• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 4238)
شنبه 28/11/1391 - 19:10 -0 تشکر 590156
شعر زندگی

«زندگی»
زندگی،
قصیده بلند آرزوهایی است به رنگ آسمان.
زندگی،
تر جیع بند باران است در لهجه ترانه های زیتون ،
زندگی،
تصویر نیلوفرهای عاشق است ،
در قاب چشمان مسافران عاشق،
که از دیدن باران،
جغرافیای خوشبختی راُ
در شبنم دستهایشان جستجو می کنند..
زندگی،
ردّ پای خورشید است ،
که از میان پاییز زخمی پدیدار می شود.
زندگی،
طعم چند شاخه نبات ،
و بوی شکوفه های نارنج است.
زندگی ،
رقص محبوب، شقایق هاست.


بهروز - رها

سه شنبه 17/2/1392 - 13:2 - 0 تشکر 601968

زرد است که لبریز حقایق شده است


تلخ است که با درد موافق شده است

شاعر نبودی و گرنه می فهمیدی

پاییز بهار است که عاشق شده است.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 17/2/1392 - 13:24 - 0 تشکر 601973


  • گفتمش نقاش را از زندگی نقشی بکش

  •  قلم برداشت و حبابی بر لب دریا کشید.

به امید ظهوراقا

سه شنبه 17/2/1392 - 14:57 - 0 تشکر 602039

اگه تو از پیشم بری سر به بیابون می ذارم
هر چی گل شقایقه رو خاک مجنون می ذارم
اگه تو از پیشم بری من خودم و گم می کنم
به عمر تو رو شرمنده حرفای مردم می کنم
اگه تو از پیشم بری دل رو به دریا می زنم
غرور خورشید و با برف آرزوها می شکنم
اگه تو از پیشم بری کار من آوارگیه
خلاصه شو واست بگم که آخر زندگیه
اگه بری شکایت تو رو به دریا میکنم
شقایقای عالم و من بی تو رسوا میکنم
اگه تو از پیشم بری زندگی خاکستریه
فرداش یکی خبر می ده دلت پیش دیگریه
اگه تو از پیشم بری شمعدونیا دق میکنن
شکایت چشم تو رو به مررغ عاشق میکنن
اگه بری پرستوها از زندگیشون سیر میشن
آهوا توی دام صیادای پیر اسیر می شن
اگه بری دریا پر از اشک و نیاز ماهیاس
شبای شهرمون مثه چشمای عاشقت سیاس
اگه بری یه شب تو خواب دریا رو آتیش می زنم
نردبون آسمون و با هر چی نوره می شکنم
اگه بری پروانه ها شمعا رو خاموشن میکنن
قنریای قفسی دل و فراموش میکنن
اگه بری پلک گلا از غم عشق تو تره
یکی مثه من دلش از چشمای تو بی خبره
اگه تو از پیشم بری پنجرمون بسته میشه
یه دل با صد تا آرزو از زندگی خسته میشه
اگه بری مجنون دیگه از من و تو نمیگذره
نرو بذار ببینمت باز از کنار پنجره
اگه بری من می مونم با بازی های سرنوشت
که من رو تو دوزخ گذاشت ترو فرستاد به بهشت
اگه بری به آسمون شب شکایت میکنم
یه شب می شینم با خدا تا صبح خلوت میکنم
اگه بری پرنده ها بر نمی گردن به لونه
بی تو کدوم پرنده ای راه خودش رو می دونه
اگه تو از پشم بری تو ابرا غوغا میکنم
برای مردن گلا بهونه پیدا میکنم
اگه تو از پیشم بری یاسا ترک بر میدارن
شبنما رو گل رز مگه حتی طاقت میارن
اگه بری مردم منو به هم دیگه نشون می دن
می پرسن از همدیگه که چی راجع من شنیدن
اگه بری همه میگن عشق من و تو هوسه
بمون با هم نشون بدیم که عشق ما مقدسه
اگه بری می لرزه فرهاد و ستون بیستون
به خاطر اونم شده تو تا ابد پیشم بمون
اگه بری می گن دیدی این آخر و عاقبتش
ما هیچ کدوم و نمی خوایم نه رنج و ئنه محبتش
اگه بری نمی دونن شاید واست خوشبختیه
نمی دونن لذتت بعضی خوشیا تو سختیه
اگر چه وقتی تو بری دیگه من و نمی بینی
اگه بخوای هم می باید تا فصل محشر بشینی
اما تورو جوون خودت که از همه عزیزتری
با یک نگاهت منو تا اوون ور دنیا می بری
اگه میشه بری یه جا به آرزوهات برسی
یا که دور از چشمای من قلب تو دادی به کسی
برو منم با ید تو زندگی رو سر میکنم
گاهی به اشتیاق تو قلبم و پر پر میکنم
عیدا که شد عشق تو رو تو قلب هفت سین می چینم
با اینکه رفتی باز تو رو کنار هفت سین می بینم
غصه نخور دنیای ما سمبل بی وفاییه
هر چی من و تو می کشیم تقصیر آشناییه
راستی اگه بخوای بری این جوری طاقت می یارم
خودم باید دست تو رو دست غربت بذارم
 اگه بری دنبال تو میام تا اوج آسمون
اون وقت می بینم همه رو پس تو نرو پیشم بمون
دلت می خواد اگه یه روز بدون من می رفتی یه جا
دنبال مهربونیات آواره شم تو کوچه ها
اگه بری یه وقت می آی می بینی مریم نداری
اون وقت باید دسته گل و رو خاک مریم بذاری
اگه بری بیدای مجنون و پریشون می کنم
سقف دل و بر سر آرزوها ویرون میکنم
 اگه بری اینجا یه دل بمون که صاحب اون مریمه
اگه بری دعای من بازم می یاد پشت سرت
من به فدای تو و عشق تو و فکر سفرت
حیدر زاده

