیه ! از حبیب خود رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله شنیدم مى فرمود: هركس قومى را دوست دارد با آنها محشور شود و هركس عمل قومى را دوست دارد در آن عمل با آنها شریك باشد، سوگند به آن خدایى كه محمد صلّى اللّه علیه و آله را به راستى فرستاد نیت من و اصحاب من همان است كه حسین علیه السّلام و اصحابش بر آن نیت درگذشتند)).
از آن جمله حضرت رضا علیه السّلام به ریان بن شبیب فرمود:((یَابْنَ شُبَیْبِ اِنْ سَرَكَ اَنْ یَكُونَ لَكَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَنِ اسْتَشْهَدَ مَعَ الْحُسَیْنِ فَقُلْ مَتى ما ذَكَرتَهُ یالَیْتَنى كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً)).
((اى پسر شبیب ! اگر تو را مسرور مى كند كه بوده باشد براى تو از ثواب مانند ثواب آن كسانى كه با حسین علیه السّلام شهید شدند پس هرگاه یاد آن حضرت كنى بگو:((یا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً)).
یعنى :((اى كاش ! بودم با اصحاب حسین علیه السّلام پس به سعادت بزرگى مى رسیدم )) .
ناگفته نماند كه رسیدن به مانند ثواب شهدا وقتى است كه در این تمنا صادق باشد؛ یعنى كشته شدن در راه خدا میل قلبى او باشد به طورى كه اگر زمینه آن پیش آید، علاقه به خود و اولاد و مال و مقام مانع او نگردد پس كسى كه حب به ذات و شهوات و علاقه به دنیا تمام دلش را احاطه كرده به طورى كه اگر در واقعه كربلا مى بود این علاقه ها نمى گذاشت كه جزء شهیدان گردد در گفتن جمله یالیتنى كاذب است .
یك نفر از اهل علم مى گفت سالها در غرور و اشتباه بودم و خود را با شهداى كربلا در ثواب شریك مى دانستم تا اینكه شبى در خواب صحنه كربلا را به تفصیلى كه در كتب مقاتل است مشاهده كردم و خود را نزدیك امام علیه السّلام دیدم پس ‍ قاسم بن الحسن علیه السّلام را دیدم كه رفت میدان و كشته شد، به خاطرم گذشت كه چون امام علیه السّلام دیگر یاور ندارد الا ن به من امر به جهاد مى فرماید،پس از ترس به عقب رفته كه خود را پنهان نمایم پس اسبى را دیدم بر آن سوار شده به سرعت فرار كردم تا از شدت هول از خواب بیدار شدم پس دانستم عمرى در اشتباه بودم و تمناى كشته شدن در راه خدا كه ورد زبانم بود، خالى از حقیقت و دروغ بوده است .
غرض از نقل این جمله این است كه خواننده عزیز گرفتار غرور نگردد و بداند اولاً رسیدن به ثواب شهدا در صورتى است كه تمناى حقیقى باشد و آن هم با احاطه حب دنیا بر دل محال خواهد بود و عمرى باید در جهاد با نفس و نبرد با هوى و هوس در رنج و شكنجه باشد تا حقیقتى پیدا كند و اگر شهید در میدان جنگ یك مرتبه قرار مى گیرد و كشته و راحت مى شود لكن شخص مجاهد با نفس ، عمرى در میدان نبرد با نفس و شیطان است و در حدیث نبوى صلّى اللّه علیه و آله آن را ((جهاداكبر)) نامیده است .
و ثانیا در صورتى كه تمناى حقیقى باشد مانند ثواب شهیدبه او داده مى شود نه عین آن ؛ زیرا آن درجه و مقامى كه خداوند به شهداى كربلا در برابر فداكارى عجیب آنها به ایشان مرحمت فرموده به هیچ شهیدى از اولین و آخرین نداده چه رسد به كسى كه تنها همان تمنا را داشته باشد، بلى در برابر تمنایش اگر حقیقتى داشته باشد ثوابى بمانند و شبیه آنچه به شهدا داده تفضلاً مرحمت خواهد فرمود.

