کل آیتم ها 44
سحرگاهان، هوا که گرگ و میش استبه یادم آوَرَد جنگی به پیش استرَوَد میش دلم در چنگ شیطانهمان گرگی که در کامش دو نیش است
چو برخیزم ز خواب صبحگاهیکند چششم فلق را یک نگاهیبه خاطر آورم صبح قیامتز غفلت وارهانم یا الهی
شبی اشک خودم را هدیه کردمبه درگاهش بسی من گریه کردمبرای آنکه آن هدیه پذیردز شب تا صبحگاهان مویه کردم
شباهنگام، بزم مِی به پا شدزدم جامی و بنیانم فنا شدبه صبح صادق از بوی بیانمشدم رسوا و رازم بر ملا شد
اگر بی چاره ام، او چاره ساز استسراپایم نیاز، او بی نیاز استبه جا آور سپاس این همه لطفز جا برخیز، هنگام نماز است
تویی باران و من هم یک کویرمیقین دارم نباری، من بمیرمنمازم قصد استسقا بخوانمقنوت التجا هر روز، گیرم
«اُجیبُ دعوة الدّاع» ات شنیدمبه آن آغوش بازت پر کشیدماز آن روزی که گفتی «یا عبادی»همه عالم پر از داعی بدیدم
تو ستارالعیوبی، من سیه کارتو غفارالذنوبی، من گنه کارکه رحم آرد به من جز ذات پاکتتو خیرالعاملینی، من تبه کار