جمعه 20/2/1392 - 13:31 - 0 تشکر 602602

نظامی گنجوی




می و معشوق و گلزار و جوانی




ازین خوشتر نباشد زندگانی







تماشای گل و گلزار کردن




می لعل از کف دلدار خوردن







حمایل دستها در گردن یار




درخت نارون پیچیده بر نار







به دستی دامن جانان گرفتن




به دیگر دست نبض جان گرفتن








گه آوردن بهار تر در آغوش




گهی بستن بنفشه بر بناگوش







گهی در گوش دلبر راز گفتن




گهی غم‌های دل پرداز گفتن







جهان اینست و این خود در جهان نیست




و گر هست ای عجب جز یک زمان نیست



پنج شنبه 26/2/1392 - 18:53 - 0 تشکر 604156

پوریا سوری


تهران برای زندگی من هرگز انار سرخ ندارد


باید کسی به عاطفه تو در این زمین درخت بکارد


تهرانِ هم ترانه ی زندان، تهران خالی از تب انسان


تهرانِ پایتخت بجز تو دیگر مگر چه جاذبه دارد؟


تهران برای من برهوتی پوشیده از سفیدی برف است


باشد که ردپای تو اینجا همراه خود بهار بیارد


هر شب میان ماندن و رفتن راهی بغیر خواب ندارم


کی می شود که خواب مرا به آغوش گرم تو بسپارد؟


من فکر می کنم که در این شهر، عشق تو شاهراه نجات است


پیش از شبی که خاک بخواهد در سینه اش مرا بفشارد


اما چگونه با تو بگویم ... بگذار صادقانه بگویم


می ترسم اینکه عشق تو بین سیمان و دود تاب نیارد


این دود سرفه های مرا از سینه ام به شهر کشانده


این سرفه های شهر نشینی به فلسفه نیاز ندارد


شاید اگر که عشق تو با آن، ابری که مانده در تب باران


همدم شود دوباره تواند باران به این دیار بیارد


شاید که ابر حادثه باشد! شاید که عشق معجزه باشد


باران فقط به حکم غریزه بی چشمداشت باز ببارد


آنگاه در تلاطم باران، از انتهای پیچ خیابان


می آیی و دوباره در این خاک عشق ات انار بار می آرد

پنج شنبه 26/2/1392 - 23:55 - 0 تشکر 604170

اشعار بسیار زیبا و دلنشینی بود

یك شعر از سهراب سپهری با عنوان "زندگی"

شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

جمعه 27/2/1392 - 19:20 - 0 تشکر 604314

زندگی پر از سواله می دونم
رسیدن به تو خیاله می دونم
تو میگی یه روزی مال من میشی
اما موندت محاله می دونم
تو میگی شبا دعامون می کنی
چشمه چات زلاله می دونم
توی آسمون سرنوشت ما
ماه کاملمهلاله می دونم
تو میگی پرنده شیم بریم هوا
غصه ما دو تا باله می دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله می دونم
طاقتم دیگه داره تموم میشه
صبر تو رو به زواله می دونم
آره می ری و نمی پرسی که این
 دل عاشق در چه حاله می دونم
حیدرزاده

يکشنبه 5/3/1392 - 19:6 - 0 تشکر 606395

محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار )


سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه


درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه


خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه


آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه


دور سر هلهله و هاله*ی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه


کشتی*ای را که پی غرق شدن ساخته*اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه


بدتر از خواستن این لطمه*ی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه


ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه


گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه


ما که در خانه*ی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه


مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه


شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

دوشنبه 6/3/1392 - 17:54 - 0 تشکر 606520

... عُقدۀ خود را فرو می خورد ،


چون خمیر ِ شیشه ، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر


و به دُشخواری فرو می برد ؛


لقمه ی بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود ...



...«هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ؟


یک فریب ساده و کوچک .


آن هم از دست ِ عزیزی که تو دنیا را


جز برای او و جر با او نمی خواهی .