جمعه 10/8/1392 - 19:21 - 0 تشکر 669626

80 - وظائف ششگانه زنها و رؤ یاى صادقانه
در چند سال قبل ، محترمه علویه اى كه مداومت بر نماز جماعت مسجد جامع داشت به بنده گفت مدتهاست كه به جده ام صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه علیها متوسل شده ام براى نجاتم تا اینكه شب گذشته در عالم رؤ یا آن حضرت را دیدم عرض كردم بى بى ما زنان چه كنیم كه اهل نجات باشیم ؟
فرمود شما زنان به شش چیز مواظبت كنید تا اهل نجات شوید و من غفلت كردم از پرسش آن شش چیز و از خواب بیدار شدم و تو بگو آن شش چیز كدام است . بنده به نظرم رسید كه در قرآن مجید آخر سوره ((الممتحنه )) وظایف زنان و شروط پذیرفته شدن بیعت آنها با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را بیان فرموده است .
پس به آیه دوازده ازسوره مزبوره مراجعه نموده و شماره كردم دیدم شش چیز است به آن علویه تذكر دادم كه قطعا مراد صدیقه كبرى همین شش چیز است و براى اینكه زنان مسلمان وظایف خود را بدانند آیه مزبوره با مختصر ترجمه اى نقل مى گردد:
(یا اَیُّهَاالنَّبِىُّ اِذا جائَكَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَكَ عَلى اَنْ لا یُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَیْئاً وَلا یَسْرِقْنَ وَلایَزْنینَ وَلا یَقْتُلْنَ اَوْلادهِنَّ وَلا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَریَنهُ بَیْنَ اَیْدیهنَّ وَاَرْجُلِهِنَّ وَلایَعْصینَكَ فى مَعْرُوفٍ فَب ایِعْهُنَّ وَاْستَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ).
یعنى :((اى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله چون زنان مؤ منه پیش تو آیند خواهند كه با تو عهد كنند كه شش چیز را ترك كنند، نخست آنكه : براى خدا هیچ چیز را شریك قرار ندهند (یعنى در ذات و صفات و افعال و عبادت به تفصیلى كه در كتاب گناهان كبیره است )(دوم ) وَلا یَسْرِقْنَ؛ دزدى نكنند از مال شوهران و غیر ایشان (سوم ) وَلایَزْنینَ؛ زنا نكنند(چهارم ) ولا یقتلن اولادهن ؛ فرزندان خود را نكشند (و از كشتن فرزند است سقط جنین بلكه ماده تكوین بچه یعنى نطفه و علقه و مضغه كه سقط آنها هم حرام وموجب دیه است به تفصیلى كه در كتاب گناهان كبیره است )،(پنجم )وَلا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ؛یعنى بهتان و دروغى از پیش دست و پاى خود نبافند و بر كسى نبندند مانند اینكه بچه اى را از سر راه بردارد و بگوید آن را زاییده ام و فرزندم هست و مانند اینكه زنان پاكدامن را قذف كند و بهتان زنابر آنها ببندد و به طور كلى هر بهتانى را باید ترك كند(ششم )وَلا یَعْصینَكَ فى مَعْرُوفٍ؛و اى محمد صلّى اللّه علیه و آله مخالفت تو را نكنند در هر چه به آن فرمان دهى (مانند نماز، روزه ، حج ، زكات و مانند لزوم اطاعت از شوهر و پرهیزاز نظر و لمس با اجنبى و غیره ) فَبایِعْهُنَّ؛یعنى پس با این زنان بر شرطهایى كه گفته شد بیعت كن و برایشان از خدا آمرزش خواه كه خدا آمرزنده و مهربان است )).

جمعه 10/8/1392 - 19:22 - 0 تشکر 669627

81 - عنایت حسین (ع ) و نجات از غرق
ورع متقى جناب شیخ محمد انصارى ساكن سركوه داراب نقل فرمود كه در سنه 1370 كربلا مشرف شدم و پسرم مریض بود؛ او را به قصد استشفا همراه بردم ، روز اربعین با فرزندم كنار شریعه فرات رفتم براى غسل زیارت ، پس با فرزندم در گوشه اى از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و به فاصله زیادى تنها سر او را مى دیدم و توانایى شنا كردن نداشتم وكسى هم نبود كه بتواند شنا كند واو را نجات دهد، پس با كمال شكستگى دل به پروردگار ملتجى شده وخدا را به حق حضرت سیدالشهداء قسم دادم و فرزندم را طلب كردم و هنوز فرزندم را مى دیدم كه ناگاه دیدم رو به من برمى گرددتا نزدیك من رسیده دست او را گرفته از آب بیرون آوردم ، از حالش پرسیدم گفت كسى را ندیدم ولى مثل اینكه كسى بازوى مرا گرفته بود و مرا رو به تو مى آورد پس سجده رفته و خداى را بر اجابت دعایم شكر نمودم .

دوشنبه 13/8/1392 - 18:4 - 0 تشکر 670146

ادامه دارد...

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.