[quote=JOMANG;576265;634684]به نظرم بره ! سلطان ما باید بره اون طرف ! میخواید بدونید چرا ؟
خوب میگم !
این شیره پشت قفس فكر كرده برای خودش یلی هست ! ولی كاملا در اشتباه هست ! سلطان ما با بقیه سلطان ها فرق داره ! من كه میگم بره اونطرف یكم اختلاط كنن ! اگه این شیره هوای كاری به سرش بزنه سلطان ما حریفشه ! با یه حركت شیره فرت میشه ! :))
دست كم گرفتین سلطان اضداد ما رو ؟ برای خودش سلطانی هست ! اوهوم ! :))
به همین سادگی ها نیست كه كسی بتونه سلطان ما رو كنار بزنه ! ;)
سلام به ارباب حلقه های نامزدی...ببخشید...نامردی!!!
آقا منو بفرستی اون تو؟؟
صب کن دلیلتو بخونم!!
اهههههههه بابا دمت گرم!!!داداش این شیره برای من عددی نیست که...بزار یه خاطره برات بگم.
یه روز تو زمان های قدیم داشتیم تو جنگل قدم میزدیم که دیدیم اقا یه موجود بزرگ و وحشتناک سایه انداخت رو زمین.رومو برگردوندم دیدم ای بخشکی شانس دایناسوره...قدش اندازه یه آپارتمان 5 طبقه...دهنش اندازه کاپوت کامیون.خلاصه گفت پول و گوشی و هرچی داری بده.منم گفتم بچه گدا آبادم تا سر خیابون نرفتی کارت ساخته.یهو دیدم گفت مرد باش رو حرفت وایسا گفتم نامردم اگر حرفم رو بخورم
زنگ زد رفقاش برای ساعت 5صبح قرار گذاشتیم(آقا بعدش دیگه ساعت کارم بود خب نمیشد) سر یاغچی آباد سمت نازی اباد...آقا دیدیم کل دایناسورهای زمین جمع شدن.بعد منم دیدم افت داره بچه هارو اون موقع بیدار کنم خودم تنها رفتم
اینجاش اصل ماجراستاااخلاصه یکیشون اومد جلو گفت تو بودی شاخ و شونه کشیدی؟گفتم به چیت مینازی؟گفت قدم رو ببین...عربدم رو ببین...آتیش دهنم رو ببین...دندونام رو ببین...بازوهام رو ببین
گفتم همه اینارو داری نه؟
حالا تو پشت موی منو ببین!!
آقا اینا هم همه بدون مو...دیوانه شدن...جملگی گریبان دریدند و نعره ها کشیدند
( راز انقراض دایناسورها هم همین بود.فقط تروخدا بین خودمون بمونه.روح پیرشون یه شب اومد تو خوابم منو قسم داد نگم)