من گمانم زندگی باید همین باشد .



آه ! ... آه ! امّا


او چرا این را نمی داند ، که در اینجا


من دلم تنگ است ، یک ذره است ؟


شاتقی هم آدم است ، ای دادِ بر من ، داد !


ای فغان ! فریاد !


من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟


که من ِ بیچاره هم در سینه دل دارم .


که دل ِ من هم دل است آخر ؟


سنگ و آهن نیست .


او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟


آه ، آه ای کاش


گاهگاهی بچه را نیز می آورد.


کاشکی ... امّا ... رها کن ، هیچ »


و رها می کرد .


او رها می کرد حرفش را .


حرف ِ بیدادی که از آن بود دایم داد و فریادش .


و نمی بُرد و نمی شد بُرد از یادش.



اغلب او اینجا دهان می بست


گر به ناهنگام ، یا هنگام ، دَم دَر می کشید از درد ِ دل گفتن .


شاتقی، این ترجمان ِ درد ،


قهرمان ِ درد ،


آن یگانه مرد ِ مردانه .


پوچ و پوک ِ زندگی را نیم دیوانه .


و جنون عشق را چالاک و یکتا مرد .


او به خاموشی گرایان ، شکوه بس می کرد .


و سپس با کوشش ِ بسیار


عقدۀ خود را فرو می خورد .


چون خمیر ِ شیشه ، سوزان جُرعه ای از شعله و نِشتر


و به دُشخواری فرو می برد ؛


لقمۀ بُغضی که قُوتِ غالبش آن بود.


تا چها می کرد ، خود پیداست،


چون گـُـوارد ، یا چه می آرد


جرعۀ خنجر به کام و سینه و حنجر ؟


و چه سینه و حنجری هم شاتقی را بود !


دودناکی ، پنجره ی کوری که دارد رو به تاریکا .


زخمگینی خُشک و راهی تنگ و باریکا .


گریه آوازی ، گره گیری ، خَسَک نالی .


چاه راه ِ کینه و خشم اندرون ، تاب و شکن بیرون .


خشم و خون را باتلاقی و سیه چالی .


تنگنا غمراهه ای ، نَقبِ خراش و خون .



شاتقی آنگاه


چند لحظه چشمها می بست و بعد از آن ،


می کشید آهی و می کوشید


ــ با چه حالتها و حیلتها ــ


باز لبخند ِ غریبش را ، که چندی محو و پنهان بود ،


با خطوط ِ چهرۀ خود آشنا می کرد .


لیکن این لبخند ، در آن چهره تا یک چند ،


از غریب ِ غربت ِ خود مویه ها می کرد .


و چنانچون تکّه ای وارونه از تصویر ،


ــ یا چو تصویری که می گرید ، غریبی می کند در قاب ِ بیگانه ــ


در خطوط ِ چهرۀ او ، جا نمی افتاد .


حِسّ غربت در غریبه قابهای چشم ِ ما می کرد .


شاتقی آنگاه در می یافت .


روی می گرداند و نابیننده ، بی سویی ، نگاه می کرد .


همزمان با سرفه ، یا خمیازه ، یا با خارش چانه ،


ــ می نمون این گونه ، می کرد ــ


تکّۀ وارون ِ آن تصویر را از چهره بر می داشت ؛


و خطوط ِ چهره اش را جا به جا می کرد .


تا بدین سان از برای آن جراحت ، آن به زهر آغشته ، آن لبخند ،


باز جای غصب وا می کرد .



عصر بود و راه می رفتیم ،


در حیاط ِ کوچک پاییز ، در زندان ،


چند تن زندانی ِ با هم ، ولی تنها .


آنچنان با گفت و گو سرگرم ؛


این چنین با شاتقی خندان .


از : مهدی اخوان ثالث

دوشنبه 6/3/1392 - 17:55 - 0 تشکر 606521

درس خواندن چقدر غمگین است


بغض در متن انگلیسی که…


درک مفهوم های بی معنی


خواندن صفحه های خیسی که…



درس خواندن چقدر دلگیر است


در اتاقی که از تو خسته شده


گوش دادن به تیک تاک زمان


زل زدن به کتاب بسته شده



حمل کپسول کوچکی با خود


زنده ماندن به زور اکسی‍ژن


اشتباهی همیشگی در تو


جا به جایی مضحک یک ژن



ارتباطی همیشگی با مرگ


خشکی سرفه های گاه به گاه


بی دویدن نفس نفس در خود


وحشت از پله های دانشگاه



شرمگین از حضور از بودن


از نگاه ترحم آمیز ِ …


ترس از عشق و دل سپردن ها


زنده ماندن بدون انگیزه



سرنوشتم لطیفه ی تلخی ست


اشتباهی که اتفاقی شد


بین خط های عشق و زندگی ام


مرگ من نقطه ی تلاقی شد


 شعر از : ساناز بهشتی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.